My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک ماهگون قسمت بیست و یکم

شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۰۰ ب.ظ

 

"ماهگون"

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی

بلند،هپی اند

نویسنده : شقایق 
قسمت بیست و یکم

 

 

سلاااام چطوریایین؟

قسمتای حساس همچنان در کمینن

تو قسمت قبل هیوک دلتنگ و بی تاب رو داشتیم و دونگهه ای که واسه بازگشت به کوهستان مصمم شد

این قسمت هم حواشی تصمیمات دونگهه واسه برگشت ور دل هیوکش رو داریم و کلی اتفاقات دیگه

قسمت طولانی ایه..حتما با آمادگی قبلی بخونینش..

راستی حتما حتما بیایین تو چنل عضو شین که کلی فانتزی و پست ماهگونی داره و قراره در آینده هم داشته باشه*-*

چنل ماهگون در تلگرام : 

https://t.me/joinchat/U_xP712R6rVxtFdK

 

 

دلتنگشم...به اندازه ی تمام این شهر دلتنگِ جادویی ام!

Moon Spirit

 

 

 

 

این شما و این ادیت های مکش مرگ از ریحانه جانم *-*

 

 

DOWNLOAD

نظرات  (۲۴)

سلام .حالت خوبه عزیزم؟ 😊امیدوارم عاای باشی 🤗

ای دونگهه ی شیطون برای رفتن کنار هیوکیش داره جهیزیه جمع میکنه با خودش ببره 😁 خیلی خوبه که به همه چیز فکر میکنه . میدونه دیگه قراره تا همیشه کنار هیوک باشه و دنبال وسایلیه که زندگی رو براشون کامل کنه 👌

وای منم این قسمت یه سکته ی ناقص زدم برای دونگهه و حال هیوک 😭 الهی بگردم . خوب شد که رکحشون یه جورایی به هم متشله و هیوک فهمید و سریع رفت دنبال دونگهه اش . اگه خدای نکرده هیوک نمیرفت چی 😭😢فکرشم ادم رو دیوونه میکنه 

ولی همین که رسید بیمارستان ،حتی با وجود اینکه قلب دونگهه ایستاد ،اما من باور داشتم فقط کافیه هیوک بره بالا سرش تا همه چی درست بشه و دونگهه برگرده .همبه خاطر قدرت روح هیوک ،هم به خاطر قدرت عشقشون. چون ماه یک بار هیوک رو از مرگ برگردوند پس قدرت زنده کردن رو داره . حالا که قدرت ماه تو بدن هیوکه مطمئن بودم اونم همین توانایی رو داره و اابته معتقدم قدرت هیوک از ماه هم بیشتره .چون اون قدرت عشقم داره ،چیزی که تو وجود ماه نیست اما هیوک به عنوان یه انسان پاک احساسات پاک خودشم داره و قدرتمندترین احساس عشقه . و این عشقش نسبت به یک انسان پاک با روح بزرگ دیگه اس که دونگهه باشه . همین قدرت و تواناییش رو ده ها برابر میکنه .مثل شکفتن اون گلها نزدیک کلبه اش با وجود دونگهه 

حس میکنم وجود دونگهه روز به روز داره به قدرت هیوک اضافه میکنه 

با وجود اینکه این پارت تلخ و غمگین بود ،اما ته دلم حس خوبی دارم که اینقدر عاشق و معصوم هستن و اینطور به هم برگشتن . فکر کنم اون دیوارای تردید و شک و شاید خجالت و... از بین بره بینشون.دیگه همدیگه رو رها نمیکنن 🤗😍🥰

خییییلی ممنونم عزیز دلم 😍❤🌹

پاسخ:
سلام سلام🤗
امیدوارم یادت نرفته باشه برا این قسمتا کامنت گذاشتی و بیای سر بزنی به وب و جوابای منو بخونی و اون روز حالت عالیه عالی باشه💙
تازه جهازشم همهههه جدید می‌خره هیچی از وسایل خودش نمی‌بره 🤭 آره.. انقد روی تصمیمش محکم ایستاده که برای همه چی برنامه ریزی کرده و به وقتش داره انجامشون میده 
هیوک چندین بار دونگهه رو شفا داده بود و به همین واسطه ی لمسا یه بخشی ازش تو وجود دونگهه بود که باز تو قسمتای جلوتر و اخر که یه رازای دیگه هم برملا میشه همه متوجه میشن که این سرنوشت از کجا رقم خورده 
میفهمم حستو. اون لحظه دلت کاملا به هیوک قرص بود که هر اتفاقی هم بیوفته باز هیوک هست!
آره دقیقا. چون فقط کافی بود همدیگه رو دوباره ببینن و بفهمن تا الان چقدر حماقت کرده بودن که احساسشون رو بروز نمیدادن. پس دیگه واقعا مخفیش نمیکنن 🦋
خواهش گوگولی 🥰❤️😍

سلام شقایق عزیزم😍
فیوریت رایتر دوست داشتنیه من چه طوره؟🤩🖊️امیدوارم که حال دلت عالی باشه و لحظات قشنگی رو در حال گذروندن باشی😍💙✨
اول از همه قبل از اینکه برم سراغ این پارت بابت یه چیزی باید ازت عذرخواهی کنم.
دقیقا زمانی که ماهگون عزیزم به جاهای حساسش رسیده بود و من در حین خوندن پارت چهارده پونزده بودم، یکی از نزدیک ترین و عزیزترین فرد زندگیم فوت کرد..... اون لحظات چون حال روحیم خوب نبود نمیتونستم بیام وب و مثل همیشه با هیجان و پرانرژی برات کامنت بزارم و به خاطرش خیلی ناراحتم.تنها حال خوبم نیمه های شب بود، زمانی که ماهگونو میخوندم و بازم ازت ممنونم ‌که با ماهگون،باعث حال خوبم شده بودی و شدی💙✨
پارت ۱۲ و ۱۳  ۱۴ رو قبل از اینکه اون اتفاق بیفته خونده بودمشون و همون لحظه اومدم تو وب که برات کامنتمو بفرستم؛ اما نمیدونم چی شد که فرستاده نشدن و کلا وب خیلی اذیتم کرد و خلاصه کامنتای اون سه پارتو تو نوت بوکای گوشیم ذخیرشون کردم....و دقیقا اون شبی که پارت ۲۰ خوندم و حالم بهتر شده بود و اومدم برات کامنت گذاشتم و از حال خوبم برات گفتم که چه قدر با آپ خوندن داستانت برام لذت بخشه؛ دیدم کامنتم فرستاده شد و با خودم گفتم که بهتره الان کامنتای پارت ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ رو هم برات بفرستمشون با اینکه خیلی دیر شده.💫
میدونی شقایق هدفم فقط این بود که بهت بگم، اون لحظه ای که اون پارتا رو میخوندم حسام چه طوری بودن.!چون عادت کردم از تمام حسایی که به وسیله ی ماهگون بهم وارد میکنی رو، بهت بگمشون... و با خودم گفتم شایدددد ذره ای با خوندن کامنتم لبخند کوچیکی رو لبات درست بشه و انرژی بگیری واسه همین اون سه تا کامنتو برات فرستادم💙✨میدونم که مشغله های زیادی داری و من اصلا ازت توقع ندارم که جواب کامنتای طولانیه منو بدی. همین که بخونیشون برام دنیا دنیا ارزشمنده✨💓
چه قدر دلم میخواست از حسم لحظه ای که هیوک بالاخره بعد از اون همه انتظار کشیدن موهای هائه رو بست اونم دقیقا لحظه ای که فکرشو نمیکردم، برات بگم...یا کل کلای هائه با اون دختر بچه ی فسقلیه چهار ساله...یا لحظه ای که خاله گفت گل مهتاب گل عشقه و هر جا این گل باشه نشونه ی عشق و عاشق شدنه...یا وقتی که هائه برای بچه گرگای کوچولو اسم انتخاب میکرد ... یا اون لحظه ای که معلوم شد همدیگه رو پونزده سال پیش دیدن و تموم این پونزده سال همو فراموش نکردن...یا اون درختی که با دستخط بچه گونه ای روش نوشته بود"دونگهه و ایونهیوک...قول میدم هیچ وقت فراموشت نکنم"...و بالاخره اون روح درون مکعب که مشخص شد هائس.....واقعا دلم میخواست از حسام راجع به همشون برات بگم اما حیف که نتونستم و واقعا از صمیم قلبم ازت معذرت میخوام💙✨
خب خب بریم سراغ این پارت به شدت نفس گیر‌‌...
شقایق عکسایی که گذاشتیشون به شددددددددددددددت با حال و هوای این پارت مچ اَن و جوری فضای داستانو با همین چند تا عکس به تصویر کشیدی که اصلا من چی بگم؟!!!!😵چی دارم که بگممممم؟!!!!😵
وایییی شقایق مرسییییییییییییییی.🤩😍نمیدونی چه قدر ذوق کردم وقتی دیدم این پارت برامون اهنگ گذاشتی.🤩😍 اینکه با گوش دادن آهنگایی که برامون میزاری بیشتر وارد فضای داستانت میشم، خیلی برام لذت بخشه و همین طور که قبلا گفته بودم اشتیاقمو برای خوندن داستانت چند برابر میکنه😍✨هم آهنگا و هم عکسا🤩
و کیوهیونی که بعد از گذشتن یک روز برمیگرده آمریکا و چه قدر بودنش در کنار هائه کمک بزرگی کرد😍هم هائه تونست اعتراف کنه و هم کیو با صحبت کردنش تونست اونو برای رفتن به کوهستان مسمّم ترش کنه و این جای خوش حالی داره😍✨
راستشو بخوای دلیل اینکه هائه یه حساب بانکی باز کرده رو نفهمیدم🤔
اینکه دونگهه وابسته به تکنولوژی نیست و یا اینکه حتی برای یادداشت لیست خریدش از کاغذ استفاده کرد نه نوت بوک گوشیش،خیلی برام لذت بخش بود✨اونجایی که هائه گفت"یه دستگاه آبمیوه گیر برات میگیرم...تستر هم نداشتی..و یه ساعت دیواری"دقیقا اینجا بود که با خودم گفتم نمیشه خودشون یه ساعت دیواری با هم بسازن؟🥺 که دقیقا همون لحظه هائه گفت "اوه نه اینطوری به دکور خونه نمیاد و با خودش زمزمه کرد "موتور و عقربه و باتری میگیرم...خودمون یکی بسازیم که قابش چوبی باشه..."
وااااییییی شقایق انقدر ذوق کردممممم که حد نداره🤩🤩🤩
هائه موقع خرید کتاب اولش حسادت کرد و گفت اگه براش بخرتش دیگه هیوک بهش توجه نمیکنه ولی دلش نیومد و براش خرید😍 ای جونممممم😍چه قدر هائه ی حسود خوردنیهههه😍🤩کیوتییی😍✨

و اون صحنه ی تصادف...
شقایق به قدری زیبا توصیفش کردی که واقعا از بیانش عاجزم و میخوام بگم همه ی اون حسایی که باید به منه خواننده منتقل میکردی رو منتقل کردی🥺💙💓✨
و هیوکی که با وجود اینکه فیزیکی در کنار دونگهه نبود ولی میتونست تمام افکار هائه رو در حین تصادف ببینه و حس کنه✨هیوکی که هیچ وقت فکر نمی‌کرد بتونه پا تو شهر بذاره به خاطر دونگهه از همه ی محدودیتاش گذشت و اومد دنبالش💙✨
ایست قلبی...صدای آزار دهنده ی بوق ممتد دستگاه...مرگ ۳:۲۴ دقیقه ی نیمه شب..........
"قطره ی اشکی روی گونه ی هیوک سر خورد و از شدت کمبود اکسیژن و تب عشق نفس نفس میزد ....
حالا از شدت شوک اشک نمیریخت و هق هق میزد...
در حالی که میلرزید پارچه ی سفید رو با جنون از روی سر هائه پایین کشید...
صورت سردش رو بین دو تا دستانش فشرد و در حالی که از شدت اضطراب نفس نفس میزد پیشانیش را روی پیشانیه دونگهه گذاشت و تمام موهبش را که به همراه عشق و روحش وارد بدن دونگهه میکرد، شفا بخشید ...
 پلک هایش را به آرامی از هم باز کرد"
این صحنه خیلیییییییی واقعی بود😵😱
دونگهه ای که تا چند دقیقه پیش در حال گرفتن عکس و فیلم بود که وقتی برمیگرده کوهستان به هیوک نشونشون بده؛ یهویی با یه تصادف اونم در کسری از ثانیه دنیاش از این رو به اون رو میشه و واقعا شوک بزرگی بود😵😱باورت میشه اون لحظه نفسمو حبص شده بود و از شدت بُهت نمیتونستم پلک بزنم و بدون اینکه متوجه باشم اشک از گوشه چشمم سر میخورد پایین🤧گفته بودی که این پارتو با آمادگی قبلی بخونیم ولی واقعا انتظار نداشتم انقدر سنگین باشه😱😵 تنها خوش حالیم فقط اینه که هائه چشماشو باز کرد وگرنه تا هفته ی بعد دق میکردم🤩😍✨
خیلی پایان دلگرم کننده ای بود شقایق عزیزم😍امیدوارم که از این پارت به بعد همه چی امن و امان باشه😍✨
بازم بابت اینکه نتونستم از یه جایی به بعد برات کامنت بزارم و اینکه اون سه تا کامنتامم رو با اینکه دیر شده بود برات فرستادمشون ازت معذرت میخوام🥲با اینکه مثل همیشه خیلی وراجی کرده بودم اما امیدوارم ذره ای با خوندشون انرژی گرفته باشی😍💓
همیشه پر قدرت ادامه بده🤩✊🏻
خیلی مراقب خودت باش فیوریت رایتر عزیزم🤩🖊️
خیلی دوست دارم😍
طرفدار وراجت....⭐

پاسخ:
سلام جانم
من خوبم. ستاره ی قشنگم چطوره؟ 🌠
الهی بگردم. خدا بیامرزتشون 🖤 و بگردم دور خودت ک بابت این موضوع عذر خواهی میکنی در حالی ک این منم که دیر به دیر دارم جواب کامنت های قشنگتو میدم. لطفا دیگه اینو نگو جانم. فقط خداروشکر که تو اون وضعیت حداقل برا چند دقیقه با خوندن فیک حواست پرت می‌شده و بهت حس خوبی می‌داده. و اینکه معلومه :) کاملا با خوندن این حرفا لبخند به لبم میاد اونم نه یه لبخند معمولی کوچیک و ساده. از ته دلم خوشحال میشم! و از ته دلم ممنونم براشون.
با این که اصلا وظیفه نداری ولی با حوصله و علاقه میشینی برا تک تکشون کامنتت مینویسی و اصلا سرسری رد نمیشی که این برا من خیلی با ارزشه 💙🙂
همین الانشم خلاصه ی چیزای قشنگشونو گفتی و من دلم رفت 🤩
مثل جایی ک هیوک برای اولین بار موهای دونگهه رو بست 🌾
یا مرور وقتی که نوشتی همدیگه رو 15 ساله میشناختن و هیوک یادش بود و دونگهه هم بالاخره با یه تلنگرهایی یادش اومد🤩
همه ی اینا کافی بود تا بفهمم قسمت های مورد علاقه ت از اون پارتا چیه🤩
تازشم هر بار بابت عکسا و آهنگا ذوق میکنی خب من نمیرم برات؟ 😍😭❤️❤️❤️ستاره ی عچل مچل دوست داشتنی😭امیدوارم هر وقت جواب کامنتا رو ببینی آیدی تلگرامتو برام بفرستی ک اون دفه هم پرسیدمش 😭
آره کیو با اینکه حضورش کوتاه بود اما کمک خیلی بزرگی کرد با این رفتن و اومدنش 
دلیل باز کردن حساب بانکی دونگهه رو هم قراره تو پارت 24 بفهمی عزیزم 
اصلا چه نیازیه وقتی هیوک خودش همه چیو میتونه بسازه اونم خیلی خوشگل؟ دونگهه فقط عقربه و موتور ساعتو بخره کافیه خودشون درستش میکنن 😌
دیدی به کتاب هم حسودی میکنه؟دیوونع ی جذاب دوس داشتنی 😭😭
حتی قبل از اینکه تصادف رخ بده هیوک متوجه شده بود و خطر رو احساس کرده بود.. درست شبیه اول داستان.. وقتی دونگهه تو خطر بود و سقوط کرد از کوه.. حتی قبل از اومدنش به کوهستان هیوک سه شب تمام کابوس دید و خطرو احساس کرده بود این ینی از 15 سالگی باهاش ارتباط روحی داشته 
مهم اینه ک خودشو هم تو این موقعیت هم موقعیت قبلی به موقع رسوند 
گرچه این موقعیت و تصادف خیلی جدی تر از قبلی بود و دونگهه رو واقعا به مرز بی نفسی رسوند، اما هیوک 15 سال عاشقی نکرده بود که اینطوری از دستش بده و دوباره تنهایی زندگی کنه. اونم یه زندگی پوچی که بعد از ورود دوباره ی دونگهه و وابستگی بهش به پوچی رسیده. 
آره منم نمیتونستم جای حساسی تمومش کنم چون اصلا خودمم دلشو نداشتم! چشای دونگهه باید ب روی نگاه منتظر و ترسیده ی هیوک باز می‌شد تا این پارت تموم شه ❤️
ای فدای سرت 😭😭درد و بلات بخوره تو سر هیترای سوجو 🌠♥️
متشکرم جااانم 
منم دوستت دارم. مراقب خودت خیلی باش ستاره کوچولوی دوست جدیدم 🙂🦋

سلاااام
شبت بخیر
من دارم از خواب میمیرم
چرا قسمت جدید نمیذاری؟؟
ما گناه داریم خب

پاسخ:
سلام
🤭🤭
گاهی وقتا دیرتر اپ میکنم اما بالخره آپ میشه نگران نباشین 

پس قسمت بعدی کی میاد🥺

پاسخ:
آمد 🌷
  • کراش کیو😎(An ELF)
  • سلاااام شقایق جانم😍💙

    اسممو داری😎

    خدایا چقد این قسمت اشکمو دراورد😭😭😭😭😭

    فدای دونگهه بشم خب😢😭 چه با ذوق رفته بود خرید😭😭

    عاشق گوی شدم😭😭

    هیووووک😭😭😭 خدا چقد اشک ریختم برا مظلومیتشون😭😭

    دیگه داشتم گیسامو میکشیدم که هیوک رفت زنده ش کرد😭😭😢😢💙

    😢😢💙

    پاسخ:
    اسمشو 😂😂😂😂😂😍
    بله خیلی حرکت زیبایی زدی 
    عاح.. خلاصه ی ذوق و عشق و علاقه ی دونگهه تو اون گوی تو این قسمت خلاصه شده بود.. 
    کنچانا تموم شد 🥺

    شقایق چی کار کردی این قسمت... من دقیقا تا روز بعدش تو شوک بودم.

    حالا باز خوبه آخرش دونگهه چشماشو باز کرد وگرنه که میمیردیم تا قسمت بعدش...😶

     

    رابطه قشنگ کیو و دونگهه❤️ شاید تا آخر داستان کیو دیگه برنگرده ولی واقعا از همین چند تا قسمتی که حضور داشت و اینقدر حضورش برای دونگهه مهم بود لذت بردم. مخصوصا که حسشون دوطرفه بود و دونگهه هم کاملا برای کیو خاص بود...

    اصلا اونجا که بی حرف تو فرودگاه براش آبمیوه ی مورد علاقش رو گرفت و اون لبخند کیو از این به فکر بودنش و به یاد داشتنش قلبمو آب کرد🥰

    دونگهه چقدر قشنگ کاراشو به ترتیب انجام میداد. یه جوری که بره برای همیشه کنار هیوکش بمونه❤️ 

    لیستی که داشت مینوشت تا هرچی هیوک نداره بگیره و ببره از نظر من پر از عشق بود❤️

    عاشق این جمله شدم: "موتور و عقربه و باتری میگیرم... خودمون یکی بسازیم که قابش چوبی باشه..." نگفت یکی بسازی، گفت یکی بسازیم😭😍

    وقتی که داشت برای هیوک از شهر عکس میگرفت چقدر افکارش معصومانه و دوست داشتنی بودن... اینکه هیوک شاید نتونه شهر رو ببینه ولی دونگهه براش از قشنگیای شهر عکس میگیره🥺😭

     

    رویای هیوک چقدر غمگین بود... توی رویاهاش نه تنها روح دونگهه، بلکه هیوک هم عذاب میکشید... و چقدر دردناک راز بودن روح دونگهه توی رویاهاش رو فهمید💔

    گفتگویی که با روح دونگهه داشت خیلی غم انگیز بود،پر از عشق بود، پر از دلتنگی، پر از گلایه، پر از ترس و نگرانی...

    "دارم میام دنبالت که برت گردونم... و این دفعه واسه همیشه کنار خودم نگهت میدارم..."💔😭❤️

    صحنه ای که فهمیدیم دونگهه تصادف کرده وحشتناک بود... خیلی... 

    شب... سرما...خون... اینکه کسی حتی متوجه نشده بود... درد داشت... تنها بود... ترسیده بود... احتمالا دیگه هیچ وقت هیوک رو نمیدید... لحظه ای که چشماش ماه رو پیدا کرد واقعا خیلی درد داشت... 

    هیچی نمیتونه حسی که اون لحظه داشت رو توصیف کنه...💔💔💔

     

    و هیوکی که دیگه هیچ چیز براش مهم نبود... راستش من اینقدر تو شوک تصادف دونگهه بودم که همش یه چیزی توی ذهنم میگفت هیوک نمیتونه... اصلا چطوری قراره خودشو به شهر برسونه؟چطوری قراره دونگهه رو پیدا کنه؟ اصلا چقدر طول میکشه تا بهش برسه؟ دونگهه تا اون موقع طاقت نمیاره...

     

    "دارم میام... صبر کن دارم میام..." 💔

    "چه مدته تو کماست؟"

    "ایست قلبی"

    "تنفسش قطع شد"

    "از دست رفت..."

    "چیزی نیست دونگهه... من اینجام..."

    "مرگ، سه و بیست و چهار دقیقه نیمه شب"

    .

    .

    .

    و من فکر کردم که واقعا دونگهه رفت... فکر کردم که دیگه برای کاری کردن دیر شده... فکر کردم موهبت و عشق دیگه فایده ای نداره...

     

    "پلک هایش به آرامی از هم باز شد 

    و اولین چیزی که دید چهره ی کسی بود که دیدنش تبدیل به آخرین آرزویش شده بود..."

     

    خب من میرم دوباره عر بزنم😭😭😭😭

    شقایقققق😭 گفتی آماده باشین ولی آخه کی فکرشو میکرد اینطوری باشه؟؟؟

    میدونستم داستان هپی انده ولی اینقدر غیرمنتظره و دردناک و سنگین بود که اون موقع این چیزا اصلا توی ذهنم جایی نداشت...

    واقعا این قسمت یه جوری بود که انگار اونجا بودیم و داشتیم نگاه میکردیم ولی هیچ کاری از دستمون بر نمیومد🥺😭

    قشنگ بود... خیلی... 

    خسته نباشی💙💙💙

    پاسخ:
    سلام عرفانهههه 
    میدونم گفتم این قسمتو با آمادگی قبلی باز کنین ولی بگردم الهی انتظار نداشتی انقد سنگین باشه نه؟🥺
    آره من عمرا اگه میتونستم جای حساسی تمومش کنم. بیشتر از شما خودم دق میکردم 
    الهییی فدات شم کیو آخر داستان هم یه حضور کوتاهی داره میبینیش دوباره 🤩
    لوسش میکنه کیو رو 😂😂از اون هیونگاییه ک همه چی برا دونگسنگشون می‌خرن 🤭
    آره قشنگ برنامه ریخته بود که امروز چیکارا رو کنه و چیا رو بخره و باقی کارا و خریدا رو برای فردا بذاره و بعد از تموم شدنشون یه راست برگرده کوهستان 
    انقد درگیر شیرینی این دغدغه شده بود که هیچ وقت فکرشو نمی‌کرد که فرداش هیچ وقت نرسه 
    اما رسید! با وجود گذروندن اون همه پستی و بلندی و غلبه به مرگ، یه فردای خیلی قشنگ تر تو راهه
    داشت براش عکس و فیلم می‌گرفت ک وقتی برمیگرده نشونش بده 
    ولی دونگهه حتی باعث شد هیوک بیاد و حضوری اولین بار هاشو رقم بزنه 
    هیوکی که هیچ وقت فکر نمی‌کرد بتونه پا تو شهر بذاره، بخاطر دونگهه ازهمه ی محدودیت هاش گذشت و اومد دنبالش 🦋
    آره خیلی سخت گذشت به دونگهه 
    و حتی اون دردا و بی رمقی ها هم ملاک نبودن! بیشتر از همه تنهایی داشت میکشتش!!
    فکر اینکه دیگه هیچ وقت هیوکو نمیتونه ببینه داشت ذره ذره جونشو می‌گرفت 
    بدون. این که به علاقه ش اعتراف کنه حداقل 
    الهی بگردمت 🥺خیلی سخت گذشت به خودتم انگار 🥺♥️♥️♥️

    فایده داره.. هیوک به واسطه ی عشق حتی تونست به دونگهه ی بی چون روح و جون ببخشه 
    و هنوز به همینجا ختم نمیشه باید صبر کنین و ادامه رو هم بخونین 🌝 
    یه داستان های ریییییز دیگه ای هم در پیشه از سر همین قضیه 
    نگران نباش عرفانه خب؟ 
    این آخرین سختی ای بود که تو رابطه ی قشنگشون چشیدن!
    قول میدم 
    سلامت باشی عزیزم 🌾🌺

    سلاااااااام😍

    اول از همه عیدت مبارک🥳 با وجود اینکه دو روز دیگه عید تموم میشه🙄 ولی خب بازم مبارک🥳😂

    ایشالا که این چند روزی که از سال جدید گذشته خیلی خوب بوده باشن و کلی بهت خوش گذشته باشه و همینطور روز های آینده خیلی روزای خوب و شیرینی برات باشن و امسال برات خیلی خوب و قشنگ باشه💛

    ایشالا که تنت سالم، لبت خندون، دلت خوش و جیبت پر پول باشه و هر روز کنار عزیزانت بگی و بخندی و خوش بگذرونی✨

     

    و همینطور ببخشید بابت قسمت قبلی که نظر ندادم☹️😭

    قسمت به اون خوشگلی و پر احساسی رو متاسفانه نتونستم راجبش نظر بدم و خیلی متاسفم... ببخشید😭💔

    ولی خب انقدر خوشگل بوده که میخوام الان یکم راجبش بگم و بعد بیام سراغ این قسمت🥺

    اول از همه اینکه ده صفحه‌ی اول پارت قبلی که احساسات هیوک بودن خیلی فوق‌العاده بود😭

    اونجا که دونگهه نشناختش و دلش شکست دلم میخواست بغلش کنم، موهاشو ناز کنم، ببوسمش و بگم عیب نداره بالاخره تو رو یادش میاد☹️

    غصه نخور☹️

    و دونگهه هم که دورش بگردم خب😭

    پسرک ناز و کیوتم که انقدر زود گفت دلش آقای ماهشو میخواد😍😭

    عزیزدلم😭

    چقدر اون گیج بودناش و احساسی بودنش قشنگ بود خب😭

    یه تشکر هم از کیوهیون بکنیم که انقدر خوشگل و ناز و محکم پشت هیونگش بود و بهش گفت هر کاری میخواد بکنه😍🥺

    و یه یادآوری هم بکنم که میزان تنفرم از تکیون هزار برابر قبل شد😒

    بی تر ادب چقدر دونگهه رو اذیت کرد😠

     

    و این قسمت...

    اول دیالوگامو بنویسم که حسابی دلم برای نوشتن دیالوگ تنگ شده و بعدش از این قسمت حرف میزنم😍🤧

     

    "قول بده برگردی کوهستان"

    "قول میدم... چون اگه نرم خودم میمیرم!"

     

    "خب... قهوه ساز که داری.. پس یه دستگاه آبمیوه گیر برات میگیرم... خودم قهوه میخورم و واسه تو آبمیوه خنک درست میکنم..."

    "موتور و عقربه و باطری میگیرم... خودمون یکی بسازیم.. که قابش چوبی باشه"

    "خب... دیگه... هدفون.. یه هدفون برات میگیرم که معتاد موسیقی بشی... چند تا کتاب..."

    "نه... اگه کتاب بگیرم دیگه با من وقت نمیگذرونی..."

    "تلوزیون... میزشم که خودت میسازی.."

    "از تلوزیون خوشش نمیاد ولی بخاطر من مجبوره تحمل کنه"

    "یادم باشه گیتارمم با خودم ببرم"

     

    "شاید خودمم یه روزی دلم واسه این منظره تنگ بشه اما فعلا دلم واسه تو که بیشتر تنگ شده لعنتی جادویی"

    *جسمش بودن در کنار هیوک..

    ریه هایش نفس کشیدن کنار هیوک..

    چشم هایش دیدن قامت هیوک..

    گوش هایش شنیدن صدای آرام هیوک..

    و تمام روحش یک صدا خواستن هیوک را فریاد میزد..

    و تا وقتی که با تمام قلبش هیوک را میخواست هیچ چیز دیگری برایش اهمیت نداشت..*

     

    "من به درک ولی اگه قسمتی از روحم تو بدنش باشه به خاطر اینکه از هم فاصله داریم دونگهه اذیت میشه"

    "اگه بهش اعتراف میکردی نمی رفت و الان اینطوری نمیشد"

    "از کجا میدونستی شانسی داشتم؟"

    "من روحشم! من از احساساتش خبر دارم"

     

    "دارم میام دنبالت که برت گردونم... و این دفه واسه همیشه کنار خودم نگه‌ت میدارم"

     

    *با چشم های نیمه باز و قرمزش دنبال ماه گشت و وقتی آن را پیدا کرد انگار که دنیا را هدیه گرفته بود نفس بریده ای کشید و خیره به ماه با التماس نالید "هیوک" *

    "چیزی نیست دونگهه.... من اینجام.."

     

    "چشماتو باز کن دونگهه.."

    *انگار روح تازه ای در کالبدش دمیده شده باشد تپش قلب از حرکت ایستاده اش برگشت و تن بی جانش جان گرفت..

    پلک هایش به آرامی از هم باز شد..

    و اولین چیزی که دید چهره‌ی کسی بود که دیدنش تبدیل به آخرین آرزویش شده بود..

    چهره‌ی ماه زندگی اش!*

     

    این دو تا خیلی دوست داشتنی ان🥺

    خیلیا🥺

    خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد🥺

    یعنی از اونان که وقتی کنار همن دوست داری فقط بشینی یه گوشی و نگاهشون کنی و لذت ببری از نگاهاشون و حرفاشون به همدیگه، و وقتی کنار هم نیستن بیشتر از خودشون، خودتو به آب و آتیش میزنی تا برگردن کنار هم و آروم بگیرن🥺🤧

    و در کل زیادی دوست داشتنی و خوشگلن دیگه😍😭🥺

     

    و این وسط دونگهه ناجوانمردانه زیبا و دلبره😭

    از دست تو آخه پسرک دلبر و ناز😭

    چجوری انقدر دلبری😭🤧

    میشینه لیست مینویسه که چی باید بخره تا برداره با خودش ببره کلبه و کنار هیوکیش زندگی کنه😭

    بعد میره از جاهای مختلف عکس و فیلم میگیره تا بهش شهرو نشون بده😭

    پسرک نازِ دلبرِ کیوتِ خوشگلِ چلوندنیِ گاز گرفتنی😭😋

    واقعا از هیوک خواهشمندم این زیباروی دلبر و ناز رو توی بغلش له کنه🥺😭

    ولییییییییی...

    چه معنی ای داره بچم هی از اینور و اونور پرت بشه پایین خب😭

    پله و کوه کم بود، تپه هم اضافه شد؟!😭🤧

    حالا درسته که من دلم میخواست اینا زودتر بهم برسن و حتی دوست داشتم یه چیزی بشه که هیوک پاشه بیاد شهر ولی آخه نه اینجوری😭

    فدای اون تنهایی و مظلومیت و چشمای معصومت بشم که عزیز تر از جونم😭🤧

     

    هیوک عزیزدلمم که...

    خودت میدونی چقدر دوسش دارم مگه نه؟!

    میدونی چقدر عجیب و غریب عاشقشم دیگه؟!

    آقای ماه زیبا و عزیزی که تمام فکر و ذکر و قلب و روحش رو پیش چشمای ناز و معصوم دونگهه اش جا گذاشته و انقدر نگرانشه که بدون فکر کردن به موقعیت خودش و اتفاقی که ممکنه براش بیوفته، از کلبه‌ش میاد بیرون تا بره توی شهری که هیچی ازش نمیدونه فقط بخاطر اینکه دونگهه عزیزش رو نجات بده!

    خب من نباید دور ایشون که انقدر عزیز و زیبائه بگردم؟!😭🤧

    اصلا وقتی به این فکر میکنم که چشمای نقره ای و قشنگش چجوری بخاطر نگرانی لرزیدن و تمام وجودش دونگهه رو میخواسته، دلم میریزه😭

    شما خیلی دلبری آقای ماه! خیلی زیاد!

    هم دلبری، هم معصومی، هم عاشقی و هم خیلی هم عزیزی! از اون عزیز بودنا که نمیتونم ازت عصبانی بشم که چرا به دونگهه اعتراف نکردی و کنار خودت نگهش نداشتی🤧

    ولی میدونم خودت چقدر پشیمون و ناراحتی و دیگه قرار کنار دونگهه‌ی نازت بمونی و مواظبش باشی!

    لطفا دیگه همیشه کنارش باش چون دونگهه برای حال خوبش فقط و فقط به آقای ماهش نیاز داره نه هیچ چیز دیگه ایه!🙃

     

    خیلی قسمت قشنگی بود واقعا😭🤧

    اون احساسات عمیق و زیباشون که اینجوری دلاشون رو بهم وصل کرده و باعث شده که نفسشون به نفس هم بند باشه، خیلی قشنگه😍😭

    و بازم همون جمله ای که همیشه میگم!

    مرسی که انقدر خوشگل برامون مینویسی و خسته نباشی🧡💙

    پاسخ:
    سلام مینا جانم 🤩
    عید توام مبارک با این که الان عید تموم شده 🤭 ولی عیب نداره دیر نیست. منم برات سال خیلی خوبی رو آرزو میکنم. ایشالا که امسال خیلی بیشتر از پارسال حال دلت خوب باشه و آرامش داشته باشی و لبخند بزنی 🌾
    ممنون بخاطر آرزوهای قشنگت 🌠🌼

    حالا هی من میگم نگید ببخشید ولی شما گوش نمیدین ☹️ فدای سرتون بخدا اگه پارتی نظر ندادین 🥺من اصلا یه این چیزا توجه نمیکنم برای مثال در رابطه با خودت،تمها چیزی ک تو ذهنمه اینه که مینا خواننده ی عزیزمه که خیلیم بهم لطف داره و حرفای قشنگ میزنه. دیگه اصلا مهم نیس از کی خواننده م شده و کجاها کامنت میذاره 🥺فدا سرت 
    فکر کنم در طول این فیک هزاران بار دلت خواسته هیوکو بخاطر مظلومیتش بغل کنی ناز کنی مگه نه؟ 🚶🏻‍♀️
    آخه خودمم همچین حسی دارم 🚶🏻‍♀️
    مخصوصا بخاطر فلش بکا. من کلا خیلی طرفدار اینجور فلش بکام که حقیقتی رو تو خودشون آشکار کنن. اینجا هم کلی از احساسات هیوک برملا شد.این که چقدر صبر کرد و ته دلش امید داشت که دونگهه اونو هنوز یادش باشه..
    و بعد از اون حضور کیوهیون با اینکه کوتاه بود و روز بعدش قرار بود برگرده آمریکا،خیلی پررنگ بود. خیلی تو تشویق و حمایت دونگهه نقش موثری داشت چون این قضیه علاقه چیزی بود ک دونگهه نتونه به راحتی برا هر کسی ب زبون بیارنش. اما کیو خیلی راحت فهمیدش و باعث شد برون ریزی کنه و سبک شه. 
    اونقدری که دونگهه عزمشو جزم کرد که برگرده 
    و حتی شروع کرد به انجام کاراش از فردای همون روز که یه ذره هم دیگه معطل نکنه و پر بکشه سمت هیوکش 
    که ورق بازی برگشت 🚬
    برگشت و هیوک اونی شد که پر کشید اومد سنت دونگهه :)
    مثل همیشه دیالوگ ها و متناسب خاص رو واسه نوشتن انتخاب کردی.. 
    و من انقد عادت کردم به این نوشتنات که اگه به بار دیگه اینکارو نکنی و ننویسی، انگار یه چیزی کمه 
    طوری که انگار نوشتن این مورد علاقه هات شده مولف و معرف کامنت هات و تو ذهن من ب طرز قشنگ و دل ریزه ای بولد شده :)
    دیدی چقدر توجه و دقتش به هیوک بود و حتی الانم که برنامه داشت برگرده نمیخواست دست خالی بره و خیلی چیزا رو لیست کرد؟ :)
    کلی چیزا هم خرید رسوند خونه.. یه سری چیزا هم گذاشت واسه فردا و البته هنوز به جز خرید باز کار داره 
    ولی فکرشو میکردی تو همچین روزی سرنوشت اینطوری ورق بخوره و هیوک بیاد مهمون دونگهه شه؟ 
    البته چه مهمونی قشنگی هم بشه اون 🌝♥️نگم برات ک چ کارا قراره کنن🌝
    آخ چه قشنگ همه چیو تو موقعیت هیوک تو سه جمله خلاصه کردی :) فقط بگم که هیوک هیچی براش مهم نبود.. که بلایی سر خودش بیاد یا بلایی سر شهر بیاد یا کسی ببینتش و هر چی.. فقط میخواست بره سمت دونگهه!
    این همه مدت عاشقی نکرد که به این راحتی بیخیالش شه و بخاطر هر محدودیتی دنبالش نره.. 
    این همه مدت واسه داشتن دونگهه صبر نکرد که بیخیال بشینه و از دستش بده.. 
    آره دیگه قول داد که تحت هیچ شرایطی تنهاش نذاره.. حالا باید دید که آیا دونگهه اجازه میده این قولش سر جا بمونه!
    ممنون که عزیزممم 
    قشنگی از خوندن خودته که انقد با احساس میخونی و دقیق تجزیه تحلیل میکنی 🥺
    سلامت باشی 
    مرسی که انقد خوشگل کامنت میذاری💮💮💮

    سلام شقایق عزیزم
    خوبی عزیزم الهی که سال جدید پر از حال خوش برات رقم بخوره و حسابی از ماحصلش شاد شم
    من بلاخره امدددددم بعد از دو هفته غیبت در وب😢
    قسمت بیست و یکم هستیم برای من یک شماره معکوس ایجاد شده به خاطرهمین دارم حسابی باهاش عشق ورزی میکنم تا لذت تمام رو ببرم
    بلاخره یک روز گذشت و کیو داره برمیگرده ولی چقدر حضورش مفید و مثمرالثمر واقع شد چون به عنوان یک محرک بود تا دونگهه حس درونیش رو لفظی بیان کنه و کمی افکارش رو بهتر از قبل ساماندهی کنه
     البته اینم بگم کیو فرشته نجات بود چون دونگهه تو این شرایط به کسی جهت درد و دل نیاز مبرم داشت و همین طور به کسی که اون رو سمت هیوک سوق بده
     هرکلمه از زبانش و هر رفتاری که از وجودش نشات گرفته مهر  تاییدی بر شدت عشق و علاقه اش نسبت به هیوک هست
    اینکه دونگهه حساب باز کرده شاید دلیلی مثل اقدام به شروع کار جدید هستش مثل ساخت اهنگ ...چون دونگهه گیتار هم داره
    وقتی در خصوص دونگهه فکر میکنم به این نتیجه میرسم که دونگهه با وجود تفاوت های رفتاری از قبیل شیطنت های بی حد و حصرش و پر حرف بودنش .... کسیه که نقطه مشترک دیگه ایی با هیوک علاوه بر چیزایی ک در قسمت های قبل باهاش مواجه شدیم داره... و این استفاده کم از تکنولوژی یا حتی متعادل هستش مثلا حساب نداشت یا از گوشیش در جهت ارتباط برقرار کردن با دوستاش استفاده میکرده ...دونگهه حتی برای یادداشت لیست خریدش هم از کاغذ استفاده میکنه نه نوت بوک گوشیش.. و این یک زیرساخت برای زندگی در کوهستانه
    من برای لیست خرید دونگهه و حرفایی که باهاش میزنه ضعف رفتم
     دونگهه به خیلی از مسائل در خصوص با زندگی کردن دونفره با هیوک فکر کرده من نیننینبینبنلننبنبب
    کتاب نمیخواست بگیره چون میخواست هیوک رو تماما برای خودش باشه اما اینقدر این بچه عزیزه که نخواست هیوک رو از علاقش دور کنه
    لعنتی جادوییی نثنقنقنببنبنب
    من برای تمام عشق ورزی های هیوک دیوونه میشم
    روح دونگهه با روح ماه یکی شده مگه میشه ضعف نزد ؟!!!!!!!
    هیوک حتی میتونه تمامی افکار دونگهه رو حس کنه نیننینییننینرندنبنبنبنب
    خانوم شما چرا اینقدر زیبا مینویسی نمیگی ما غش میکنیم
    هیوک با وجود اینکه فیزیکی در کنار دونگهه نبود تمامی افکار دونگهه رو حین تصادف دید 😢😢😢😢😢بواسطه روح دونگهه😢😢😢
    هیوک به راحتی همه چیز رو حس کرد😢😢😢 حرفایی ک هیوک به دونگهه کفت😢 این دفعه واسه همیشه پیش خودم نگهت میدارم
    مسنیمیمیمیمیمیمیمیمیمقمقممثمثق
    بعد از این اتفاق باز هیوک روح دونگهه رو میبینه؟
    جناب ماه دریای شرقمون مال توست
    دونگهه بعد از تصادف گمققنقنیننینینیننی واقعا قلبم از شدت غمش ریش ریش شد شقا به زیبایی هرچه تمام تر توصیفش کردی همه حس هایی که باید منتقل میشد منتقل شد
    دونگهه تمام تلاشش رو برای باز نگه داشتن چشماش کرد
     تمام حس دلواپسی های هیوک و تلاشش برای رسیدن به دونگهه محسوس بود هیوک برای رسیدن به دونگهه اونقدر تلاش کرد که حتی به یاد این نبود که چیزی جهت پوشیده شدن چشاش از خونه برداره
    عم دنیا به دلم نشست وقتی اوضاع دونگهه اینقد وخیم بود وقتی هیوک به به تمام حرفاشون گوش کرد واقعا نمیدونم برای بیان افکار و احساسم چه بگم که اندکی گواه حس درونیم باشه اما به هر روی فقط میگم من مردددددم حینینینییننقنقنقنقن
    قطره اشک هیوک😢😢😢😢😢
    ساعت سه و بیست و 4😢😢😢😢😢
    بعدش دیگه گریه نمیکرد بلکه هق هق میکرد😢 نهایت غم بود😢 فکر کردن بهش هنوز هم باعث میشه کل بدنم لرز بگیره
    ولی هیوک باز هم برای سومین بار از موهبتش در راستای بازگشت مجدد دونگهه استفاده کرد اینبار عاشقانه تر از قبل😢
    چشمهاتو وا کن😢😢😢 تبدیل شده به جمله مورددعلاقم
    دونگهه بلاخره بیدار شد دونگهه هم نیمی از وجود ماه در تک تک سلول های بدنش نهادینه شده ضعف کردم جییمیمنینیینببببن
    دونگهه ماه عزیزش رو دید😢😢😢😢😢 قلبببببببببببم
    مرسی که اینقدر پایان این قسمت دلگرم کننده بود
    شقای عزیزم این قسمت بسیار پرقدرت بسیار پر اقتدار بود چرا که انتقال حس های متعدد کار بسیار سختیه و تو با قلم شیوا و روانت تمامی این احوالات رو به زیبایی هر چه تمام تر منتقل کردی
    خداقوت شقای عزیز
      بوسام بهت عزیز جانم

    پاسخ:
    سلام ناز جانم
    قربونت برم امیدوارم توام حالت خوب باشه 
    غیبت در وب مهم نیس🥺 ور دل من که بودی 🥺
    آها چون بیست پارت تموم شد و میدونی به سی نمیرسه شمارش معکوس شروع کردی؟ :)) جانم ک :) واقعا هم دیگه چیزی نمونده آخه..
    آره کیوهیون خیلی کمک بزرگی بود برای دونگهه. هم باعث شد دونگهه پیشش گربه و اعتراف کنه و خودشو سبک کنه هم تشویق و حمایتش کنه برا برگشت پیش هیوک. دونگهه قطعا بدون کیو خیلی بیشتر بهش سخت می‌گذشت..
    حساب باز کردنش دلیل داره آفرین. اونو تو. قسمت 24 قراره بفهمی 
    من خودم اینکه دونگهه چنین آدمی بود رو دوست داشتم. زیاد وابسته به مادیات و تکنولوژی ها نبود از اولش هم. البته نه که نخواد.. سلیقه ش نبود 
    اولش به کتاب حسادت کرد گفت اگه کتاب داشته باشه دیگه ب من توجه نمیکنه :)) ولی دلش نیومد و کتاب هم براش خرید از بس ک نازنینه.. عین خودت *-*
    آره یه سری تغییرات این وسط ایجاد شده به واسطه ی موهبت هیوک 
    اینکه هیوک یه بار تو 15 سالگی دونگهه رو نجات داد و یه بار هم چند وقت پیش وقتی موقع اسکی سقوط کرده بود. و دوباره طی این مدت هم وقتی لونار به دونگهه حمله کرد و بدنش رو زخمی کرد زخماشو شفا داد و بارهای دیگه هم بخاطر درمان کردنش لمسش کرد. این لمس های متعدد یه سری تغییرات رو ایجاد کرد که حالا نه خیلی کلی. اما به صورت جزئی باعث شد بخشی از هیوک وارد روح دونگهه بشه و به همین واسطه هیوک میتونست بفهمه حالات جسمی و روحی دونگهه و حتی موقعیت دقیقش رو. حتی دونگهه هم بعد از خروج از کوهستان تنگی نفس و تپش قلب داشت که اینم دامن میزنه به این تئوری 
    خیلی کمک بزرگی بود چون هم بخاطر این حس هم بخاطر رویاش فهمید دونگهه تو خطر بزرگیه و پر کشید سمتش 
    اینبار خیلی استرس آور بود براش نازی 
    گرچه قبلا هم تو این موقعیت قرار گرفته بود و با موهبتش دونگهه رو شفا داده بود 
    ولی اینبار خیلی فرق داشت چون هم تو موقعیت و جای جدیدی بود هم وحشت انگیز بود تصادف دونگهه و پیامدهاش
    اما مهم اینه که رسید و برای بار سوم باعث شد چشاشو باز کنه دونگهه 
    دوباره از اون حرفا زدیا :)) ♥️
    بوس بهت. مراقب خودت باش💙❤️

    سلام 

    خسته نباشی

    دونگه عزیز دلم نترس هیوکیت پرواز میکنه بهت میرسه حال دل جفتتون خوب میشه هیوکی نترس عزیزکم دونگه منتظر ماهشه 

    سلامت باشید اینقدر با دل من بازی نکنید 

    😭😘😘😘😘😘😘😘

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    قربانت 
    آره ای کاش میدونست نباید بترسه چون هیوک هر طور که شده خودشو میرسونه بهش ♥️

    سلام شقایق جانم 

    این قسمت به شدت درد داشت با هر جمله اش بغض گلومو گرفته بود داشت میترکید😭😭😭😢😢😢😢😢💔💔

    تک تک عکسایی که برای ماهش میگرفت در نبودش باهاش شریک میشد دل مهربون و دریاییش هر لحظه و هر دقیقه به یاد هیوکیش میتپه 

    اما غم انگیز تر از اون اینکه خودشو برای رفتن اماده کرد بود در اخرین لحظه اون تصادف همه چی رو عوض کرد (باورم نمیشد تا لب مرگ بره )

    سرگذشت دونگهه مون خیلی بیشتر ازینا دردناکه 

    دست تقدیر یا چه چیزیکه دست از سرش برنمیداره 

    شادیاش دووم داشته باشه 

    لحظه شماری کردن برای دیدن ماهش که تو دنیا از هر کسی بیشتر دوسش داشت و به عشق و شوق دیدنش تا جایی که نفس تو بدنش داشت چشامشو به یا ماه نداشتش به اسمون دوخت 😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔

    اما ماه به دلش ندا داد دونگه اش یه بلایی سرش اومده 

    نتونست دووم بیاره دنبالش رفت 

    حتی اگه جون خودشم به خطر بیفته این خطر به جون خرید تا نجاتش بده 

    هیوک یه مرد واقعیه عاشق وفاداره که از عشقش به دونگهه اش از هیچکی نمیگذره 😍😍😍😭😭😭😭😭💕💓

    دنیایی کلوچه نقلی توش نباشه زندونه 😭😭😭😭😭😭😭

    مرسی عزیز دل قلبم اصن اتیش گرفت 

    انتظار 

    زیباترین نقاشی دنیاست 

    وقتی حاصل تصویرش 

    تو باشی....

     

    پاسخ:
    سلام فائزه ی قشنگم
    آره از نظر خود من ک سنگین ترین قسمت داستان بود از لحاظ اتفاقات بدش 
    ولی نگران نباش از حالا به بعد همه چی امن و امان قراره باشه.. دقیقا از همین لحظه ای که دونگهه چشاشو واسه هیوک باز کرد همه چی خوب میشه ♥️
    دونگهه از اول زندگیش بخت سیاهی داشت. 
    و روحش که این مدت به خواب هیوک میومد سعی داشت همینو بگه که سیاهی شوم زندگی دونگهه رو فقط هیوک میتونه برداره و به بیانی دونگهه فقط با بودن کنار هیوک در امانه  وگرنه دیدی که تو زندگیش چقد بلا سرش اومده 
    و هیوک حالا با وجود فهمیدن همین حقیقت اجازه ی جدایی به دونگهه نمیده *-*
    از تمام محدودیت هاش زد و اومد به سمتش 🦋
    خواهش میکنم،🥺♥️
    شعراشو 🤩

    سلاامم 🥺🥺

    من که مردم خب

    خیلییی قشنگگگ بودددددد

    خیلییی زیاد کاش ماهگون هیچوقت تموم نشه

    بی صبراته منتظر پارت بعد

    مرسییی

    پاسخ:
    سلام 🥺
    خدا نکنه 🥺
    مرسییی خب*-*فدات 

     دوباره سلااااام 🙋‍♀️☺

    این قسمت یه لحظه با ذوق خوشگل هائه خوشحال میشدم و لحظه های بعد با دلتنگی دوتاییشون بغض میکردم 🥺🥺

    هیوک ماهمون که خیلی دلتنگ بود و فهمید یه بخش روحش تو وجود وروجکشه😍🥺🤩

    میگم فقط منم که  نگران حال هیوک تو شهر بودم؟🥺

    و هیوکی که موهبتش هائه مون رو نجات داد 🥺

    همه چی تو این پارت یه حس دیگه ای داشت 🥺😻

    مرسی ازت شقا جونم 🥰💖🧡💛

    (وی گوشه کلبه نشسته و منتظر قسمت جدید میمونه🥺😍🤍🤍)

    پاسخ:
    سلام سلام مهرنوش 🤩
    اوهوم اولش با ذوق و شوق شروع شد و با غم تموم... 
    نه فقط تو نیستی. راستش واقعا باید نگران حال هیوک باشیم 
    چون اصلا به آب و هوای شهر عادت نداره 
    خواهش عزیز دلم 
    قربون انتظارش🥺💙❤️

    خدایا یه لحظه روحم از بدنم جدا شد انتظار هر چیزی داشتم جز اینکه دونگهه تا دم مرگ پیش بره...فقط اونجا که چشمای روحش تو خواب بسته شد با هیوک جون دادم انگار روح هیوکم مرد همون لحظه

    و چه زیبا که بخشی از روح هیوک تو بدن دونگهه هست خیلی قشنگ و خاصه اینکه هیوک روح دونگهه درد دونگهه رو حس میکنه 

    فقط خداروشکر میکنم هیوک دونگهه رو پیدا کرد درسته جون داد با شنیدن ایست قلبیش اما بازم روح پاک هیوک نجات بخش دونگهه بود

    عاشق کیو هستم که انقدر حامی دونگهه هست و بهش میگه برو دنبال عشقت 

    فقط نبودی کیو دونگهه تو این راه داشت از بین میرفت

    پاسخ:
    برا همین گفتم این قسمتو با آمادگی قبلی بخونین :)
    آره هیوک به این وابستگی ها شک کرده بود و بالخره ب خودش اومد و فهمید واسه رفع خطر بیخ گوش دونگهه باید بره دنبالش 
    از حالا به بعد دونگهه در امانه. چون فقط وقتی کنار هیوکه حالش خوبه و روحش تمام مدت همینو میگفت 

    اوه خدا! دیدی چی شد؟ هشت روز از نوروز گذشته و من بهت سال نو رو تبریک نگفتم.☹️

    سال نوت مبارک باشه شقایق جانم😍🍃 امیدوارم همیشه سلامت باشی و دلت شاد باشه و در کنار عزیزانت زندگی به کامت باشه.❤️✨

    پاسخ:
    عح فدا سرت اصلا مهم نیس بابا 🤭
    ولی به هر حال، منم واسه تو و خانوادت سال خوبی آرزو میکنم جانم 💙💞

    شقایق جانم 😍

    من بالأخره رسیدم! بر طبل شادانه بکوب پیروز و مردانه بکوب😂😭

    همه‌ی قسمت‌ها رو خوندم و نظر گذاشتم و حالا می‌تونم هم‌زمان با آپ داستان هر قسمت رو بخونم و از این بابت خیلی خوشحالم^^ حس دونده‌ای رو دارم که به کس‌هایی که ازشون جا مونده رسیده و حالا می‌تونه مسیر رو همراه بقیه ادامه بده. راستی ممنونم که نظراتم رو خوندی و‌ جواب دادی*-* می‌دونم چون دیر شروع کردم به خوندن و نظر دادن شاید خوندنشون برات سخت باشه چون به هر حال از اون تاریخ مد نظر گذشته ولی باز هم ممنونم.

    دونگهه‌ی عزیزم :) چه قدر قربون صدقه‌اش رفتم وقتی مداد و کاغذش رو برداشته بود و شروع به نوشتن لیست وسایلی کرد که می‌خواست با خودش به کلبه‌ی دنج و دوست داشتنی هیوک ببره*-*

    اما این قسمت از اون قسمت‌ها بود که قلب آدم رو مچاله می‌کرد :'(

    رؤیای هیوک و نگرانیش و ساعت سه و بیست چهار دقیقه... پس این ساعت برای بار سوم می‌خواست هیوک رو متوجه‌ی حادثه بکنه

    اوه! روح هیوک تو وجود هائه‌اس چون دو بار نجاتش داده و حالا هیوک می‌تونه با بند نامرئی بینشون به راحتی بفهمه دونگهه کجاست

    خوشحالم با وجود استرس و اضطرابی که تو این قسمت بود اما تهش هیوک پیش دونگهه‌اش رفت و برای بار سوم نجاتش داد؛ اما این بار نه فقط با موهبتش بلکه هم با موهبتش هم با عشقش نجاتش داد 😭

    و من کنجکاوم دونگهه‌ای که با دو بار نجات داده شدن توسط هیوک، روح هیوک تو وجودش رخنه کرده بود و به هم گره خورده بودن، حالا برای بار سوم و نجات پیدا کردنش دیگه چه قدر بیشتر از این روح هیوک می‌خواد به وجودش وارد بشه؟😭

    امیدوارم داستان حالا حالاها ادامه داشته باشه چون یه کاری کردی که من بدجور وابسته‌ی ماهگون و شخصیت‌ها و فضای دوست داشتنیش شدم 😭❤️

    خیلی ممنون شقایق جانم :)💙✨

    پاسخ:
    واهای 🤩
    فایناللیییی🔥ببین کی اینجاااست 
    کامنتای قبلیتو هنوز کامل جواب ندادم اما بعد از اینکه دیدم به قسمت 21 رسیدی رفتم اونا رو هم دیدم و جا داره بگم خسته نباشی و ممنونم که وقت ارزشمندتو گذاشتی واسه من و ماهگون و این کامنتای قشنگو نوشتی♥️
    دیدی چه ذوق و شوقی واسه برگشت داشت؟ 
    تمام دلخوشیش خرید وسایل توی لیستش بود و داشت واسه انجام کارش و برگشت ور دل هیوک لحظه شماری می‌کرد 
    حتی از عکس گرفتن هم غافل نشد و ثبت خاطره کرد که بره به هیوک نشون بده 
    دقیقا! اینبار هیوک دونگهه رو با تمام عشقش شفا و نجات داد
    بخاطر اینکه هیوک زیاد شفا داده دونگهه رو، دونگهه به هیوک وابسته ی جسمی و روحی شده عزیزم 
    خدااااروشکر که باب دل بوده🤩🤩🤩🌠
    خواهش عزیزم 🎶

    من اولین باره برات پیام میذارم. تمام قسمت ها رو دنبال هم خوندم و هفته ی پیش همه رو تموم کردم و تا امروز منتظر بقیه اش بودم.. و الان کباااببب شششدممم.. :(( من بخاطر شرایطی که توش هستم خیلی زیاد احساسات دونگهه برام مثل احساسات خودم بود.. دلتنگی برای جایی که دلت اونجاست و میخوای بری.. و واقعا بغض میکردم وقتی میدیدم انقدر میتونم حسش رو عمیق درک کنم.. ممنون که مینویسی.. و امیدوارم ایونهه قشنگمون بعد این همه درد بالاخره همو محکم بغل کنن من انقدر احساس دلتنگی دوبله بهم فشار نیاره اینجا :) :*

    پاسخ:
    خیلی خوشحالم میبینمت اینجا *-* اوه پس این قسمت حسابی روت تاثیر گذاشته با وجود همزاد پنداری ای که باهاش داشتی.. همه چی خوب میشه اصلا نگران نباش و مطمئن باش انقد محکم بغل کنن همو ک از دلت در بیاد غمش :) 

    عچق *_*

    پاسخ:
    ژون~

    سلام شقایق جونم امیدوارم حالت خوب باشه 

    وای خدا داشتم از استرس میمردم وااای خدای من 
    من الان نگران هیوکم تو شهر حالش بد میشه :"
    فقط زودتر برگردن کوهستان همین گااااااااااد 
    قسمتی از روح هبوک تو بدن دونگهه هم هست :) چی قشنگ تر از این :)
    آیم نات اوکی اصن ... 
    تنک یو 3>

    پاسخ:
    سلام مهسا ممنونم، منم امیدوارم تو خوب باشی عزیزم
    آره به هوای شهر عادت نداره آخه 
    اما همین که دونگهه چشم باز کرد و قراره کنار هم باشن دلت قرص باشه 
    یور ولکام~

    سلااام
    شبت بخیر

    واااای من مردم
    بلاخره فهمیدیم علت اومدن دونگهه تو خواب هیوک و ساعت سه و بیست و چهار دقیقه چیه

    عاااشق دونگهه ام که میخواست هیوک شهر ببینه
    واای خدا چقدر این بشر کیوته

    این قسمت در عین شیرینی خیلی ناراحت کننده بود 
    چرا باید اینقدر سختی بکشن
    گناه دارن بخدا
    دونگهه بدبخت ک از اول داستان فقط باندپیچی بود
    هیوکم که دلم براش کبابه

    خیلی خیلی خیلی منتظر قسمت بعد هستم
    عیدتم مبااارک
    سال بسیار بسیار بسیار خوبی داشته باشی

    مواظب خودت باااش

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    حالا چطوره؟ *-*

    اوهوم اون ساعت به یه همچنین سرنوشت شوم و غمگینی منتهی شد.. 
    ذوق دونگهه برای برگشت پیش هیوک با تلخی بدی ب سرانجام رسید 
    اما هیوک خیلی وقت بود ک حسش می‌کرد و زود جنبید و سمتش پر کشید 
    و تمام محدودیت های خودشو نادیده گرفت 
    سال نوت مبارک عزیزممممم مرسی شما هم همچنین 
    ♥️

    های🥺 عا میش یو سو ماچ🥺🥺 عا میش دیس بلاگ سو ماااچ🥺🥺🥺

    امشب میخوام بی برو برگرد همین الان این پارتو دانلود کنم بخونم

    مثلا قرار این بود تایم مخصوص داشته باشم برا خوندن ماهگون که فقط تونستم سه هفته به برنامم پایبند باشم🚶🏻🚶🏻

     

    پارت قبل هم اومدم عر سه پارتو با هم بزنم ولی نمیدونم چرا وب اذیتم میکرد💔 دو بار تلاش کردم ولی نظرم فرستاده نشد💔 تهش به پیوی سامیه پناه بردم...

    به امید فرستاده شدن این✨

    عال بی بک ⁦•‿•

    اوا راستی خوب شد یادم اومد 🤦🏻... سال جدیدت مبارررک🥺🥺💛✨ هشتاد و نه تا گل آفتابگردون عیدی برات (🌻.89)

    پاسخ:
    هلو عچل می تو 🥺♥️ وب هم همچنین 🌠
    عی وای.. ب هر حال اجازه نده فیک مانع کارای دیگه و درس خوندن بشه ها!!!
    وب گاهی وقتا بعضی خواننده ها رو اذیت میکنه نمیدونم چرا. همیشه نظراتو قبل ارسال کپی کن اگرم ارسال نشد فدا سرت 
    سال نو شمام مبارک عزیزم 🤩 *گرفتن آفتاب گردونا روی بغلم*

    خیلی خیلی قشنگ بود ممنون💙

    پاسخ:
    خواهش میکنم 🦋

    پیش به سوی دانلود 🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♂️

    پاسخ:
    یههه🌠

    کل هفته رو به امید شنبه هاش لحظه شماری میکنیم مگه میشه آمادگی نداشته باشیم 

    واییی از شدت هیجان الان گریه م میگیره 😭😭😭 خیلی منتظر بودم ؛ همیشه هستم🥺😭

    چقدر خوشحال شدم گفتی این قسمت زیاده 😭😭😭 

    دیگه الان از شدت هیجان از درون میپوکم 😭😭😭

    برم دیگه بخونم😭

     

    پاسخ:
    اجازه هس من شما رو بغل کنم؟ 🥺

    سلااااااام🤩

    سال نو مبارک شقا جونم🥰🥰

    اولین کامنت و اولین دانلود🤩😍🥳🥳

    بعد از خوندن برمیگردم فعلا👋

    پاسخ:
    سلام مهرنوش
    سال نو مبارک بیبی 🤩
    عی جون بدو بدو 🤩

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی