My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک ماهگون قسمت هجدهم

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۳۵ ب.ظ

 

"ماهگون"

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی

بلند،هپی اند

نویسنده : شقایق 
قسمت هجدهم

 

 

"چشمات خیلی قشنگن.."

"اینطور فکر میکنی؟"

"فکر نمیکنم... دارم میبینم!"

__

"وقتی بزرگتر شدم.. وقتی اونقدری مستقل شدم که بتونم تنهایی بیام اینجا، میام! چون از ته دلم دوست دارم دوباره ببینمت"

__

 

"یعنی ممکنه یه روزی دوباره ببینمش؟"

"هیچی غیرممکن نیست عزیزم"

__

"پس فکر میکنی چرا هیچوقت حس غریبگی بهت نداشتم؟.... چون از وقتی پیدات کردم شناختمت!... انگار پونزده سالگیمون دوباره داشت تکرار میشد که دوباره بین یه تپه برف بیهوش پیدات کردم..."

"تو اونقدر خونسرد و مهربونی که هر کی دیگه هم بود همینقدر مهربون باهاش برخورد میکردی"

"آره شاید!... ولی به هر حال... تو دونگهه بودی... دونگهه ای که قبلا هم دیده بودمش... دونگهه ای که غریبه نبود.."

__

" آره ولی چطوری تو کوهستان دووم آوردن ؟ اصلا چطوری رشد کردن ؟"

 "نمیدونم..خیلی وقته اینجان..بدون این که حتی از سرما بمیرن یا پژمرده شن"

__

"و خب ..روح ماه داخل بدن منم هست ..روحی که تو گل مهتاب هست با روح بدن من مشترکه واسه همین تنم بوی گل مهتاب میده.."

__

"گل مهتاب گل عشقه"

"تو افسانه ها گفته شده هر جا این گل باشه نشونه ی عشق و عاشق شدنه.."

__

*با یادآوری حرفی که از زبان خاله درباره ی گل مهتاب و عشق شنیده بود چیزی را در عمق دلش دفن کرد که حتی خودش هم نمیخواست به آن فکر کند..

این که محل رویش گل های مهتاب در دل سرما و کنار صخره سنگ، درست همانجایی بود که پانزده سال پیش دونگهه را آنجا برای اولین بار ملاقات کرده بود!*

__

(دونگهه و ایونهیوک)

(قول میدم هیچوقت فراموشت نکنم)

__

 

 

مهتاب گل عشقه

و چون روح مهتاب و روح هیوک هردو از ماه گرفته شدن عشق هیوک باعث رویش مهتاب های کنار صخره شد..

 

هیوک میتونست عاشقش نشه؟

----------

----------

دنیا از چشمان تو شروع میشود

و جایی در امتداد آشفتگی موهایت به باد میرود ...

 

DOWNLOAD

نظرات  (۲۸)

سلام مجدد 😁

خب

دونگهه با ونود اینکه حافظه اش رو از دست داده بود اما حقیقتا با قلبش هیوک رو به یاد داشت . و این خیلی زیباتره . اینکه بازم اون حس به هیوک توی وجودش بود 🥰 هر چی بیشتر داستان جلو میره بیشتر میشه فهمید که این دو نفر برای هم ساخته شدن . مثل کلید و قفل به هم مچ هستن 😍

ای دونگهه ی شیطون بلا ، حسابی با گرگها دوست شده . فکر کن با قیچی هم زخمی میکرد خودشو دیگه نور علی نور 🤣 البته یک مقدار با توجه به سوابقش ازش بعید نبود ،خودشم میدونست که به گرگها میگفت 😁

الهی هیوکی براش شمع درست کرد . به خاطر دونگهه واقعا دست به هر کاری میزنه . چقدر رابطه بینشون پر احساس و نرم و لطیفه 😍من شخصا ضعف کردم برای این به فکر بودنا و مهربونی ها از طرف هر دو تاشون نسبت به هم . خیلی قشنگه کنش و واکنش های بینشون 🥰

پس اون روح داخل خوابهای هیوک همون دونگهه اس . یه جورایی میشد حدس زد که به دونگهه ربط داره . و به نظرم دوست نداره از کنار هیوک بره برای همینه که همیشه تو خواب غمگینه .احساسات قلبی و واقعی دونگهه رو انگار داره نشون میده به هیوک . هیوکی دونگهه رو نگه دار پیش خودت بذار خوشحال بشه و خوشحال بشی و خوشحال بمونید تا ابد 😉❤

چقدر ناراحت شد وقتی دونگهه گفت بالاخره باید برم .خبر نداشت دونگهه برای نگفتن حرف اصلی اولین چیزی که به ذهنش اومد رو به زبون اورد .

هیوکی دونگهه رو نگه دار پیش خودت ،مراقبش باش و بذار اون مراقب تو باشه 🥰

خییییییلی عالیه عزیزم .همه چیز خیلی سافته ممنون از قلم عالی و داستان زیبات ❤🥰🌺🙏

پاسخ:
سلااام*-*
خیلی حس خوبیه که هیوک بعده این همه مدت بفهمه دونگهه هیچ وقت اونو از یاد نبرده بود. فقط یه اتفاق باعث شده بود حافظه ش از دست بره و تازه حتی با وجود اون از دست رفتگی حافظه دونگهه هیوکو یادش بود و همیشه حس آشنا و تردیدی داشت.
ارهههه😂😂😂 از بس سابقه ش خرابه دیگه باید نگران قیچی دست گرفتنشم باشه😂😂
دونگهه فقط یه بار به شمعا اشاره کرد ولی هیوک یادش موند و واقعا براش درست کرد شمع 🥺
اوه این همون قسمتی بود که هیوک فهمید روح کیه. آره الان اگه قسمتای اولو هم یادت باشه میفهمی که اون ساعت خاص و خوابای هیوک با زمان پیدا شدن دونگهه یکی بودن 
همین اتفاق خواهد افتاد 😍🥰
خواهش میشه ترانه جانم.. از خودت ممنون بابت کامنت های قشنگت❤️

دونگهه‌ی معصومی که به خاطر ضربه خوردن به سرش هیوک رو فراموش کرده بوده اما قشنگیش اینجاس که به قول هیوک به جای این‌که اون خاطرات رو با ذهنش به یاد بیاره با قلبش به یاد آورد :)

و به قول خود دونگهه شاید چون اون خاطره از تمام خاطراتش درخشان‌تر بود (درست مثل درخشندگی ماه) نمی‌تونست ببینتش :)

"یه چیزی فرق کرده..."

"چی؟"

"یه احساس تو قلبم..."

"که بعد از فهمیدن گذشته بیشتر باهات احساس صمیمیت میکنه"

"تو تمام مدت این حسو داشتی و هیچی نگفتی..."

هیوک سرش را پایین انداخت و با ملایمت و مهربانی جواب داد "ارزششو داشت... که خودت یادت بیاد..."

چه قدر هیوک با حوصله و متینه :) تمام مدت با این‌که دونگهه رو شناخته بود صبر کرده بود تا خودش یادش بیاد

هیوکی که به دور از مردم زندگی می‌کرد اما با دیدن دونگهه بین برف‌ها بدون هیچ احتیاط و حساسیتی اون رو به خونه‌ی خودش آورد چون دونگهه‌ رو شناخته بود، دونگهه‌ای که با همه‌ی آدم‌ها فرق می‌کرد و وقتی پونزده سالشون بود برخلاف همه از هیوک نترسیده بود و موهبتش رو ستایش کرده بود، زیبایی چشم‌هاش رو اعتراف کرده بود... پس معلومه که هیوک بی هیچ حساسیتی دونگهه‌ای که این همه سال انتظارش رو می‌کشید با مهربونی و بی‌منت به خونه‌اش آورد :)

هر چی روزها جلوتر می‌ره دل جفتشون از دوری و جدایی سنگین می‌شه :(

من عاشق بازی گارسون و مشتری دونگهه و هیوک شدم😍😭 

باز رفته تو لباس‌های هیوک گشته و پاپیون پیدا کرده و دور گردنش گره زده و مثل گارسون‌ها رفته جلوی هیوک و سفارشش رو می‌پرسه :) باید رسماً گرفت و چلوندش این شیرین عسل رو خب🥺

هیوک هم پایه، پا به پاش بازی کرد😍😂

"احیاناً خودت تو گزینه‌های منو نیستی؟"

چرا هست تو فقط پچلونش هیوک😭😭😭 این چه سؤالی بود پرسید خب؟😭

شمع‌ها :))) درباره‌ی اون شمع‌ها چی بگم من؟ چه قدر رمانتیک و دوست داشتنی بودن :)

"به نظرم شریک زندگیت باید چشاتو به اندازه‌ی لبات ببوسه!"

این جمله :) قند تو دل آب کردن که هیچی، دیوونه کننده بود! :) 

"بالأخره یه روزی..." 💋 O<—<

ادامه‌ی این جمله که گفته نشد ولی قند تو دلم آب کرد :') 

دنیای رؤیای هیوک و معلوم شدن شخص پشت شیشه به شدت هیجان‌انگیز بود! کمک می‌خواد اما معلوم نیست چی و این رازآلود بودن هر لحظه داره کنجکاویم رو بیشتر می‌کنه!

ممنون شقایق جان💙✨

 

 

پاسخ:
مثال قشنگی براش زد.. اینکه اون خاطره انقد پررنگ و درخشان بوده ک از شدت درخشش اونو نمیتونسته واضح ببینه، 
نه بخاطر فراموش شدگی!!
ینی حتی اون حادثه هم باعث نشد دونگهه هیوکو فراموش کنه و این خودش عمق قشنگیو میرسونه 
صبر هیوک واقعا ارزش داشت.. ارزش داشت که اونهمه صبر کنه و دونگهه خودش باشه که یادش میاد
هنوز ته قلبش امید داشت و اون امید های قشنگ بیهوده نموندن و دونگهه به خودی خود ب خاطر آورد 
و واقعا هم درست میگی. اگه اون فردی ک هیوک بین آوار برفا پیداش کرد دونگهه نبود، امکان نداشت این ریسکو کنه و بیارتش خونه و چندان هم نگران نباشه که متوجه ی خاصیت های عجیبش مثل عدم تحمل گرما بشه. 
من خودم رستوران بازیشونو خیلی دوس داشتم 😭😭
فانتزی دونگهه رو برآورده کرد و اون شمعا رو درست کرد بخاطرش 
اما انقد همه چی رمانتیک و تپش آور شد ک هردوشون ب این نتیجه رسیدن ک خاموششون کنن🚬
دیدی میخواست خودشو ب حای اون غذاها بخوره.؟ 🌝
بالخره یه روزی.. 
میدونیم ادامه ش چی بود 🦋
خواهش میکنم آنا جان 🤩🌷

عم سلام 

میشه لینک چنل تلگرامتون هم بزارین لطفا؟؟

پاسخ:
eunhae_fic

سلام شقایق جانم 

حال و احوالت چطوره 

امیدوارم که همیشه شاد وسرحال باشی

اسمش را گذاشته ام (جان دل)یعنی هم جان است و هم دل 

کارما از عشق گذشته ...

یعنی، هنوز هم برای احساسمان اسمی پیدا نشده 

عجالتا 

(مال هم دیگر ) صدایمان کنید.

من قربون قناری های عاشقم برم 

کهبرای هم جیک جیک میکنن 

ماه مهربونم چقدر لطیف و مهربونه دوست داره تک تک ارزوهای کلوچه تقلیشو براش براورده کنه با دستای سفید بلوریش براش شمع های جوبی درست کرد و دورتا دور کلبه رو شمع بارون کرد و صدای دلنشین سوختنشون و بوش ادمو غرق میکنه اونم وقتی که با قطره خونش اغشته شده باشه

کی این همه دوست داشتن رو تو وجودت قرار داده 

دونگهه خوشبخت ترینه که تو رو در کنارش داره 

و عروسک کوچولون برای قدر دانی از ماهش برای منوی غذا و نوشیدنی تدارک دیده و قشنگ تر از اون اینکه ماه جان ایشون روخوشمزه تر از منوی غذا میدونه

 وقتی بهش اعتراف میکنه

وقلبش رسوا میشه 

 چشمای زیبای افسونگرش رو میخواد ببوسه و امون ازش بریده 

چیکار میکنن با قلب ما 

میخوان ما رو بکشن😍😍😍😍😭😭😭😭😭💖💓💕

اون خواب های های اشفته ای که هیوک میاد سراغش و بالاخره فهمیدیم دلیل این همه بی قراری ها دونگهه است چرا اینقدر تو عذاب و ناراحتیه 

اون هاله ی شیشه ای که جلوشون رو قرار گرفته از بین نمیره و نمیتونن به هم نزدیک بشن ؟؟درصورتی که در واقعیت دونگهه خودش از این حال و احوالش خبرنداره و فقط هیوک میبینه 

نمیدونم چجوری بیانش کنم روابطشون خیلی بیشتر از اینا رمز راز داره 

فقط میتونم بگم هزاران عشق تقدیم تو باد😍😍😍😍😍😍🌹🏵❤❤❤

 

 

 

پاسخ:
سلام فائزه جان
الهی شکر خوبم 
امیدوارم توام حال دلت خوب باشه و لبخند بزنی ~
حیف که اینجا استیکر و گیف نداره که واکنشمو نسبت به شعرایی ک مینویسی بیان کنم 
🤧🤧🤧💓خیلی خوبن 
هیوک خیلی میزبان خوبیه مگه نه؟ 
تو مهر و عاطفه واسه مهمونش کم نذاشته تا الان.. 
و به غیر از این داره به ریز به ریز حرفای دونگهه واکنش نشون میده و سعی میکنه تا وقتی اینجاست بهترین خاطره ها رو براش بسازه 
اونم با برآورده کردن خواسته هاش که شاید حتی یه اشاره ی کوچیک و جزئی بهشون شده بود 
اما سوال اینجاست این خاطره هایی که واسه دونگهه این همه پررنگ شدن به همین راحتی فراموش میشن؟ 
میتونه وقتی که رفت اونا رو به خاطر بیاره و دلتنگ نشه؟ 
اونم وقتی که تموم خوشبختیش تو همین کلبه خلاصه شده.. 
اوهوم نقطه ی مبهم اون رویاها دونگهه بود و حالا باید دید عذابش چطوری قراره به آرامش مطلق برسه. هیوک گیجه و نمیدونه چی درستع و چی غلط که بتونه کمکی کنه 
متشکرمممممم عزیزم خب😭💙🧡💛💚


دوباره سلااام🌼🌼

خب من برا این دوتا غش کردم که🥺چوری که نشستن دارن راجب اولین دیدارشون حرف میزنن🥺❤️

"صدبار گفتم من دست و پا چلفتی نیستم... فقط یکم....کم طاقتم.." خب باید بگیری بچلونی که این کیوتک رو😂❤️❤️

چهار روز دیگه فقط مونده... و هیوکی که الان همه فکرش همینه🥺خوب یکاری کن دیگه پسرکم...
برای دونگهه شمع درست کرده.... شمع با قالب های چوبی🥺من عاشق شمع با قالب چوبی ام🥺❤️❤️❤️
دقیقا همونجوری که دونگهه دوست داشت شمع هارو چید روی زمین تا وقتی لامپ خاموش نور شمع ها باشن و می‌خواست دونگهه رو سوپرایز کنه که البته دونگهه یکم زودتر اومد و نقشه اش نصفه موند🥺😂

"بنظرت من چطور آدمی ام؟"
"تو بانمکی"
"لبخند روی لب دونگهه خشکید و با گیجی گفت:همین؟ "
"نتوانست جلوی خنده‌اش و جلو رفتن دستش به سمت صورت دونگهه را بگیرد. لپ دونگهه را بین انگشت شصت و اشاره اش گرفت و فشرد(😭😭😭💖💖💖) و سرش را به علامت منفی تکان داد
تعریفهای هیوک از دونگهه و تفسیر شخصیتش... ✨✨
"و اینکه حالت چشمات و چهره ات خیلی قشنگه
بنظرم شریک زندگیت باید چشاتو به اندازه لبات ببوسه!"
و اینگونه بود که پسرکمون از خجالت آب شد رفت تو زمین🥺😂
ولی دونگهه پسرم واقعا نیاز بود با چنین جمله ای حرفتو جمع کنی؟ یچیز دیگه می‌گفتی خب🤧هیوک با اینکه ناراحت شده بود ولی وقتی یادش اومد که شومینه رو خاموش کردن و دونگهه سردش میشه برگشت و دستش رو گرفت🥺
بلاخره مشخص شد شخصی که توی خوابای هیوک بود کیه.... دونگهه بود... ولی حقیقتا الان که مشخص شده اون شخص دونگهه اس من بیشتر گیج شدم و نظری ندارم😶الان واقعا نمیدونم چی به چیه😶پس همینجوری منتظر می‌مونم تا همه چی کامل مشخص شه🤧
خب تموم شدننن الان دیگه نمیتونم برم پارت بعدی🙁 منتظر بشینم تا پارت بعدی آپ شه🧘🏻‍♀️
 

مرسیییی و خسته نباشید🌹🌹🌹
 
پاسخ:
عه این دو بار تکرار شده🤭


دوباره سلااام🌼🌼

خب من برا این دوتا غش کردم که🥺چوری که نشستن دارن راجب اولین دیدارشون حرف میزنن🥺❤️

"صدبار گفتم من دست و پا چلفتی نیستم... فقط یکم....کم طاقتم.." خب باید بگیری بچلونی که این کیوتک رو😂❤️❤️

چهار روز دیگه فقط مونده... و هیوکی که الان همه فکرش همینه🥺خوب یکاری کن دیگه پسرکم...
برای دونگهه شمع درست کرده.... شمع با قالب های چوبی🥺من عاشق شمع با قالب چوبی ام🥺❤️❤️❤️
دقیقا همونجوری که دونگهه دوست داشت شمع هارو چید روی زمین تا وقتی لامپ خاموش نور شمع ها باشن و می‌خواست دونگهه رو سوپرایز کنه که البته دونگهه یکم زودتر اومد و نقشه اش نصفه موند🥺😂

"بنظرت من چطور آدمی ام؟"
"تو بانمکی"
"لبخند روی لب دونگهه خشکید و با گیجی گفت:همین؟ "
"نتوانست جلوی خنده‌اش و جلو رفتن دستش به سمت صورت دونگهه را بگیرد. لپ دونگهه را بین انگشت شصت و اشاره اش گرفت و فشرد(😭😭😭💖💖💖) و سرش را به علامت منفی تکان داد
تعریفهای هیوک از دونگهه و تفسیر شخصیتش... ✨✨
"و اینکه حالت چشمات و چهره ات خیلی قشنگه
بنظرم شریک زندگیت باید چشاتو به اندازه لبات ببوسه!"
و اینگونه بود که پسرکمون از خجالت آب شد رفت تو زمین🥺😂
ولی دونگهه پسرم واقعا نیاز بود با چنین جمله ای حرفتو جمع کنی؟ یچیز دیگه می‌گفتی خب🤧هیوک با اینکه ناراحت شده بود ولی وقتی یادش اومد که شومینه رو خاموش کردن و دونگهه سردش میشه برگشت و دستش رو گرفت🥺
بلاخره مشخص شد شخصی که توی خوابای هیوک بود کیه.... دونگهه بود... ولی حقیقتا الان که مشخص شده اون شخص دونگهه اس من بیشتر گیج شدم و نظری ندارم😶الان واقعا نمیدونم چی به چیه😶پس همینجوری منتظر می‌مونم تا همه چی کامل مشخص شه🤧
خب تموم شدننن الان دیگه نمیتونم برم پارت بعدی🙁 منتظر بشینم تا پارت بعدی آپ شه🧘🏻‍♀️
 

مرسیییی و خسته نباشید🌹🌹🌹
 
پاسخ:
سلام گل گلی
🤩🤩🤩
حرف هایی که باید گفته می‌شد رو گفتن..احساساتی که باید رو بیان کردن 
مخصوصا دونگهه که با اینکار هم ابراز دلخوری از فراموشیش کرد و هم حسای بد هیوکو از بین برد 
و این شمعایی که دونگهه چند شب پیش فانتزی شونو زد..چقد قشنگ تر از چیزی که تصور می‌کرد بودن مگه نه؟ 
عاخ که وقتی هیوک لپشو میگیره میکشه من دلم راضی میشه 🚶🏻‍♀️انگار خودم گرفتم حرصمو روش خالی کردم🚶🏻‍♀️
آره دونگهه هم هول شد ک اون حرفو پروند. 
ولی هیوک با اینکه یادش اومد دونگهه قراره بره و ناراحت شد برگشت و دستشو گرفت 
این آدم حتی قهر کردن بلد نیست🥺
آره همین ک تا اینجا فهمیدین اون کیه کافیه. پارتای بعد دلیلش رو هم میفهمین. همه چی شفاف سازی خواهد شد پس منتظر بمون
سلامت باشی عزیزم 💞💞

سلام

امیدوارم حالت خیلی خوب باشه 

و خسته نباشی

خب حقیقتا اتفاقایی که تو قسمت پیش افتاد برای من به شخصه خیلی دور از فکرو غیرقابل پیشبینی بود

آشناییشون 15سال گذشته و اتفاقی که برای دونگهه افتاد که باعث شده فراموش کنه خاطر ای که با هیوک داشته 

ولی خیلی قشنگه که سرنوشت هر دوبار به یه شکل دونگهه رو سر راه هیوک قرار داده

برگای من زمانی می‌ریزه که هیوک تمام مدت میدونسته دونگهه رو قبلا دیده

با اینکه 18 قسمت از داستان گذشته 

بر خلاف اکثریت فیک ها که تا حدودی میشه تا ته داستانو خوند ( البته نمی‌دونم چقد از داستان مونده ... ولی حس میکنم هنوز تا آخرش راه زیاده )

داستان ماهگون هنوز برا من خیلی گوشه های باز داره ..... مثه قضیه خوابایی که هیوک میبینه

یه سری چیزارو میشه به هم ربط داد ولی خب ممکنه یه اتفاق غیرقابل پیشبینی بیوفته توش ک باز برگامون بریزه

 

خب حالا از بحث معمایی تخیلی داستان بکشیم بیرون

بریم تو رومنسش 🙂

یه احساس تو قلب دونگهه عوض شده

بیشتر شده :)

قلب لنتیشم که که واسه هیوک تند میزنه

ازونور هیوکم که از خودش بیشتر مواظب دونگهس

واکنش دونگهه به این مسئله :« صدبار گفتم من دستوپاچلفتی نیستم .... فقط یکم ...کم طاقتم»

طاقت دو دقه دوریم ک نداره

یکی بیاد منو جمع کنه ببره 🚬

من بمیرم برا قلبای عاشقتون

زود به خودتون بیاین دیگه .... 

جناب میفرماین :«احیانا ... خودت تو گزینه های منو نیستی؟»

دونگهه میخاد خب :)

حلالت داداش ✋🏻🙂

جناب هیوک .... چرا میخوای شومینه رو روشن نگه داری .... مگ دستای دونگهه رو نمیخوای؟

اوکی دیگ .... برا این قسمت زیادی بود :)

« به نظرم شریک زندگیت باید چشاتو به اندازه لبات ببوسه »

هیوکجه !!!! 

یه جمله گفتی ..... ولی غوغا کردی :)

قلبم تو حلقم میزنه چه برسه به دونگهه

همینو کم داشتم .... خل شدم :)

وی با دست لرزان قبر خود را میکند 

با چشاش به لبای هیوک خیره میشه: بالاخره یه روزی ... 

بالاخره چی لی دونگهه ؟!! نمیشد بگیش؟ :)

هیوک ناراحت شد ، ولی یادش هرف باید دست دونگ رو بگیره 

آخه دونگهه براش از خودش مهم تره

 

 

 

خب در ادامه این قسمت .....

جان دادم برای دونگهه معصوم و مظلوم 🚶‍♂

و خب دلیل اینکه هیوک از همه دوری میکرد اما از دونگهه نه هم مشخص شد

«از نظر دونگهه این ویژگی های هیوک ک باعث تفاوتش از بقیه شده خیلیم قشنگع و یجور موهبت به حساب میاد» ⚰

کلمه های بیشتری میخام بگم چقد این قسمتو دوست داشتم و چقد برام عزیز بود

مثه همیشه خیلی خسته نباشی و مرسی که ماهگونو نوشتی 

راستی عکسام خیلی زیاد قشنگع 😍

 شبت خوش💙✋🏻

پاسخ:
سلام زهرا
فدات عزیزم منم امیدوارم تو خوب باشی *-*
سرنوشت بارها اینو ثابت کرده با زبون بی زبونی.. 
فقط میخواد تکرار و تاکید کنه که به همدیگه تعلق دارن و باید با هم بمونن. اینطور نیس؟ 
اوهوم هیوک تمام مدت مخفیش کرد و یه ته مونده امیدی ته دلش داشت که امیدوار بود صبر کنه تا دونگهه یادش بیاد
و اون امید هیچ وقت دروغ نگفت. حس هیوک درست بود 
دونگهه همیشه یادش بود و یه تلنگر کوچیک نیاز بود تا ذهنش شفاف بشه 
راستش زیاد هم نمونده زهرا. نصف بیشتر داستانو رد کردیم 
ولی خب آره هنوز خیلی چیزا مونده ک خم اتفاق بیوفته هم شفاف سازی بشه 
چیزی ک دونگهه ازش حرف زد و گفت اونو حس میکنه 
اینه که تمام مدت هیوک حتی یه عنوان یه آدم جدید بهش حس خوبی میداد 
و باهاش احساس رفاقت و صمیمیت و راحتی داشت. و حالا با یادآوری خاطره ی گذشته انگار دوز این احساس خوب ده برابر شده :) اونقدر که پروانه ها میتونن از شدت خوبیش تو دلش پر بزنن
حالا فقط کافیه ازش بپرسیم که دونگهه با تموم اینا بازم دل رفتن داری؟ 
شاید بگه بهونه م واسه موندن چیه ولی خودش نمیدونه که نه تنها بهونه ای نیاز نداره و هیوکم بودنشو میخواد 
بلکه هزار تا دلیل قانع کننده برا موندنش هست و فقط باید یکی اونا رو بهش بگه یا خودش چشاشو بیشتر باز کنه که اونا رو ببینه 
یا اینکه با دلش کلنجار نره و مقاومتو بذاره کنار و بقبولونه به خودش که حسش به هیوک عشقه مطلقه. 
اگه یکم دیگه می‌گذشت میگفت 
اگه اون لحظه دستپاچه نمیشد و بحثو عوض نمی‌کرد میگفت 
ولی هول شد و چیزی از دهنش پرید که هردوشونو غمگین کرد 
عین یه پتکی که میخوره توی سر آدم. 
آره هیوک از همون اول در مقابل دونگهه احتیاط نکرد 
میدونست این آدم متفاوته 
خواهش میکنم جانم 
مرسی که خودت ماهگونو میخونی *-*
شبتم بخیر 💙

سلم به شقایق عزیزم *-------*
دو تا فرشته کنار هم خوابیدن ✨
آقای ماه‌ دلش نمیاد دست اون جوجه کوچولوی خوابیده کنارشو ول کنه 🥺
نفس عمیقی که بخاطر آروم کردن خودش میکشه اما بوی مهتاب تپش قلبشو شدیدتر میکنه :)
"چون اونقدرام نگران نبودم.. تو دقیقا عین پونزده سالگیت واکنش نشون دادی.. اون موقع وقتی چشامو دیدی تمام واکنشت این بود که 'سردت نیست؟' " 😭💓✨
خاصیت دونگهه بودنشه 🌝
- یه چیزی فرق کرده..
+ چی؟
- یه احساس.. تو قلبم.. که بعد از فهمیدن گذشته بیشتر باهات احساس صمیمیت میکنه
حالا همه چی قشنگ تره 💙
چون میدونیم ریشه های این عشق پونزده سال پیش تو دلاشون جوونه زده 🌱💓✨
حرص با نمک دونگهه رو بخورم 😂💓
نه باور کن میدونه دست و پا چلفتی نیستی 🥺 دلیل این اتفاقایی که واست میفته کم طاقتی ام نیست... 
دستشو برید... 😭
هیوک انقدر از خود گذشتس که حاضر نیست از دونگهه بخواد کنارش بمونه از طرف دیگه دور شدن دونگهه به حدی براش ناراحت کنندس که حتی فکرشم آشفتش میکنه 😭💔
شمع درست کرد 🙂
وخقبغخیغمبغلخذ
و از اون طرف دونگهه ای رو داریم که همزمان با هیوک در حال تدارک دیدن ی سوپرایزه 🙂💓
گارسون کوشولو رو 🥺💙
"احیانا.. خودت تو گزینه های منو نیستی؟"
نه هیوک فهمید چی گفته نه دونگهه فهمید چی شنیده 😭
ولی ما که فهمیدیم... 🙂💘
- با وجود جای این زخما بدنم دیگه جذابیت نداره
+ بدنت خیلی هم قشنگه! 
خدایا هیوک امشب چش شده :)
این پسر فرشتس.. به سادگی طرز دید دونگهه‌رو نسبت به زخمای بدنش عوض کرد 😭 یادگاری های لونار.. :) 💙✨
نفس کشیدن دونگهه و جلو عقب شدن قفسه سینش حواسشو پرت میکرد 🌝
حالا نوبت سوپرایز شدن دونگهس.. 
تاداااااا🕯✨
- مگه همون چیزی نیست که دوست داشتی؟
+ آره ولی.. باورم نمیشه اینکارو کردی.. 
بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی دوست داره پس باور کن 🌝💙
چه قشنگ دونگهه رو توصیف کرد.. بانمک، باهوش و با درک و فهم :) و درمورد اون ماسکه ام ک براوو 😂👏 بهتر از این نمیشد توصیفش کرد 😌✨
"و اینکه.. حالت چشمات و چهره‌ت خیلی قشنگه.."
یکی بمن آب قند بده 🙂
"به نظرم شریک زندگیت باید چشاتو به اندازه‌ی لبات ببوسه! "
اوکی آب قند نمیخام یکی واسم قبر بکنه 🙂
"بالاخره یه روزی.."
من که میدونم داشتی به اون لبا فکر میکردی :)
خدای من فکرشم نمیکردم ی روزی دلخوری این مرد صبورو ببینم 🙃💘
هم دلیل لبخنداشه هم دلیل بهم ریختگیاش :)
و بعد یادش افتاد که باید دستشو بگیره.. 😭
شقا هیوکو بده بغلش کنم 😢💘
چرا انقد مظلومی آخه.. 
میدونستم روح تو خوابای هیوک شوهر لوناره 🙂
میدونستم 😭
هق
و برای اولین بار داد زد..
اون صورت خیس اشک و اون چشمای قرمز توانایی به درد آوردن هر قلبیو دارن.. دیگه چه بلایی سر قلب عاشق هیوک میاد 🙃💔
با اینکه میدونست با لمس شیشه از خواب بیدار میشه دستاشو رو دستای دونگهه گذاشت :)
و لعنت به اون شیشه.. 
تلاشای دونگهه واسه آروم کردن هیوکو کجای دلم بذارم 😭💓
این رویا انقد برای روحش خسته کننده بود که تو ی چشم بهم زدن بیهوش شد.. 
امیدوارم اینبار حسم مث شوهر لونار بودن روح تو خوابای هیوک درست از آب در نیاد و این خوابا خبر از ی اتفاق بد ندن 😭💘
راپونزل من خسته نباشی 💙✨

پاسخ:
سلام بستنی جانم *-*
این روزا هر صبحش اینطوریه که از خواب بیدار میشن 
بعد میبینیم یکیشون چشاشو دوخته به اون یکی :)
منتظره بیدار شه ک گرما ببخشه به خونه.. 
جو به این قشنگی و خوبی.. حیف نیس تا ابد موندگار نشه؟ 
آیا نریم به هیوک بگیم به این مموش بگه دوسش داره و کنار خودش نگه ش داره؟ 
آیا نریم به دونگهه بگیم تو شهر هیچی انتظارتو نمی‌کشه و همه ی چیزی ک واسه خوشبختی نیاز داری همین‌جاست؟ 
پیش آقای ماه؟ 
آیا اصلا ولم کن 😭😭
تلنگر نیاز دارن تلنگررر😭
دیدی خودش به دونگهه گفت مراقب باش و قیچی بردار 
بعد خودش دستشو برید؟ 🙂
دیدی ماهگونمونو..؟ 
بدنت قشنگه 
حالت چشات و صورتت قشنگه 
بانمکی 
تو گزینه های منو نیستی(ک بخورمت)؟ 
شریک زندگیت باید چشاتو ب اندازه لبات ببوسه 
🚶🏻‍♀️
یکم دیگه ادامه می‌داد کار ب کجا می‌کشید یعنی؟ 
شاید فقط یه ذره دیگه زمان نیازه که اعتراف کنن اما همونم گیرشون نمیاد! 
آخه دونگهه هم همین رفتارو داشت کاملا 
دقیقا داشت به همون لبا فکر می‌کرد و به بوسه! 
اما یهو دستپاچه شد و بله.. 
الان تو گوشی نمیخواد؟ 😭
گناه داره حیف ک دلم نمیاد بزنمش 
هیوکو هم که دلم نمیاد انگشتمو بزنم بش خودش ب اندازه کافی مظلومه 
بیا بغلش کن 
ولی تضمین نمیکنم از حال نری 🚶🏻‍♀️
همون بوی مهتاب تنش باعث اوردوز میشه لنتی 
حتی اولین فریادشم تو خواب بود! 
ک دلیلش بازم دونگهه بود.. همه ی اولین باراش ب دونگهه ختم شده حتی فریاد زدنش از سر نگرانی 
اگه اتفاق بدم بیوفته به من ک اعتماد داری مگه نه؟ 
سلامت باشه بستنی جانم 🦋

سلام شقایق عزیزم^^چطوری؟؟

وای خدا عکساروووو😭😍

یکی بیاد منو نجات بده گوشه ی کلبه نشستم این عسل مربا بازیای این دوتا رو برا هم میبینم دلم میخواد سرمو بکوبم دیوار😭مرا دیگر توان صبر نیستتت😭

دونگهه فراموش نکردن خاطره ی پونزده سال پیششونو مربوط به موهبت نمیدونه و خاطره ای میدونه که فراموش کردنش غیر ممکن بوده چون قلبش همیشه اون خاطره رو به یاد داشته:))و بااین جمله اش چقدر به هیوک حس خوب و دلنشینی منتقل کرد اینکه دونگهه تو دین پونزده سال فراموشش نکرده بوده..دونگهه دلش میخواست اینارو به هیوک بگه و هیوک چقد منتظر بود این مدت و نیاز داشت که بشنوه

انگار یه مهر تایید خورد به سرنوشتشون و انگار جفتشون از سردرگمی هاشون که تو این مدت داشتن دراومدن به قول دونگهه اون حس توی قلبش یه تغییرایی کرد و قلبش حالا کامل هیوکو به یاد میاره مثل کسی که سالهاس میشناستش

آقای ماه از همون اول تو سرنوشت دونگهه بود:)

این ملاحظه ها و حواسش بودناش به دونگهه در این حد آخر منو میکشه..تاکید میکنه قیچی بردار به جای چاقو که یه موقع آسیب نبینه ای خدااا

بچمون فقط کم طاقتههه😂

براش شمع درست کرد و یادش بود که دونگهه چی گفته بود..دستشم زخمی کرد به خاطرش..کارا و تحولا و اولینایی که هیوک داره باهاشون مواجه میشه و همه حاصل بودن دونگهه اس..هیوک توی تک تک رفتارا و کلمات و توجهای ریز به ریزش عشق موج میزنه جز عاشق این تیکه ی ماه بودن مگه میشه کار دیگه ای کرد آخه😭💙

پاپیون بستنشو با اون موهای خوشگلش کجای دلم بزارم:))

گااااااددد هیوک عنان از کف داد از تو منو خودشو میخواد:)))))))))دونگهه هم مثل من هنگ کرردددد.درست شنیدیم جناب ماه دلشون دونگهه رو خواست از منوی غذا:)))

چقد دوست دارم که اینقدر برای هم ساخته شدن و با هرجمله ای که به هم میگن زخمای همو مرهم میزارن..اینکه هیوک گفت به زخمات به عنوان خاطره بد نگاه نکن...یادگارین..

و دونگهه ای که حواسش از اون جمله ی بدنت قشنگه پرت نشد:))

توصیفاشو از دونگهه از با نمک و چشمات قشنگه و لپشو کشیدن رسید به بوسه ی یار به چشماش به اندازه ی لباش:))))..من اون گوشه ی کلبه به خودزنی رسیدمممممم..جناب ماه طفره نرووووو پاشو عملیش کن

بالاخره یه روزی...؟الهی:(وقتی گف میرم چقد هیوک ناراحت و غمگین شد که حتی برگشت قلب منم فشرده شد .منم نمیخوام به اون روز فکر کنم:(ولی یادش نرفت دستشو از زیر پتو بگیره خدااااا

پس دونگهه بود که توی خلسه اس..حالش خوب نیس چقد غداب میکشه:(..همونجور که هیوکم‌گفت انگار تاریکی و غم تو سرنوشت دونگهه اس از اون اول و تو عذاب بوده

 دونگهه هم تو خلسه به هیوک راهنمایی کرد اونموقع..غیر مستقیم حتی روحاشون دارن میگن بهم نیاز دارن.. حالا هیوکم باید کمکش کنه از قفس رها شه..باید همدیگه رو نجات بدن..هر جفتشون بهم نیاز دارن برای رهایی از غم هاشون

خیلی قلب ذوب کنه قلمت میدونستییی؟:)دوست ندارم حتی یه کلمه اش جا بیفته که نخونده باشم

خسته نباشی کمپوت استعداد و هنر عالی بووود💙💞💋

 

پاسخ:
سلام مریم جانم. خوبم من تو چطوری؟ ^~^
مگه نمیدونی گوشه ی کلبه نشستن و تماشا کردن این دوتا چقد خطرناکه؟ 😭😭 خطر حمله ی قلبی و بالا رفتن ضربان قلب و اوردوز داره آقا 😭😭
آره. بخاطر این ک فراموش کرده بود تمام مدت حس بدی داشت اما به قول هیوک دونگهه این خاطره رو با قلبش یادش مونده بود و حتی اون اتفاق ناگوار و کما رفتنش هم باعث نشد فراموش کنه. تمام مدت یه حس عجیبی داشت که بالاخره اون شب از هیوک پرسید ما قبلا همدیگه رو جایی ندیدیم! این یعنی دونگهه کاملا یادش بود. و واقعا هم حسای بد هیوکو دور کرد با تاکید بر اینا.
سرنوشتشون به هم گره خورده. همون چیزی شد که مادر بزرگ هیوک گفت مگه نه؟ 
آره زدی به هدف :) هیوک هم خودش تغییر کرده هم داره رو چیزایی تمرکز میکنه که نهایتش به دونگهه برگشت میخوره. تغییراتی که هم دونگهه باعثشون بود و هم علاقه شو به دونگهه اثبات میکنه.
آره. حتی اون زخما هم میتونن از دید هیوک خاطره ی خوب بمونن. ک هر وقت دونگهه بهشون نگاه میکنه حس تلخی ب دلش راه نده. مخصوصا که الان با لونار رفیق شدن 
بالاخره وقتی هیوک همچین طرز فکری داره راجع به چشای دونگهه مطمئن باش دیر یا زود عملی میشه 😌🦋
مرررسی خب لطف داری😭😭😭💓
سلامت باشی بیبی مهربون 

🥺🥺🥺🥺🥺

پاسخ:
🥺💓
سلام سلاام😍💙
فکر‌کنم به اخراش داریم نزدیک میشیم چون مثل همیشه هفته ای یه بارش‌کردی‌که دیرتر تموم بشه نه؟🙂💙
وای خدا من عاااااشق این تیپ هیوک و هائه تو اون جشنواره بودم😍 اصلا اون تیپشون یه جور خاصی مکمل همدیگه ن😍😍💙
بعله در ادامه ی پشم ریزون و برگ ریزان های قسمت قبل😌💙
هیوک‌میگه‌میدونستم دونگهه ای و مثل بقیه نیستی💀💙
ای جان یه چیزی بینشون فرق کرده خب پسره ی احمق عاشقش شدی رفته دیگه😍😋
ای خدا هیوک نگرانشه میگه قیچی بردار😂تازه به دونگهه هم برمیخوره😂😂
بیا این پسر شیطون حواس نمیزاره که برای ادم😏 شریک اینده ی زندگی خود را مسخره نکنیم😎😂
ای خدااااا چقدر چلوندنیه این دونگهه تازه روبانم میبنده برا خودش😍
واای😂اونجاش که هزوک گفت احیانا خودت تو منو نیستی💀😌 چرا هست بردارش بخور😌 به جای ماهم گازش بگیر دلمون خنک شه از‌بس کیوته این بشر😌
چشمای معصومم ذهن پاکم🙈🙉 اخه تو اشپزخونه جای زخم دیدنه؟ برید رو تخت ببینید دیگه😌
بیَه میگه بدنت قشنگه😏😌
چقد رمانتیکه این ماه لعنتی😍 شمع درست کرده براش😍😍😍
من تو اون قسمت جون دادم برا دیالوگاشون😍
+بانمکی
-همین؟
...
+حالت چشمات و چهره ات خیلی قشنگه.
+به نظرم شریک زندگیت باید چشاتو به اندازه ی لبات ببوسه
💀💀💀💀😭😭😭😭😭😭😭😍😍😍😍
من دیگه مردم💀💙
بالاخره یه روزی چی دونگهه خب بچه رو ناراحت کردی راستشو بگو دیگه😏😌 الکی مثلا ما نمیدونستیم میخواست چی بگه😌😏
عههه روحه دونگهه بود؟یه جورایی شک کرده بودم که دونگهه ستا
عالی بود نویسنده ی‌قشنگم😍💙
پاسخ:
سلام فاطمه جانم
آره:)تو موافقی؟ راستش نظر خودم به تنهایی نبود چون وقتی به جای خواننده فکر میکردم میدیدم دوس دارن تند تند بخونن
اما خود خواننده ها اینو ازم خواستن و اینکه دیدم دوس دارن دیرتر تموم بشه خیلی برام با ارزش بود :)
آره خیلی جذاب شده بودن لعنتیا🌚🔥
الان این دوتا میدونی چی میخوان؟ 
به شخصی مثل من و تو نیاز دارن که بره بهشون بگه دیوانه ها شما همو دوس دارین، اعتراف کنین و قال قضیه رو بکنین 
بعد یه دوتا سیلی هم بزنیم بهشون ک بیدار شن به خودشون بیان آنقدر مقاومت و کلنجار نرن 
وقتی میخواد دونگهه رو ب جا غذا بخوره آدم دیگه چیییی بگه؟ 😭
البته اون حرفایی ک هیوک از صورت و بدن و چشای دونگهه زد تو این پارت... 
کم از اعتراف نداشتن =|
یس دونگهه بود 🍂🚶🏻‍♀️
فدات خواننده ی قشنگم 💙

خیلیییی نازههههه من مردم براشون خووو

دونگهه لبااا هیوک

عررررر

پاسخ:
زنده بمان
🥺

سلام 

خسته نباشی

دونگه شنیدی هیوک خودت, تو منو میخواست عاشقانه شمع ها وای خدا حرف های اول صبح که نگو غذا دادن به گرگ مادر توله گرگ ها شیطون بلا گوشت خورد کردن دونگه, عزیز دلم هیوکی آرام بگو, بریدن دست عزیزکم نزار دونگه بره اگه هم بره زود یا تو برو پیشش یا اون, قطر خون تو شمع روح دونگه نگرانی و ترس هیوک برای درد کشیدن دونگه از خواب پریدن بی هوش شدن من میمیرم برای همه این احساس  😘😘😘😘

پاسخ:
سلام عزیزم
سلامت باشی 
وقتی انقد به هم توجه نشون میدن و حاضرن واسه همدیگه همه کاری کنن آیا اصلا درسته ک دونگهه پا شه برگرده بره شهر؟ ایش😭

"من بخاطر موهبتم... همه خاطراتمو از موقع تولد یادمه..."

"اما خاطره‌ی ما... چیزی نبود که بخاطر موهبتت یادت مونده باشه!"

"خب..... آره..."

 

"تو کابینت قیچی مخصوص مواد غذایی هست.. از چاقو استفاده نکن!"

"بااااشه

صد بار گفتم من دست و پا چلفتی نیستم... فقط یکم... کم طاقتم..."

 

"اینکه انقدر راجبم میدونید جای دلگرمی داره"

"به هر حال که پونزده ساله شما رو میشناسیم..."

 

" احیانا.. خودت توی گزینه های منو نیستی؟"

"چی؟..."

 

"با وجود این زخما بدنم دیگه جذابیت نداره"

"بدنت خیلی هم قشنگه!"

 

"بنظرت من چطور آدمی ام؟"

"تو بانمکی!"

 

"حالت چشمات و چهره ت خیلی قشنگه...

به نظرم شریک زندگیت باید چشماتو به اندازه‌ی لبات ببوسه!"

 

*فقط صدای نفس های خودش بود و دونگهه ای که با فاصله کمی نزدیک به او خوابیده بود*

 

*طوری آهسته حرف زد که خودش هم نفهمید کی حرف زدنش این همه شبیه هیوک شده بود*

 

*توجیح تمام دلیل ها به دونگهه ختم میشد! به خود دونگهه! که فقط با فکر کردن به او حواسش از همه چیز میتوانست رها و در دنیای دیگری پرت شود...*

 

*این پسر گارسون با حالت همین چشم هایش میتوانست تمام مشتری های رستورانی که در آن کار میکرد را دلباخته‌ی خودش کند...!*

 

*هیوک تک تک ریز حرکات دونگهه را به جای نگاه کردن، تماشا کرد*

 

*نتوانست جلوی خنده اش و جلو رفتن دستش به سمت صورت دونگهه را بگیرد.

لپ دونگهه را بین انگشت شست و اشاره اش گرفت و فشرد.*

 

چرا این دو تا انقدر شیرینن خب؟!😭

یعنی الان احساس میکنم انقدر حرف دارم، که ممکنه دو تا اتفاق بیوفته! یا همشون رو به صورت خیلی پراکنده میگم و آخرش خودمم نمیفهمم چی گفتم، یا اینکه نصف حرفامو یادم میره بزنم🤦🏻‍♀😭😂

 

از کجا شروع کنم آخه😭

چجوری این قسمتا انقدر خوشگل و دلبرن خب😭🤧

 

اول از همه اینکه...

آقای ماه! منتظر روزی ام که شما دو تا بالاخره بهم اعتراف کنید و من بیام تمام حرفای امروزت رو بهت بگم و مجبورت کنم که یا تکرارشون کنی یا بهشون عمل کنی!!

هم میخواد دونگهه رو بخوره!

هم بدنش از نظرش قشنگه!

هم بنظرش دونگهه بانمکه!

هم اینکه معتقده شریک زندگی دونگهه باید چشماشو به اندازه‌ی لباش ببوسه!!!

آقای ماه! من به شدت منتظر روزی ام که شریک زندگی دونگهه بشی و چشماشو به اندازه‌ی لباش ببوسی! یادت بمونه!!!

یه تشکر ویژه هم ازت میکنم که وقتی این کلوچه کیوت بازی درمیاره جلوی خودتو نمیگیری و لپشو میکشی😭

تا روزی که اینجاست همینجوری هر لحظه لپشو بکش تا بعدا به خوردنش برسی😭🤧

پاشد رفت برای دونگهه یه عالمه شمع درست کرد☹️

جداً تمام کارایی که دونگهه دوست داشت رو براش انجام داده😭

دلبرترین😭

تازه دیدی وقتی دونگهه گفت بالاخره یه روزی میره، چقدر ناراحت شد؟! ولی بازم یادش بود که باید دستشو بگیره تا سردش نشه😭😭😭

آخه آدم انقدر مهربون و ملاحظه گر هم میشه مگه؟!😭

آقای ماه دلبری که دوست داره دونگهه رو بخوره😭

هیوک خیلی مهربون و زیبائه😭

دلم میخواد بشینم یه گوشه فقط بهش نگاه کنم😭🤧

 

دونگهه هم که...

دقیقا اون لحظه ای که توی آشپزخونه روی زمین نشسته بود و در حال کلنجار رفتن با پارچه بود تا یه پاپیون درست کنه، دقیقا همونجا! دلم میخواست بزارمش لای نون، روش سس گوجه بریزم و بخورمش😋

شدیدا با هیوک سر این قضیه که دوست داریم بخوریمش تفاهم دارم😋😭

کلوچه متحرک😫 با اون چشمای نازش😫

واقعا دلم میخواد بخورمش خب😭

به معنای واقعی کلمه حواسش به همههههههه چی هست!

یادشه هیوک گیاه خواره پس حواسش هست توی خونش گوشت نخوره!

حواسش هست که توی منوی غذاش نباید غذای گوشتی باشه!

به قولش عمل میکنه و تحت هیچ شرایطی راضی نیست شومینه رو روشن بزاره!

(یعنی وقتی عاشق هم شدن و دونگهه اومد کلبه که پیش هیوک زندگی کنه، ما هر شب قراره صحنه‌ی بغل شدن دونگهه توسط هیوک رو ببینیم؟! به به🤤😋)

بعد وقتی هیوک بهش میگه میخواد بخورتش تعجب میکنه😑

وقتی انقدر شیرین و کیوتی واقعا تعجب نداره که من و هیوک عاشق اینیم که جنابعالی رو بخوریم!

تازه از خجالت کشیدناش نگفتم😭

خجالت میکشه، گرمش میشه، ضربان قلبش میره بالا، سرشو پایین میندازه و صداش آروم میشه و اصلا نمیدونه با این کاراش چه بلایی سر قلب من میاره😭🤧

یکم کمتر کیوت و عسل باش خب عزیزدلم😭

 

با هم رستوران بازی کردن☹️

آقا نامردیه😭

شبا کنار هم میخوابن و دست همو میگیرن و صبحا از فاصله‌ی یه وجبی صورت همو میبینن!

بعدش موقع شام هیوک رو به روی خودش یه گارسون کیوت با چشمای ناز میبینه و دونگهه یه آقای ماه خیلی دلبرو!

منم این وسط دارم از شدت حسودی به جفتشون که همدیگه رو دارن، میترکم😐😭

اصلا حالا که اینجوری شد، هر وقت ازدواج کردم هر شب با شوهرم رستوران بازی میکنیم☹️

 

*سه تا نفس عمیق جهت آروم کردن ضربان قلبم و جدی شدن برای صحبت کردن راجبه خواب هیوک🌬️*

با وجود اینکه بهم گفتی نظرم راجبه اینکه خواب هیوک به دونگهه ربط داره درسته، ولی نمیدونم چرا نمیتونستم باور کنم🤦🏻‍♀😂

واقعا باورم نمیشد! و من در نهایت فقط به یه چیزی مثل این فکر میکردم که شاید یه نفر دیگه میخواد به دونگهه کمک کنه و اومده سراغ هیوک ولی اینکه اون فرد واقعا خود دونگهه باشه واقعا برام عجیب بود!!!

و چیزی که برام عجیب تره اینه که دونگهه کلا خبر نداره که همچین خوابی هست!

نه اینکه یادش نیادا! نه! رفتارش جوریه که انگار اصلا نمیدونه روحش توی خواب هیوک هست و خب این واقعا عجیبه! مگه نه؟!

و من دو تا نظر دارم!

اولیش اینکه دونگهه اصلا نمیدونه که یه مشکلی هست (توی حالت بیداری) ولی یه اتفاقی افتاده که توی ناخودآگاهش هست و اون ناخودآگاهش تصمیم داره کمکش کنه!

دومیش اینه که دونگهه خودش از مشکلی که وجود داره خبر داره (توی حالت بیداری!) ولی خب نمیدونه به کی باید بگه و چیکار باید بکنه ولی انقدر به هیوک اعتماد و اطمینان داره که ناخودآگاه برای کمک رفته سراغش و ازش کمک میخواد!

و در بین تمام این گیجی و سردرگمی ای که بخاطر این خوابا و دیدن دونگهه دارم، دوست دارم اینم بگم که بنظرم این اتفاق خیلی قشنگه!

میدونی توی عالم بیداری دونگهه خیلی به هیوک کمک کرد!

باعث شد هیوک احساسات خیلی خوب و قشنگی رو تجربه کنه و حتی دیدگاهش نسبت به خودش و تفاوتش رو عوض کرد و در یک کلام باعث بهتر شدن حالش شد!

و حالا توی عالم خواب هیوک قراره به دونگهه کمک کنه و باعث بشه که حالش خوب بشه!

و اینکه میبینم این دو تا کنار هم انقدر احساسات قشنگی رو تجربه کردن و انقدر بهم دیگه اعتماد دارن، برام خیلی شیرینه❣️

 

مرسی که انقدر خوشگل برامون مینویسی و خسته نباشی💙🧡

پاسخ:
میبینم که بازم مورد علاقه هات نصف صفحه رو گرفتن ~
عاح ~
دقیقا چیزایی رو مینویسی که باید نوشت 
دقیقا همون نقطه های اوجی رو بازنویسی میکنی که دلبرترینن 
دقیقا دست میذاری رو حسایی که بیان شد و پررنگ ترشون میکنی 
و دقیقاااااا کارییییی میکنی که من پودر و خاکستر شم و دلم بره😭😭😭💓

خب از اونجا که من این کامنت خوشگلو دو بار خوندم 
با گزینه ی اول موافقم *-* این که همه چیووو خیلی زیبا و کشنده گفتی و چیزی جا نموند
دیگه اصلا بیشتر از اینم مگه میتونه باشه؟ تقریبا به همه ی نکته ها و احساسات خاصی که باید توجه میشد توجه کردی و راجبشون حرف زدی، اصلا هم پراکنده بودنش مهم نیست البته 

خب.. 
قشنگی بدن دونگهه رو که گفت و به کیوت بودنش هم که اشاره کرد. اون کشیدن لپش هم گواه بود 
حالا فقط میمونه یه لقمه ی چپش کردن و بوسیدن چشاش به اندازه ی لباش 
که به اونم باید در اسرع وقت و در فرصت مناسب پرداخته شه!
البته اینکه یه بار لپشو کشید اصلا کافی نیست و باید دوباره تکرار شه مگه نه؟ '_'
واقعا خیلیشو انجام داد. 
با اینکه شاید دونگهه روشون اصرار زیادی نداشت و در حد یه بار بهشون اشاره کرد 
ولی هیوک انجامشون داد 
یکیش بردن دونگهه به روستا بود که به موجبش هم تونست اونجا و مردمشو ببینه هم مسابقه رو تماشا کنه 
یکی دیگه ش برف بازی بود که پونزده سال پیش دونگهه دلش خواست و اونموق فرصت و شرایطش نبود 
ولی بعد از پونزده سال اونم برآورده شد و با هم برف بازی کردن :)
و یکی دیگه ش شمعا بود. که دونگهه اون شبی که برق رفت فقط یه فانتزی کوچیک زد 
اما هیوک شمعا رو خودش ساخت و اون فانتزی دونگهه رو به واقعیت تبدیل کرد.. 
حتی وقتی دونگهه قرار گذاشت که روزا شومینه روشن باشه و شبا خاموش و به جاش دستشو بگیره 
بازم تمام و کمال قبول کرد و بهش نه نگفت. مهم نیس چ اتفاقی بیوفته.. بازم واسه خواب باید دستشو لمس کنه 
عشق به این زیبایی مگه هست آخه؟ 
عایگووو رستوران بازیو دوس داشتی؟ *-*
الان ک تو اینجوری گفتی منم دلم خواس=|
خودمو قانع کرده بودم توقعاتم از شوهر آینده ک کم باشه و از این مقایسه های فضایی با ایونهه نکنم 
عاما رستوران بازیو میخوام 🚶🏻‍♀️💔
فقط تصور کن وقتی صبحا یکیشون زودتر از اون‌یکی بیدار میشه 
مهم نیس کدوم یکی.. فرق نداره 
تو اون فاصله ی کم زل میزنه بهش. 
هیوک ک گرمه. شومینه خاموشه اما دونگهه هم سردش نیس 
فضای کلبه دنج و گرگ و میشه صبحگاهی.. 
اونموقع فقط آرامشه که میباره از در و دیوار 
*فشارم افتاد یا علی*
خب حالا که فهمیدی روح پشت شیشه دونگهه س حتما متوجه ی خیلی چیزا شدی 
این که دونگهه آرامش نداره کاملا مشهوده. هیوک موهبت و قدرت روحانی داره پس از این بی آرامشی 
یا به بیانی سایه ی غصه و غم و سیاهی ای که روح دونگهه رو بلعیده باخبره. اما خودشم گیجه و نمیدونه چی درسته و چی غلط 
نمیدونه باید چیکار کنه و فقط کافیه بدونه باید چیکار کنه. اون وقته که دیگه از هیچی دریغ نمیکنه واسه نجات اون روح در قفس!
دونگهه خودش از چیزی خبر نداره. هیوک فقط خبر داره که اونم بخاطر موهبتشه. 
حالا باید دید هیوک چطوری قراره اون سیاهی مطلق رو به سپیدی تبدیل کنه یا اینکه اصلا اون سیاهی قراره چه بلایی سر زندگی خود دونگهه بیاره و سرنوشتش چیه؟ 

خواهش عزیز دلم قشنگی از خودته 🦋

امروز دوشنبه ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه صبح همین که اومدم گوشی رو خاموش کنم ک بگیرم بخوابم یهو یادم اومد‌ ک فاععک من قسمت جدید ماهگون رو نخوندم:))) ینی باورم نمیشه ک یادم رفته بود:)))) منی که شنبه ها و سه شنبه ها از ساعت ۷ به بعد چشمم به ساعت و سایت خشک میشد تا ماهگون اپ شه:)) پیر شدیم ننه پیر شدیم هعی

من برم بخونم بعد بیام بقیه زجه هامو بزنم 

خدافظ🥺😑

پاسخ:
ینی واقن چی باعث شد اینطوری حواست پرت باشه؟؟
ب هر حال ک دلم رفت عاااح

سلام شقای عزیزم
خوبی عزیزم
حالا که میدونم ماهگون اخراشه علاقه و حسی که در ابتدای داستان شکل گرف عمیق تر شده میدونمم نباید به پایان فکر کنم اما گاه افکار غیر ارادی هستند اما ب این نتیجه رسیدم که باید از ثانیه ب ثانیش مطلقا لذت ببرم مرسی از اینکه تو دنیای که از عشق صحبت میکنند تو از اعجاز عشق مینویسی
اونقدر زیبا به جزئیات میپردازی که با وصف اولیه ابتدای داستان بیشتر سردم شد چون شومینه خاموش بود
چه زیبا احوالات درونی دونگهه رو شرح میدی با نگاه کردن ب هیوک قلبش تند تر میشه اما بلافاصله با نفس عمیق در کهکشان عشق به هیوک غرق تر میشه
یک چیزی نظرم رو بی نهایت جلب کرده اونم اینه که وقتی از حال و احوال و حس درونی عشق صحبت میشه اکثرش مختص به دونگهه س اما هیوک کمتر...این یعنی ممکنه ک حس و احوالات هیوک بیشتر بهش  در اینده پرداخته شه؟؟؟؟؟ اتک بای شقا وری سون
میمییمیسمییمسمیمیمب
تمامی ری اکشن های خاص هیوک از ابتدا تا انتها در یک انتظار عاشقانه خلاصه شده بود
دونگهه به یک اعتراف ذهنی هیوک رو نزدیک کرد چون بهش گفت اون خاطره چیزی نبود که ب خاطر موهبتت یادت مونده باشه و انجه که در این جمله نهانه یک عشق پاکه و در بطن توام با یک اعتراف هست
دونگهه هم گفت خودش هم همین حس رو داره اصولا ما ادم ها از میزان اتفاقاتی که برامون در طی 30 روز هر ماه رخ میده حدود 3الی 4 درصدش در خاطرمون باقی میمونه گاهی هم بنا به مسائلی یا اتفاق نابهنگام اون محو میشه اما تاریخ انقضای اون ابدی نیست بلکه گاه دریچه ناخوداگاه به روی اتفاقات زییا در گذشته باز میشه و باعث یاداوری مجدد میشه دقیقا اون خاطره به زیبایی و درخشانی  نوری که منعکس کننده ماهه درخشان بود و دونگهه توانایی دیدن مجدد رو نداشت چه تعبیر قشنگی رو به کار بردی شقا جونم
یک حس در قلب دونگهه دچار تغییر شده درابتدا تمامی حس و احوالاتی که بیان شد بروز یک حس پنهان شده در وجود دونگهه بود اما همه اونداحساسات سرباز کرد و به زیبایی تمام در حال رشد و نمو هستش چه قشنگ و زیبا نیمیمییم
واو هیوک برای دونگهه شمع درست کرد نینینیبگرگرگرگزگبگگیگی
هیوک ..... چی بگم که درخورش باشه هم دل خودم ساکت شه واقعا صفحه مغزم سفید شده
هیوک اونقدر عاشقه که حتی با وجود موهبتش نتونست تمرکز کنه و دستش زخم شد شاعر راست میگوید که تو رو زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوش تر از اینت ندانم
ویییییی باهم بازی کرد چه بازی شیرینی که حرف های دلشون رو بیان کردند جملاتی که عمق ساختار کلامی و مفهومیش رو خودشون بیشتر از هرکس و حتی ما درک میکنند
هیوک گفت که خودت تو منو نیستی نینبنبندگدننرنبنبننبنبنبدجرجبجسمزنبم گفتن این جمله از هیوککککککک واقعا روح پروره نینینینلندندگکبکینرننلگیندمگبگل من در خصوص یک چیزی خیلی مطمئنم و یقین دارم که قراره با بروز عاشقانه های هیوک به دیار باقی بپیوندیم
وقتی هیوک زخم های دونگهه رو دست کشید دونگهه عکس العمل قشنگی رو نشون داد نبنبنبکرکلککبکیکبکزندنرنبن نقطه ضعف زیبایی داره در وجودش پروانه شروع به پرواز دراومد
واو واو زیبایی اون شمع ها چند علت داره 1)توسط ماه ساخته شده 2)خون ماه شامل محتویاتش هست 3)باعشق ساخته شده
ممکنه  شمع ها ب خاطر ماهیتی ک گفتم دخیل در بی پروایی هیوک در بیان نظرش در مورد دونگهه بوده؟
دیوونه مکالماتشون هستم اینکه هیوک لپ دونگهه رو میگیره دوسسس
نظر هیوک راجع ب دونگهه نینینبننبنبنینییننسس
شقا قلب و وجودم گرم شد نسنینینبندجدنلبنین چه جادویی در قلمت وجود داره که اینقدر گرم و گیراست؟
نظر دونگهه در مورد هیوک نینببننینر واقعا درست میگن که اگه شرایط زندگی باعث نشه تو ادم بدی بشی واقعا اصیل هستی دنبنینرننب
این قسمت روز اعتراف هیوک به دونگهه بود جیحبنرنبنرنندنلنبندندنبنبندندنبنزندنینیرنرننیسنسننیندننل@)#)
حالت چشم ها و چهرت خیلی قشنگه شریک زندگیت بابد چشم هات رو به اندازه لبات ببوسه جسنرنبحسنلنسحزنینسسح بای لایف قلبم واقعا از حجم این اعتراف زیبا و عاشقانه لرزید مینزبنزنرن
این حرف خواسته درونی هیوک هستش و گواه یک عشق پاک و عمیق
وای دونگهه سوتی داد ولی چقدر هیوک بابتش ناراحت شد پسرم بعد کلی اعتراف ضمنی تو ذوقش خورد اما با این وجود دست دونگهه رو گرفت
و اون خواب نسنبینحسحزحیحسنسنیحییحیح
بمبنینسننینبنبنینسسنسننسنبنرنرجدحدحدحورحطح
این قسمت در ابتدا هم اشاره تاریکی ها زندگی دونگهه شد و تو خواستی ما رو اماده شناخت فرد درون شیشه کنی و اون فرد دونگهه بود بعد کلی فرضیه
ری اکشن هیوک ب اون خواب بعد فهمیدن اینکه اون فرد دونگهه س
هیوک بدون اینکه بدونه اون فرد دونگهه س به عشقش نسبت ب دونگهه گریزی زد  گفت زندگی دونگهه کنارش محدودیت داره و اگه بگه بمون خودخواه ب نظر میرسه شاید...
حتی اون روح گفت که مرده نیست بلکه زندس
فقط به کمک نیاز داشت حتی گف دنیا به ادماش شاید نیاز نداره که من چیزی نمیدونم و گفت که سرگردانه

و اما در زمان حال دونگهه نمیدونست هیوک همون غریب اشنای زندگیشه که در پس قلبش درناخوداگاهش بوده و اونقدر درخشان که توان دیدنش رو نداشته و اون روح هم گفت که نمیدونه چه کمکی میخواد همه چی براش گنک بود
(به زیبایی هرچه تمام تر مسایل بهم مرتبط و همراه هستند و این تنها در هنر یک انسان با مهارت دیده میشه )(بهت افتخار میکنم )
اما دراین قسمت دونگهه وقتی وقتی هیوک رو شناخت به موازاتش اون روح که خودش شخص دونگهه س اسمش رو به یاد اورد
پیوند جهان موازی ایی در این رویا وجود داره این خواب خود رویای شفافه اما هیوک شیشه رو چطور باید بشکونه با تمرکز؟ یا کمک دونگهه در زمان حال ؟ شاید هم اعتراف ب عشق؟ بوسه؟ رابطه؟ بوسه ب چشم؟
با اوضاع و قراینی که درخاطرم هست علت گریه ها و فضای مخوف داخل شیشه. گذشته دونگهه س؟مثل علت یتیم شدنش یا یک خاطره تلخ یا حتی خاطره دیگه در گذشته که هیوک هم در خاطرش نیست یا شاید هم در دنیای قبل از حال دنیای دیگری وجود داشته و ایونهه هم رو دیدند و ربطی ب عشق داره
ممکنه که اون روح روح ماهگون دونگهه باشه؟؟؟
با وجود اینکه خیلی دوست دارم بدونم علت این قضیه چیه صبر میکنم چون شیرینی ماهگون رو نمیخوام تموم شه
لحن های هیوک برای بیان اسم دونگهه ..قلبم رو اتیش زد حتی دونگهه بعد از بیداری هم متعجب حال هیوک شد
شاهکار زیبایی که توسط تو خلق شد زیاد از حد حال دلم رو خوب میکنه زندگیت پر معنا و مفهوم عزیزجان
شقا ممنونم خیلی عالی بود ممنونم بابت قلم روح پرورت
مراقب خودت باش❤

پاسخ:
ناز جانم سلام 
قربونت برم خوبم.بعدم مگه میشه در حال جواب دادن به کامنت تو باشم و خوب نباشم؟ عالی ام بخاطرش:)
نگران نباش ..حالا که اپ رو به هفته ای یه بار کاهش دادم به درخواست خودتون حداقلش اواخر اردیبهشت ماه تموم میشه.اما بازم بیا نهایت لذتو از این مدت ببریم با همدیگه.
فرصتش زیاد پیش نمیاد:)
احوالات عشق..شاید چون هممون دیگه کاملا از بابت عشق هیوک به دونگهه مطمئنیم نه؟هیوک تو عالم رویا وقتی داشت با روح پشت شیشه حرف میزد به عشق و علاقه اش اعتراف کرد..
از طرفی رویش گلای مهتاب که نشونه ی عشقن و با روح هیوک ارتباط مستقیم دارن یه گواه دیگه به عشق هیوک به دونگهه س.
این دوتا بهمون ثابت میکنن حس هیوک به دونگهه همون عشقه.اما حالا دونگهه..با این که ماها به عنوان سوم شخص داستان از احساسات دونگهه باخبریم و میدونیم به هیوک حس داره ولی تا حالا مستقیما یه گواه بر اون ندیدیم..مثل یه اعتراف..یا یه نشونه..ما نشونه های هیوکو دیدیم ولی مال دونگهه رو نه مطلق و کاملا!اما به زودی همونم میبینیم :) مال هیوکم باز قراره بیشتر ببینیم.
اره دونگهه دقیقا زد به هدف!
مهم نیس که هیوک به واسطه ی موهبتش قابلیت یاداوری همه ی خاطراتو دداشته باشه..
حتی اگه این قابلیتو هم نداشت باز اون خاطره ی پونزده سالگی یادش میموند..
همونطور که تو خاطر دونگهه موند! حتی با این که حافظه شو از دست داد و توی کما رفت بازم یادش موند.پس به قول دونگهه موهبت هیوک نبود که خاطره هه رو ثبت کرد
دیدییییی نازی؟؟ عر
اون شبی که برقا رفتن دونگهه فقط در حد یه جمله گف دلش میخواد مع روشن کنه و اینا 
و هیوک یادش بود!و اونکارو برا دونگهه کرد!!
و حتییییی شمعا رو با دستای خودش از صفر تا صد درست کرد :)
اون قطره ی خونی که با پارافین قاطی شد و رو یکی از شمعا خشک شد...ینی دونگهه یه روز اونو میبینه؟؟؟:))))
میخواست بخورتش ..ب والله میخواست خودشو به جا اون غذاهایی ک نام برد بخوره :| حیف ک هیچکدوم تو باغ نبودن ینیا
اون سه موردی که درباره شمعا نام بردی منو نمود کاملا..زدی به هدف :)
جادوی خوندنه خودته بخدا خانوم وکیل .احساسات خودت موقع خوندن تو زیبایی براش کم نمیذاره!
حالا بیا منتظر بمونیم ببینیم شریک اینده ی زندگی دونگهه واقعا چشاشو به اندازه ی لباش میبوسه؟؟
وقتی فهمید اون روح دونگهه س واسه اولین بار فریاد زد..حتی داد زدنش هم تو خواب بود
و بی توجه به اینکه میدونس اگه شیشه رو لمس کنه بیدار میشه مشت میزد بهش چون تلخی ته دلش هی داشت بیشتر و بیشتر میشد و اون لحظه فقط میخواست لمسش کنه و اون اشکا رو پاک کنه..
مطمئن باش حتما یه کمکی از طرف هیوک قراره اون شیشه رو ناپدید کنه و فاصله رو از بین ببره..
یا اینکه سیاهی مطلق رو به سفیدی تبدیل و روح دونگهه رو از قفس رها کنه.صبر کن براش
نمیشه گفت فقط گذشته.میتونه هم گذشته هم حال و هم اینده با هم باشه!
قربونت برم که شاهکار صداش میکنی:)از لطف خودته بیب 
توام مرافب خودت باش ناز دردونه ی من

سلام شقایق جان. دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده بود. وای که هر قسمت یه سوپرایز دیوونه کننده برامون میذاری. اون از قسمت قبلی که به خاطر آشنا بودن ایونهه خیلی خیلی شوکه شدم و اینم از این قسمت که روح تو قفس دونگهه از آب در اومد. و تازه یه فرضیه جدید به ذهنم رسیده. تا حالا همش فکر میکردم دونگهه اومده تا هیوک رو اروم کنه ولی حالا نظرم کاملا عوض شده. نکنه قراره هیوک باشه که دونگهه رو نجات میده از این سایه شومی که رو زندگیش افتاده؟ یا شایدم دوباره یه تشابه دیگه بینشون وجود داشته باشه و اونم این باشه که والدین دونگهه هم از این سایه شوم باخبر بودن و اونا هم مثل والدین هیوک اونو بخاطر همین رها کردن؟ و حالا دست سرنوشت اونا پیش هم کشونده تا مرهم دردای هم باشن؟ وای خدا.... این عاشق شدنای زیرپوستی و معذب شدنای بامزشون رو کجای دلم بذارم. وای که تا موقع اعترافشون چقدر دل ما رو زیر ورو کنن با این کاراشون. خیلی شیرینه که هیوک دنبال بهانه برای نرفتن دونگهه هست و دونگهه دنبال موندن پیش هیوک. خوب نمیشه این شیطونا یکم لب تر کنن و حرف دلشون رو بزنن تا اینقدر قلب ما هم نیاد تو دهنمون دیگه؟ 

پاسخ:
سلام نگار عزیزم. منم همینطور. همیشه دلتنگتم*-*
آره میشه گفت این قسمتای الان و قسمت‌هایی ک پیش رو داریم همش در عین طولانی بودن اتفاقای مهمی هم توشون میوفته و پر از حاشیه یا هیجانن. آره چراکه نه.. شایدم هردوشون به نوبه ای قراره ناجی زندگی همدیگه باشن! دونگهه بخت خیلی خوشی نداشته. اگه همینطوری یه نگاه گذرا به زندگیش بندازی میتونی اینو راحت بفهمی. حالا چطوری قراره روح ازرده ش از اون قفس تنهایی رها شه؟ آره واقعا هم کافیه لب تر کنن و بگن همو میخوان وگرنه دیگه بهونه ای لازم نیس که بخاطر با هم بودن دنبالش بگردن

وای خدا اون روحه دونگهه بود 😭😭چرا بچم انقدر روحش در عذابه 

چرا باید اینجوری باشه آخه 

هیوک باید نجاتش بده 😭من طاقت ندارم دیگه گاااد

از اول این پارت تا آخرش یک لبخند رو لبم بود انقدر که قشنگ بود اون مکالمه ها و نگاه هاشون .....

هیوک عزیزم فکر ما رو هم بکن یعنی چی خودت تو گزینه های منو نیستی 😭

پارتنرت باید چشاتم به اندازه ی لبات ببوسه :) (ایشالا ایشون خودش بعدا این کارو انجام میده:)))))))

ناراحتی هیوک بعد از شنیدن حرف دونگهه که گفت از اینجا میرم 

دونگهههه چی بگم بهت آخه تو بیشتر از یه مهمونی براش خیلی بیشتر:)))

نمیدانم چه بگویم دیگر... 😭🚶🏻‍♀️

مثل همیشه قشنگ و عالی بود 

خسته نباشی شقایق جان  :) 💙🫂

پاسخ:
آره و تمام مدت با وجود سردرگمی خودش، هیوکو غیرمستقیم راهنمایی می‌کرد
یعنی حتی اون روحم میدونه ایونهه به هم نیاز دارن 
ولی خود لعنتیشون هنوز کلنجارن 😭
خب دیگه امشب فضا با وجود شمعا رمانتیک شده بود یه چیزای سمی ای میگفتن 🚶🏻‍♀️
دونگهه هم دست خودش نبود دستپاچه شد یه چیزی پروند:)
سلامت باشی عزیزم *-*🦋

دوباااره سلاام
عاغا اینا دارن دیگه شورشو در میارن دیگه

گفت خودتو بذار تو منو خب بذار دیگه
میگه چشماتن اندازه لبات ببوسه خب ی حرکتی بزنید دیگه

ما اینور جون میدیم اونا تو فاز خجالتن

چرا دونگهه تو عذابه؟؟؟
اینکه اینقدر روحش نا اروم باشه عادی نیست واقعا

تا شنبه دیگه مواطب خودت باااش
 

پاسخ:
سلام عزیزم
والا خب TT
بگیر بخورش راحت شیم لامصبببب 
روحش نیاز داره به چیزی که از اون قفس رهاش کنه 
توام همینطور عزیزممم

اوه گاد این عکسارووووووو... مردم براشون کههههه... و اینم بگم؟ من همون اول که فلش بک رفت سمت داستانش دیدارشون تو کوهستان حدس زدم گلای مهتاب  همونجا باشه... لنتیااا... مرسی واسه داستان قشنگت*-*

پاسخ:
نمیرررررر
عاره دیگه شروع واقعه اونجا بود ~خواهش عزیز دل

گاددددد امروز روز خوشبختی منه .....

خیلی خوشحالم وایییی پوستروو عکساااررووووو 

لای لای لای برم دانلود کنم بخونممممم🥳

پاسخ:
عی جان خداروشکر
برو برو *-*

من نخونده پنیک شدم ک 😭

پاسخ:
منم اومدم میبینم شونصد تا کامنت دادی سکته کردم 💔

من با خوندن این متنا و دیدن عکسا ناک اوت شدم دیگه🤧

احساس میکنم داستانو بخونم دیگه واقعا یه بلایی سرم میاد😭🤧

پاسخ:
فقط مراقب باش بعدش ب من اتک نزنی 🥺

کمتر دلبری کن اینقدر زیبا اتک نزن من برای این حجم از عاشقانه هایی ک مرور شد باز مردم 

این چنینی روح پرور میشه اخه آدم 

با نذر چند صلوات فایل رو وا میکند

 

پاسخ:
خعلی سعی کردم هچی نگم. ولی لازم بود مرور شه 

هفته ی سختی بود، اندازه ی هفت سال گذشت 🤪 برم بخونم زودتر دارم میمیرم🙄🙄🙄ممنونم شقایق جان

پاسخ:
عایگو میانه 😭
برو عزیزم. خواهش میکنم 

چه متنیییییی

یاداوری خاطرات ㅠ.ㅠ

پاسخ:
=) 

یا خداا

چ پوستریییی

چ عکسایییی

بای لایف

پاسخ:
پوستر بای مهناز جان
نرو

سلاااام
شبت بخیر

واااای من عاشق این عکسای دونگهه ام
ذوق مرگ شدم ک

پاسخ:
سلام *-*
خیلی لعنتی ان:) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی