فن فیک ماهگون قسمت سیزدهم
"ماهگون"
زوج : ایونهه
ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی
بلند،هپی اند
نویسنده : شقایق
قسمت سیزدهم
گفتی ببین
امشب ماه کامل است
و من دیدم
تو کامل تر بودی...
ماه تر .
"ماهگون"
زوج : ایونهه
ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی
بلند،هپی اند
نویسنده : شقایق
قسمت سیزدهم
گفتی ببین
امشب ماه کامل است
و من دیدم
تو کامل تر بودی...
ماه تر .
سلام شقایق جونم😍
فیوریت رایتر عزیز من چه طوره؟🤩🖊️خوبی؟🤩✨
واااییی سر عکسای این پارت ؛به شدت دلم ضعف رفت...🥴به خصوص عکس هیوک با اون چشمای نقره ایش🥴🤩
خب خب بریم سراغ این پارت...🤩
ای جونمممم هائه با اون فلاسک کیوتیه کوچولوی تو دستش که توش قهوس میره سمت گلخونه پیش هیوکی که در حال کاشتن توت فرنگیه!🤩توت فرنگی دوووووووست🤩🍓 از همون جمله ی اول که هیوک به دونگهه گفت:"دیر کردی... داشتی چی کار میکردی؟"...و یه ریز حرف زدنای هائه ای که باعث به وجود اومدن لبخند کمرنگی روی لبای هیوک شد؛... باعث شد خون دماغ بشم😵 و در همین لحظه بالاخرهههههههه هیوک اسمشو صدا زددددد😵😱اونم برای اولین بارررررر😱شنیدن لفظ اسمش از زبون هیوک خیلی شیرین بود...✨اصن تصور تلفظ اسمش حس مرگییییی داره لنتییییی😵✨در اون لحظه نه تنها دل هائه بلکه دل منم هوری ریخت پایین😵✨دلم میخواد فقط بشینن و در حالی که به هم زل زدن حرف بزنن😍 محتواش هم اصلا برام مهم نیست... فقط میخوام حرف بزنن😍✨
دونگهه از اول واکنشش به تفاوت هیوک خوب بود و هنوزم کوچک ترین چیزا رو میاد به هم ربط میده یا بهونه و دلیل تراشی میکنه تا فقط به هیوک حسی بده که متفاوت بودنشو محدودیت نبینه مث قهوه ی سرد خوردن...و این خیلیییییی ارزشمنده✨💙❤️
اون جایی که هائه پشت هیوک پنهون شد، اون حس امنیت ته دلمو قلقلک داد چون از بهترین حسیه که یک فرد میتونه بهت بده💓✨ اگه یادت باشه تو کامنتای قبلیم گفتم که حس میکنم حرف زدن هیوک با گرگه دلیل داره و حدسم درست بود😍✨به نظرم چون روح هیوک از طبیعته به خاطر همین میتونه با حیوونا و حتی درختا ارتباط برقرار کنه و به همین خاطر بود که گرگه به محدوده شون نزدیک شد و به قول هیوک اومد عذرخواهی کرد💙✨ای جونممممم خانوم گرگه سه تا توله گرگم داره؟؟؟🤩ووویییییییی حتی تصور توله گرگای سفید و چلوندنی که رو برفا میدوعن و بازی میکنن خیلی سوییته🤩
و هیوکی که اونقد عاقل و مهربونه که همزمان که میخواد خاطره بد دونگهه رو از ذهنش پاک کنه... نمی خواد خیلی تحت فشارش بزارتش💙✨
چقد چیزای ساده مثل عطر کیکِ تازه می تونه برا هیوکی که تنها بوده و بعد از فوت مامانبزرگش تنهاتر شده، دلگرم کننده باشه💓....و یه تفاهمی که تو این پارت ازشون کشف کردم این بود که هردوشون آشپزیشون خوبه چون تنها بزرگ شدن😍❤️
و هائه ای که با دراز کشیدن رو تخت هیوک،موهای بلندش روی بالشت پخش شد🤩کی برسه که هر دوشون رو تخت بخوابن...😍آااام ولی حس میکنم این تخت زیادی کوچیکه و یه نفرس!نمیدونم شاید بازم دارم اشتباه میکنم❕حالا مهم کنار هم خوابیدنشونه🤩اون پارتی که بخوان کنار هم رو تخت بخوابن حالا یه جوری خودشونو جا میکنن رو تخت🤭😍اما به شخصه ایونهه ای که عاشقانه کنار شومینه میخوابن رو خیلییییییی بیشتر میپسندم🤩😍😍😍😍😍💓
آهههه بازم که زیاد حرف زدم🤣شقایق شاید اصلا باورت نشه ولی زمانی که میام برات کامنت بزارم انگشتام اتوماتیک و خود به خود پشت سر هم تایپ میکنن... و وقتی به خودم میام میبینم چه قدر زیاد حرف زدم🤭واااییی نمیدونی که چه قدررررررر دلم میخواسته و دلم میخواد دیالوگایه مورد علاقمم بنویسم اما همین جوریشم انقدر پر حرفی میکنم و اگه دیالوگای مورد علاقمم به کامنتی که برات میزارم اضافه بشه، کل صفحه رو پر میکنه و نمیخوام به خاطر خوندن کامنتای طولانی من اذیت بشی✨بازم میگم خیلیییی شرمندم کردی از اینکه دیدم جواب تک تک کامنتای قبلیمو داده بودی✨واقعا خیلی برام ارزشمند بود و هست✨💓💙شاید باورت نشه اما کامنت گذاشتن برات و اینکه میتونم از همین طریق باهات حرف بزنم تو این مدت به لیست کارای مورد علاقم اضافه شده...✨⭐اما حیف که موقتیه و بعد از تموم شدن ماهگون معلوم نیست که، کِی همچین موقعیتی مث الان پیش بیاد که بتونم باهات حرف بزنم🥺💙به خاطر همین دلم میخواد از این موقعیت الانم نهایتِ استفاده رو کنم و با کامنت گذاشتن تو هر پارت،هم بابت این حس وصف ناپذیری که به تک تک سلولای بدنم تزریق میکنی ازت تشکر کنم و هم بیشتر باهات دوست بشم💙💓✨✨✨✨✨
شقا جونم خیلی دوست دارم فیوریت رایتر دوست داشتنیه من🤩💙✨
همیشه پرقدرت ادامه بده و خیلی مراقب خودت باش🤩✊🏻
طرفدار وراجت...ستاره⭐
هیوک هیوک هیوک*-* چه قدر شخصیت متین و آروم و مهربونش دوست داشتنیه
خب باز هم متوجهی یه چیز جدید شدم که برام خیلی جالبه! هیوک هم توانایی گرم کردن داره هم توانایی سرد کردن که این رو موقع سرد کردن ارادی قهوهاش متوجه شدم. تواناییهای هیوک خیلی جالبن!
مهمون دوست داشتنی هیوک حسابی با وجود زیباش خونهی هیوک رو گرم کرده :)
مهمون عزیزش براش کیک پخت اون هم با دست چپش و به سختی تا بتونه جواب گوشهای از محبتهای هیوک رو بده و هیوکی که معلومه چه قدر به بودن دونگهه عادت کرده :)
و باز هم هیوکی که خیلی با ملاحظه و با فکره که برای از بین بردن ترس دونگهه تصمیم به ساخت خونه برای گرگ مادر و بچههاش کرد و دونگههای که از پشت پنجرهی کلبه به تماشای هیوک نشست :)
مکالمهشون دربارهی ذات پاک و روح شفاف دونگهه و حرفی که دونگهه بدون اینکه متوجهاش باشه زد که باعث هول شدن هر دوتاشون شد*-* خب دونگهه یه کوچولو حواسپرتی کرد اما هول شدن هر دوتاشون خیلی شیرین و دوست داشتنی بود*-*
پیش گلخونه، دونگههای که یه بند داشت حرف میزد اما با صدا شدن اسمش توسط هیوک دلش ریخت و ساکت شد :)
دوست داشتنی نیست؟ میشه آدم با شنیدن اسمش از دهن کسی اینجوری دلش بریزه؟ :) واقعاً که خیلی شیرین و دوست داشتنیه*-*
ممنون شقایق جانم💙
تق تق در زدن*
یواشکی اومدن تو*
سلم من بالاخره آمدم 🥺
بغل کردن وب*
خب اول ببخشید ک اینهمه نبودم شقا 😭 حس میکنم در حق ماهگون و نویسندش ک رسما ناجی این روزای سختمن کم لطفی کردم 😢💘
من حرفامو تا آخرین حد ممکن خلاصه میکنم که سختت نشه چون میدونم همینجوریشم سرت کلی شلوغه 🥺💙
خلاصه ک ببخشید
بریم ب کوهستان برفی و دوست داشتنی و پشت در گلخونه دنج هیوک بشینیم 🌝
توت فرنگی میکاره 🥺🍓
این پر حرفیای دونگهه هر بار خون دماغم میکنه
کمتر کیوت و دوست داشتنی باش
هق 😭
با تشکر از گچ عزیز که دست دونگهه رو نجات داد 😂💙
"دونگهه؟"
خجاککغمغمبغمبغبک عررررررر واسه اولین بار اسمشو صدا زد من جیغ داد ذوق پرپر بای 😭✨
دلش ریخت..
عاح دل منم ریخت ک 😭
- با منی؟
+ مگه دونگهه دیگه ای هم جز تو اینجا هست؟
رگش را میزند*
- به اینکه خودتو زخم و زیلی کنی عادت کردی؟
+ پس تو اینجا چیکاره ای؟ هر وقت آسیب ببینم باید با موهبتت شفام بدی
هق هق
همیشه پیشش بمون و زخم های بدون درد رو تجربه کن 🌝💙
آره اصلا قهوه سردش ی مزه دیگه داره 😭 کی گفته حتما باید داغ باشه
لبخندش..
که اولین بار نیست..
هیوک با ی نگاه به لونار باهاش ارتباط برقرار کرد 🥺✨
چقدر این طبیعتش خاص و حیرت انگیزه 🌝
"ولی خب.. چه میشه کرد.. تو مامان اونایی"
قلبش همینقدر پاک و مهربونه :)
عرررر شقا 😭 کیک دونگهه پزم به لیست حسرتام اضافه شد
"از وقتی مامان بزرگم از دنیا رفت دیگه این بو رو تو خونه نداشتم"
چقدر حسرت پشت این حرفش بود..
عب نداره دونگهه همه نبودنا رو برات جبران میکنه 😭
چقدر این درد و دل کردنا و به سادگی حرف زدناشون با همدیگه از گذشته و سختیایی که کشیدن قشنگه 🥺✨
اصلا براشون اهمیتی نداره که همدیگه رو زیاد نمیشناسن
انگار که با رشته های نامرئی بهم دیگه وصل شدن 😭💓
+ تو پسر خیلی خوبی هستی
- فکر نمیکردم اینطوری فکر کنی چون به هر حال خیلی اذیتت کردم
+ اما من هیچوقت اذیت نشدم!
آوردن تشت قرمز ال*
"تو روح پاک و خیلی ساده ای داری میتونم ببینمش.. حتی وقتایی که شیطنت میکنی.. یا عصبانی میشی.. یا داد میزنی بازم هاله ی روحت تغییر نمیکنه.. یه هاله ی سفید و پاک و ثابت و همیشگی دور تنته"
رفتن تو تشت*
به پهنای صورت اشک ریخته و تیغش را برمیدارد*
"پاکی؟ چون باکرهام اینو میبینی؟"
پرت کردن تیغم و زدن زیر خنده و ضعف رفتن واسه این پسر عچلی*
ای جانم تخت هیوک و سقف شیب دارشو دوست داره 🥺
بسته بندی کردن فانتزیام*
"باید از دل دونگهه در بیاری.. "
حس میکنم این تاکید هیوک اهمیت آشتی کردن با دونگهه رو واسه گرگ مادر چند برابر کرد :)
شقا عچلی خسته نباشی 🍯✨
سلاااام
شبت بخیر
دیروز قسمت جدید نذاشتی
کانال هم اعلام نکرد
حال و احوال خوب هست ان شاء الله؟
نگران شدم
امیدوارم واقعا خوب باشی
سلام شقایق عزیزم❤️❤️❤️
چقدر این قسمت شیرین بود برام... از همون جمله اول که هیوک به دونگهه گفت: "دیر کردی... داشتی چی کار میکردی؟"
توضیحاتی که دونگهه تند تند میگفت...
یعنی با این جمله های ساده شون دلم ضعف میره❤️❤️ فقط دلم میخواد بشینم این دوتا با هم حرف بزنن...
اولین باری که هیوک دونگهه رو با اسمش صدا کرد🥺 کم کم داره از مهمون تبدیل میشه به همراه همیشگی، مگه نه؟😭
لحن شوخ هیوک رو چقدر دوس دارم، قشنگ این حسو بهم میده که داره از اون پیله ای که همیشه دورش بوده بیرون میاد. به خاطر دونگهه❤️
دونگهه هرچیزی که هیوک میگه و یه ربطی به خاص بودنش داره رو میخواد عادی جلوه بده، مثل قهوه ی سرد خوردنش، نمیخواد حس متفاوت بودن داشته باشه🥺 آیا نباید محکم بغلش کرد؟🥺
گرگه چقدر خوبه😄 اومده معذرت خواهی😍
اون حس مراقبت و حمایت هیوک چقدر دوست داشتنی بود😭😍
تازه واسه گرگا خونه هم ساخت🥺 مهربون🥰
میدونم دونگهه میترسه ولی چقدر دلم میخواد رابطش با گرگا خیلی خوب بشه😍
چقدر زندگی دو نفرشون قشنگه... دونگهه کیک میپزه، با هم قهوه میخورن و حرف میزنن😍 چقدر من تو ماهگون عاشق حرف زدنشونم😂 یعنی کشتم خودمو😂
و اینکه چقدر خوب که زندگی دونگهه تو یتیم خونه خیلی دردآور نبوده😶 طاقت نداشتم بچه رو اذیت کرده باشن😶
وای اونجا که پرید گفت باکره ام😂 عالی بود😂
یه برف سنگینم که تو راهه! به نظرت وقتش نیست دیگه هیوک یه کم بیشتر تو گرم کردن دونگهه موقع خوابیدن نقش داشته باشه؟😁 بالاخره که بغلش سرما رو از بین میبره و دونگهه ممکنه سرما بخوره😍😊
از خودت مراقبت کن❤️😊😘
دو پارت پشت هم داری با قلبمون بازی می کنی و قندمون رو می بری بالا. چقدرررر شیرین و صافت بودن این دو قسمت... حس فوق العاده خوب ادم بهش دست میده با خوندنش..
صدای صافت هیوک موقع صدا زدنش: «دونگهه؟» عجیب دلمو لرزوند.
و ظاهرا دونگهه هم دلش ریخت که گفت: «با منی؟» خب فدای گیجیت 🥺😍
ازین خندهم می گیره که حتی هیوک هم متوجه شد این بچه چقدر دردسر رو به خودش جذب می کنه!
«اگه من نباشم چی؟» خب قلبم ریخت. دارم به روزی فک می کنم که ممکنه بینشون یه جدایی اجباری پیش بیاد و هیوک نباشه که دونگهه رو درمان کنه🥺 و فک کنم این تنهایی این وقتا بیشتر از قبل به دونگهه فشار بیاره.. چون مزه همراهی این ماه جذابو چشیده. امیدوارم نباشه جدایی بینشون.. و اگرم هست کوتاه باشه.
رو سوپ درست کردن و خرد کردن رشته های سوپ با دستهای هیوک کراش داشتیم، حالا رو توت فرنگی کاشتن با دستهای سفید و جذاب هیوک کراش زدیم باز.
*گرفتن دست کیم
*نشستن گوشه گلخونه
*با چشا قلبی به کار کردن هیوک تو گلخونه خیره شدن
ترس دونگهه از گرگه.. و باز هم شاهد این بودیم که دونگهه به خاطر حضور و وجود هیوک و امنیتی که از وجودش حس می کنه، می تونه و می خواد به ترسهاش غلبه کنه..
و هیوکی که اونقد عاقل و مهربونه که همزمان که میخواد خاطره بد دونگهه رو از ذهنش پاک کنه، نمی خواد خیلی تحت فشارش بزاره..
عرررر مثکثدیصمصنصمصتصخصصاصتث
چقد چیزای ساده ای مثل عطر کیک تازه می تونه برا هیوکی که تنها بوده وربعد فوت مادربزرگش تنهاتر شده، دلگرم کننده باشع واقعا..
حضور دونگهه براش نعمته. عاقا من اصن حس می کنم ماه دونگهه رو دودستی هدیه داده به هیوککک *-*
هیوک حق داره به دونگهه میگه ذات پاکی داره (البته نه به خاطر بکارتش😂 [فدا دست پاچگی کیوت جفتشون خبب😍]) با اینکه خاطره بدی از گرگه داره، به خاطر هیوک و دیدن توله های گرگه، داره سعی می کنه به ترسش غلبع کنه. چقد این بشر گوگولی و دل نازکههه😍
اون شب که هیوک گرگه رو از رو دونگهه کنار زد، همش برام سوال بود که چرا هیوک ریکشنش انقد ساده بود. فقط به گرگه گفت ولش کن و سعی کرد با دستاش بکشتش کنار. بلایی سر گرگه نیوورد.
انگار هیوک نمی تونه بلایی سر طبیعت و موجودات زنده (به خصوص حیوونا) بیاره. و شاید دلیل گیاخوار بودنش هم همینه؟ 🤔
این صحنه که دونگهه رو بالش هیوک دراز کشیده و موهای بلند و نازش، رو بالشیه ک خیلی عطر تن هیوک رو میده. ولی فک کن.. دفعه بعدی ک هیوک دراز بکشه، بالش بوی دونگهه رو میده :) بالشیک ترکیبی از عطر جفتشون رو داره:)
بی نهایت دلم صحنهای رو میخواد که جفتشون رو همون تخت دراز کشیده باشن. دلیل دونگهه از نخوابیدن رو تخته، دور بودنش از شومینهست. و شاید این بار، هیوک باشه که سرمای تن دونگههی توی بغلشرو ازش دور می کنه، نه آتیش شومینه :)))
برف سنگینی در راهه.. و حس می کنم این بار خواب هیوک چیز خاصی توش داره...
سلااااااااام😍
خدایا چقدر دلم تنگ شده بود برای تو و ماهگون و اینجا😭🤧
ببخشید برای دو تا قسمت قبلی نظر ندادم🙈
من هفته پیش هر روز امتحان داشتم، بعد از امتحانامم باید یه پروژه به یکی از استادام تحویل میدادم و بعدش هم انتخاب واحدم بود بخاطر همین سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم نظر بدم🙈
ببخشید😭🤧
خب.. قبل از هر چیزی بزار من دیالوگا رو بزارم که دلم داره پر میکشه برای دیالوگ گذاشتن😍😭
*دونگهه که حرفایش با صدای آهستهی هیوک به ناگه قطع شده بود نفس گرفت و همزمان دلش ریخت و ساکت شد*
*این از خاصیت دونگهه بودنش بود و شاید پنهان ترین پیدای ذات در ظاهر گستاخ اما در واقع زیبایش بود*
*بیشتر از جوابش، اعتماد، اطمینان و آرامش همیشگی اش بود که دونگهه را قانع و بی دفاع کرد*
*درب خانه را باز کرده بود و نه تنها با سوت و کوری و تنهایی همیشگی اش مواجه نشده بود بلکه صبحانه اش توأم با بوی قهوه و کیک تازه توسط دستهای مهمانش حاضر شده بود*
"به اینکه خودتو زخم و زیلی کنی عادت کردی؟"
"پس تو اینجا چیکارهای؟ هر وقت آسیب ببینم باید با موهبتت شفام بدی"
"اینجا فضای پیک نیک منه"
"از کی تا حالا این چهار قدم راه پیک نیک حساب میشه؟"
"از همین الان که من اعلام کردم!"
"من تا حالا کیک پختن رو امتحان نکرده بودم.."
"خب شانس آوردی که مهمونت از هر انگشت نداشتهش یه هنر میباره"
"تو پسر خیلی خوبی هستی"
"فکر نمیکردم اینطوری فکر کنی چون به هر حال خیلی اذیتت کردم"
"اما من هیچوقت اذیت نشدم!"
من عاشق این رابطه هیوک و دونگهه ام😍😭 با هم دوست شدن، اخلاق هم دستشون اومده و کلی باهمدیگه حرف میزنن😍
دونگهه برای جبران محبت های هیوک براش کیکای خوشمزه میپزه و هیوک حواسش به ترسای دونگهه هست و تمام تلاششو میکنه تا با حرفاش آرومش کنه😭
اصلا اگه اینا برای هم ساخته نشدن، پس برای کی ساخته شدن؟!😭🤧
همینجا بمونید باهم زندگی کنید و منو انقدر حرص ندید😑😭
یعنی از وقتی هیوک زنگ زد به دوستای دونگهه و گفت دونگهه یه هفته دیگه برمیگرده، من همش توی فکر اینم که این هفته خیلی زود داره تموم میشه😭
اصلا مگه یه هفته ای پاش خوب میشه که میخواد بره؟!😭
این گرگه و بچه هاش تازه اومدن و قراره از دل دونگهه دربیاره و باهاش دوست بشه بعد این میخواد بره؟!😭🤧
یعنی مطمئنم روزی که دونگهه قرار باشه بره من جای جفتشون گریه میکنم و دلم تنگ میشه😭🤧
وای اونجا که داشتن باهم حرف میزدن و دونگهه از دهنش پرید که باکره اس😂 یعنی این بچه توی حرف زدنش سوتی نده اصلا روزش شب نمیشه😂😂
بعدش هم چه خجالتی کشیدن😂 کیوتا😍😂
اصلا مکمل همدیگه ان از بس که معصوم و کیوتن جفتشون😍
آخ آخ آخر این قسمت🤤🤧
دونگهه رو تخت هیوک و خوابید و موهاش روی بالش هیوک پخش شد😍🤤
الان رخت خواب هیوک بوی دونگهه رو میگیره و هیچی🤤
منتظرم هیوک سرجاش بخوابه و بوی دونگهه توی بینیش بپیچه😍🤤
امشب چه شبی است..
شب مراد است امشب..
کلا هر چی رابطه اینا عمیق تر میشه من اینجا ذوق مرگ تر میشم😍😂
خلاصه که خیلی خوشگل بود😍
خیلی ترکوندی😍
خیلی دلم تنگ شده بود😍
و خیلی ممنون که برامون مینویسی😍🧡💙
سلام عزیز دلم
با زحمتای ما چطوری
خسته نباشی
ماه ترین ماه جهانم
عین مینیاتور میدرخشی🌙💎😍😍😍💖
عاشق تعامل های شیرین و دوست داشتنی شونم
به علایق و سلایق هم بیشتر توجه دارن همدیگه رو حمایت و تشویق میکنن و به هم دلگرمی میدن مواظب هم هستن و از هم غافل نمیشن
این کلوچه نقلی با این که خیلی مواظب خودش نیست اما خیلی حواسش به هیوکیش هست 😏😍😙😙
بوی دلپذیر کیک خونگی تو سرمای زمستون وقتی بوش کل کلبه رو برمیداره وقتی با دستای کوچولوی گچی با عشق براش پخته جلوی هیوکیش بزاره
و هیوکی که عاقش دسپختش شده
و من غش و ضعف میرم برای تعریفای هیوک از دونگهه گیگیلیش میدونه دلش عین دریاست هیچ غل و خشی توش نیست کسی که میتونی تو هر لحظه در کنارش احساس ارامش داشته باشی
با ادم شناس ، شجاع ،نترس ،همه چی تموم
میدونی چجوری و به چه طریقی این ترس رو ازش از بین ببره
ترسی که هر بار با پوست و استخون با یاداوریش قلبشو میلرزوند اما یه جوری باهاش روبه روش کرد که دیگه اون ترس رو به مرور زمان از یاد ببره
قربون مهربونیاش بشم انقدر که دلسوزه براشون لونه درست کرد که تو سرما در امان باشن
ادم میمونه چی بگه از این همه سخاوت و بزرگی 😍😍😍😍😭😭😭😭
مرسی که هر قسمت مارو تو دنیای قشنگشون غرق میکنی یه دنیا بوس😍😍😍😍👌👏👏👏🏵🌸
سلاااام
شت بخیر
واااای خدااا
من دوست دارم زودتر تعامل دونگهه و گرگ و ببینم
فکرکن
دونگهه با توله ها بازی کنه
نمیشه بعداز یک هفته نره؟؟؟
خواهش خواهش خواهش خواهش
وااای خدا یعنی من اون روزو میبینم دوستای دونگهه تعطیلات اومدن کلبه هیوک تا به دونگهه و همسرش سر بزنن
منتظر قسمت بعد هستم
مواظب خودت باااش
سلام شقای من
خوبی شقا جونم الهی ک حال دلت خیلی خوب باشه
شقاااااا من مردم برای عکس هایی که اپ کردی قندم افتاد چقدر ماهگون طور
من برای ماهگون که توت فرنگی میکاره مردم
علت گرمی داخل گلخونه احتمالا ب خاطر ماهیت حیات بخش هیوکه (خواننده سمج)
دونگهه علاکه بر تجسس رفته تو کار اینکه هیوک چه چیزایی رو استفاده میکنه و چه چیز هایی رو نه خدا رحم کرد دستش گچه وگرنه سوختگی هم اضافه میشد البته هیوک مسئول شفا دادن دونگهه س و دونگهه به شیرینی از موهبت هیوک یاد میکنه و حسابی ذوق زده از این موهبته و دوست داره ازش استفاده کنه به مراتب ..
واییییی وایییییی واهاااااااای هیوک برای اولین بار اسم دونگهه رو صدا کرد
چ میکنه ناخوداگاه دونگهه نینلنبنبنینینی
همش سرفانتزی هام پشیمون میشدم ک چرا حرف ناخوداگاه رو میارم وسز ولی دیگه پشیمون نیستم نینینینینینرمدنجدبمزنبمیمیمیمیمیمبمبمیم دونگهه بخاطرحس درونیش قلبش از شنیدن اسمش توسط هیوک هی قنچ میره
اینکه دونگهه همش بین حرفاش از اینده طولانی در کنار هیوک حرف میزنه قلبم میلرزه ولی هیوک هربار به طرق مختلف اشاره ب یک هفته میکنه به نبودش در کنار دونگهه میکنه ولی این یاداوریش ی چیز دیگه ایی رو در بطن خودش قرار دادا اونم اینه ک دونگهه تو که حرف از ی همنشینی و هم خونه بودن رو به لفظ عام و طولانی مدت به کار میبری ایا پیشم میمونی؟ قراره تا ابد پیشم باشی؟؟؟؟؟ مفهوم مخالف حرفای هیوک بوی عشق و بی قراری و استرس از نبود دونگهه و خواستنش براب موندن رو به من القا و تفهیم میکنه
و دونگهه هم اینبار با دستپاچگی با وجود اینکه هیچ حرف کم نمیاره به جاده خاکی زد و بحث رو تغییر داد در نتیجه همه این فعل و انفعالات منتهی دلبستگی و عشق میشه و چقدر حال خوش کنه
شقا اینقدر باظرافت تک تک لوکیشن ها رو ترسیم میکنی انگار واقعا تو کوهستان و دارم نگاهشون میکنم
یعنی ممکنه که علتی که هیوک گوشت نمیخوره به خاطر داغیش و اذیت شدنش باشه چون گفت گیاه خواره
دونگهه در هر شرایطی هیوک رو دلگرم از داشتن اون موهبت میکنه و هربار به طریقی با منطق خاص خودش تمام محدودیت های هیوک رو توجیه میکنه
شقا این قسمت چیزی داشت که نظرم رو به شدت جلب کرد تو این قسمت علاوه بر اینکه مکالمات صمیمی تر و دوستانه و در عین حال عاشقانه ایی در حال رشد بود و جفتشون به دنبال احراز شباهت ها و تفاهم هاشون بودند با وجود تفاوت و محدودیت هایی ک هیوک داشت دونگهه سعی در عادی جلوه دادنش داشت مثل خورد قهوه سرد که جز علاقه مندیاشه و یا حتی اشاره به مستقل بودنشون و بلد بودن اشپزی ب جهت تنهایی هاشون و اصلی ترینش درک کردن هم دیگه..... نمیدونم چه چیزهایی در پس ماهگون قرار داره و نمیدونم ب حس درونی و کششون به چشم عشق نگاه میکنند یا نه ولی جفتشون چه اگاهانه یا ناخوداگاهی در پی استحکام پایه های اصلی ی حس قوی به نام عشق پس از خلقش هستند
دونگهه به خاطر خاطره بدی از گرگ که تو گذشتش و اخیرا اتفاق افتاده ترس شدیدی داره ولی هیوک میخواد تمام تلخی های اون حس رو از بین ببره
وقتی دونگهه میگه هرچیزی مال تو مال منم هست در بطنش اشاره به این داره که منو تو یک روح در دو جسمیم هیوک هم ب این قانون و هرچیزی ک مربوط ب به مسائل نظیر اون باشه رو اجرا میکنه و به خاطر راحتی همنشین دوست داشتنی زندگیش نظر دونگهه رو برای نگه داشتن گرگ مادر و بچه هاش پرسید
واو دونگهه بلاخره کیک رو پخت چقدر منتظرش بودم دونگهه ما از هر انگشتش یک هنر میباره امیدوارم به فکر درست کردن اسموتی نیوفته
اینکه دونگهه کف من رو پاک به خاطر باکرگیم میبینی یک سوتی بزرگ هم میشه در نطر گرفت چون در ابتدای داستان دونگهه گفت من نسبت ب گرایشم مطمئن نیستم و حالا اشاره ب باکریش کرده و این رو میشه اینطور در نظر گرفت که با توجه به قراین موجود دونگهه نسبت به گرایشش اندکی بیشتر از قبل به اطمینان رسیده و اون هم ممکنه به خاطر حس درونی ایی که در وجود شکل کرده ارامشی که از هیوک گرفته و اون رو هیچ جا تجربه نکرده و این ها همه درشناخت گرایشش نقش موثری رو ایفا کرده
دونگهه صدای هیوک رو حین اسم بردنش در ذهنش ثبت کرد یه قرینه محکم مبنی بر وجود حس شدید نسبت به هیوکه
اون روزی رو تصور کردم ک تکیون سرو کلش پیدا شه دونگهه به هیوک اعتراف کرده باشه و با شیرین زبونیاش به تکیون بگه من خودم یه ماه تو زندگیم دارم بهم نگو دوست پسرتم
اگه اون شب هیوک رو تختش بخوابه بوی دونگهه رو روی تخت و بالشتش میتونه حس کنه :)
واو واو واو واو خونه گرگ ها مثل ماهه نینبیننر
هیوک سعی در شاد کردن دونگهه داره و به گرگ میگه از دل دونگهه دربیار
من یه چیزی خواستم بگم یادم رفته بود بگم هیوک بوی گل مهتاب میده و بو ها اثر زیادی رو در ایجاد عشق ایفا میکنند :)
این روز ها پستی بلندی های زندگی خیلی بیشتر از قبل شده برای هممون مرسی از اینکه ماهگون رو نوشتی تا ذهنمون سرگرم دلبرانه ها شه
بوس شقا جونم💋
سلام خوبی ؟
اول بگم ببخشید نشد برا پارت قبل نظر بدم 🥺🙈خیلی درگیر اول ترم و اینجور چیزا بودم ...شرمندتم
وااااییی این پارت کمر به قتل هممون بسته بودیا شقایق...اون از عکس هیوک خوشگلمون 😍🥺اون از متن خوشگلی ک نوشتی😍🤩و اینم از پارت خوشگلت که دل هممونو آب کرد
من دلم رف برا تعامل قشنگشون تو گلخونه ...برا صدا زدن هیوک با اون صدای قشنگ و آرامش بخشش...برا هائه خوشگلمون ک حواسش هس هرجوری شده هیوک دلداری بده و بهش حس بدی نده ....من واقعا عاشق نوشته هات شدم شقایق🤩🤩😍😍همه شون معرکه ان و ماهگون الان داره همه عشق ما رو مال خودش میکنه😍🥰
امیدوارم همیشه انقد خوشگل بنویسی و دل عاشق ما رو عاشق تر کنی
واقعا ازت ممنونم ک کاری میکنی شده برای چن دقیقه یا ساعت هر چی سختی و اتفاقات تلخه فراموش کنیم و تو دنیای قشنگ و پر از عشق هیوک و هائه ماه و قشنگمون عرق بشیم😍🥰😘
سلام وصد سلام شقایق جونم. ایندفعه چه شانسی آوردم که دو قسمت رو با هم خوندم. میگی چرا؟ چون هر دو تا رو با این آهنگ محشری که برامون گذاشتی خوندم. حتی الانم دارم بهش گوش میکنم. نمیدونم چرا حس میکنم تو هم مثل هیوک ماهگون همینقدر آروم و دوست داشتنی هستی.از حالا دیگه این اهنگه برای من نماد هیوک ماهگون و شقایق معجزه گر هست. روند ماهگون خیلی آرومه. ولی سرشار از حس زندگیه. سرشار از آرامشه. بهم یادآوری میکنه که میشه از یه زندگی روتین هم بی نهایت لذت برد. بهم یادآوری میکنه که باید بخاطر زنده بودن و زندگی کردن شکرگزار باشم حتی اگر یه جاهاییش سخت میگذره. آره من اینا رو از هیوک و دونگهه ماهگون تو یاد گرفتم. آره من دارم ماهگون تو رو میخونم تا دوباره و دوباره ازت چیزای بیشتری یاد بگیرم. من مسائل و ماجراهای داستانت رو زندگی خودم میبینم و راه مقابله باهاشون از تو یاد میگیرم. منظورم اینه که همه ما گاهی با چیزایی روبرو میشیم که برامون غیر منتظره، ناخوشایند یا حتی ترسناکه تو زندگی مثل هیوک ودونگهه ماهگون تو ولی وقتی یادمیگیریم که میشه نوع دیگه ای هم به مسائل نگاه کرد همه چیز راحتتر و بهتر بنظر میرسه. خیلی خوبه که تو زندگیم تو رو شناختم و باهات آشنا شدم. هر داستانی که مینویسی واسه خودش دنیاییه. ممنونم بابت همه حس های خوب وشیرینی که برام بوجود میاری. دعا میکنم تو هم تو زندگیت همیشه پر باشه از ادمهایی که تو رو سرشار از حس خوب وشیرین و لذتبخشی میکنن. چون این حداقل پاداش روزگار برای تو خواهد بود.
میخواستم این قسمتو هیچی نگم چون بعضی چیزا واقعا اینقدر قشنگه و حس خوب میده آدم میخواد فقط یه جا آرم و ساکت بشینه و از اون حس خوبی که الان داره لذت ببره~~~♡ ولی اصلا دلم نیومد هیچی نذارم و همینطوری برم. اون وقت عذاب وجدانش ولم نمیکرد🥺برای همین ببخشید🥺💙
مکالمه ها این پارت مرگ بگو یعنیاااااا مرگگگگگگگگگ⚰💙
"دیر کردی... داشتی چیکار میکردی"
من بمیرم دیگه یعنی منتظر دونگهه بوده ... هق...
چقدر خوبه که اینقدر هوای همو دارن ... بازم هق...
اصلا خیلی خوبن خیلی من که مردم و رندا شدم این پارتو خوندم ...هق... اخه جرا تموم شد همش صفحه رو بازم میکشیدم پایین که مثلا اضافه بشه😭😭😭 هق...
"دونگهه~"
"بامنی؟"
"مگه دونگهه ی دیگه هم جز تو اینجا هست؟"
وایی من عاشق این قسمت بودم 🤧💓💖💗💝💗💞
دختر تو کمر بستی به کشتن ما با این داستان قشنگت و البته قلم زیبات😢💙من خیلی جوونم نمیخوانم به این زودیا بمیرم😭💔😂
دیگه اینکه خیلی سافت شدم امروز . اون عکس آخرت اون عکس آاااخرررررتتتت
قشنگ زدی هر چی جِوِل رو کشتی👩🏻🦯⚰
بای منتظر پارت بعدی میمونم😢😭💙💙💙
اقا پی نوشت😂
دیدی با نظر مفصل تری برگشتم؟😂
کو این نظر منو دوتا حساب کن حسن نیت توش خیلی زیاده با حساب دست اول ک گنده ترم بود حدود ۴۰ مین نوشتنش طول کشید😂
اول شروع میکنم ک من یه بدبخت لنتیم که بعد از حدود ۲۰ دقیقه تایپ کردن دستم خورد و هرچی نوشته بودم پاک شد😐😭🙂 پس اینبار برخلاف میلم کوتاع میکنم 😂 لنتی حیف اون طومار خوشگلم اه. خب. سلام. میخاستم اینبار برخلاف همیشه که با تعریف از داستان شروع میکردم با تعریف از خودت شروع کنم. نوشته های تو، یک طور عجیبی اخساسات عمیق پنهانیم رو پیدا کردن. واقعا من کم پیش میاد همچین احساساتی رو با خوندن نوشته های داستانی پیدا کنم و...واقعا موندم چی بگم. تاحالا هرچی از داستان هات خوندم، یکی عالی تر از قبلیه. اما این یکی برام یکجور دیگه خاصه چون اولین باره دارم با اپش پیش میام. و با اتفاقای کوچیک و بزرگ داستان احساساتی میشم و هر جمله،هر لمس، هر حرف و حتی کلمات باعث میشن احساساتی بشم. انگار به همه چیز توی نوشته ات معنا بخشیده شده یا من میتونم بخونمش، یا هرچی که خیلی تحت تاثیرم قرار میده و فکر میکنم این واقعا معرکس چون خیلی خیلی برای من سخته که احساساتی که دنبالشم رو انقدر زیبا توی یک داستان پیدا کنم. اینکه هیوک از صدای خرد شدن برف متوجه اومدنش شد...توی یک کوهستان سرد و برفی توی یک گلخونه ی کوچیک یکی داره خاک های روی بذر هارو فشار میده و میدونه که یکی چند قدم اونور تر نشسته، که خودش رو توی لباسای ضخیمش گم کرده و با قهوه ای که به طور مخصوص براش گذاشته منتظرشه. واقعا قشنگ نیست؟ یا حتی اینکه اب پاش میخاد، نشون میده که یکی اون پشت براش هست. وقتی پشتش پنهان شد، اون حس امنیت ته دلمو قلقلک داد چون از بهترین حساییه که یک فرد میتونه بهت بده. وقتی برگردی توی خونه و بوی کیک شیرین و یک پرحرف دوست داشتنی منتظرت باشه. اگر برف باریده باشه، ممکنه شونه و موهات رو میتکونی و اگر گیره ای جای در باشه لباس های خیس رو اویز میکنی. شایدم بذاریمش جای شومینه تا خشک شه. یک لیوان قهوه مخصوص دیگه برات امادست و میتونی با یکی که بهش اهمیت میدی درمورد مسائل خاصتون حرف بزنی. لازمه بگم برای هول کردن دونگهه مردم؟ لازمه بگم، مردم:) چقدر قشنگ بود که دونگهه از پشت پنجره تماشاش میکرد، دستش رو زیر چونش زده و نگاهش میکنه که کلبه کوچولو رو با خودش میکشه... وقتی برمیگرده میتونه توی شب چشم های نقره ایش رو ببینه. شاید حتی یک لبخند محو هم هست که به لطف تاریکی از دیدش پنهان مونده. میتونه مسیرش رو دنبال کنه که بیاد به خونه ای که توش همراه هم نفس میکشن. خودش جای گرم همیشگیش بشینه و اون یکی هم روی تختی که یک گوشه یا سقف شیب دار چوبیه.
دیگ بسه چون ۳ شد الانم:/ خداییش، کار بزرگی میکنی چون من واقعا با هرجمله سرشار از کلی حس های خوب میشم که خیلی از اوقات توی خودم سرکوبشون کردم و اجازه میده خودم باشم و بعد از یک روز پردغدغه یک نفس راحت بکشم.
ادامه دادم ک بازم😂 پرروییه بگم بیشتر بنویس؟:) خلاصه ک دمت گرم من خداییش از جمله فنای بزرگتم😭💙👍
مطمئنی شاگرد خصوصی نمیخای؟😂
عکسا رو ببین,جوون بابا
قلبا رو بلرزون حالا..
:))))))))))
هااای🙋🏻🙆🏻خوبی لاولی؟
خب من الان چی بگم که عمق صافت بودن این پارت رو بیان کنه؟!
چرا یه کاری میکنی که آدم زبونش بند بیاد شقاجان؟!
باز زد خودشو داغون کرد*-* هیوک دیگه صداش در اومد...
وقتی یکی برای اولین بار اسمتو به زبون میاره و تو ته دلت یه چیزی تکون میخوره ینی عاشقی و خودت خبر نداری •‿• مگه نه شقایق؟!
این لبخندهایی که شمارشون توی این پارت از دستم در رفته متعلق به لبهاییه که تا چند پارت پیش به زور باز میشدن و حرف ازشون خارج میشد... و تنها دلیلشم وجود مهمان دست و پا شکسته شده◉‿◉زیبا نیست عایا؟
وقتی هیوک گفت که نمیتونه قهوه و غذا داغ بخوره و باید سردشون کنه و بعدش دونگهه شروع کرد به روش خودش سرد کردن؛ با خودم گفتم چجوریه که هیوک به هرچی دست بزنه سرما رو ازش میگره پس قطعا میتونه سرما هم بده دیگه؟! که دیدم بله... خیلی نامحسوس بهش اشاره کردی •‿• کلا هرکاری درباره سرد و گرم و دما باشه از دست این مرد بر میاد 😌 اصن درباره دما هم نباشه باز از دستش بر میاد🥺🤧
« از همین الان که من اعلام کردم!» قلدر کی بودی توووو T_T آااایییی قورتش بدی پسره رووو
وای توله گرگ 🥺🥺🥺🥺 اصلا توقع این یکی رو نداشتتتتم 😭 الان باید منتظر بازی کردن دونگهه با توبه ها باشم دیگه؟؟ میخوای بکنیش مثل داستان کشمو که همه فانتزی هام نابود بشن بگو از الان عر نزنم🥺😐😂
یه حیوون... یه گرگ یه راحتی متوجه هیوک شد بعد اونوقت هیوک حتی پدرومادر خودش رو هم از دست داد... هیوک فقط به همین درک شدنه نیاز داره تا در این حرف اهمیت بده :) شعور که نباشه درک و فهم هم نیست :) کاریش نمیشه کرد که
اااایییییی خدا بگم چیکارت نکنه شقاییییق😭😭😭 خب من کیک میخوووووااام😭😭 من الان کیو پیدا کنم برا من کیک درست کنه فردا صبحانه💔💔تازه قهوه هم نخواستم اصن یا چایی میخورم😭💔 لعنت به این زندگی
همینمون کم بود که از خودش تعریف کنه حضرت عاقا😐😐😂😂😂خرکچه
آره و همچنین با استفاده از هنر های انگشت نداشتهت هرسری یه بلایی سر خودت میاری 😐😂
هرچقدر که میگذره بیشتر بهم ثابت میشه که این دو نفر چقدر به هم نیاز دارن...
همنفس داستان زندگی ساده دو شاهزاده بود و ماهگون داستان زندگی ساده دو نفری که به شدت به هم نیازمندم:)))
« تو پسر خوبی هستی!» :))))) بمیرم براش؟ دیگه نمیکشم :)))) هیوک کمر بسته به عاشق کردن دونگهه :)))
ااااخ لعنتییییی😂😂😂😂😂اگه بدونی چجوری خندمو جمع کردم 😂😂😂😂مردم از خنده😂😂 تو سکوت شروع کردم به علت خوردن روی تشک😂😂ینی عاشق این ذهن دونگهه ام من😂😂خاک بر سر 😂
منم عاشق تخت هیوک شدم🥺🥺 اصن اضافه شده به فانتزیام🥺 از همون لحظه ای اضافه شد که اون عکس خوشگلو گذاشتی🥺 لعنتی فکر کردم بهش هم بهم آرامش میده...
بمیرم برات که نگران دل دونگهه ایییییی😭😭😭😭😭😭 ولم کنین دیگه 😭 تحمل ندارم اصن دیگه😭چرا انقد دلبر اخه🥺
اون عکسی هم که گذاشتی قشنگ تیر خلاص این قسمت بود:))))
دیگه من زبانم قاصر شده تو تشکر کردن از تو... مشکل منم نیستا! تو خیلی خوبی شقا
تنکیو 🧡 اند فایتینگ💙
* به پهنای صورت اشک ریختن و سر ریز شدن اکلیل از قلبم*
سلامممم😍💙
اول از همه من مرگ من خون دماغ😭😭 هیوک لنتی جاذاب😭💙
مستر خونسرد باز خونسردانه نشسته یه کاری میکنه و خونسردانه دل مارو میبره😭😭
لنتیِ فضول😂💙 رفته فلاکسشم دراورده😂
نخند لنتی نخنددددد💀😭
صداش کردددددددددددد بالاخره صداش کرددددددددد😭
عاقا دونگهه عاشق شد رفت😎
فدای مکان پیک نیکش بشم خب😂💙
جوون جونننن تو فقط بیا جلو دونگهه بایست😍🤤 جذاب لعنتی💀
دونگهه کدبانو میشود😎✌ چه میکنه دونگهه😌
چقد خوبه که باهم احساس راحتی میکنن😍💙
شتتتت😂😂😂😂😂😂😂😂 خودشو لو داد باک.ره س😂😂😂😂 نفسم درنمیاد😂
هیوک چه خوب جمعش کرد😂😂😂😂
خدایا من توزندگی بعدیم میخوام این گرگه بشم😐😢
عالی بود دست گلت درد نکنه😍💙
سلام عزیزم قسمت قبلو خوندم و واقعا لذت بردم اروم شدن هیوک و دونگهه کنار هم خیلی لذت بخش بود و واقعا حس شیرینی داشت
ممنون که انقدر خاص مینویسی
عاشق قلمتم 🤩
سلام شقایق💙
خلاصه و مختصر و مفید
میشه برا هیوک بمیرم؟....
ب نظرت خودش میذاره؟؟؟؟
چقد این رنگی چشم بش میاد عاخه
واهاااای😍😍💙 حملههههه😍
سلام عزیز دلممممم🤗😉 من این دو روز حسابی زمان داشتم و نشستم داستان قشنگت رو خوندم .حسابی هم کیف کردم . امیدوارم بتونم زودتر خودنو به قسمتای جدید برسونم
الهی دونگهه خاطره بد پیدا کرده از گرگها ،حق داره اینقدر میترسه . ولی تا زمانی که هیوکی کنارشه میتونه به ترسش غلبه کنه . 😉 محکمترین کوه دنیا براش هیوکیشه 🤗
چقدر هیوک پاک و مهربونه حتی برای گرگها هم فکر خونه اس . از بس ذاتش خوبه ، ادم دلش ضعف نیره برای مهربونی هاش
دونگهه چقدر فکر هیوکه که یه وقت چیزی اسیب نزنه بهش . قهوه ی داغ نخوره یا گرما بهش اسیب نزنه .
چقدر دوتایی کنار هم خوبن 😍 ساخته شدن برای همدیگه 🥰