پاسخ:
اینبار ده برابر قشنگ تر و مرگ تر از بارهای قبل کنار هم چیدی جملات رو
یعنی وقتی دقت کردم ترتیب مورد علاقه هات با چه دقتی پشت هم چیده شدن دلم رفت :)
مطمئنم غیرعمدی و اتفاقی هم نکردی اینکارو!
خیلی قشنگ بود ترتیبشون خیلی خیلی آفرین بهت
حالا که تو این قسمت فهمیدین ایونهه همدیگه رو قبلا دیدن،
قصد داشتم بیام به همین روال بهتون بگم که به قسمتای گذشته فکر کنین
و اینبار با این نیت فکر کنین که همه چی دلیل داشته. از مهربونی هیوک و طرز نگاهاش به دونگهه گرفته
تا احساساتی که همون بار اول از موقع باز شدن چشای دونگهه داشته و تو خودش فرو ریخته و تا الان ابراز کرده
و تو یه طوری همه ی این نکته های مهمو پشت هم نوشتی که انگار خلاصه ی مهم و مختصر و مفیدی رو از اول تا الان نوشتی!
ولی هیوک الان خیلی خوشحاله. حق داره از ته دلش خوشحال باشه نه؟
چون بالاخره دونگهه یادش اومد. دونگهه خودش اون خاطره رو به خاطر آورد و حین گریه کردن واسه فراموشی ای که حتی تقصیری هم توش نداشت مدام تاسف میخورد. اما عیب نداره مهم اینه که دونگهه هیوکو بخاطر آورد حتی با اینکه حافظه ش از دست رفته بود و این یعنی خاطره ی دیدار 15 سالگی به همون اندازه ای که واسه هیوک پررنگ بوده واسه دونگهه هم به یا موندنی بوده!
خیلی صبور و مهربونه آره ~اونقدر زیاد که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم
هیوک ب خودی خود شخصیت آروم و پاکی داره. و روح ماه تو تنش هم باعث شده این لطافت و پاکی و آرامش ده برابر بشه.
اوهوم تصور قیافه ی نوجونیشون خیلی دلبره 🥺 هم دونگهه ناز و کیوت بوده و هم تصور هیوک با چهره ی جوون تر و لباسای مشکی و نازک تو اون سرما با چشای نقره ایش کشنده س. مرتیکه😭
دونگهه با این ک مقصر نبود گریه کرد
با اینکه مقصر نبود معذرت خواهی کرد
همینقدر ابراز واسه اینکه ثابت کنه چقدر خاطره ی پونزده سال پیش براش ارزشمند بوده کافیه
گرمای دل هیوک برگشت. دیگه غصه ی اینکه دونگهه اونو ب خاطر نداره از دلش پاک شد رفت بیرون و همین کفایت میکنه.
و اون بغلی که اتفاق نیوفتاد..
شاید هردوشون میدونن که اگه الان بخوان همو بغل کنن دیگه احساسش به پاکی و سادگی پونزده سالگی شون نیست. احساس بینشون قوی تر و بزرگ تر شده و الان با قاطعیت میشه روش اسم عشق گذاشت. پس به همین دلیل فکر کن که چرا جرات بغل گرفتن همو نداشتن.!
من میدونم چرا دلت تنگ شده
واسه این که توام عین دونگهه به اون خونه و صاحبش، ب کوهستان و برف و سرما وابستگی پیدا کردی. واسه همین عمیقا دلت میخواد دونگهه بمونه. اما میدونی که نه من قراره زیاد اذیتشون کنم نه خودشون تحمل جدایی طولانی مدت رو دارن نه؟
قسمت بعدی میفهمی پس چیزی نمیگم فعلا.
اوهوم صبوری هیوک ارزششو داشت.
سلامت باشی عزیزم و منم ازت خیلی ممنونم میدونی که 💓💞💙
سلااام سلااام 🤗روزت به خیر .حالت چطوره ؟😉
خب بریم سراغ این قسمت زیبا که یه چیزایی رو واقعا روشن کرد .
دونگهه واقعا مایه ی ارامشه برای هیوک . اینکه تشویقش میکنه حداقل تو خلوت خودش چیزی باشه که وجودشه و تظاهر نکنه ، مشخص میکنه چقدر به هیوک اهمیت میده . تازه داره یکی یکی توانایی های هیوک رو یه جورایی کشف میکنه و نیروی محرکه ای میشه که هیوک بیشتر رو توانایی هاش کار کنه و پیداشون کنه 😊 واقعا کار هردوشون درسته .کنار هم واقعا مکمل خوبی هستن 👌
بالاخره معمای مربوط به اون ساعت خاص از شب و اتفاقاتی که افتاده کشف شد 🙃
چقدر جالبه که دوباره توی همون ساعت و به همون شکل به هم رسیدن . دست سرنوشت به هم رسوندشون 🤗 الهی بگردم هیوک چقدر منتظر دونگهه بوو که برگرده چقدر ذوق کرد که یکی تو دنیا هست که میفهمتش و ازش فرار نمیکنه . مادربزرگم درست گفت که ادما مثل هم نیستن ،البته باید تین نکته رو اشاره کرد که دونگهه ادم نیست فرشته اس😍 مثل خود هیوک 🤗❤
دو تا فرشته رسیدن به همدیگه 🙃
چقدر دونگهه تو زندگی اسیب دیده و ضربه خورده . همش یه اتفاقی براش میوفته . نمیدونم انگار طلسم شده این بچه .گناه داره خب 🥺 امیدوارم پیش هیوکی تا همیشه بمونه که خووووب هیوک مراقبش باشه .🤗دیگه از این اتفاقات دردناک براش پیش نیاد .
خییییلی ممنون عزیزم .❤🌹🥰