My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک ماهگون قسمت پانزدهم

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۱۵ ب.ظ

 

 

"ماهگون"

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی

بلند،هپی اند

نویسنده : شقایق 
قسمت پانزدهم

 

 

سلام چطورین؟

واسه من این شنبه خیلی زود رسید اصلا نفهمیدم چطور گذشت..

پوستر جدیدو داشتیییین؟*_* کاری از فریبا بانو که تیزر مرگی هم که ساخته رو به زودی براتون میذارم

 

قسمت قبل به دل نشست؟ 

خب این قسمت قراره ببیشتررر بشینه *-*

انقدم طولانیهههه که فایلو باز کنین ذوق زده میشین

این قسمت خیلی قراره خوش بگذره..هم به شما هم به ایونهه ی ماهگون

 

اصلا به من چه که دارن با رفتاراشون عاشقی میکنن ولی خودشونو زدن به نفهمی یا قبول نمیکنن؟-_-

بریم چند تا عکس ببینیم اصلا -__-

 

 

ادیت خوشگل از مهرناز هنرمند عزیزم از پارت قبل که دستای همو گرفتن و خوابیدن

ضعف کردم *-*

 

 

گل ماه (مهتاب)

 

نقاشی روی گچ دستشو اینجوری تجسم کنین *-*

 

 

 

 

 

 

-FEAR OF WATER-

 

?If this was meant for me, why does it hurt so much

اگه این برای من مقدر شده بود پس چرا اینقدر درد داره؟

?And if you're not made for me, why did we fall in love

و اگه تو برای من ساخته نشده بودی چرا ما عاشق همدیگه شدیم؟

..........

And if you return for me, I'd never want for more

و اگه تو برگردی پیش من, من دیگه هیچ چیزی نمیخوام

 

 

DOWNLOAD

نظرات  (۲۲)

سلام شقایق جان . روزت خوش . امیدوارم عالی باشی😊

من رکورد زدم پشت هم دارم داستان قشنگت رو میخونم و لذت میبرم بسیار زیاد 🤗😍

اوخی هیوک مهربون .حدس زده بودم برای فوتبال یه فکرایی توی سرشه . حسابی به فکر دونگهه و علایقشه . تا روستا بچه رو روی کولش گرفت و برد که خوشحالش کنه . واقعا هر چیزی رو برای دونگهه به جون میخره 🤗خیلی کنار هم گوگولی ان 😍🥰

ای دونگهه ی حسود و ناقلا با یه دختر بچه ی کوچولو سر هیوکیش کل کل و دعوا داره 😂 یعنی تا این حد هیوک رو فقط برای خودش میخواد که طاقت نداره یه بچه ی کوچولو هم در مورد هیوک چنین حرفایی بزنه 😁خییییلی بامزه اس 

خوب شد دونگهه اومد روستا با کیو هم تماس گرفت و اونو از نگرانی بیرون اورد . حالا حیال کیوهیونم راحتتره که جای دونگهه خیییییلی خوب و مناسبه 😉تازه خبر نداره پیش چه ادم خوب و درستی هست وگرنه خیالش راحتر از اینا هم میشد .😊

خوبه دونگهه میتونه ۳ روز بیشتر کنار هیوک بمونه.خدا تصمیم بگیره کلا نره . یا برا و زودی برگرده . من که نمیتونم ببینم این دو گل شکفته شده دور بمونن از هم 😁

ممنون عزیز دلم این قسمت خیلی ناز و گوگولی بود 😍😉

پاسخ:
سلام عزیزم ممنونم منم امیدوارم توام حالت عالی باشه 🌾😍
کار خیلی خوبی میکنی. الهی بیشتر از اینا هم لذت ببری🤩
اوهوم این که انقد به دونگهه توجه میکنه و با اینکه میدونه یه مهمون موقته تمام خواسته هاشو برآورده میکنه خیلی قشنگه 🥺
آره دقیقا اصلا براش مهم نبود طرف مقابلش فقط چهار سالشه، خیلی جدی باهاش سر هیوک بحث می‌کرد 🤭
اینکه کیو مستقیما با دونگهه حرف زد جای دلگرمی داشت، از طرفی هم فوتبال دید و همم بهش خوش گذشت کلی. 
خواهش میکنم قشنگم😍♥️

سلامی دوباره شقایق جانم😍💙 

خب من این بار از قسمت ۱۵ تا ۱۹ رو پشت سر هم خوندم ولی مگه می‌شه نظر نذارم؟ به قول دونگهه عادلانه نیست🥺😂 راستش نتونستم جلوی خودم رو بگیرم چون این قدر این چند قسمت شیرین و دوست داشتنی بود که صبر نداشتم و برای همین پشت سر هم خوندمشون

وقتی تعداد صفحات این قسمت رو دیدم کلی ذوق کردم و ممنونم ازت*-*

خب من باز هم باید باملاحظه بودن و بافکر بودن هیوک رو تحسین کنم :) بدون این‌که بخواد چیزی از مقصد به دونگهه بگه تصمیم گرفته بود برای این‌که دونگهه بتونه مسابقه‌ی فوتبال رو تماشا کنه دونگهه رو به روستا ببره و خب واکنش دونگهه وقتی تازه متوجه‌ی قصد هیوک شد خیلی دوست داشتنی بود. 

هیوک گفت می‌خواد کولش کنه ولی هائه مقاومت کرد اما آخرش هم تسلیم شد و هیوک تا خود روستا کولش کرد*-*

من به شخصه خیلی برای دونگهه خوشحالم شدم که موفق شد بازی فوتبال رو تماشا کنه😂 حرص خوردن‌هاش رو به‌خاطر این‌که از دیدن بازی‌ها محروم شده بود رو درک می‌کردم😂 عاشق نظرات کارشناسیش موقع تماشای بازی شدم. پسره‌ی کیوت فوتبالی*-* اما به لطف هیوک ماه و عزیز تونست بازی رو ببینه :) چه‌قدر هیوک خوبه آخه :)

تعامل بچه‌ها با دونگهه*-* پسرک شیطون با دست و پای تو گچش رفت با بچه‌ها فوتبال بازی کنه*-* 

حواسش هم به هیوک بود که گرمش نشه و بهش گفت شال گردنش رو بیاره 😭

دونگهه نشسته با یه دختر بچه‌ی کوچولو سر این‌که نمی‌تونه با هیوک ازدواج کنه بحث می‌کنه:|😂 چه‌قدر دلم ضعف رفت برای همین حسودی زیرپوستیش نسبت به یه دختر بچه :) 

ولی یه سؤال؟ در واقع باز هم یه کنجکاوی! هیوک مکالمه‌ی دونگهه با دختر بچه رو شنیده بود یعنی؟🤭

"معشوقه یعنی چی؟"

"یعنی..."

تا دونگهه اومد برای بچه توضیح بده هیوک غیرمنتظره صداش کرد. از هیوک هم پرسید که حرف‌هاش رو شنیده یا نه؟ ولی هیوک جواب نداد.🤭

وقتی دونگهه محو تماشای فوتبال بود، هیوک محو تماشای دونگهه و موهای بلند موج‌دار و پریشونش بود :) براش کش مو خرید و بی سر و صدا رفت بالای سرش هر ده تا انگشتش رو تو موهای دوست داشتنی دونگهه فرو برد و موهاش رو براش بست😭

شقایق خب نمی‌گی دلمون ضعف می‌ره؟😭 چه‌ قدر سافت و شیرین بود این صحنه😭

گل مهتاب... گل عشقه :) خب دیگه چی می‌شه گفت؟ :) علت رویش این گل همون چیزیه که فعلاً هر دو تاشون دارن ازش فرار می‌کنن و به روی خودشون نمیارن :)))

خب دونگهه هنوز دست بردار نیست و با خاله هم نشسته درباره‌ی دختر بچه‌ی کوچولو که تو عالم خودش هیوک رو دوست داره غر می‌زنه و بحث می‌کنه😂 ولی وقتی خاله بهش گفت همه‌ی دخترهای جوون روستا خاطرخواه هیوکن، ابروهاش تو هم گره خرد و باز هم حسودی زیرپوستی :) 

خیلی خوشحالم که هائه تونست با کیو تماس برقرار کنه و کیو رو از حال خودش مطلع کنه چون کیو خیلی گناه داشت و بیشتر از همه نگران دونگهه بود :(

ممنون بابت این قسمت دوست داشتنی شقایق جان 💙✨ البته خط به خط این داستان شیرین و دوست داشتنیه :)

پاسخ:
سلام عزیزم 🤩🤩🤩🌼
هر چی جلوتر اومدیم کامنتات طولانی تر شدن 🥺♥️ تازه داری میگی عادلانه نیس براشون نظر نذاری 🚶🏻‍♀️خب من دورت بگردمممم. 
آره این اولین قسمتی بود ک انقد طولانی بود و از لحاظ محتوی خودم خیلی دوسش داشتم. از وقتی ک بیدار شدن و اومدن بیرون و دونگهه نمی‌دونست قراره کجا برن تا اون روز خوبی ک تو روستا گذروندن و برگشتن خونه
هیوک از همون روزی که فهمید دونگهه دلش میخواد فوتبال ببینه برا امروز برنامه ریخته بود. و خب دونگهه دلیل مقاومتش فقط خجالت بود. چون وزنش زیاده و هیوک اون همه راهو قرار بود کولش کنه؟ مگه میشه اصلا یه آدم انقد خوب و مهربون باشه؟ 🥺
خودت چی فکر میکنی؟ 🌝 به نظر من که مکالمه رو شنیده بود.. وگرنه سکوت نمیکرد
از اون سکوتای معنا دار🚶🏻‍♀️
از من میشنوی آنا جان.. موقعی ک هیوک موهای دونگهه رو بست دونگهه در جاااا عاشقش شد تمام تیر خلاص🚶🏻‍♀️🚬
آخه تجسم کن یه لحظه اون صحنه رو 😭
هیوک تا الان فکر می‌کرد گل مهتاب فقط مربوط به موهبتش و روح ماهه. ولی خاله درست گفت.. به عشق ربط داره 
دقت کردی این قسمت دونگهه چقد حسودی کرد؟ 🌝
آره هم خیال خودش و کیو بعد از این تماس راحت شد. هم خیال ماها 
خواهش میشه عزیز دلم 🦋♥️ شیرینی هم از خودته 🌠

آروم باز کردن در کلبه*
یواشکی اومدن تو*
رفتن سمت آشپزخونه*
بی سر و صدا باز کردن در یخچال*
برداشتن باقی مونده کیک و ژله های شگفت انگیز دونگهه پز*
نشستن گوشه آشپزخونه و خوردنشون*
عع ی صدایی اومد 👀
با دهن پر سرک کشیدن*
مث ک دارن میرن بیرون
برداشتن کاپشنم و پوشیدنش*
بریم ببینیم آقای ماه و فسقل شیطون بلاش کجا میرن *----* ✨
کوله پشتی هیوکم ک برداشته ^^
مادر جان چسب زخم برداشت 😂😭💓
گل مهتاب 🙂💘
عاح لعنتی این گلا نقطه ضعف منن 😭
چرا واسه پا گذاشتنش تو جا پاهای هیوک انقد ضعف رفتم؟ 🥺
انقد دوست داشتنی نباش لی دونگهه 😭💓
کولش کرد 🙂😭🥺💓✨
این تکیه دادنای سرش به سر هیوک دلیل مرگ منه بای :')
خالههههههههههه *------*
وای شقا هر وقت خاله میاد دلم میخاد بپرم تو بغلش 🥺😭
خیلی دوزش دالم ^^
"چقد خوشگلی"
هق هق 😭
من هر بار واسه این توجهای ریز دونگهه به هیوک پرپر میشم 🥺 همش حواسش هست که یه وقت گرما اذیتش نکنه 😭💓
جو تو فروشگاه انقدر دوست داشتنی و صمیمی بود که مطمئنم همه بعد از خوندن این پارت آرزوی تجربه کردنشو دارن :)
بازم از این تعاملای قشنگ بین هیوک و بچها 😭💘
عع عع عع نگاش کن با پای شکسته رفته فوتبال بازی کردن 😐🍃
جوجه بشین سرجات تا دوباره سر خودت بلا نیاوردی 👩‍🦯
"آره باشه.. پدرمو درآوردین بایدم اینو بگین!" 
اینو بدین من بخورم 😭💓
کیوته خر 🥲
وای حسودیشو بخورم 😂
آخه مگه میشه آقای هیوکُ دوست نداشت؟!
"آخه مهربونه و بوی خوبی میده"
من ضعف 😭
دونگهه‌ یا منو نکش ولی منم آقای هیوکُ دوست دارم 😭💓
کل کل کردناشو خب 🤣
"خوش بحال معشوقه‌ی آقای هیوک"
خودتو میگی دیگه نه؟ 🥲
عرررر هیوک حرفاشونو شنید 😂💙
آخ اون موهای لعنتی دونگهه 
مگه حواس برای آدم میذارن 🥲
هق 
موهای دونگهه
هق
لای انگشتای هیوک
هق 
قلبم 
قلب دونگهه
هق
بوی مهتاب
هق 
چقد معصومانه سرشو انداخت پایین دونگهه
هق 
کش موش آبی‌عه
هق
"گل مهتاب گل عشقه"
گیج شد و چند دقیقه بعد دلیل این گیجی جلوش ظاهر شد :)
"کلا نیم وجبه.. بعد راه میره میگه عاشق هیوکه"
حسودو باش 😂
دلم میخاد بچلونمش 😭
ولی آقای ماه اصلا تو این باغا نیست 
پس آسوده بخاب ای کوروش 🌝
"همون بهتر..."
وای نمیتونم بهش نخندم 😂
"آه کیو.. یه وقتایی به این فکر میکنم که دلم نمیخواد برگردم.."
من مرگ خب 🙂💘
برنگرد خب 😭 پیش مرد شفا دهنده کوهستان بمون :)
و اینبار موقع برگشتن 
دوباره سرشو به سر هیوک تکیه داد و چشماشو بست... 
چقد این تکیه دادنای سرش پر از نیازه 😭💓
شقای مهربونم خسته نباشه 💙

پاسخ:
آروم سیلی زدن روی دستت *
مگه قرار نشد در کنار سام رژیم بگیری؟ 
زشت نیس اون طفل معصوم الان داره خودداری میکنه که غذا کم بخوره، 
بعد تو یواشکی میری سر یخچال بلا؟ 🌚
البته چون پریشب ب من قول دادین خوراکیا دونگهه پزو ب میزان مناسب بخورین اشکال نداره 
امروز بخور از شنبه ی بعدی برو تو کارش🥺
رفتن گردش.. یه گردشی که دونگهه حتی مقصدشو نمی‌دونست 
اما نیازم نبود بپرسه آخه به هیوک اطمینان داره. اونوقت چی شد؟ سورپرایز شد وقتی فهمید هیوک مقصد روستا رو واسه رفتن انتخاب کرده اونم در حالی که میخواد تمام مسیر کولش کنه تا فقط بتونه مهمونشو ببره مسابقه ی فوتبالی که منتظرش بود رو ببینه :)
قشنگ نیس که به همه ی خواسته هاش داره توجه میکنه؟ چیزی مونده که دونگهه دلش بخواد و هیوک با این که اونو نداشته باشه تلاش کنه واسه دونگهه بدستش بیاره؟ 
همین چیزاست که ناخواسته حس و علاقه ی دونگهه رو به هیوک داره پررنگ میکنه. 
اونقدر پررنگ که فراموش نشدنیه. اونقدر پررنگ که از وابستگی هم جلو میزنه و به مرز دلبستگی میزنه 
حالا اگه قراره باشه دونگهه چه چند هفته ی دیگه چه چند روز دیگه از اینجا بره، حتی اگه با وابستگی کلنجار بره که فراموش کنه، 
با دلبستگی چیکار کنه؟ :)
منم اون خاله رو میخوام کیم😭😭😭کاش منو ب فرزند خوندگی قبول می‌کرد که هم مامانم شه هم تو اون روستا زندگی کنم، بعدم میرفتم تو فروشگاه فروشنده شم هیوک اینا بیام ازم خرید کنن🚶🏻‍♀️
خوشبحال خودش 
ک قراره معشوقه ی هیوک شه :) 🧡
وقتی رنگ مورد علاقه شو همش ب دونگهه لحاظ میکنه 
آیا معشوقه ش نیست ک آنقدر چیزای رنگ مورد علاقه خودشو واسش میخره؟
دیگه اگه هیوکم نگه یا هیچ کاری نکنه فایده نداره 
آخه گلای مهتاب همه چیو لو دادن 🙂
آه کیو اگه بدونی دونگهه هیونگت دلش اینجا گیره توام بهش میگفتی برنگرد و همونجا بمون.. 
اوهوم نمیشه انکار کرد که بهش نیاز نداره.. هم دونگهه هم خود هیوک 
سلامت باشه کیم بستنی من 💞

سلام 

هیوکی برای شاد کردن دونگه کاری هست که نکرده باشه دونگه حسادت به یه بچه کوچولو اما باید بدونی که هیوک فقط تو رو می بینه توجه دونگه به هیوکی کش مو که دیگه دیگه

😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍

پاسخ:
سلام عزیزم
هردوشون به همدیگه خیلی توجه نشون میدن و مراقب همن 😍

سلام 

امید وارم خیلی خوب باشی💙🙃

قسمت پیش که خیلی زیادی ضعف کردیم 

کلا حسم به این قسمت خیلی خوبه 

شاید چون ادامه اتفاقات شیرینیه که قسمت قبل افتاد 

شاید بخاطر پوستر جدیده

شایدم واس تعداد صفحاشه ...

دیدن تعداد صفحات =» چن دقیقه بیشتر با ماهگون ....

من هنوزم میگم ...هیوک خیلی زیادی فهمیدس

همه چیو می‌فهمه 

دونگهه عم که همیشه کنار هیوک‌ ارومو خوشحاله

با اینکه ذاتش آدم شرو پرحرفیه ولی خیلی وقتا کنارهم مثه هیوک ساکت میشه ...

آیا وجود هیوک آرامش دونگهه نیس؟

آیا مرگ حق نیس ؟ :)

سرشو به سرهیوک تکیه داد .... حلقه دستاشو‌دور گردن هیوک تنگ تر کرد ...

 دونگهه در هر دو باری که هیوک میذارتش رو دوشش ....

و من که هر دوبار مردم برا شیرینیه این صحنه

 

تا اینجا اینجوری به نظر می‌رسید که همش هیوک مراقب دونگهس ، ولی خب .... :))

 

از دیدنی ترین تصویرهای دنیا 

دیدن تعامل دونگهه با نی نی هاس 🍼🥺

دوتا نی نی 

قشنگ ضعف میکنم براش

 

«هرچی مال هیوکه مال منم هست»

«تا وقتی اینجام هرچی مال توعه مال منم هس»

دفه قبل کم عر نزدم سر همین جمله 

دوباره .... قربونت برم که افتخارم میکنی

حسودی چرا خب ؟؟؟

نه تنها وسایل هیوک بلکه خودشم مال خودته :))))

 

موهای بلند دونگهه هیچ وقت بی حکمت نبوده 

این موها برا اینه که هیوک دستشو ببره توش با کش آبی ببنده ....

و حس دونگهه رو نسبت به هیوک بیدار تر کنه ....

 

دونگهه!!! منم دلم نمخاد برگردی

هیوکم نمخاد

خودتم که نمخای

آیا برمی‌گردی؟

 

من مردم برا این قسمت

دقیقا از همون قسمتایی که با هرتیکش اینجوری میشی😍🥺🤤🍬🍭💓🌈

 

خیلی اسکولم می‌دونم خودم 😂😂😂😂

خب خلاصه ...

مثه همیشه مرسی 

خسته نباشیدِ خیلی زیاد

بای بای👋🏻💙

پاسخ:
سلام عزیز دل
متشکرم منم امیدوارم حال دل تو خوب باشه*-*
این قسمتا همممهه خوبن و پر از حس عالی🤩
اوه آره راستی تعدا صفحات از این جا ب بعد همش بالای 30 صفحه س 
خلاصه که کلی کیف کنید 
از لحاظ عاقل بودن که آره هیوک بی نظیره 
و دقیقا هم یکی از ویژگی هایی ک دونگهه رو جذب کرده به خودش همینه 
فهم و درک بالاش. هم درک عقلی هم درک احساسی 
برای هیوک هم متقابلا همین حسو میده دونگهه 
هردوشون یه طوری همو درک میکنن و کنار هم خوشحالن که چیز بیشتری واسه خوشبختی نیاز ندارن 
لازم ام نبود انقد تکیه بده به هیوک :)
ولی خودش حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد 
چشاشو بست و سرشو ب هیوک تکیه داد.. 
آره. دونگهه هم مراقب هیوکه 
شاید زیاد نشون داده نشه 
اما بهش توجه میکنه و حواسش هست به همه جی
سر به سر بچه ها میذاره ولی خب رابطه ش هم خوبه با بچه ها🤭
دقیقا 
همینو بگو.. 
تو خودت بیا مال هیوک باش 
دیگه سر وسایل بحث نکن 
اونا هم برا توعه 🚶🏻‍♀️
دونگهه تماما قلب شد وقتی هیوک موهاشو بست 💞
نه حقیقتا ته دلش ب رفتن راضی نیس 
حتی ب کیو هم همینو گف 
از دهنش در رفت بعد گفت شوخی کردم 
خدا نکنه عچلم🥺🦋
فدات 
سلامت باشی 
فعلا بای 💓

شقایق قشنگم، چقدر ۴۲ صفحه شیرینی داشتیم این دفعه❤️😭

یعنی عاشق تک تک لحظه هاشون بودم، از همون اولش که تعامل گرگا و هیوک بود، دونگهه که داشت وسایل ضروری رو توی کوله میذاشت، نمیدونست دارن کجا میرن، آروم قدم زدنشون، وقتی دونگهه پا جای پای هیوک میذاشت و عین پسر کوچولوها دنبالش میرفت😍 

وقتی فهمیدم هیوک داره دونگهه رو میبره روستا که فوتبال تماشا کنم چشمام قلبی قلبی شد😍😍

کولش کرد😭😍 چقدر مقاومت دونگهه کیوت بود😍

کلا واسه هر خطش دلم ضعف میرفت، واسه هر کلمه ای که بینشون رد و بدل میشد، هر یه نگاهی که به هم مینداختن... همه چی‌...

جایی که به هیوک یادآوری کرد کاپشن و شال رو بپوشه و وقتی توی کافه بهش گفت درش بیاره تا گرمش نشه انگار صد ساله دارن با هم زندگی میکنن❤️ اصلا برای هم ساخته شدن🥺 اومدن که مراقب هم باشن😭

چه خاله ی مهربونی🥰 وقتی دونگهه گفت تو یه دنیای موازی خاله حتما مامانشه خیلی دلم براش سوخت😭 پسر کوچولوم😭💔

وای یعنی تعامل دونگهه و دختر کوچولوئه عالی بود😂 عاشق کل کلشون سر دوست داشتن هیوک شدم😄 حسود کوچولوی خوشگلم😍 چقدر چسبید که هیوک حرفاشونو شنید و به دونگهه هم فهموند که شنیده😁

چقدر عاشقی های هیوک رو دوس دارم🥺 جایی نشسته بود که دونگهه رو ببینه... برای موهای قشنگش دوتا کش دیگه گرفت، هرچند که به نظرم کشا رو گرفت که یه بهانه واسه لمس موهاش داشته باشه، چون بدجوری از پشت دلشو برده بود🥰

ای جانم که دردسر شیرین هیوک سه روز بیشتر قراره پیشش بمونه💖 ایشالله بعدشم کامیون خراب میشه یا تو برف میمونه نمیاد😄

شاید دونگهه بره و دوباره برگرده ولی راستش من دلم نمیخواد اینا حتی یه روزم از هم جدا شن☹️ دوباره هرکدوم تنها باشن... قطعا تحمل تنهایی بعد از این که طعم با هم بودنو چشیدن براشون خیلی سخت تر میشه😶

آقا چقدر به فکر بودنای دونگهه واسه هیوک دلنشینه❤️ قلب من هر دفعه میریزه چه برسه به خود هیوک... فکر کن کسی که از بچگی مردم ازش میترسیدن و حتی پدر و مادرش ولش کردن، الان یه نفر رو داره که حتی بیشتر از خودش به فکرشه🥺😭💙

عاشق غرغرای دونگهه پیش خاله شدم😂 خیلی بهش فشار اومده بود که دخترا هیوکو دوس دارن😂 عزیز دلم😄

و بالاخره اولین حرف زدن دونگهه و کیو😊 چقدر منتظرش بودم😍 کی میشه دونگهه واسه کیو از هیوکیش بگه😍

این قسمت قند خالص بود واقعا🥰 در ادامه اگه به قسمتای حساس یا سخت یا ناراحت کننده برسیم من هی باید برگردم این قسمتو بخونم بشوره ببره😄 هرچند که تو نمیذاری دونگهه و هیوک داستانات ناراحت بمونن، همیشه بعدش یه جوری شیرینش میکنی که همونم به آدم مزه میده☺️❤️

خلاصه که خیلی قشنگ بود واقعا مرسی💙💙💙

پاسخ:
عرفانه ی قشنگم. جانم 🥺😍نوش جونت این قسمت 🥺
حس قشنگ ینی همین که دونگهه بدون اینکه بدونه مقصد کجاست آماده شده واسه گردش با هیوک.. و هیوکی که برنامه ریخته بود مهمونشو ببره روستا که هم به مردم روستایی معرفیش کنه هم اونجا رو نشونش بده هم بتونه فوتبال ببینه 🥺
من خودم این قسمتو خیلی دوس داشتم. ته دلم دوس داشتم دونگهه هم بتونه یه روز بیاد خاله و اهالی روستا و اون فروشگاه بزرگ دنج قشنگو ببینه. و اون روز، روز رفتن دونگهه و جداییشون نباشه :)
دیدی چقد جدی با دختر بچه بحث داشت؟ 😂😂بله سر هیوک دیگه شوخی حالیش نی 😌
و هیوک انقد حواسش پرت موهای دونگهه که پشت بهش نشسته بود بود که هی یادش میرفت چوب تو دستشو تراش بده :)
که در آخر تسلیم شد و رفت موهاشو با کش موی جدید ببنده ~
ای خدا همتون آرزو کردین کامیون نیاد یا خراب شه 🤭🤭
دقیقا!!حالا که با هم زندگی کردن و به هم عادت کردن جدایی سخت میشه.. یا تحمل زندگی تک نفره غیر ممکن میشه!
هیوک آخه تا حالا کسیو نداشته که هم راجع به موهبتش بدونه و اونو یه برتری ببینه هم انقد قشنگ بهش توجه نشون بده.. واسه همین دونگهه قطعا وجود خاصیه براش :)
باز جلو خاله خودداری کرد هیچی نگفت وگرنه برا اونا هم میتونس غر بزنه 🤭
آره حرف زدن دونگهه و کیو یه جور دلگرمی بود برامون😍انگار یه حس سبکی یا راحتی خیال داشت همین ک حداقل مستقیم حرف زدن 
ای خدا این قسمت پس مورد علاقه ت بوده😍خداروشکرررر. آره نگران نباش بهم اعتماد کن و حتی اگه اتفاقی افتاد صبور باش. ایونهه ی این داستانم تحمل جدایی های بزرگو ندارن خودشون
خواهش میکنم که 😍💓💓💓

اول از همه اینکه باورم نمیشه چهل صفحه برامون آپ کردی😭 اونم چهل صفحه به این شیرینی😭🤧

یعنی قند و عسلی بود که از تک تک کلمات این پارت میچکید😍😭

دوم اینکه من انقدر تمام لحظات این قسمت رو دوست داشتم که نمیتونم مثل همیشه دیالوگ و متنی انتخاب کنم😭

اگه میخواستم اینکارو کنم مطمئنم از اون چهل صفحه، پنجاه صفحه متن و دیالوگ مینوشتم😅🤧

پس تصمیم گرفتم ایندفعه خودم حسابی پرحرفی کنم😁

 

انقدر خوشم میاد دونگهه خودشم از حجم شیطونی هاش خبر داره! خدایا چسب زخم با خودش برداشت😭

آخه من چیکارت کنم تو رو بچه انقدر که شیرین و کیوتی؟!🤧

تازه وقتی داشتن میرفتن پاهاشو میزاشت جای پای هیوک😭

نخورمش خب؟!

نگران هیوک هم میشد تازه😭

همش میگفت کمرت درد میگیره! بعد گفت اصلا بیا برگردیم😭

از نگرانیاش توی روستا هم نگم دیگه که حسابی دلمو برد😭

همش حواسش بود که یه وقت هیوک اذیت نشه و بهش گفت شالگردن و کتتو دربیار😭

پسر خوشگل و خوش مشرب و مهربون و باملاحظه‌ی من😭

و البته که از کیوت بازیاش موقع بازی و حرف با بچه ها نباید بگذریم😋

با اون پای شکسته رفته فوتبال بازی کنه🤦🏻‍♀😂 فقط دو دقیقه در طول روز آروم بگیر خب ووروجک😍😂

وای امان از اون لحظه ای که داشت با اون دختربچه حرف میزد😂😂

آخه خوردنی کیوت جدا نشستی با یه جوجه‌ی چهار پنج ساله کل کل میکنی اونم چون نمیخوای کس دیگه ای هیوکو دوست داشته باشه؟!😍😭😂🤧

بعد هم چون گفته هیوکو دوست داره از اینکه بهش آدامس دادی ناراحت شدی؟!😍😭😂🤧

خب آخه اگه من دورت نگردم و محکم نچلونمت، چیکار کنم؟!🤧

تازه بعدش پیش خاله هم غر میزد!!

بعدش هم در اوج کیوتی و غرغر کردن خوشحاله که هیوک متوجه عشق هیچکدوم از دخترای روستا نشده😍😂

مطمئنم اگه چند دقیقه دیگه توی روستا میموندن میرفتن وسط روستا داد میزد که هیچکس حق نداره عاشق هیوک باشه چون من عصبانی میشم😂😂

خوردنیِ کیوتِ چلوندنیِ گاز گرفتنی😋🤤😍😭🤧

جدا دلم میخواد وقتی اخم کرده و داره غر میزنه برم لپاشو گازگازی کنم🤤🤤

 

و هیوک جانم...

آخه من چی بگم از تو‌؟!

رسما یه تیکه جواهره که قصدش فقط دلبری کردن از مائه اونم بدون اینکه خودش بدونه داره دلبری میکنه و همینه که جذاب ترش کرده💎😍😭

یعنی واقعا دلم میخواد براش بمیرم!

وقتی میبینم چقدر میخنده و خوشحاله از حضور دردسر شیرینش...

وقتی میبینم بیشتر به اطرافش توجه میکنه و ناخودآگاه حواسش معطوف میشه به دونگهه..

وقتی میبینم انقدر دلبر و با محبته که هر سختی ای رو برای خوشحالی دونگهه به جون میخره..

وقتی این آرامش و محبت بی حد و مرزش رو میبینم، واقعا دلم میخواد بغلش کنم، سرشو ببوسم، موهاشو نوازش کنم، محکم فشارش بدم و بعد براش بمیرم😭

یکی به این مستر دالنیم بگه حق نداره انقدر دلبری کنه و منو به گریه بندازه!!

آخه چجوری دورت نگردم وقتی میبینم حرفای دونگهه با یه دختربچه رو گوش میدی و بعد خندت میگیره؟!

چجوری دورت نگردم وقتی میبینم حتی حواست به موهای پریشون دونگهه هست و همونجا براش یه کش میخری و میری موهاشو میبندی تا کلافه نشه؟!

چجوری دورت نگردم وقتی میبینم بیشتر از همیشه خوشحالی و میخندی؟!

چجوری برای ذوق کردنات بخاطر نگرانی های دونگهه نمیرم؟!

دلبر ترین مردی که توی دنیا وجود داره قطعا مستر دالنیم خودمه با اون چشمای تیز ولی آرومش😭🤧

 

تازهههههههههه دونگهه قراره سه روز بیشتر بمونه😍💃🏻

یعنی من انقدرررررررررر بابت این سه روز خوشحالم که دارم دعا میکنه این ماه کامیون نیاد روستا و دونگهه مجبور شه یک ماه دیگه بمونه و توی این یک ماه اینا عاشق هم بشن و کنار هم بمونن و من خیالم راحت شه😁😁

ولی یه نکته ای وجود داره اونم اینه که من مطمئنم وقتی ما حواسمون نبوده این دو تا یواشکی رفتن یه گوشه ای و بهم اعتراف کردن و به ما خبر ندادن🤨

وگرنه این حجم از حسودی و توجه برای دو تا دوست خیلی عجیبه🤔

حالا هی میخوان ما رو گول بزنن که نههههه!! ما عاشق هم نیستیم و بهم اعتراف نکردیم😒

الکیییییی🤪🤪🤪

دیگه وقتی یکی به یه بچه چهار ساله حسودی میکنه و اون یکی حواسش به موهای پریشون نفر اول هست، مشخصه رابطشون دوست پسر طوریه دیگه😁

خلاصه که مطمئنم دور از چشم ما یه اتفاقی افتاده که بهمون نمیگن😒😂

 

دیگه جو روستا هم که گفتن نداره! داره؟!

انقدر روستاشونو دوست دارم که حد نداره😍😍😍😍😍😍

میگم نظرت چیه همگی باهم جمع کنیم بریم روستا پیششون؟!

هم فاله هم تماشا😁

تازه من اتوبوس هم آوردم🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌

زیاد هم آوردم که همه جا بشیم😁

آماده بشید که روز و ساعت حرکت سه شنبه شب بین هفت تا هشته😁😍💃🏻

 

دیگه اینکه من اگه میدونستم قراره انقدر زود آرزوم برآورده بشه و هیوک، دونگهه رو ببره روستا، از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم🤦🏻‍♀😂

همین قسمت قبل بود گفتم میخوام ببینم رفتار دونگهه و روستاییا باهم چجوریه بعد این قسمت به آرزوم رسیدم😍😂

 

و در آخر امیدوارم همه چیو گفته باشم و چیزی از قلم جا نیوفتاده باشه! (که البته با این طوماری که نوشتم اگه چیزی یادم رفته باشه یعنی اینکه رسما آلزایمر گرفتم🤦🏻‍♀😂)

ولی خب این قسمت انقدر سوییت بود که حس میکنم هنوزم شور و هیجانم خالی نشده و میتونم تا آخر عمرم ازشون حرف بزنم😭🤧

خلاصه اینکه خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی این قسمت خوب بود و عاشقشم😍😭

مرسی که انقدر خوشگل برامون مینویسی و خسته نباشی💙🧡

پاسخ:
باورت بشه چون از همین قسمت 15 به بعد همه ی پارتا طولانیه و بالای 30 صفحه ان *-*
این قسمتم از این مدلا بود که نمیشد دو پارت کرد. همه ی اتفاقا باید تو همین یه پارت میوفتاد برا همین طولانی شد*-*
قربون پرحرفیت. این قسمتا همش طولانیه فک نکنم دیگه بتونی دیالوگ منتخب بنویسی چون زیاد میشه🤭
آره مجهز اومده 🤭 تازه فلاسک چایی هم میخواست بیاره ولی چون هیوک میدونس تو روستا نیازی بش نیس گفت نمیخواد 🥺
فقط معذب بود که هیوک اذیت و خسته نشه این همه راه
حتی حاضر بود از روستا گردی و فوتبال بگذره ولی هیوک ساکتش کرد نذاشت مقاومت کنه 🤭
ایییین همه توجه داشت به هیوک بعد هیوک دلش نره براش؟ 😭
یا بهش یادآوری می‌کرد که لباساتو بپوش
یا میگفت شالتو در بیار عرق کردی.. یا میگفت کتتم در بیار یا بریم بیرون.. کل توجه ش به دمای بدن هیوک بود =)
از فوتبال نمیگذره.. حتی اگه پاشم تا زانو تو گچ باشه 😂
کل کل هم میکنه ولی میونه ش با بچه ها کلا خوبه *-*
ولی این بحثش سر هیوک با دختر بچه خیلی جدی بود '-' 
لی دونگهه سر عشق دیگه شوخی و جدی و سن نمیشناسههه 
جلو خاله زیاد روش نشد غرغر کنه سر کراش دخترای روستا رو هیوک 
وگرنه اونجا هم حرفای سمی ای می‌زد =|
اوهوم آره. شخصیت هیوک بخاطر خونسرد و آروم بودنش دوس داشتنیه.. اصلا نمیشه دوسش نداشت! آدم دلش میخواد همچین بغلش بگیره نازش بده یا تو یه فاصله ای ازش یه گوشه بشینه و فقط تماشاش کنه و غرق آرامش و مهر وجودش بشه. 
مخصوصا این که حالا با زندگیش آشنا شدین و میدونین چقد تنها و مظلومه عمق دلخوشیش از حضور دونگهه رو درک میکنین و بودن دونگهه رو کنارش میخوایین.
به خصوص که تغییرات محسوسشو دیدین تو این مدت
وای الان رسیدم به این جمله ت. دیدم توام دقیقا از بغل کردن و بوسیدن و له کردن هیوک حرف زدی. عایگو حسمون عین همه دقیقا 🥺
به نظرت مکالمه های دختر بچه رو با دونگهه شنید؟ 🌚
تا الانم خیلی مقاومت کرد که دست نزد به اون موهای لعنتی TT
دیگه وقتش بود بره خودش براش ببنده. اونم با کش موی جدید رنگ مورد علاقه ش*-*
آخه دونگهه هم سختشه با اون دست تو گچش موهای خودشو ببنده. 
دقیقا درست گفتی و درک کردی. هیوک الان بیشتر از هر وقتی احساس خوشحالی و خوشبختی داره.
اما بازم بخاطر احساس مسئولیتش از خاله راجع به این که ماشینی کی میاد به روستا پرسید و همه چیو به دونگهه کامل توضیح داد و تصمیم رو به عهده ی خودش گذاشت 
گرچه این دوتا هیچ کدوم ته دلشون راضی به جدایی نیستن 🙂
اعتراف که دیگه نکردن🤭🤭هنوز حتی با خودشون راجع به این احساس روراست نیستن که این صمیمیت و وابستگی چیزی بیشتر از یه حس معمولی یا صرفا دوستی و رفاقته.. اما حتما باید یه اتفاقی بیوفته که به خودشون بیان و عمق این فاجعه ی قشنگو درک کنن
من پایه ام ✋🏻😍
ببخشید بانو، امکانش هست یه جای مسافر vip برا نویسنده رزرو کنی؟ 😌
من ک از خدامه برم تو همون روستا برای همیشه زیست کنم 🚶🏻‍♀️
هر روزم پا میشم میرم از پل عبور میکنم میرم بالای کوه یه سر به کلبه ی ایونهه میزنم و از پشت پنجره تماشاشون میکنم 🚶🏻‍♀️
آره دیدی فانتزیت چقد زود ب واقعیت پیوست؟ 
اونم. بدون احساس غم و جدایی. همش قشنگ بود 

ای قربونت. همه چیو گفتی. خیلیم زیاد و قشنگ گفتی. منتها قشنگی طومارت انقد زیاد بود من قندم افتاده. باید پاشم برم یه لیوان آب قند بخورم انرژیم برگرده 
و در آخر مرررررسی هزار بار ک انقد دوسش داری و براش وقت میذاری 😍
مراقب خودت باش 🦋

 

سلام سلام🌼🌼


42صفحه‌ی غش  و ضعف آور~~~🤧❤️

"با فهمیدن دلیل اینکه دونگهه چرا هنوز روی ایوان ایستاده و به بهانه ی کوله پشتی با خودش می‌رود، سرش را چرخاند و با اشاره سر به گرگ مادر فهماند وارد لانه اش شود"
"دونگهه که حالا تردیدش برای پایین آمدن از ایوان کم شده بود چند قدمی به جلو برداشت"
🥺🥺🥺🥺من الان قربون صدقه هیوک برم  یا گرگ مادر... حتی گرگ مادر هم قابلیت قربون صدقه رفتن داره 🥺🥺
همینطور که از هیوک انتظار میرفت😍همه تلاششو میکنه تا دونگهه رو خوشحال کنه و به فکر دونگهه اس🤧الانم داره میبرتش روستا تا هم فینال فوتبال رو ببینه هم روستا رو ببینه.. حتی با اینکه میدونه دونگهه نمیتونه با وضعیت جسمیش از اون مسیر بره و قراره کولش کنه🥺🥺❤️❤️
و دونگهه ای که با اینکه دلش میخواد فینال و روستا رو ببینه ولی بخاطر هیوک و اینکه خسته و اذیت نشه با لجبازی اصرار داشت که نرن روستا🥺
'مچ دستش بین دست هیوک و تا به خودش آمد متحده شد که هیوک در یک حرکت او را روی کول خودش انداخته'
"ساکت میشی یا نه؟"

"یکی از دلخوشی های این روزهایش همین حرف زدن های ساده اش با دونگهه یا جواب دادن به سوال هایش بود" 🤧

"این مشکل نیست... فقط یه تفاوت فوق العاده‌ای"
اگه همه مثل دونگهه بودن.... مطمئنا هیوک هم انقد حس تنهایی نداشت.. ولی همین تفاوت باعث خاص بودن دونگهه میشه😍✨

و دونگهه ای که قبل از هرچیزی به هیوک فک فکر میکنه... وقتی رفتن داخل فروشگاه اولین چیزی بهش فکر کرد این بود که گرما هیوک رو اذیت نکنه🥺

تعاملشون با بچه ها🥺دونگهه ی شیطون مون که با دیدن بچه ها شیطنتش گل کرده😂❤️
من بخاطر دونگهه و اون دختر کوچولوی بانمک غش کردم که🥺🥺
"هرچی که مال هیوکه مال منم هست"😂👌
"چون بانمک هم حرف می‌زنی بهت یه آدامس هم میدم"
"چه حرفا... اونوقت خودتم آقای هیوک دوس داری؟"
"خیییلی"
"اگه اینو قبلش می‌گفتی بهت آدامس نمیدادم"
"دوسش نداشته باشم؟"
"نچ"
"آخه مهربونه و بوی خوبی میده"
"اوکی قبول دارم ولی متاسفانه یا خوشبختانه آقای هیوک مناسب تو نیست"
" نخیر وقتی بزرگ شم میخوام باهاش ازدواج کنم"
" چی؟ فکرشو از سرت بیرون کن چون اصلا نمیتونی"
" ولی دوسش دارم"
" خوش بحال معشوقه آقای هیوک"
این دونگهه رو باید بچلونیییش🥺🥺😭😭😂😂❤️
" +دونگههههه؟ "
" ببینم داری با یه بچه 4ساله کل کل می‌کنی؟ "
دقیقا داره همینکارو میکنه😂اوخوداااا🥺🥺🥺من نیاز به گیف و استیکر دارم الان ایموجی حق مطلب رو ادا نمیکنه😭
هیوک جایی رو برای نشستن انتخاب کرد به دونگهه دید داشته باشه😭😭
"موهای بلند و موج دار دونگهه تا پایین گردنش را پوشانده بود توانایی فکر کردن و اراده اش را به کل مختل کرده بود  چون پشت به هیوک روی صندلی نشسته بود موهای بلند و آشفته اش بیشتر از هرچیزی در نقطه دید هیوک بود"
"با فرو رفتن آرام هر ده انگشت دو دست داخل موهایش ضربان قلبش از حرکت ایستاد و نفسش برای یک لحظه حبس شد"
منو ولم کنیییییییید😭😭😭😭😭😭
" هیوک با حرکت مختصر انگشت های بلندش داخل موهای دونگهه، آنها را شانه زد و طوری که فقط دونگهه بشنود با تن لالایی مانند صدایش نجوا کرد :این کش مو رو  گمش نکنی... "
خیلی دارم خودمو کنترل میکنم که همشو ننویسم ولی نمیشههههه... بزارین بقیه اشم بگم😭
"دونگهه که حرکت انگشت های هیوک را نه فقط در سر بلکه با تمام دلش حس کرد و لبخند زد، در حالی که سرش را پایین انداخته بود او هم زمزمه کنان جواب داد 'اون قبلیه رو.. هم گم نکردم که... تو خونه اس"
"موهای دونگهه  را با دست چپ جمع کرد و با دست راستش کش را دور موهایش گذاشت و در حالی که با حوصله آنها را می بست زمزمه کرد:میدونم... اما این مهمتره... رنگش خیلی قشنگه"
" نیاز نبود حتی به کش نگاه بیندازد رنگش را ندیده می‌دانست "
" آبی عه... "
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من خیلی سعی کردم همه رو ننویسم ولی نشدددد😭
ییییییییییس💃🏻💃🏻💃🏻سه روز به اونروزا اضافه شدددد💃🏻💃🏻💃🏻ایشاا... که همینجوری هی بیشتز و بیشتر میشه👀💃🏻
و ادامه کل کل دونگهه با بچه 4ساله😂❤️
" ولی ایونهیوک اصلا تو این باغا نیست..  فکر کنم حتی متوجه هم نشده....آخه همیشه ساکت و سر به زیره"
"همون بهتر..." 😋🥰😇😍🤧❤️
آخ بلاخره با کیو حرف زد... من همش نگران کیو بودم نمیدونم چرا☹️
"آه کیو... یه وقتایی به این فکر میکنم که دلم نمی‌خواد برگردم..."
و اینو درحالی گفت که داشت به هیوک نگاه میکرد🥺🤧
دلش نمیخواد برگرده😢
و اینکه چه پوستر قشنگی😍عکس گچ دستش چه قشنگههه😍هیوک هنرمندمون😍


مرسی و خسته نباشید🌹💙

 

پاسخ:
سلام گل گلی خوبی؟

این قسمتا همه طولانی ان*-*
کشش و ارتباط عمیق همینه! این که بدون گفتن حرف یا رد و بدل شدن دیالوگی بفهمی طرف مقابلت چی میخواد. و هیوک اکثر وقتا همینطوری متوجه ی احساس دونگهه میشه. مثل الان که دلیل تعللشو فهمید و گرگ رو دور کرد ازش
یا دونگهه.. اصلا نمیدونس قراره کجا برن و مقصدشون کجاست. فقط به هیوک اطمینان داشت و آماده ی رفتن شده بود. غافل از اینکه هیوک با نیت خیلی قشنگی قصد داشت ببرتش این همه راه روستا *-*
آره تنها دلیل دونگهه هم ک مقاومت می‌کرد همین بود که خجالت می‌کشید این همه راه رو کول هیوک باشه و هیوک خسته شه.
اصلا چه بهتر که هیچکس شبیه دونگهه نیس که این همه برای هیوک خاص بشه:)
اگه همه دونگهه بودن که هیوک دلباخته نمیشد :)
اگه دونگهه شبیه بقیه بود که خاطره انگیز ترین آدمی که هیوک تو عمرش دیده نمیشد :)
اگه دونگهه ایییییین همه توجه به هیوک نشون نمی‌داد که دل هیوک انقد قشنگ ربوده نمیشد 🦋
ای خدا 🥺
نگا چه دیالوگی نوشته 🥺
اینا رو همه دوس داشتی؟ *-*
ولی بیا قبول کنیم کل کل کردنش با اون طفل معصوم خیلی خنده دار و شیرین بود😂
مخصوصا که مخاطب و مفعول بحثشون هیوک بود
وی حتی به این توجه نداشت که رقیب عشقی اش یک کودک چهار ساله بود💁🏻‍♀️🤭
دونگهه از اون مدل عاشقاییه که حسادت و خواستنشون خودخواهانه س و توی عشق کلی حسادت ب خرج میدن
دیدی چه حرصی می‌خورد؟
مخصوصا بعد از این که با خاله حرف زد و خاله داشت میگفت دخترای روستایی خواطر خواه هیوکن🤭
دیگه چقد موهاشو ببینه و هوس لمس کردنشون به سرش نزنه؟
هیوک تا الانم خوب مقاومت کرد که موهاشو نبست یا حتی یه لمس کوچیک
اون موهای لعنتی رو فقط باید دست کشید و تار به تارشو نوازش کرد 😭
اول حوله و مسواک.. و حالا کش موی دونگهه رو هم از رنگ مورد علاقه ی خودش انتخاب میکنه..
حتی لباسهایی که به دونگهه داد هم آبی بودن..
آیا این زیبا نیس که از رنگ مورد علاقه ی خودش برا دونگهه داره استفاده میکنه؟ 😭
آره هممون ته دلمون میخواس کیو یه خبری از سالم بودن دونگهه داشته باشه طفلی
و حالا چه بهتر ک مستقیم با هم حرف زدن.
فداتشم عزیزمممم😍
مراقب خودت باش💞

سلاااام سلام😍💙

به به قسمت جدید😋😋 این قسمت از اون قسمتایی بود که ادم دلش میخواد یبار دیگه بخونه😍💙

هر قسمت قبل اینکه قسمت جدیدو دانلود بکنم میرم جوابتو برای نظرم برا قسمت قبلی میخونم بعد میام دانلود میکنم😌💙

وای خدا چقدددررررر این قسمت شیرین بود😍🤤( فکر کنم هر قسمت اینو میگم نه؟😐🤔)

چقدر هیوک با فهمه😍😌 اینکه میفهمه دونگهه از ترس گرگه نمیتونه بیاد و بهش میگه بره😌

پس بخاطر همین میپرسییید که فوتبال کیه 😍 یه حدسایی میزدما😍

واهای خدا کولش کرد😍

عاشق اونجاش شدم که دونگهه با اون دختر بچه کل کل میکرد🤣😂 ینی دوبار رفتم اونجارو خوندما😂 

"خوشبحال معشوقه ی هیوک" :) واقعا خوشبحالش😌💙 حالا نمیدونه خودشه😏💙

چه خوب شد هیوک همشو شنید😈😋😂 

و دونگهک جانی که با شرارههای اتشینش که دل هیوکو برد😎😏

واهااااای خدایااااع من دیگه مردم😍 دستشو کرد تو موهاششششش😍🤤 موهاشو بست😍🤤 

ارههههه اصلا تو همش برا دونگهه کش مو بخر موهاشو از صبح تا شب ببند😍😍🤤💙

اونجاش که فهمید گل مهتاب گل عشقه چرا خشکش زد؟ بخاطر اینکه دونگهه با خودش برده بود؟

ارهههه خشکت بزنه😎 یکیو میشناختم خشکش میزد اخرش عاشق شد رفت😏😎

چقد اروم عاشق همدیگه سدن ولی خبر ندارن لعنتیا😍

اونجاش که دونگه گفت"همش یه نیم وجبه راه میره میگه عاشق هیوکم" 😂😂 حسود کی بودی توووووو😂😍💙

این قسمت خیییلی شیرین بود😍💙

پاسخ:
سلام عزیزم خوبی؟
ای جان. خداروشکر که انقد خوب بوده که دوباره خوندنش دلچسب باشه 
کار خوبی میکنی، اون موقع من همه ی کامنتا رو هم جواب دادم 😌
هر بار هم بگی عزیزی😍😂💓
آره بیخودی اون روز ازش راجع به مسابقه نپرسید. برنامه چیده بود براش. نمی‌خواست حالا که خودش تی وی نداره حسرت به دل مهمون عزیزش بشینه 
خوشبحال معشوقه ی هیوک 😌🌚 چیزیه که ما میدونیم معنیشو فعلا
با کش موی آبی سرمه ای😍😍😍
تازه دوتا خرید.. هنوز یه کش مو دیگه هم تو خونه س 
چون راز گل مهتاب رو نمیدونه. خودشم چیزی راجع به اینکه چجوری گلای مهتاب تو اون سرما در اومدن نمیدونس و یهو از زبون خاله شنید که مهتاب گل عشقه. و گیج شد!چون مهتاب با روح خودش رابطه ی مستقیم داره 
بله دیگه با بچه 4 ساله هم کل میندازه😂
مرسی عزیزممم😍

ولللللم کن ...

مردم با این پوستر جدید و عکسا و اون اهنگ ملیح !! 

میرم سر به بیابون میذارم اصلا 😭💙 

جذاب لعنتی 😍😭

پاسخ:
بیا ب جاش سر به دامن من بذار 💞💞

سلام شقایق جانم 

وای عکسات یکی از یکی محشرتره 😍😍😍😍😍👌💖💕💎

میشه تو تک تک شون ساعت ها غرق بشی اینقدر که عمیق و دوست داشتنیه 

دست مریزاد ۴۲ صحفه ی بی نظیر خیلی بهم چسبید هی میومدم پایین پایبن تر دوست نداشتم تموم بشه😍😍😍😍😭😭😭😭❤❤❤

گفتا اگر براید 

گفتم که ماه من شو 

یکی از بهترین هدیه هایی که میشد واسه کسی که خیلی دوسش داری و به علایق اون نفر اشنا باشی و بدونی که بازی فوتبالی که خیلی وقته ندیدتش و بهش به شدت علاقه داره براش براورده کنی و خوشحالش کنی اونم برای کسی که مثل بقیه باهاش برخورد نکردقبولش داشت  و هر بار با تعریفاش از پشتکارش از مهربونی هاش بهش دلگرمی داد و تشویقش کرد و بهش دلگرمی داد

با اینکه هیوک کمتر به خاطر ماهیت وجودش کمتر پاشو تو روستا میزاره اما چقدر خاطر خواه زیاد داره خودش نمیدونه بچه های کوچیکم کراششون هیوک شده براش دندون تیز کردن 😍😍😍😂😂😂😂😂 

و ما اینجا کلوچه نقلی شیرینی داریم که به شدت رو هیوکیش تعصب داره و حاظر نیست برای یه دقیقه هم شده با کسی شریکش کنه حتی تو بچه ی کوچولوی عزیز😂😂😂😂😂😘😘😘عین بچه ها داری سرش دعوا میکنی بابا مال خودت 😂😂❤❤❤😙😙 قربون حسودی کردناش بشم 

وقتی دستای ظریف سفید بلوری کشیده اش رو تو موهای لخت و دراز قهوه ایش فرو کرد تا موهاشو ببنده (وی قلبی براش نمونده )😍😍😍💕🔥🔥❤❤

وقتی که بهش نزدیک میشه بوی گل مهتابی که از سرتاسر وجودش ازش تراوش 

میشه و با هر دم و بازدمش با عمق وجودش بو میکشه و از دنیای اطرافش جداش  میکنه 

یه مطلب خونده بودم که برام جالب بود باهات به اشتراک بزارم 

بوها به شدت رو عواطف و احساسات ادما حتی تو خلق و خوی تآثیر میزارن 

همه ی رایحه ها و عطرها اتصال منحصر به فردی با قسمت اولیه مغز انسان ارتباط برقرار میکنند به همین خاطر انسان سطح اعتماد به نفس متفاوتی رو تجربه میکند 

زمانی که برای اولین بار عطری استشمام میکنیم این رایحه ها در مغز انسان کدگذاری میشود و به صورت بوی دلپذیر و بوی ناخوشایند ذخیره میشوند 

برخی از عطرها و رایحه ها به گونه ای است که زمانی که برای اولین بار ان ها استشمام میکنیم دوران کودکی و یا حتی خاطراتی که تاکنون نداشته ایم را در ذهن ما نمایان میسازد به همین دلیل است که عطر را با مغز خود بو میکنیم نه با بینی خود .

مغز ما در زمان استشمام یک عطر فرایند سخت و پیچیده ای را انجام می دهد که من ان عطر را دوست دارم یا نه 

اگر به طور طبیعی تمایل داشتید که بیشتر از خودتان بیرون بیایید یا به عبارتی 

ساختارهارو بشکنید و کارهای بزرگ و دستاوردهای عظیم را خلق کنید بهتر است از عطرهایی که دارای نت های گل و گیاه هستند استفاده کنید زیرا انسان با استشمام بوی طبیعت و گل و گیاه و میوه ها تمایل بیشتری به خارج شدن از مرزها را دارد (ببخشید که سرت رو درد اوردم سعی کردم مختصر و مفید برات گفته باشم )

قطعا رفتن از پیش همچین ماهی خیلی سختر ازاونی که بتونه باهاش کناربیاد ادمی که از سراتاسر وجودش ارامش و عشق میباره امیدوارم که به این زودیا ترکش نکنه 😍😍😍😭😭😭😭

باورت  بشود یا نه 

روزی می رسد

که دلت برای هیج کس 

به اندازه ی من 

تنگ نخواهد شد 

فوق العاده بود 😍😍😍💕💖💓

پاسخ:
سلام عزیزم
دلمان را ربودن😭😭
آره خودم قبل اپ نیم ساعت بشون خیره بودم 🙂
اوهوم واقعا هدیه هم بود.. از همون روزی که دونگهه راجع به فوتبال غر زد و گفت نمیتونه ببینتش و قهر کرد رفت هیوک به چیدن همچین برنامه ای فکر کرد. 
واقعا دلش می‌خواست هم دونگهه بتونه ببینه مسابقه رو.. هم اونو ببره و روستا و مردمشو بهش نشون بده. این اولین بارش بود و خاطره انگیز ترینش هم شد 
عاره خیلیا روش کراش دارن ولی لی دونگهه ده به هیچ جلو زده از همه 🌚
انقدم با بچه جدی جدی سر هیوک بحث می‌کرد که یکی نبود بیاد بگه مال خودددت. این طفلی فقط 4 سالشه هیچی نمی‌فهمه لی دونگهه 
و اینگونه شد که موهای پریشون و بلند لی دونگهه به دست هیوک با کش موی آبی بسته شد 💞

وای نه اتفاقا خیل جذاب و آموزنده بود کلی لذت بردم و استفاده کردم 🤩مرسی 
کلی هم فانتزی زدم ناگفته نماند :) واقعا عطر عنصر خیلی قوی ایه و تاثیر عمیقی روی عواطف و احساسات داره 
بوی هیوک به تنهایی، جدا از شخصیتش یه خاطره ی عمیق واسه دونگهه ب جا میذاره 
شعراتو قربون🤩💞
مرسی عزیزمممم🤩

عرررر...خیلی رمنسش صافت بود لعنتی...دلم لرزید

پاسخ:
نوش جونت🥺🥺

سلام شقایق عزیزم خوبی عزیزم الهی که حال دلت خیلی خوب باشه عزیزم
وای چه عکسای قشنگی اپ کردی حسابی دلبرانه س
لیریک اهنگ چقدر زیباست هی میخونمش به افق خیره میشم
واو منو این همه خوشبختی محاله در روی ابرا سیر میکنم به خاطر اینکه فایل امروز 42صفحه س اخ جون
اصولا ما در فرهنگ خودمون به کسی که  خیلی عالی و خوب باشه میگیم فلانی ماهه اما اینجا هیوک به معنای حقیقی کلمه و مجازی کلمه ماهه و چی قشنگ تر از اینکه معنای حقیقی کلمه رو با خودش به همراه داره
دونگهه چون همیشه هربار یک اتفاقی براش میوفته محض اطمینان چسب زخم همراهش میبره الهی بگردمش تو این پلان دونگهه خودش کوله هیوک رو برداشت مصداق بارزش جمله هرچی مال تو مال منم هست رو به اوج خودش رسوند یک حس خوب و خاصی داشت برای من....
هیوک برای اینکه دونگهه فینال رو ببینه تصمیم گرفت ببرتش به روستا ...هممون اکثرا ارزوی این رو داشتیم که یک روزی باهم به روستا بیان ولی چون به دیدار اخر فکر میکردیم ازبیانش میترسیدیم ولی هیوک با یک تصمیم درست و منطقی و اتک وارانه تمام حس های خوب رو به ما هدیه کرد با کمی دقت میفهمیم که هیوک دوست نداره دونگهه از کنارش بره چون اگه میخواست به دونگهه از قبل حرکت میگفت و ..... دونگهه بافهمیدنش یک حس عجیب بهش منتقل شد ته دلش کمی خالی شد چون اونم دوست داره کنار هیوک بمونه و و تنها چشمه امیدواریش اون یک هفته بود ولی این تصمیم هیوک کمی استرسش رو بیشتر کرد و همین طور به کولش گرفته شدنش توسط هیوک  اما درواقع هیوک خواسته دونگهه رو به خواسته دلش برسونه
وایییی من عاشق غافلگیری های هیوکم که با وجود اینکه دونگهه با وجود شرایطش سعی به مستقل بودنش میکنه یهو کولش کرد انبننقنقنقنقننلنلنلنلن
وقتی دونگهه دستاش رو دور گردن هیوک فشار داد و ضربان قلبش بیشتر شد ینی هیوک صدای قلبش رو شنید؟ یا حس کرد😢
شقا اونقدر همه چیز رو با جزئیات کامل تعریف میکنی حس میکنم تو اون موقعیت هستم شقای راپونزلم
هیوک اونقدر غرق دونگهه بود که حتی یادش رفت کت و شال گردنش رو بپوشه چقدر هیوک خوشتیپه خدایاااااااا مسنینیممسمسممسمی هیوک کراش یک جهانه
دونگهه عاشق هیجانه ولی هربار بابتش اسیب میبینه خدا خوب ادمی رو سر راهش قرار داد چون کسی هست که مراقبش باشه و درد هاش رو التیام ببخشه
حتی خاله فروشگاه هم گفت دونگهه زیباست نینینینیکشگصگصگلککلنب
شالگردنتو در بیار.. بیا بریم بیرون ..عرق کردی ..کتت رو دربیار و.... سمینسنسن دونگهه کل حواسش به همنفس ماهگونشه
دونگهه از خیر هرچیزی بگذره از خیر فوتبال عمرا بگذره هیوک به همچین کسی برای ادامه زندگی نیاز داره پر از شادابی و نشاط..
دونگهه حسود ترین موجود دنیاست به دختر بچه حسودیش شده میگه اگه میدونستم هیوک رو دوست داری ادامس بهت نمیدادم😂
اقای هیوک مناسب دختر بچه نیست مناسب یک موجود دوست داشتنی حسوده که حاضره برای اقای هیوک باهمه دنیا چه بزرگ چ کوچیک بجنگه اما برای خودش نگه داره
وقتی دختر بچه گفت که هیوک رو دوست دارم دونگهه چیزی به دختره نگفت چون خودش حسی نظیر دوست داشتن بلکه فراترش رو نسبت به هیوک داشت به خاطر همین گفت که خوش ب حال معشوقه هیوک که البته خودشه وای دونگهه وقتی با هیوک مواجه شد دست و پاش رو گم کرد😂😂
هیوک رو به دلبر مو بلند قشنگش نشسته بود و از پشت سر نگاهش میکرد ینینینینسنسحسح شقا ادرنالین مغزم به سطح ناباورانه ایی رسیده 😢 دل ضعفه اورای شقانه ایی بد جور تو روح و روان اثر میزاره
وایییی هیوکککککک بلاخره  موهای دونگهه رو بست چون اونجا ی فضای عمومیه احتمالا افرادی ک حاضر بودن تک و توگ متوجه شدن و نکته جالب قضیه اینجاست که هیوک کلا ادم سر ب زیریه به چیزی دقت انچنانی نمیکنه اما به همنفس روزای زندگیش دقت شدیدی داره و میره موهاش رو با موبند ابی رنگ میبنده  و این صحنه باید صحنه ایی زیبا و درعین حال متعجب کننده برای کسایی که اونجا هستن باشه و بعدش دستش رو روی شونه های دونگهه میزاره چیزی فرای ضعف زدم الان ک دارم مینویسم اندکی نطقم وا شده چ کردی باما شقااااا
هیوک برای اینکه حواس دونگهه رو از مسابقه پرت نکنه رفت سرجاش نشست یعنی هیوک متوجه حسی که دونگهه بهش داره شده؟ چون قبلش هم احتمالا شنیده دونگهه به خاطرش با دختر بچه کل کل میکرده و یا حتی زمانی ک کولش میکرده دونگهه ری اکشن های خاصی رو نشون میداده و البتهههه هیوک ذات طبیعت گونه خاصی رو داره و انچه که در چنین ذات هایی وجود داره نوعی شهود و سرعت بالاییی در پیش بینی هامختص به وقایع س به نوعی خیلی چیزا بهشون ممکنه زودتر از بقیه الهام شه یعنی ممکنه که هیوک متوجه حس درونی خودش و یا دونگهه و یا حتی حس متقابل خودشون شده باشه؟ چون حتی وقتی هیوک مکالمه خاله و دختر بچه رو شنید رفتارش کمی عجیب به نظر میرسید
 

شاید هم هیوک میدونه عاشقه اما نسبت به حس دونگهه کمی مطمئن نیست ینی منظورم اینه ک کمی دودله و حس میکنه دچار اشتباه شده و یا حتی ممکنه اون رفتار عجیب به خاطر این بود که چطور مقدمه ایی رو جهت ابراز علاقه به دونگهه در روز های باقی مونده آعاز کنه و یا حتی  ممکنه وقتی راجع به گل مهتاب که گل عشقه صحبت کردند به این پی برد حسی که به دونگهه داره چیزی به نام عشقه چیزی که برام دلچسب بود این بود که گفته شد گل عشق نشونه عاشق شدنه و هیوک کمی به فکر فرو رفت و بعدش معشوق و دلدارش جلوی چشمش ظاهر شد 😊
شقاااا خیلی خوشحال شدم سه روز دیگه تمدید شد تا دونگهه بیشتر پیش هیوک بمونه فقط تنها مشکلی که وجود داره اینه ک فکر کنم دونگهه یکبارب به شهر باید بره چون اجاره خونش تموم میشه و باید فکری به حال وسایلش بشه شایدم به دستاش بسپوره شایدم با هیوک به شهر برن  شاید علت اینکه هیوک به دونگهه ماجرا رو گفت این بود که خواست عکس العمل دونگهه رو در نظر بگیره تا ببینه اون میل به بودن داره یا رفتن
حس میکنم هیوک در پی یافتن چیزی در وجود خودش و دونگهه هست شایدم چیزی فرای افکار من....
کاش سه شنبه که اول ماهه سیلی طوفانی چیزی بیاد دونگهه نره حداقل خود هیوک بارش برف رو بیشتر کنه پلیززززز پلیزززز
شکر خدا هیوک تو باغی نیست وگرنه دونگهه هم هیوک رو جر میداد هم اهالی روستا رو خیلی حسوده
دونگهه دوست نداره بره تو افکارش کلی حرف برای گفتن هست اما بیان کردنش اینبار با وجود اینکه ادم رکی هست سخته
هیوک چون روح ماه در وجودش دمیده شده احتمالا وجود نامنتهی داره و ازجهتی که گل مهتاب ک نشونه عاشق شدنه در حوالی خونه هیوک رویش داره ممکنه که اون خواب عجیب الحالی که هیوک میبینه ربطی به این قضیه داشته باشه که دونگهه با وجود اینکه ادم معمولی هستش بعد از اعترافات و رابطه مثل هیوک وجود نامنتهی پیدا کنه و جفتشون درکنار هم ابدی شن؟؟
فکر کنم زده به سرم با نظریه پردازی هایی ک میکنم
خیلی دوسش داشتم خیلی زیاد بوس عزیز دل

پاسخ:
سلام ناز دردونه ی من
نوش جون چشات عکسا، آره خیلی دلبرن*-*
آره دقیقا. هیوک ما همیشه لقب ماهو کنار خودش یدک می‌کشیده. اینجا هم واقعا خوده ماهه.. یه تیکه از روحش با تمام ویژگی هاش.. 
آره لوازم اولیه رو با خودش آورده بود 🥺 تازه میخواست چای هم بیاره.. غافل از این ک هیوک قراره ببرتش روستا :)
آره دقیقا. چند تا از بچه ها هم قبلا بهم گفته بودن. ک دلشون میخواد دونگهه بره روستا و تعامل مردم اونجا رو ببینن باهاش ولی اون روز ممکنه همون روزی باشه ک داره برمیگرده شهر و روز خداحافظی.. ولی این اتفاق نیوفتاد*-*هیوک از خیلی وقت پیش این برنامه رو چیده بود که بیارتش بتونه فوتبال ببینه *-*
اولش همش مقاومت کرد که نیاد. البته فقط بخاطر این بود ک معذب بود تموم راه رو کول هیوک باشه و هیوک خسته شه وگرنه مگه میشه آدم همچین چیزی نخواد؟ همین ک نشست رو شونه ی هیوک دلش امن شد و چشاشو بست.. 
وقتی تو اون حالت سینه ش ب هیوک چسبیده باشه قطعا تپش قلبش حس میشه *_*
این اولین باری بود که تنهایی نمیومد روستا.. اولین باری بود ک با یکی از پل رد میشد و این اولین باره انقد حواسشو پرت کرده بود ک یادش رفت باید لباس گرم بپوشه جلوی مردم روستا 
همش داره پشت سر هم به هیوک توجه نشون میده میبینی نازی؟ 😭
خب الان این پاشه بره کی جوابگوی مظلومیت هیوکه؟ 😭
وقتی انقد لاشیع ک با بچه ی 4 ساله سر هیوک کل کل میکنه بفهم این بشر تو عشق و علاقه از اون خودخواهای لجباز لعنتیه🌚
انقد اون موها حواسشو پرت میکردن ک فراموش می‌کرد رو چوبش کار کنه.. انقد حواس پرت موج موهاش شد ک از سر درماندگی پا شد رفت با کش مو بست موهاشو.. اما بازم فایده ای نداشت.. بازم وقتی ک اومد نشست سر جاش تو دیدرسش بود و مکالمه ی خاله با دختر بچه ب پرت شدن حواسش بیشتر دامن زد 
خیلی دوس دارم به سوالی که پرسیدی جواب بدم یا توضیحات بیشتر و اضافه تری بدم.. ولی صبر میکنم خودت بخونی و خودت بفهمی و با ذهنیت خودت پیش بری.. با احساساتی که خودت ب خودی خود از داستان دریافت کردی 
فقط این که هیوک وقتی اون حرفا رو راجع به گل عشق شنید گیج و مبهوت شد.. چیزی ک خودشم راجبش اطلاعی نداره و گیجش کرد. ولی خیلییی دقت قشنگی داشتی نازی.
انقد خوشحالم میشم وقتی میبینم اینهمه با دقت میخونی و راجبشون تفکر میکنی :) هیچ وقت سرسری نمیگذری 
سه روز هم سه روزه.. از اون روزایی ک دلمون میخواد هر کدوم یه هفته بگذره. 
آره با وجود اینکه ته دلش این مکالمه ها رو نمیخواد ولی وجدانش اجازه نمیده که نگه. خالصانه از خاله پرس و جو کرده و راه های برگشت دونگهه ب شهر و حتی تاریخ دقیقشو به خودش توضیح داد. با اینکه هیچ کدوم ته دلشون این جداییو نمیخواد ولی این حرفا باید گفته می‌شد.. 
نظریه پردازیات خیلی علمی و روانشناختیه خانوم. در حد من نیس 😶 فقط میتونم بخونم و ب افق خیره شم وگرنه بلد نیستم بهشون جواب بدم وگرنه شما فقط نظریه بده 🍂🍂
نوش جونت. امیدوارم حالتو خوب کرده باشه.. 

سلام خوبی ❤

من تمام شدم دیگه :")

اون چیزیکه میخواستم بالاخره اتفاق افتاد موهاشو بست :) گااااد 

اینکه چند روز اضافه شد به رفتنش بسی خوشحال  گشتم

این کشش و حس بینشون خیلی قشنگه خیلیییی ... 

کل کل دونگهه با دختر کوچولوعه فقط 😂😍نترس هیوکیتو نمیبرن

چقدر فضای گرم و قشنگی بود تو روستا آدم دوست داره اونجا باشه 🚶🏻‍♀️

و یه تشکر هم کنم بابت اینکه ۴۲ صفحه بود اصن دیدمش چشام برق زد 

تنک یو 🌙🌊

 

 

پاسخ:
سلام مهسا
هنوز واسه تموم شدن زوده ها! انرژیتو نگه دار
مگه میشه اتفاق نیوفته؟ :)
مگه میشه دونگهه ی داستان زلفاش بلند باشه و هیوک یک بارم ک شده اونا رو نبنده؟
آره و ز غوغای جهان فارغ ~
یورولکام 💙

سلام شقایق جووون.شما هم که هر بار ما رو با پوسترای جذابتون و هنر نویسندگیتون بیشتر از قبل شگفت زده می کنین.ممنون از شما و طرفدارای ایونهه و شما که اینهمه این فیک رو دوست دارن و ما رو هم با هنرای قشنگشون مورد لطف و عنایت قرار میدن.ممنون از همگی و خدا قوت

پاسخ:
سلام عزیزم*-*
قلب خودم زیر بار سنگین این کارایی ک بچه های خواننده میکنن لههTT خیلی خوشحالم دوسشون داری. هم پوسترا و هم داستانو💓

خدایاااا خداایاااااااا، از شدت شیرینیش قشنگ آب شدن قلبم و حس کردم 😭 چطووووور انقددددددد قندن اخه قلبم اکلیلی شدددددددددددددددددددددد

وای مرسیییی که این همهههههه طولانی بود، تازه با این طولانی بودنش انقدددد با متانت و اروم میخوندم تا زود تموم نشه😌

مرسیییییییییییییییییییی و خسته نباشی

پاسخ:
این ک بخاطر دونگهه اینکارو کرد و این همه راه بردش روستا آره واقعا شیرینه😭😭😭
خوب کردی آروم خوندی. اینطوری بیشتر حال میده *-*
خواهش میکنم سلامت باشی 

شقایق :))

منم میخام تو اون روستا زندگی کنم...

پاسخ:
منم همینطور :) 

دلم میخواد

فقط یه گوشه تاریک از اتاقم بشینم

تا تو سکوت ضربان قلبم عادی شه

 

بای

 

✨💫🌌

پاسخ:
به کلبه ی هیوک دعوتت میکنم
شمع هم داریم روشن کنیم🦋

سلااااام
شبت بخیر

نمیشه همینجور سه روز سه روز ب مهلت رفتنش اضافه بشه؟؟؟

هیوک تنها میشه خب
اصلا دونگهه دیگه ببا کی کل کل کنه و پرو بازی دربیاره

یعنی عاشق اون بستن موهای دونگه بودم
یکی دیگه از فانتزیامون اجرا شد


چقدر تعاملشون کنار هم خوبه اخه
حواسشون بهم هست شدددیددد

منتظر قسمت بعد هستم
مواظب خودت باااش

پاسخ:
سلام عزیزم شب توام بخیر

ما ک دلمون میخواد بمونه دونگهه خودش هم همینطور
آره خیلیاتون دیدن این صحنه ک موهاشو ببنده رو میخواس 
اینم نتیجه ش*-*
مرسی ک میخونیش عزیزم
توام مراقب خودت باش

ووووییییییی خیلی هیجان زدم ینزتتقحبت۴افنبحخفتقینعحثجمالنب

اصلا یادم رفته بود که امروز شنبه ی😑🤦🏻‍♀️ 

یتتلنیرحفتبرجثجزتفتینجر دیگه برم بخونممممممممم🤩

پاسخ:
منم نمیدونم چرا حس میکردم امروز جمعه س😂
بدو🏃‍♀️

سلام عزیزم خوبی. وای قسمت جدید قسمت قبل که خیلی شیرین بود از طرفی من نگرانم این یه هفته کمتر تموم بشه غصه‌م گرفته چی میخواد بشه

دونگهه واقعا میتونه از هیوک دور بشه هیوکی به وجود دونگهه عادت کرده چطور دلتنگیشو تاب بیاره 😪

مرسی شقایق جان 😘

پاسخ:
سلام ممنون تو خوبی؟
وقتی به هم دینه وابسته شدن و عادت کردن مطمئن باش رفتن ب این آسونی نیس و حتی اگه جدا بشن بازم برمیگردن پیش هم
فدات عزیزم 

من کم کم دارم به این شنبه و سه شنبه های ماهگون عادت میکنمㅠㅠ همیشه ساعت ۶ میشینم تا ماهگون اپ شه بعد با کله میام🤤😍

پاسخ:
شش ک زوده عزیز من.. حداقل از هفت و نیم منتظر بمون که معطل نشی🥺

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی