فن فیک ماهگون قسمت بیست و چهارم
"ماهگون"
زوج : ایونهه
ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی
بلند،هپی اند
نویسنده : شقایق
قسمت بیست و چهارم
و عشق
لبخندِ توست ...
از فرسنگها دورتر..
آنگاه که نگاهت
فاصله ها را در گوشم نجوا میکرد!
حتی با همین فاصله های بینمان..
I close my eyes and count to ten
And you can run and hide,
And even if we've never met
I can find your love
Till then we're playing hide and seek
I'm running and running
Running till I fall in suddenly
In love with you
I've been waiting for you
So come find me
You're the one I want
The one that I need
سلام شقایق مهربونم😍
فیوریت رایتر عزیز من امروز حالش چه طوره؟🤩🖊️امیدوارم که سرحال و پرانرژی باشی🤩❤️💙
واااااااااایییی شقایق این آهنگی که واسه این پارت گذاشتی یه غوغایی تو دلم به پا کرده که بیا و ببین😍متن و ترجمش دیوونه کنندس و به شدت با فضای این پارت مَچه. از همون لحظه ای که پلیش کردم و فایلو باز کردم تا شروع به خوندن کنم، با شنیدنش یه لبخند ملیحی رو لبم درس شد و تا آخرش این لبخنده رو لبم موندگار شد✨😍
و در مورد عکسا من چی بگمممم!!!!😍چی دارم که بگم!!!!بازم مثل همیشه بی نظیر و خوشگل اَن و طبق معمول اشتیاقمو برای خودندن چندین و چند برابر کردن🤩💓
"دسته ای از موهایش را با کش موی آبی رنگی که یه داستان عاشقانه پشت آن نهفته بود بسته بود و بقیه را باز گذاشته بود که دورگردنش ریخته بودن"
این کش موی آبی لنتییییی چه کارا که با دلمون نکرد!!!💙😵✨همون کشی بود که هیوک تو فروشگاه خاله موهای هائه رو باهاش بست و رسما نابودم کردددد😵
اومو دونگهه همه ی وسایل خونش و پس اندازشو به یتیم خونه اهدا کرد!!!!✨پس حساب باز کردنش دلیل داشت و حدسم درست بود.!!با اینکه تو پارت ۲۱ نمیدونستم دلیل این کارش چیه اما الان کاملا برام روشن شده💓دونگهه ی عزیزمون،پسر بچه ای که تو یتیم خونه بزرگ شده دلش به وسعت دریای شرق بزرگه و همه ی این کاراش نشون دهنده ی روح پاکشه💙💓✨
من برای تعامل دونگهه با بچه های فسقلیه یتیم خونه مردم😍چه قدر رابطش با بچه ها خوب بود و باعث شد دلم قنج بره🤗
"فکر میکردم وقتی بزرگ شه عین همه ی آدما جاه طلب میشه اما هیچ وقت به مادیات توجه نکرد."
تو این پارت با رفتنش به پرورشگاه و حرفایی که آجوما از گذشته ی دونگهه تعریف کرد، خیلی چیزا دستگیرم شد.
تا پارتای قبل بیشتر از هیوک و اخلاقش و از تعاملش با بچه ها و مردم روستا برامون گفتی و ما بیشتر شاهد شیطونیای هائه بودیم تا چیزای دیگه؛ اما تو این پارت کاملا شناختیمش و مشخص شد که هائه یه انسان نیست بلکه فرشتس💫یه فرشته ی بدون بال که لیاقتشو فقط جناب ماهمون داره🌙همینو بس✨
واااییی چه قدر ذوق کردم وقتی دیدم هائه یه گوی موزیکال دیگه خریده😍اون پارتی که هائه تصادف کرد انقدر هواسم پرت شده بود که یادم رفت در مورد گوی چیزی بگم.وقتی گویِ شکست،ته ته دلم میخواستم که بعدا،هائه یه گوی برفی دیگه مثل همون قبلیه که توش یه کلبه و درختای فانتزی کوچولو داره بخره؛که خریدش.😍🔮
نفس تنگیای دونگهه که عاملش فقط به خاطر فاصله ی زیادش با هیوک بود راستشو بخوای ناراحتم نکردن چون میتونستم حدس بزنم که تنها دلیلش به خاطر دور بودن از هیوکه و وقتی جلو تر رفتم دیدم که هیوکم نفس تنگی داشته و به علت اشتراک روحش با هائه و این دوری بوده که باعث به وجود اومدن این نفس تنگی شده و حدسم درست بوده✨
واایییییی هائه گیتارشو با خودش آوردههههههه🤩😱🎸
این دفعه درحالی که گچ دستشو باز کرده و گیتار رو کولشه برگشته کوهستان🤩ووووییی فانتزی که زده بودم داره اتفاق میفته🤩💃🏻تنها چیزی که باقی میمونه اینه که رو به روی هیوک بشینه و در حالی که هیوک داره تماشاش میکنه یه آهنگ براش بنوازه🤩
گلدون گل مهتاب روی پیشخوان...
فرستادن لونار به استقبال دونگهه...
دودکش خونه ای که دود ازش بلند میشه...
و بالاخره لحظه ای که بی صبرانه منتظرش بودم فرا رسید✨
"با بی صبری که نمیتوانست و نمیخواست آن را کنترل کند دستش را بالا آورد و به آرامی چند تقه به درب چوبی زد"
"راهمو گم کردم"
"میشه برا یه مدت اینجا بمونم؟"
"چه مدت؟"
"واسه همیشه..."
بووووممممممممم💣💥عجب پایانی بود لنتییییییی🤩خیلی پایان پرقدرت و کوبنده ای بود🤩باورت میشه فک کردم این پارت آخره؟؟؟؟😂 وقتی این پارتو آپ کردی انقدر برای خوندنش هیجان زده بودم که سریع فایلو آهنگو عکسا رو دانلود کردم و شروع کردم به خوندن و در حالی که از اولِ این پارت تا همین آخرش داشتم لبخند میزدم، یهویی لبخند رو لبم ماسید.دیالوگ آخرو چند بار پشت سر هم خوندم و گفتم نههههه!!!!😳نکنه این پارت آخر بوده و من ندیدم؟!!!!!😳
وقتی دوباره اومدم تو وب و چک کردم و دیدم پارت آخر نیس یه نفس راحتی کشیدم و از واکنشام کلی خندیدم😂
شقایق عزیزم ای پارت بد جوری دلمو برد😍انقدر سوییت و دلچسب بود که من چی بگم✨امیدوارم که به این زودیا ماهگون تموم نشه🌙✨از وقتی که تونستم خودمو به روز آپ داستانت برسونم،لذت خوندنش برام چندین و چند برابر شده،جوری که نمیدونم چه طوری باید حسی که دارمو بیانش کنم💓💙اون صبر کردنا برای روز آپ،اون روزشماری ها و در آخر شمردن دقیقه ها و ثانیه هایی که به اندازه ی یه سال میگذرن خیلییییی حس عجیب و دوستداشتنیه برام✨مرسی که با ماهگونت یه رنگ جدیدی به زندگیم و به خصوص به شنبه هام بخشیدی✨💓
خیلی مراقب خودت و سلامتیت باش شقایق عزیزم😍
خیلی دوست دارم فیوریت رایتر من❤💙
⭐