My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک ماهگون قسمت بیست و سوم

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۳۱ ب.ظ

 

"ماهگون"

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی

بلند،هپی اند

نویسنده : شقایق 
قسمت بیست و سوم

 

 

 

لباش طعم بوسه ی مرگ میداد..

مرگی که عاشقانه ی نقره ای روحش چشامو  رو به دنیا...

دوباره نور بخشید..

و میخوام آخرین نفس زندگیم هم در گرو همین طعم باشه..

گرم و جنون وار..

آمیخته شده با عطر مهتابی که حتی طعم لباشو هم درگیر کرده بود..

 

 

DOWNLOAD

نظرات  (۱۹)

سلام شقایق عزیزم😍
فیوریت رایتر من چه طوره؟🤩🖊️همه چی اوکیه؟
لنتی عجب عکسیهههههه😵رسما سرش جرررررر خوردم😵🪦با همین یه دونه عکس کلی فانتزیای خاک برسری زدم😁🔞همین یه دونه عکس کافی بود تا ذهن منو به جاهایی که نباید بکشونه بکشه😁🥴امشب چه شبیس..🥴از اون شباس..🥴
خب خب زود تر میرم سراغ این پارت لنتی...
"من تا جهنم بخاطر تو میام"
"اونوقت جهنم بهشت میشه...وقتی هواش خنک شه که دیگه جهنم نمیشه"
قبلا هم اینو گفته بودم وقتی میبینم هیوک به خاطر دونگهه همه ی قانوناشو شکست و اینکه گذاشت یه اولین بارایی که واسه همیشه دورشون خط کشیده بود، تو زندگیش اتفاق بیفتن به وجد میام و میتونم معنا و مفهوم عشق واقعی رو به وضوح درک کنم❤️✨
و بالاخره جواب یکی از سوالامو بعد از سیزده پارت گرفتم.
"میتونستی مادربزرگتو زنده نگه داری؟" "نه...مامان بزرگم به خاطر کهولت سن از دنیا رفت...نمیتونستم کاریش کنم"
وقتی تو پارت ۱۰ هیوک به هائه گفت که قدرت شفادهندگی داره با خودم گفتم پس چرا نتونسته مامان بزرگشو زنده نگه داره و میدونستم که دیر یا زود جواب این سوالمو میگیرم✨
"اگه قبل از اعتراف بوسیدمت فکر نکن عجولم!..من خیلی وقته عاشقتم!..پس عجول نیستم"
"همین الان گفتیش!"
"گفتمش؟"
"آره...یعنی اوه..چیو گفتی؟"
این سر به سر گذاشتنای هیوک و دستپاچه شدنا و گیج شدنای دونگهه خیلی کیوت بوددددددد😍آخه مگه میشه این موجود چلوندنی رو نبوسی و بغلش نکنی!.🤗
و دوباره شاهد یه هارد کیس به شدت کشنده بودیم🥴💋 و اون لحظه ای که دونگهه مابین بوسه از شدت عشق و خواستنِ هیوک اشکاش سرازیر شد خیلی زیبا بود؛ و من عاشق دونگه ای عم که با اون همه شرم و اشک ریختناش، به هیوک گفت باهام عشق بازی کن🥴من رسما مردمممممم🥴🪦
با دیدن اون عکسی که واسه این پارت گذاشتی و شنیدن "باهام عشق بازی کن"از زبون دونگهه گفتم بوووم💣💥 الان دیگه وقتشه و ما شاهد صحنه های عشقولانه با یه خورده چاشنیه خاک برسری خواهیم بود که اون اتفاق نیفتاد.اههههه آخه وقتی الان وقتش بود چرا گذاشتن برا یه وقت دیگه؟!🥴 حالو هوای سئول که پاییزیه و هیوک میتونست یه کم از موهبتشو رها کنه و بذاره هوای شهر سرد شه.حتی حاظر بودم دیوارا یخ بزنن و طوفان بیاد🌪️
این که ممکن بود با این کار دمای بدن هیوک به حالت عادی برنگرده و یا موقعی که داره رو انرژیش تمرکز میکنه از حال بره، تنها دلایلی بودن که تونستن قانعم کنن واسه اینکه این کارو به بعد موکول کنن😅
میدونی شقایق اینجا منو یاد پارت ۱۶ میندازه وقتی که دونگهه از هیوک پرسید"اگه با یکی سسک داشته باشی ناخواسته میتونی یه کاری کنی که پارتنرت اصلا دردش نیاد؟"و هیوک در حالی که دستپاچه و شوکه شده بود بعد از یه کم مکث گفت"فکر کنم همین طور باشه"آههههه تصور همچین چیزی خیلییییی مرگههههه😵🪦
واقعا امیدوارم زود تر برگردن کوهستان.دیگه نمیتونم صبر کنم✨اینکه میبینم هائه برای برگشتنش به کوهستان و زندگی در کنار هیوک انقدر بال بال میزنه...و اینکه خودش میدونه که بدون اون نمیتونه زندگی کنه و میخواد تا آخر عمرش پیش هیوک بمونه خیلی بهم قوت قلب میده و برام لذت بخشه‌😍❤️💙
میدونی شقایق تو این سه پارت همش برام سوال بود که به واسطه ی اشتراک روح، دونگهه تغییری درش به وجود میاد؟ یا مثلا خلق و خوی ش عوض میشه یا محدودیتایی که هیوک داره...البته محدودیت نمیشه گفت؛ "برتری" هایی که هیوک داره شامل حال هائه هم میشه؟ که جواب سوالمو تو این پارت دادی😍✨
تشبیه عطر تن هائه به بهشت✨چه قدر ملموس و زیبا‌✨❤️چه طور میتونی انقدر زیبا و گیرا بنویسی آخه!!!!!!✨

اون لحظه ای که هیوک پشت اپن ایستاده بود و بالا تنش تو دیدرس هائه بود کلی دلم غشو ضعف رفت🥴این پارت جون میداد برا اینکه بعد اون کیس برن تو کارش🥴الان دارم فانتزی میزنم رو تخت با تشک دو نفره ای که هیوک سفارش داده‌😁به به چه شوددد😁
ای جونم😍ذوق و اشتیاق دونگهه از اینکه هیوک مهمونشه چه قدر دلچسبه‌😍الهی من فدای این فیشیه چلوندنیمون بشم که با ذوق و شوق برای مهمون عزیزش صبونه آماده کرده😍
واااااااااااایی شقایق!!!!اونجایی که هائه مچ دست هیوکو گرفت و از پشت میز بلندش کرد و گفت"بیا ببین چی به سر محله ی ما آوردی"با خودم گفتم اومو حتما برف اومده!😱اما با دیدن گلای مهتاب نه تنها جا خوردم بلکه کلی ذوق کردم و از چشمام قلب زد بیرون😍❤️احساس عشق بیش از حدشون و عاشقانه های دیشب که عامل رویش این گلا بودن ته دلمو قلقلک میداد و برام دلچسب بود.✨
و بازم جواب یکی از سوالای دیگمو گرفتم.برام سوال بود که چرا گلخونه ی پشت کلبه انقدر گرمه و توش میشه میوه و گیاه پرورش داد و تو ذهنم کلی تئوری ساخته بودم؛اما این فکت که هیوک پونزده سال پیش دونگهه رو تو اون نقطه از کوهستان پیداش کرده بوده و به خاطر احساس متفاوتش نسبت به دونگهه موهبتشو تحت تاثیر قرار داده و اونجا رو متفاوت تر از سایر محیط کرده، دنیا دنیا قشنگ تر و زیبا تر از اون چیزی بود که تو ذهنم تصور کرده بودم✨
اون مه غلیظ تو خونه ی دونگهه بخاطر روشن بودن کولر و سرمای وجود هیوک که باعث به وجود اومدن اون مه جادویی شده بود بی نهایت سوییت بود؛ مث دونه های پنبه ایه معلق تو فضای حموم✨🍨
دونگهه از هیوک خواست که برگرده کوهستان و گفت که یه کارایی داره که باید انجامشون بده.ینی کاراش در این حد مهم بودن که حاضر شد هیوکو اول بفرسته و بعد از انجام دادنشون برگرده کوهستان؟!🤔فقط باید خونه و ماشینشو بسپره به مشاور املاک دیگه!🤔فکر نمیکنم کار دیگه ای مونده باشه!🤔
فقط امیدوارم که اتفاق بدی نیفته.تنها خوش حالیم از اینه که هیوک نه تو کابوس و نه تو بیداری هیچ خطری احساس نکرد😍✨امیدوارم از این پارت به بعد عاشقانه های زیادی در پیش داشته باشیم😍
شقایق عزیزم حسابی خسته نباشی😍این پارت به شددددددت معرکه بود😍❤️مرسی بابت این حسای ناب و وصف ناپذیری که با داستانت بهم وارد میکنی و ازت بینهایت ممنونم😍✨💓💙
خیلی مراقب خودت باش و همیشه پر قدرت ادامه بده😍✊🏻
خیلی دوسِت دارم😍

پاسخ:
سلام عزیزک من🤩
رسیدم به کامنت قسمت 23 😆💪🏻
آخ گفتی.. دقت کردی بعضی عکسا میتونن مغزتو منفجر کنن؟ =| مثلا یه عکسه، خیلیم چیز خاصی نیس ولی دو ساعت میشه بهش خیره شد و فانتزی زد و جر خورد 😭 این از اوناش بود😭😭
اوهوم متوجه شدی؟ هیوک نمیتونه جلوی یه مرگ طبیعی مثل کهولت سن رو بگیره. اما دونگهه حادثه دیده بود. و با اینکه روحی نداشت تا هیوک همونو التیام و شفا بده نیمی از روح خودشو بهش داد چون دونگهه هنوزم فرصت زندگی داشت و جوون بود. 
دیدی بخاطر بوسیدن دونگهه به کجاها فکر می‌کرد؟ 🙂 
انقد صتف و ساده س که فکر می‌کرد حتما باید تو رابطه پله پله پیش بره و همینقدر معصومانه فکر می‌کرد باید حتما اول اعتراف باشه بعد بوسه و چون خودش اینکارو نکرد سعی داشت برا دونگهه توضیح بده که من عجول نیستم همچین هم
واقعا هم عجول نیس.. هر چی باشه دیگه صبوریشو دیدیم همه با هم.. 
دیدی یه وقتایی بی دلیل و فقط از شدت قشنگی چیزی گریه ت میگیره؟
 وقتایی که احساساتی شدن فقط کافی نیست و اون چیز انقد تاثیر میذاره روت که تمام وجودت میخواد احساسی که داری رو بروز بده و همه چی از کنترل تو خارجه.. 
من اون لحظه حس کردم دونگهه همینطوریه! یعنی شدت احساساتش آنقدر زیاد بود که بدنش به ناچار اون واکنش رو با برون ریزی اشکاش نشون داد و بدون اینکه چیزی برا ناراحتی وجود داشته باشه گریه کرد.
حالا درسته که جا و مکانش بخاطر هوای سئول ک ب هیوک سازگار نبود فراهم نبود😁🤭ولی همین چند لحظه پیش داشت از عجول نبودن حرف می‌زد پس بهتر شد که موکولش کردن به کوهستان نه؟ 😁🥴
اصن جای اون کار تو کوهستانه @----<-----<
بعد از اینکه هیوک تو بیمارستان روحشو بهش داد یه شک و شبهه هایی تو ذهنتون به وجود اومد و وقتی برگشتن خونه و بعد از حموم یه حرفایی زدن باز اون شک قوی تر شد و یه چیزایی خودتون فهمیدین.. اما تو پارت 26 عه که از زبون هیوک کامل اتفاقی که افتاد رو توضیح دادم که خوندیش الان دیگه میدونی چی میگم🤩
من که کار خاصی نکردم ولی خودت چطور میتونی انقد زیبا بخونی؟ 🥺💗
آخ اون تیکه اولین باری بود که دونگهه بالا تنه هیوکو نود میدید😁
نه برف نبارید چون هیوک خیلی خودشو کنترل کرد هوا رو سرد نکنه ولی جلوی عشقو نمیییشهههه گرفت که مهتاب در نیاد🌝
شاعر میگه چی میشه رد بشی از کوچه مون 😭😭😭
آره واقعا کاراش مهم بودن. و حتی اگه بگیم تو نصف روز انجام میشدن بازم برا هیوک هر ساعت بیشتر موندن عین سم بود چون درست نفسم نمیتونس بکشه و خیلی سخت می‌گذشت براش. 
خداروشکر اتفاقی نیوفتاد همونطور که خیال خود هیوک راحت بود*-*
نمیشه آخر کامنتات اینطوری هر بار تشکر نکنی که من از شرم آب نشم نرم تو زمین؟ 😭 این همه لطف و محبتو نمیگنجم 😭❤️
لاب یو تو عزیز دلم 🤗

سلام احوال شما چطوره؟ 😊🤗

این کنش و واکنش های بین دونگهه و هیوک و این عاشقی کردناشون چقدر شیرینه اخه 🥰 بالاخره اولین بوسه بینشون اتفاق افتاد .چیزی که از اول منتظر بودیم براش 😍

چقدر کنار هم ناز و مهربونن اخه .

هیوک اومد شهر رو هم گل بارون کرد و رفت 😁 علامت عاشقیشونو همه جا به یادگار گذاشتن 😉 چقدر رابطشون شیرینه واقعا ادم قلبش میلرزه 🥰

چقدر دونگهه نگران هیوکه و از اون سمتم هیوک نگران دونگهه اس و نمیخواد دیگه تنهاش بذاره . واقعا این دو تا خلق شدن برای هم 

عاشقی کردنشون چقدر ساده و پاکه .چه قشنگ به هم اعتراف کردن 😍

الهی هر دو فکر خرید وسایل خونه بودن . هیوک زرنگی کرد تلویزیون رو زودتر خرید 😁هر دو به یه چیز فکر میکردن 

چقدر دونگهه سفارش کرد به راننده که اروم برو و کولر بزن و ... الهی خیلی سافت و خوبن با هم 

من که رسما غش و ضعف رفتم براشون 😍🥺😊

خیییییلی خوب بود عزیز دلم واقعا لذت بردم

پاسخ:
سلام ممنونم خودت چطوری عزیزم؟ 🤩
عاح بالاخره 🙈
منم در قالب قطره بارونی داشتم پاچیده میشدم ب سر و صورتشون ک حسابی تو بالکن مشغول بودن 🚶🏻‍♀️
باز اونقدر قدرتمند بود که نذاشت بلایی سر آب و هوا بیاد و برف و طوفانی به پا بشه 
و به جاش کلی گل مهتاب تا کیلومتر ها دور تر از خونه ی دونگهه همه جا روئید بخاطر وجودش 
آره هردوشون دقیقا به یه چیزایی فکر میکردن 🌝
متشکرممممم خوبی از خودته 🤩

سلام سلاام😍💙
ببخشید من باز دیر کردم☹💙🙏
وای نگم از حس شیرینی که قسمت بهم داد😍💙
ای خدا چه قشنگ نگران هیوکه😍
اونجاش که هیوک گفت: دونگهه به خاطر تو همه ی قانونامو شکستم.‌‌‌..💀😍🚶‍♂️
"داشتم دیوونه میشدم"😭😭💙
وای خدا دلم ریخت اونجاش که هیوک همه جاشو بوس کرد💀😭🚶‍♂️
چشاشو بوسییییید💀😭😭😭
از پونزده سالگی‌عاشقشه😭😭
وای وای دوباره بوسیدششش💀💀😍😍💙
"باهام عشق با.زی کن" 💀💀💀💀💀💀 😭😭😭
منم دوست‌داشتم اولین عشق بازیشون تو اون کلبه ی لعنتی باشه😭😭💙
ارهههه اصلا تو ۲۴ ساعته لمسش کن که فقط گرم شه💀😍💙
دیگه قلبم کشش نداااارهههه😍💀 جلوی دونگهه لباس عوض میکنه لنتییی💀💙
تلوزیون و تشک‌دونفره سفارش داده براش😊💀
وقتی دلیل همه ی چیزهای خلاف‌قانون هیوک، دونگهه ست😍💙
"مهتاب گل عشقه" :))
زودی برگردن به کوهسات به اون کلبه ی لعنتی :) دلم برا اونجا بودناشون تنگه😢💙
عالی بووود😍💙

پاسخ:
سلام عزیزم
فدای سرت این چه حرفیه؟ 🥺
واقعا هم همه ی قانوناشو شکست.. 
هیوک هیچ وقت فکر نمی‌کرد بتونه پا بذاره تو شهر چون به غیر از کوهستان به جایی تعلق نداره 
و اینطوری ممکنه همه چیو خراب کنه 
اصلا جاش اینه ک اون کار تو کوهستان انجام شه مگه نه؟ 🤭
مرسی عزیزم نظر لطفته🌷

"داشتم دیوونه میشدم!"

"داشتم دیوونه میشدم.."

 

"چرا بهم نمیگی که برمیگردی؟"

"چون قرار شد امشب فقط من مهمون داری کنم..."

"امروز یعنی!"

*و خدا میدانست که این مهمان چقدر ناخوانده ترین، عزیز ترین و غیر منتظره ترین مهمان غیر ممکن دل کوچکش بود و برای بیشتر وقت گذراندن در کنارش و میزبانی کردن برایش بال بال میزد...*

 

(حالت چشمات و چهره‌ت خیلی قشنگه...

به نظرم شریک زندگیت باید چشماتو به اندازه‌ی لبات ببوسه!)

"اگه قبل از اعتراف بوسیدمت فکر نکن عجولم..! من خیلی وقته عاشقتم! ...پس عجول نیستم"

"همین الانم گفتیش"

"گفتمش؟"

"آره.. یعنی.. اوه چیو گفتی؟"

"هر چقدر لازم باشه میگم و تکرارش میکنم"

*صورتش را به صورت دونگهه نزدیک کرد و لب هایش را به چشم راست دونگهه چسباند...

همان جایی که به اندازه‌ی لب هایش مستحق بوسیده شدن بود!*

"عاشقتم.. خیلی وقته عاشقتم.."

*ته دل دونگهه خالی شد و عرق سردی پشت کمرش نشست..

هیوک اما انگار قصد دیوانه کردنش را داشت چون دوباره لب هایش را بوسه کرد. اینبار لب هایش را به چشم چپ دونگهه چسباند و بوسه زد..*

"از پونزده سالگی... عاشقتم..."

*فاصله را دوباره بست و بوسه‌ی عاشقانه‌ی دیگری به چشم دونگهه زد*

"از این بیشتر نمیتونم عاشقت باشم!"

*گرمی لب های هیوک چشم هایش را سوزاند و حس کرد قلبش از شدت احساسات در حال مرگ است..*

"بسه"

*با یک حرکت در آغوش هیوک خزید و بی معطلی عاشقانه ترین اعتراف زندگی اش را به زبان آورد...*

"منم عاشقتم لعنتی جادویی"

 

من واقعا براشون جون میدم🤧

برای احساسات نابشون، برای تک تک این عاشقانه هاشون، برای بوسه هاشون، برای معصومیت دل های پاکشون، برای شرم و خجالتشون، برای اینکه حواسشون بهم هست، برای اینکه کنار هم انقدر خوشحال و آرومن!

چقدر خوندن این احساساتشون خوبه🥺

قند تو دلم آب میشه وقتی اینجوری کنار هم میبینمشون🥺

چقدر خوبه که کنار همید😍🥺😭

چرا انقدر احساساتی شدم آخه😭🤧

 

هیوک نازم🥺

ای خدا! چجوری خجالت میکشه خب😭

از دونگهه تقاضا دارم بیشتر از قبل یه سری از حرفا از دهنش در بره تا ما بیشتر هیوک خجالتی رو ببینیم😋

دیدی چجوری دونگهه رو بغل میکنه🥺 دونگهه هم کوچولوئه قشنگ تو بغلش جا میشه🥺

دونگهه رو میبینه و ضربان قلبش میره بالا و خدایا😭 چقدر با دیدن دونگهه و بودن کنارش خوشحاله😭🤧

چقدر خوبه که با وجود حال بدش همش لبخند میزد و میخواست کنار دونگهه بمونه😭

آقااااا😭😭 هیوک خیلی عاشقه😭 دورت بگردم آقای ماه عاشق😭 چقدر شما و عاشقی کردنات زیبائه😭

رفته تلوزیون و تشک دو نفره خریده😍😭

آقای ماه عاشق😭

تازه میگفت اگه دونگهه نیاد هم به زور میبرتش😭

قربونت خودت و اون دل عاشقت بشم آخه زیباترین من😭

تا وقتی دونگهه بیاد پیشت مواظب خودت باش و غصه نخور🥺💙

 

دونگهه هم که...

چقدر شما وقتی میزبان آقای ماه میشی دلبر تر میشی جناب🥺😍😋

قربون اون ذوقت برم آخه! مطمئنم بخاطر مهمونت عزیزت اون چشمای خوشگلت حسابی ستاره بارون شدن😍

خوش به حال هیوک خان با این میزبان دلبرشون!

بنظرت قضیه چیه که وقتی هیوک اسم دونگهه رو میگفت یا چشماشو میبوسید، من اینور دلم میریخت پایین؟!🥺

دارم به این فکر میکنم دونگهه چه حالی داشته🥺😭

چقدر براش خوشحالم😭

چقدر بعد از اون همه سختی و اتفاق، حقشه احساس کردن این همه عشق و امنیت😍😭

چقدر شما عاشقی دلبر جان که با وجود دلتنگی، هیوکتو راهی میکنی تا بره چون برات مهمه😭

تا وقتی که کاراتو بکنی و بری پیش هیوکت، خیلی مواظب خودت باش که اگه خدایی نکرده دوباره اتفاقی برات بیوفته، هم ما هم هیوک حسابی بهم میریزیم🥺🧡

 

هرچند که نمیدونم چرا بخاطر رفتن هیوک و جداییشون استرس دارم و میترسم که نکنه اتفاقی بیوفته😐🤦🏻‍♀😂🤧

ولی هیوک کابوس ندید پس هیچی نمیشه دیگه.. مگه  نه؟!🥺

 

مرسی که انقدر خوشگل برامون مینویسی و خسته نباشی🧡💙

پاسخ:
ببین اینبار چیا رو گذاشته اینجا 🙂🙂
همشون از اول تا آخر حرفای عاشقانه بودن 
ک البته خودمم با مرورشون فشارم افتاد 
🚶🏻‍♀️🚬
دیدی بالاخره به حرفی که زده بود عمل کرد؟ 
شریک زندگیش باید چشاشو ب اندازه ی لباش ببوسه 
و حین اولین اعترافش همون کارو کرد 
هیوک خیلی رمانتیکه مگه نه؟ 🚶🏻‍♀️
ای جانم خب :)
حق داری.. 
آخه خیلی وقت بود که صبر کرده بودی تا این لحظات رو ببینی مگه نه؟ 
میدونی ب غیر از شما خواننده ها.. حتی خودشون هم واسه این لحظه له له میزدن 
چون قبل از اینکه دونگهه از کوهستان بره هم به همدیگه احساس داشتن این دوتا و بروز نمیدادن 
هیوک آخه عاشقی کردن و مدل عشق ورزیدنشم عین خودش آروم و پر آرامشه 
تو این کار انقد رمانتیک برخورد میکنه ک دونگهه بیشتر از این نمیتونه عاشقش بشه :)
چقد این حس دونگهه ک ذوق داره واسه مهمون داری قشنگه مگه نه؟
تمام مدت اون بود ک تو کوهستان مهمون هیوک بود 
و حالا خیلی غیرمنتظره هیوکه که اومده خونه ی دونگهه تو شهر 
تمام قانوناشو زیر پا گذاشته ک فقط دونگهه رو نجات بده و برگردونه 
حقشونه این عشق و این خوشبختی بعد از اون تنهایی ای که کشیدن 
علاقه شون انقد ناب و پاکه که حقشونه یه خوشبختی بزرگ نصیبشون بشه از حالا به بعد 
خیلی فداکاری کرد که اول هیوک رو فرستاد بره 
تا بعد خودش کاراشو انجام بده و بره پیشش 
آره عزیزم.. هیوک هیچ خطری احساس نکرد پس اتفاقی نمی فته 😌
مرسی ک انقد قشنگ کامنت مینویسی 🥺🌷

سلام 

خسته نباشی

واقعا نوشته هات با روح و روان آدم بازی میکنه دوستشون دارم 

آخر گفت گلا از عشق خودشونه گلخانه از گرمای دونگه شهر زیبا از گل مهتاب 😘😘😘😘😘😘😘😘😍😍😋😋😋😋

 

پاسخ:
سلام عزیزم
قربونت سلامت باشی 
ممنونممم از ته دلم ک دوسشون داری 
آره هر چی که بود عاملش علاقه ی بین خودش و دونگهه بود ~♥️

ادامه ی قصه ی عاشقانه مون😍😍

چقدر یه زوج میتونن دوست داشتنی باشن؟ اینقدر رفتارشون نسبت به هم شیرین و خواستنی باشه؟🥰

یعنی از حرفای معمولیشون هم قلب میپاشه بیرون😍😍

چقدر حرفای اول این قسمت رو دوس داشتم، عاشق اینم که هیوک گفت متاسف نباش چون باهام برمیگردی کوهستان! لحنش و جمله ش پر از حس خوب بود، خواستن، دوست داشتن، امنیت، حمایت😭😭

ابراز احساساتشون هم دیوونه کننده ست...

"نمیتونستی ولم کنی نه؟"

"داشتم دیوونه میشدم!"

"داشتم دیوونه میشدم..."

یعنی چند صفحه اول رو باید هزار بار بخونی و لذت ببری از حرفاشون🥺

و بوسه ی دوبارشون😭😭😭

عاشق دونگهه ام، هممون میدونیم که داشت با سر برمیگشت پیش هیوک ولی باز بچه رو اذیت میکنه😂 دلم سوخت واسه هیوک وقتی ازش پرسید چرا نمیگی برمیگردی پیشم؟😄 توله ماهی😍😄

البته هیوکم سر اینکه از روحش حرف میکشه خوب تلافی کرد😂😂

وقتی بغلش کرد که گرمش کنه😫😭

چقدر دلم ضعف رفت وقتی هیوک گفت برات تلویزیون سفارش دادم😭 تازه اون موقع که سفارش داده قرار نبوده بیاد دنبال دونگهه❤️ این واسه اون میخره اون واسه این🥺 نباید بمیرم براشون؟❤️

و بالاخره گلای مهتاب عزیزمون😍 گلای عشق😍 چقدر شیرین به دونگهه گفت که راز این گلای عشق چیه😍

"پس دلیل رویش مهتاب فقط موهبتت نیست؟"

"نه ... نیست"

"پس این گلا؟"

"به خاطر توئه"❤️💙

حس هیوک کاملا درک کردنی بود که نمیخواست دونگهه رو تنها بزاره. تا دونگه برسه پیشش ما هم مثل هیوک میمیریم و زنده میشیم😐😄

ولی چقدر کیوت هی به راننده تاکسی سفارش میکرد😍 انگار داره پسر کوچولوشو میفرسته مسافرت🥺😍

زودتر کاراتو بکن و برو پیشش😍🥰

شقایق من هر قسمت میگم این دیگه قسمت مورد علاقمه ولی هی قسمت بعدش میفهمم که اشتباه میکردم😅

یه عالمه انرژی مثبت برات که حالمونو خوب میکنی❤️💙😘

پاسخ:
قصه ی عاشقانه؟ زوج دوست داشتنی؟ شیرین و خواستنی؟
خب من عرررر😭♥️♥️
هیوک دیگه طوری رو تصمیمش قاطع واستاده که حتی اگه دونگهه هم نخواد، 
خودش دست و پاشو زنجیر میکنه میبنده و با خودش میبرتش 
اما دونگهه فداکاری کرد.. ب همدیگه قول دادن که دیگه یه لحظه هم از هم جدا نشن 
اما هیوک متعلق به اینجا نیست و نفس کشیدن تو این هوا براش سخته واسه همین دونگهه با اصرار زیاد راهیش کرد که زودتر بره.
قسمت بعد میفهمی ک کارای دونگهه چقدر مهم بودن که حاضر شد هیوکو اول بفرسته و بعد از انجامشون برگرده کوهستان 
ولی مهم اینه ک دیگه اتفاق بدی قرار نیس بیوفته و قسمت بعد تا لحظه ی آخرش پر از آرامشه 🤩
و بله بالاخره راز گلای مهتاب رو به دونگهه هم گفت 😌
انقد ک سفارششو کرد ب راننده، تهش خودشم خجالت کشید دورش بگردم 
امیدوارم هنوز قسمت‌های بعدی هم از اونا باشن که بگی مورد علاقمه🥺
*دریافت کردن انرژی مثبتا با آغوش باز*🤗

شقایق عزیزم سلام. خوب من تازه از ماه عسل ایونهه برگشتم :)))) اینقدر این قسمت رو شیرین و رمانتیک نوشته بودی که ماه عسلم کم بود براش.وای... اون پچ پچا... اون بغل کردنا... اون خجالت کشیدنا... اون تند تند تپیدن قلباشون...اون صبر کردنشون برای بار اولشون... اصلا این قسمت چشام همش شکل قلب بود وقتی داشتم میخوندمش.این قسمت ماه عسل تحویلمون داده بودی شقایق. چقدر دونگهه فداکاری کرد گذاشت هیوک زودتر برگرده. معمولا روزای اول رابطه خیلی سخته دل کندن از یار و تحمل دوریش. چقدر عاشقه دونگهه که هیوک رو زودتر روونه کرد. ولی یجورایی از الان داره قند تو دلم آب میشه واسه دبدار دوبارشون.مخصوصا حالا که به همدیگه اعترافم کردن. قشنگ منتظر یه هارد کیس هاتم :)))) دقیقا همونجور که هیوک تو پشت صحنه wings میگفت :)))

پاسخ:
ای وای.. بهش میگه ماه عسل :)) خب من خون دماغ گشتم :))
بعد از اون همه مقاومت و دفن کردن میل و احساسشون تو روزایی ک تو کوهستان بودن، بعد از این بوسه ی اول می‌طلبید که واقعا برن تو کارش و معاشقه هم کنن! ینی اگه دونگهه هم ب زبون آوردش هیوک هم متقابلا میخواست، اما صبر کردن تا همونطور که میخوان پیش بره چون هیوک متعلق به این جا و این هوا نیس و همینطوریشم حالش بد بود بخاطر بی عادتی ب هوای شهر. اصلا زیاد قرار نیس طول بکشه. از همین قسمت بعد دونگهه عازم برگشتن میشه 

سلام سلام شقایق جونم خوبی؟ خوشی؟

🤩🤩😍😍🥰🥰🥺😻🧡💛💚💙💜🌈🌈🌈🌈🌙🌙 این استیکرای رنگی رنگی که مشاهده میکنی حس من به این قسمت قند عسلی بود😅😂😍 انقد که این قسمت قشنگ و جیگر و ماه بود دلم نمیومد تمومش کنم سعی میکردم با آروم ترین حالت ممکن بخونمش و هر جمله قشنگشو با قلبم لمس کنم انقد که عشقشون بهمدیگه   قشنگ و پرستیدنیه 💖

خو منم یه هیوک ماه تو زندگیم میخوام🥺🥺🤩چقد جنتلمن و مهربون و آروم و عشق و...کلی صفتای جیگر دیگه اس این مرد 😍😊 

دونگهه خوشگل و مهربونمونم که انقد ذوق داشت برای مهمونش...امیدوارم از این به بعد زندگی هائه مون پر از خوشی کنار هیوکش باشه و اتفاق بدی براشون نیوفته🥺🥺

خلاصه که این قسمت کمر به رنگین کمونی و اکلیلی کردن ما بسته بودیا شقایق🤩😍😂پر از حس شیرین بود این قسمت که همه سختیایی که کشیدن رو شست برد

 

مرسی ازت و خسته نباشی💖🧡

پاسخ:
سلام عزیزم قربونت تو خوبی؟ 🤩🤩
ای جوووونم🥺 از حالا ب بعد قسمتای اینجوری و قندی زیاده پس خودتو آماده کن براشون و فک نکن تموم شد با همین. چون در واقع شروع شد 🤩شروع زندگی ای که آرزوشو داشتن.. همونقدر آروم و عاشقانه و پر فانتزی 
و اصلا هم نگران نباش. دیدی هیوک با استفاده از موهبتش میتونس حس کنه هیچ خطری تهدید نمیکنه دونگهه رو؟ 
در واقع همینه. دونگهه دیگه در امانه پس نگران نباش 
نوش جونتون😁♥️

سلام به شقایق هنرمندم 

این قسمت خیلی خیلی عسل بود 😍😍😍🌸💖💕💓🍯

کاشکی همه فیک های که نوشتی چاپ میشدن تو بی نظیری قلمت فوق محشره

حال و هوای این دو زوج نوشکفته عاشقمون بدجوری قلمون رو به لرزه انداختن

دوست داشتنشون نسبت به هم چقدر شیرین و جذابه 

من فدای مرد ماهمون بشم اینقدر که عاشق و دلباخته کلوچه نقلی شه 😍😍😍😭😭😭❤❤

حرفاش ،نگاهاش ،مهربونی هاش ،توجه هاش همه چیش پرستیدینیه

وقتی همهرجارو براش گل بارون میکنه و یه دنیا میخواد عشقشو به پای هائه اش بریزه 

چرا یه کم به فکر خودت نیستی یه کم فقط یکم خوخواه باشی و نیروهاتو انقدر سرکوب نکنی به فکر بقیه نباشی خودتو انقدر زجر ندی 😭😭😭😭😭

کاشکی متونست با دونگهه بیشتر تو شهر خوش بگذرونه 

طفلکی شوکی که بعد از نجات دونگهه به بدنش وارد شد انرژی شو خیلی از دست داد اما همینکه دونگهه حواسش بهش بود نزاشت بیشتر از این اذیت بشه خودش خیلی دلگرمی بزرگی بود  

امون از شیطونی های دونگهه 

نگم بهتره 😌😌😌

امیدوارم که زودتر پیشش برگرده بیشتر از این چشم انتظارش نزاره 

از وقتی 

دوست داشتنت

در رگ هایم جان گرفت 

جور دیگر زنده ام 

انگار  

ماهی های سرخ 

از زیر پوستم 

راه دریا را 

پیدا کرده اند....

 

پاسخ:
سلام جانم 🤩
خطر ابتلا به دیابت 😁⛑️
همینجوری برای شما بمونه و بخونید و دوسش داشته باشید هم کافیه 🙂♥️
حالا که به همدیگه مستقیما اعتراف کردن و بی پروا تر شدن، دیگه تو رفتارها و حرف ها و لمس هاشون حتی مقاومت نشون نمیدن و میلشون رو سرکوب نمیکنن 
مخصوصا بعد از جدایی ای که یه تلنگر بزرگ بهشون زد 
و بهشون یادآور شد که بدون همدیگه براشون سخته ادامه ی زندگی.. پس دیگه تو هر کاری معطل نمیکنن 
به هر حال هوای سئول پاییزی بود، هیوک میتونس یکم از موهبتشو رها کنه و بذاره هوای شهر سرد شه 
اما اینکارو نکرد با اینکه خودش خیلی اذیت شد و تحمل آورد 
اما هر کارم که کنه ب قول خودش ب اینجا تعلق نداره.. پس باید سریع برمی‌گشت 
بگردم دور شعرت 😭😭😭😭

سلام شقایق جانم :)

من همین الآن این قسمت بهشتی رو خوندم

چی بگم از شدت زیبایی این قسمت که حق مطلب رو ادا کنه؟

چطور می‌تونی این قدر عشق رو بهشت‌گونه توصیف کنی؟ جای فوق‌العاده میگم بهشت‌گون بود :)

عاشقی کردن‌هاشون... خدای من خنکای عشق بینشون رو زیر پوستم حس کردم... الآن بهاره اما من یه سرمای دوست‌داشتنی، همونی که تو نوشته‌هات به زیبایی توصیف کردی رو زیر پوستم حس می‌کنم.

عشقشون گرمه، داغه، خالص و بی‌نظیره و در عین حال خنکای خاصی داره، طراوت داره، روح آدم رو نوازش میده :)

دونگهه :))) بین بوسه‌ها از شدت خواستن هیوک اشکش سرازیر شد و این قدر زود عشق بازی خواست :)))

خیلی ممنون بابت این قسمت طولانی و شیرین 😍

مواظب خودت باش شقایق عزیزم 💙🌙

پاسخ:
سلام جانم
وای بهش میگه بهشتی :)
بهشت گون؟ مردم برا این ترکیب دل ریزه ای که ساختی
تضاد قشنگی بود. خونه ی دونگهه بخاطر روشن بودن کولر و سرمای وجود هیوک خیلی سرد بود طوری که بخار سردی عین یه مه رقیق تو هوا پخش بود ولی گرمای عشقی که بین حرفا و لمساشون جریان داشت خیلی قدرتمندتر از اون سرما بود 
تو اون موقعیت بایدم هردوشون دلشون بخواد ولی خب بخاطر موقعیت هیوک نمیشد :)
فدات شم عزیزم توام مراقب خودت باش🌷🦋

سلامممم جیغغغغ من غشششش عکسه پاهااا

 این قسمت کلا سوپرایزی بود

 دونگهه دیگه تحملش سر اومد  خودش درخواست داد

برا قسمتا بعد منتظرش هستم. جیغغغ اولبن بارشون

این نرفتنش منو عصبی میکنه  امیدوارم مشکلی نباشه

ولی دلمم میخاد داستانایی باشه که قصه کش بیاد 😀

ولی قشنگ قند تو دلمون اب شدا

بهترین فیکی که خوندم ماهگونه به جرئت میگم

 

پاسخ:
سلام من خودمم براش جر خوردمممم
عه جدی؟ جوننن
بله پس چی!
هیوکم اگه شرایطشو داشت به درخواستش جواب میداد!!
نه مشکلی نیست. هنوز قصه هایی در پیشه ولی زیادم به تهش نمونده 
وای :))) 

از شدت شیرینی قلبم وایستاد🥺😭 خدایاااااا انقدددد عشقشون عمیق بود حس میکردم الان که قلبم آب بشه هیچی ازش نمونه

وای امیدوارم مشکلی دوباره پیش نیاد🥺 ولی چرا چشم آب نمیخوره 🤔😐

خسته نباشی 🤍💜

پاسخ:
خدا نکنه 🥺♥️
نگران نباش همونطور که هیوک هیچ نگرانی ای در پیش نمی‌دید هیچ اتفاق بدی قرار نیس بیوفته.
سلامت باشی عزیزم 🤗

متنشو.. 

عکسشو...

شت!  

*Smile with crying *

پاسخ:
از این کارای سمی کردم 😎

اول یه چیز بگم

من قسمت قبل رو دیروز خوندم. هنوز جای قبلی رو داشتم با وازلین ماساژ میدادم که الان یادم اومد امروز شنبه س🤧🥲🥲🥲وازلین واسه امروز و فردام دیگ جوابگو نیست یه چیز بهتر میخوام😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

 

پاسخ:
هر چی میخوای بگو من با هزینه ی خودم برات مهیا کنم
همه هزینه هام واس شماس😎

جوونننن سلام

قسمت جدید جیغغغ

پاسخ:
سلام جون😂😂

من چرا نمیمیرممممممممممممممممممممممم

سلام شقایق جونننننن.خسته نباشی.عالییی عالیییی اصلا نمیشه چیزی در وصف این همه شیرینی و زیبایی نوشته گفت.

عزیزم واقعا با استعدادی به نظرم باید کتاب بنویسی چاپ کنی اصلا حرفی ندارم.

یعنی چطور میشه عشق رو انقدر زیبا توصیف کرد!!!!!

بی نهایت گیرا و جذاب.شیرینی این پارت واقعا زیاد بود ولی اصلا دل ادمو نمیزد.قدرت نوشتنت بسیار کم نظیر عزیزم.

با اینکه خیلی سال نیست که الف هستم ولی فن فیک های زیادی خوندم و واقعا هیچکس به اندازه تو تا الان نتونسته انقدر زیبا عشق رو به نمایش بذاره.

ولی جدا به نوشتن کتاب فکر کن.میدونم راحت نیست ولی تو فوق العاده ای

مرسی هستی عزیزم.بمونی برامون ان شاالله

پاسخ:
چون که خدااااا نکنههههه
سلام قشنگ، سلامت باشی 
ای کاش قبل این قیمت اخطار میدادم پارچ آب قند کنارتون باشه، لازم میشد نه؟ 😁
یا خدا، من اهل این کارا نیستم پنیکم نکن 
تازه هم نفس هم دوستام برام چاپ کردن 🥺
حالا که دیگه مستقیما اعتراف کردن به همدیگه، کم از این صحنه ها نمی‌بینیم، تا قسمت آخر عاشقانه هست 
خواهش فدات شم 🥺♥️

سلاااام
شبت بخیر

خدااا قلبم
دونگهه بی حیا، من یاد سوالی ک اوایل پرسیده بود افتادم، میتونه در حین رابطه درد کم کنه 
ای ای ای

هیوک لامصب کمتر خوب باش
ما هم دلمون خواست

از دست این دونگهه میخوام سرمو بزنم ب دیوار
خب پاشو برو دیگه
دوباره تنها رفت
ای بابا

من دلم برای این زوج نوشکفته رفت تامام

مواظب خودت باش خصوصا الان که وضعیت کرونا بدتره
منتظر قسمت آینده هستم
 

پاسخ:
سلام سارا جان
یاااا با اون همه شرم و اشک و عرق گفتش بش نگین بی حیا🤭
اگه هیوک شرایطشو داشت خودش پا پیش میذاشت 🌝
نگران نباش دیگه اتفاق بدی نمی فته 
توام همینطور عزیزم، سعی کن زیاد بیرون نری و اگرم رفتی کامل رعایت کن 

شت شتتت شتتتتتتت چقدرررر قند عسلی بود این قسمت

وایییی دونگه چه بی حیا بازی دراورد یعنی چی عشق بازی بذار یه دو هفته بگذره از اعترافتون😂😂😂

وای خیلییی دوسش داشتم این قسمتووو تا هفته ی دیگه اینقد میخونم تا حفظ شم

چرا نرفت باهاش ؟ فک کنم میخواد ماشینشو بفروشه یا خونه رو‌تخلیه کنه دیگه

ایشالا که چیزی نشه امن و امان باشه😂

پاسخ:
قند خالص 🤩🤩
وقتی وقتشه دیگه چرا بذارن بگذره؟ همون موقع بعده بوسه می‌طلبید برن تو کارش🌝
آره آفرین یه سری کارا مونده انجام بده. هیوکو هم نگه داره اذیت میشه 

جانم چه بی هوا آپ کردی :))))

پاسخ:
سورپرایز~~~

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی