پاسخ:
سلام عزیزک من🤩
رسیدم به کامنت قسمت 23 😆💪🏻
آخ گفتی.. دقت کردی بعضی عکسا میتونن مغزتو منفجر کنن؟ =| مثلا یه عکسه، خیلیم چیز خاصی نیس ولی دو ساعت میشه بهش خیره شد و فانتزی زد و جر خورد 😭 این از اوناش بود😭😭
اوهوم متوجه شدی؟ هیوک نمیتونه جلوی یه مرگ طبیعی مثل کهولت سن رو بگیره. اما دونگهه حادثه دیده بود. و با اینکه روحی نداشت تا هیوک همونو التیام و شفا بده نیمی از روح خودشو بهش داد چون دونگهه هنوزم فرصت زندگی داشت و جوون بود.
دیدی بخاطر بوسیدن دونگهه به کجاها فکر میکرد؟ 🙂
انقد صتف و ساده س که فکر میکرد حتما باید تو رابطه پله پله پیش بره و همینقدر معصومانه فکر میکرد باید حتما اول اعتراف باشه بعد بوسه و چون خودش اینکارو نکرد سعی داشت برا دونگهه توضیح بده که من عجول نیستم همچین هم
واقعا هم عجول نیس.. هر چی باشه دیگه صبوریشو دیدیم همه با هم..
دیدی یه وقتایی بی دلیل و فقط از شدت قشنگی چیزی گریه ت میگیره؟
وقتایی که احساساتی شدن فقط کافی نیست و اون چیز انقد تاثیر میذاره روت که تمام وجودت میخواد احساسی که داری رو بروز بده و همه چی از کنترل تو خارجه..
من اون لحظه حس کردم دونگهه همینطوریه! یعنی شدت احساساتش آنقدر زیاد بود که بدنش به ناچار اون واکنش رو با برون ریزی اشکاش نشون داد و بدون اینکه چیزی برا ناراحتی وجود داشته باشه گریه کرد.
حالا درسته که جا و مکانش بخاطر هوای سئول ک ب هیوک سازگار نبود فراهم نبود😁🤭ولی همین چند لحظه پیش داشت از عجول نبودن حرف میزد پس بهتر شد که موکولش کردن به کوهستان نه؟ 😁🥴
اصن جای اون کار تو کوهستانه @----<-----<
بعد از اینکه هیوک تو بیمارستان روحشو بهش داد یه شک و شبهه هایی تو ذهنتون به وجود اومد و وقتی برگشتن خونه و بعد از حموم یه حرفایی زدن باز اون شک قوی تر شد و یه چیزایی خودتون فهمیدین.. اما تو پارت 26 عه که از زبون هیوک کامل اتفاقی که افتاد رو توضیح دادم که خوندیش الان دیگه میدونی چی میگم🤩
من که کار خاصی نکردم ولی خودت چطور میتونی انقد زیبا بخونی؟ 🥺💗
آخ اون تیکه اولین باری بود که دونگهه بالا تنه هیوکو نود میدید😁
نه برف نبارید چون هیوک خیلی خودشو کنترل کرد هوا رو سرد نکنه ولی جلوی عشقو نمیییشهههه گرفت که مهتاب در نیاد🌝
شاعر میگه چی میشه رد بشی از کوچه مون 😭😭😭
آره واقعا کاراش مهم بودن. و حتی اگه بگیم تو نصف روز انجام میشدن بازم برا هیوک هر ساعت بیشتر موندن عین سم بود چون درست نفسم نمیتونس بکشه و خیلی سخت میگذشت براش.
خداروشکر اتفاقی نیوفتاد همونطور که خیال خود هیوک راحت بود*-*
نمیشه آخر کامنتات اینطوری هر بار تشکر نکنی که من از شرم آب نشم نرم تو زمین؟ 😭 این همه لطف و محبتو نمیگنجم 😭❤️
لاب یو تو عزیز دلم 🤗
سلام شقایق عزیزم😍
فیوریت رایتر من چه طوره؟🤩🖊️همه چی اوکیه؟
لنتی عجب عکسیهههههه😵رسما سرش جرررررر خوردم😵🪦با همین یه دونه عکس کلی فانتزیای خاک برسری زدم😁🔞همین یه دونه عکس کافی بود تا ذهن منو به جاهایی که نباید بکشونه بکشه😁🥴امشب چه شبیس..🥴از اون شباس..🥴
خب خب زود تر میرم سراغ این پارت لنتی...
"من تا جهنم بخاطر تو میام"
"اونوقت جهنم بهشت میشه...وقتی هواش خنک شه که دیگه جهنم نمیشه"
قبلا هم اینو گفته بودم وقتی میبینم هیوک به خاطر دونگهه همه ی قانوناشو شکست و اینکه گذاشت یه اولین بارایی که واسه همیشه دورشون خط کشیده بود، تو زندگیش اتفاق بیفتن به وجد میام و میتونم معنا و مفهوم عشق واقعی رو به وضوح درک کنم❤️✨
و بالاخره جواب یکی از سوالامو بعد از سیزده پارت گرفتم.
"میتونستی مادربزرگتو زنده نگه داری؟" "نه...مامان بزرگم به خاطر کهولت سن از دنیا رفت...نمیتونستم کاریش کنم"
وقتی تو پارت ۱۰ هیوک به هائه گفت که قدرت شفادهندگی داره با خودم گفتم پس چرا نتونسته مامان بزرگشو زنده نگه داره و میدونستم که دیر یا زود جواب این سوالمو میگیرم✨
"اگه قبل از اعتراف بوسیدمت فکر نکن عجولم!..من خیلی وقته عاشقتم!..پس عجول نیستم"
"همین الان گفتیش!"
"گفتمش؟"
"آره...یعنی اوه..چیو گفتی؟"
این سر به سر گذاشتنای هیوک و دستپاچه شدنا و گیج شدنای دونگهه خیلی کیوت بوددددددد😍آخه مگه میشه این موجود چلوندنی رو نبوسی و بغلش نکنی!.🤗
و دوباره شاهد یه هارد کیس به شدت کشنده بودیم🥴💋 و اون لحظه ای که دونگهه مابین بوسه از شدت عشق و خواستنِ هیوک اشکاش سرازیر شد خیلی زیبا بود؛ و من عاشق دونگه ای عم که با اون همه شرم و اشک ریختناش، به هیوک گفت باهام عشق بازی کن🥴من رسما مردمممممم🥴🪦
با دیدن اون عکسی که واسه این پارت گذاشتی و شنیدن "باهام عشق بازی کن"از زبون دونگهه گفتم بوووم💣💥 الان دیگه وقتشه و ما شاهد صحنه های عشقولانه با یه خورده چاشنیه خاک برسری خواهیم بود که اون اتفاق نیفتاد.اههههه آخه وقتی الان وقتش بود چرا گذاشتن برا یه وقت دیگه؟!🥴 حالو هوای سئول که پاییزیه و هیوک میتونست یه کم از موهبتشو رها کنه و بذاره هوای شهر سرد شه.حتی حاظر بودم دیوارا یخ بزنن و طوفان بیاد🌪️
این که ممکن بود با این کار دمای بدن هیوک به حالت عادی برنگرده و یا موقعی که داره رو انرژیش تمرکز میکنه از حال بره، تنها دلایلی بودن که تونستن قانعم کنن واسه اینکه این کارو به بعد موکول کنن😅
میدونی شقایق اینجا منو یاد پارت ۱۶ میندازه وقتی که دونگهه از هیوک پرسید"اگه با یکی سسک داشته باشی ناخواسته میتونی یه کاری کنی که پارتنرت اصلا دردش نیاد؟"و هیوک در حالی که دستپاچه و شوکه شده بود بعد از یه کم مکث گفت"فکر کنم همین طور باشه"آههههه تصور همچین چیزی خیلییییی مرگههههه😵🪦
واقعا امیدوارم زود تر برگردن کوهستان.دیگه نمیتونم صبر کنم✨اینکه میبینم هائه برای برگشتنش به کوهستان و زندگی در کنار هیوک انقدر بال بال میزنه...و اینکه خودش میدونه که بدون اون نمیتونه زندگی کنه و میخواد تا آخر عمرش پیش هیوک بمونه خیلی بهم قوت قلب میده و برام لذت بخشه😍❤️💙
میدونی شقایق تو این سه پارت همش برام سوال بود که به واسطه ی اشتراک روح، دونگهه تغییری درش به وجود میاد؟ یا مثلا خلق و خوی ش عوض میشه یا محدودیتایی که هیوک داره...البته محدودیت نمیشه گفت؛ "برتری" هایی که هیوک داره شامل حال هائه هم میشه؟ که جواب سوالمو تو این پارت دادی😍✨
تشبیه عطر تن هائه به بهشت✨چه قدر ملموس و زیبا✨❤️چه طور میتونی انقدر زیبا و گیرا بنویسی آخه!!!!!!✨
اون لحظه ای که هیوک پشت اپن ایستاده بود و بالا تنش تو دیدرس هائه بود کلی دلم غشو ضعف رفت🥴این پارت جون میداد برا اینکه بعد اون کیس برن تو کارش🥴الان دارم فانتزی میزنم رو تخت با تشک دو نفره ای که هیوک سفارش داده😁به به چه شوددد😁
ای جونم😍ذوق و اشتیاق دونگهه از اینکه هیوک مهمونشه چه قدر دلچسبه😍الهی من فدای این فیشیه چلوندنیمون بشم که با ذوق و شوق برای مهمون عزیزش صبونه آماده کرده😍
واااااااااااایی شقایق!!!!اونجایی که هائه مچ دست هیوکو گرفت و از پشت میز بلندش کرد و گفت"بیا ببین چی به سر محله ی ما آوردی"با خودم گفتم اومو حتما برف اومده!😱اما با دیدن گلای مهتاب نه تنها جا خوردم بلکه کلی ذوق کردم و از چشمام قلب زد بیرون😍❤️احساس عشق بیش از حدشون و عاشقانه های دیشب که عامل رویش این گلا بودن ته دلمو قلقلک میداد و برام دلچسب بود.✨
و بازم جواب یکی از سوالای دیگمو گرفتم.برام سوال بود که چرا گلخونه ی پشت کلبه انقدر گرمه و توش میشه میوه و گیاه پرورش داد و تو ذهنم کلی تئوری ساخته بودم؛اما این فکت که هیوک پونزده سال پیش دونگهه رو تو اون نقطه از کوهستان پیداش کرده بوده و به خاطر احساس متفاوتش نسبت به دونگهه موهبتشو تحت تاثیر قرار داده و اونجا رو متفاوت تر از سایر محیط کرده، دنیا دنیا قشنگ تر و زیبا تر از اون چیزی بود که تو ذهنم تصور کرده بودم✨
اون مه غلیظ تو خونه ی دونگهه بخاطر روشن بودن کولر و سرمای وجود هیوک که باعث به وجود اومدن اون مه جادویی شده بود بی نهایت سوییت بود؛ مث دونه های پنبه ایه معلق تو فضای حموم✨🍨
دونگهه از هیوک خواست که برگرده کوهستان و گفت که یه کارایی داره که باید انجامشون بده.ینی کاراش در این حد مهم بودن که حاضر شد هیوکو اول بفرسته و بعد از انجام دادنشون برگرده کوهستان؟!🤔فقط باید خونه و ماشینشو بسپره به مشاور املاک دیگه!🤔فکر نمیکنم کار دیگه ای مونده باشه!🤔
فقط امیدوارم که اتفاق بدی نیفته.تنها خوش حالیم از اینه که هیوک نه تو کابوس و نه تو بیداری هیچ خطری احساس نکرد😍✨امیدوارم از این پارت به بعد عاشقانه های زیادی در پیش داشته باشیم😍
شقایق عزیزم حسابی خسته نباشی😍این پارت به شددددددت معرکه بود😍❤️مرسی بابت این حسای ناب و وصف ناپذیری که با داستانت بهم وارد میکنی و ازت بینهایت ممنونم😍✨💓💙
خیلی مراقب خودت باش و همیشه پر قدرت ادامه بده😍✊🏻
خیلی دوسِت دارم😍
⭐