My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک ماهگون قسمت یازدهم

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ب.ظ

 

"ماهگون"

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی

بلند،هپی اند

نویسنده : شقایق 
قسمت یازدهم

 

 

سلام حالتون چطوره؟

بعد از قسمت قبل و بازگو شدن راز هیوک قسمتای نسبتا ارومی داریم 

و با همین روند اروم چیزای بیشتری قراره بدونین ازش

هم از دونگهه ..هم از تکلیفش

هم هیوک و گستردگی ماهیتش و توانایی هاش

همونطور که فهمیدید تفاوت هیوک توی روحش بود

روح انسانی هیوک بعد از تولدش و موقعی که نوزاد بود از بین رفت و الان روح ماه که روح مادی ای نیس توی  تنشه

روحی از طبیعت تو جسمی از انسان

و با اینکه یه سری محدودیت ها مثل عدم تحمل گرما و زمستونی بودن هوای منطقه ی اطراف خودشو داره 

گستردگی ها و قابلیت های زیادی هم داره

که یکیش درمانگری هست

به این معنی که هیوک میتونه درد و بیماری رو کلا از بین ببره

مثل وقتی که هم دیشب درد زخمای دونگهه رو گرفت هم روز دوم بعد از گچ گرفتن دست و پاش درداشو درمان کرد

فقط روند جوش خوردگی شکستگی استخون و جوش خوردن زخمایی که گرگ براش باقی گذاشت طبیعیه و باید بگذره تا خوب شه وگرنه دونگهه الان دردی نداره.فقط باید تو گچ و پانسمان بمونه

چرا انقد توضیح میدم ؟ "_"

دیگه کم کم از بقیه ی قابلیت هاش هم قراره بفهمید..

برید بخونید قسمت آرومیه نسبتا

 

 

DOWNLOAD

 

نظرات  (۲۶)

سلام عزیزم امیدوارم حالت عالی باشه 🌹🤗

الهی ،هیوک مهربون ، دلم ضعف رفت برای چسب زدن صورت دونگهه ، و دونگهه ای که مراقب چسبه هست که خیس نشه 🥰چقدر به همدیگه اهمیت میدن .خیلی گوگولی هستن هر دو 😍

اوخی هیوک دوست نداره دونگهه بره حقم داره ، از اون طرف میدونم دونگهه هم دلش با رفتن نیست.به هم عادت کردن خب و البته احساس و عشقشون به هم کم کم  داره زیاد میشه . فقط هنوز خودشون کامل در جریان نیستن  امیدوارم زودی به احساسشون پی ببرن🤗

تنهاخوبی تماس گرفتن هیوک ،از نگرانی در اومدن چانگمین و دوستای دونگهه به خصوص کیو بود . بگردم مشخصه چی کشیده تو این مدت 

امیدوارم همه چیز برای هیوک و دونگهه عالی پیش بره

ممنونم شقایق حان بدون همیشه قدردان زحماتت هستم 🙏❤😊💕

 

پاسخ:
سلام ترانه جانم ممنونم عزیزم منم امیدوارم تو عالی باشی ♥️
به همدیگه اهمیت میدن و تو مرحله ای هستن که به وابستگی دارن میرسن 
آره حداقل خیال اونا بعد از این تماس راحت شد. مخصوصا که به کیو که تمام این مدت دلش آب و آتیش بود خبر قراره بدن و اونم یکم آروم تر میشه 
خواهش عزیزم چه زحمتی🥺♥️

هیوکی عزیزم دلش نمی‌خواد مهمون عزیزش از پیشش بره :( کسی که بعد از این همه مدت تونسته حرف‌های دلش رو بهش بزنه و باهاش مثل یک دوست باشه بدون این‌که درباره‌اش فکرهای عجیب کنه یا ازش بترسه چه قدر من عاشق شخصیت هیوکم خب🥺 چه قدر زیبا شخصیت پردازی کردی شقایق جونم😍 هم هائه هم هیوک شخصیت‌هاشون فوق‌العاده دوست داشتنین :)

"قرا نبود بیدار شم و ببینم تنهام..."

آیا رواست که دونگهه با این جمله‌های شیرینش این‌جوری دلبری کنه؟ :')

و هیوکی که با لمس گونه‌های هائه درد و سوزش گونه‌اش رو درمان می‌کنه :)

چه قدر دلبری کردن خب🥺

هر قسمت بیشتر از قبل قند تو دلمون آب می‌کنی خب*-*

ممنونم شقایق عزیزم😍💙

 

پاسخ:
معلومه ک دلش نمیخواد. هم دونگهه مهمون گرم و دوست داشتنی ای بود هم این که هیوک تنها بود و این مدت به طرز متفاوتی از تنهایی در اومد و هم به همدیگه عادت کردن و به بیانی وابسته شدن
من خودم دیوونه ی آرامش هیوکم آنا 😭میمیرم براش😭
روا نیست. روا نیست هیوکو ب خودش وابسته تر کنه TT
خواهش میکنم عزیزم 🎶💙

سلام شقایق جون😍
فیوریت رایتر من در چه حاله؟🖊️🤩همه چی خوبه؟امیدوارم که عالی باشی✨
خب خب زود تر برم سراغ اصل مطلب....
وااایی نمیدونی چه قدر سر اینکه کودومشون اول از خواب بیدار میشه با خودم کلنجار رفتم و تو مخم فانتزی ساختم🥴💫
 اون لحظه ای که هیوک بیدار شد....و متوجه خراش رو گونش شد...و با احتیاط موهای موج دارش رو کنار زد...و چسب زخمو رو گونش چسبوند.... و پوست گونش رو لمس کرد تا درد و سوزشش از بین بره... رسماااااااا به دیار باقی شتافتم😵🪦آهههه خیلی مرگ بود لنتییییی😵
و ما هیوکی رو داریم که قید مرتب بودنش رو به خاطر بیدار نشدن و به هم نزدن خواب هائه میزنهههه🥺😍چه طوری میشه براش نمرد آخه؟؟؟؟😍اما با همون حال دونگهه زیادم نخوابید و وقتی بیدار شد و جای خالی هیوکی رو دید دل فسقلیش از ترس سنگینی کرد🥺فیشی کیوتی و چلوندنی من🥺✨
وااااییی خدا جونمممم!!!😱هیوک دور تا دور خونش یه حاله ی محافظ کشیده!!!!😱یه لایه ی محافظ آبی که جنسش از نور ماهه!!!که باعث میشه کسی خونه رو نبینه و از مرزش رد نشهههه😱🌕💙
آههههه تو این قسمتم یکی دیگه از جوابای سوالمو گرفتم🤩تا قبل از این پارت با خودم میگفتم که چه طور ممکنه مامورایی که دنبال هائه گشتن تا حالا خونه ی هیوکو پیدا نکردن؟...پس به خاطر حاله بوده💙✨
هیوک ناراحت از این بود که اون حاله باعث شد کسی خونه رو نبینه؛ ولی اعتراف هائه خودش یه غوغایی به پا کرد که اصن چی بگم من؟!😍💙✨
خودووو فدای فیشی هائه بشم من که دوست نداره از هیوکی جدا شه😍 و حتی خواست که ادامه ی اون حرف  به بعدا موکول شه😍💙
آههههه درست شنیدم؟؟؟؟؟😱یعنی واقعا خواب نیستم؟؟؟😱این واقعیه؟؟؟؟😱
هائه اسمشو صدا زددددددددد!!!!😵خداجونممممم😵برای اولین بار اسمشو صدا زدددد😵واااییی شقایق دقیقا لحظاتی که انتظارشو ندارم هارت اتکم می کنی لنتی😵🫀
اومو😍اون عطر تن هیوک بوی یاس نبود...بوی مهتاب بود...گل مهتاب💙✨آههههه خیلی مشتاقم ببینم گل مهتاب چه شکلیه🤩مطمئنم که تو پارت بعدی عکسشو گذاشتیییی🤩💙به شدت برای دیدنش مشتاقم🤩✨
اومو هیوک با تصمیم هائه با مامورا تماس گرفت و بعد هم با چانگمین؛و از زنده بودن هائه مطلعشون کرد🥺هیوک به چانگمین گفت هائه گفته دنبالم نگردین خودم یک هفته دیگه میام🥺 وقتی هیوک داشت صحبت میکرد حس درونیش کاملا قابل فهم بود🥺 شاید باورت نشه ولی گریم گرفته بود.من خیلی آدم احساساتی عم و با تجسم کردن اون صحنه و حال هیوک گریم گرفت😭دقیقا از وقتی که ماموره گوشی رو برداشت من از همونجا تا آخرش داشتم گریه میکردم😭حتی فکر کردن اینکه هائه بخواد بره وحشتناکه😭یعنی تا یک هفته ی دیگه پای شکسته ی هائه خوب میشه؟شقایق یه کاری کن هائه نرهههه😭 لطفاااا😭
اومو بازم که زیادی وراجی کردم🤭
فیوریت رایتر من، بابت این پارت به شدت عالی ازت ممنونم😍🤩ممنونم که هر دفعه کلی حسای خوب و قشنگ طوری بهم وارد می کنی😍🤩
خیلی مراقب خودت باش شقایق جونم🤩💙
همیشه پر قدرت ادامه بده🤩✊🏻
لاو یوووو زیاااد💙
طرفدار وراجت...ستاره⭐

پاسخ:
سلام جانان🌠
در حال ذوق برای کامنتای پر انرژی جنابعالی به سر میبرم😌
دیگه چی از این لذت بخش تر؟ 🦋
خب... معمولا آقای صاحاب خونه مون زودتر بیدار میشه صبحا، به خصوص که اولین شبی بود که کنار مهمونش خوابید، بلافاصله بعده بیدار شدن اونو چک کرد که بخاطر اتفاق ناگوار دیشب خدایی نکرده چیزیش نباشه و حالش مساعد باشه تو خواب ~
نخیر خانوم. شما اجازه نداری بخاطر اینکه هیوک فقط گونه ی دونگهه رو یه لمس سطحی کرد به دیار باقی بشتابی! چون که چیزای ایونهه ای مرگ دهنده ی دیگه ای در راهه و باید پوستت حسابی کلفت شه که در برابر اونا هم چیزیت نشه و کیلو کیلو قند فقط تو دلت آب شه ~
اوهوم هاله/حاله (هنوز املای درستشو نمیدونم🤭) یه نور کروی شکله، مثل یه نیمه حباب دور کلبه تصورش کن که بزرگیش تا سه چهار متر دوز کلبه و کارگاه رو در بر میگیره و حالت محافظتی و نامرئی کننده ای داره.
بله صداش زد واسه اولین بار 🥺خودمم مرگ شدم @--<---<
اره جانم تو فایل قسمت بعدی عکس گل مهتاب هست و یه عالمه هم تو پستای بعدی میبینی عکسشو
ای خدا ک از اونموقع نگران رفتن دونگهه بودی..میدونی که یه جدایی هر جقدر کوتاه یا بلند هم باشه واسه محکم شدن رابطه شون خیلی لازمه. نه این که حتی غیرمنطقی باشه! در واقع موندن دونگهه فیز منطقیه تا وقتی ک اعتراف به عشق نکنن. پس جای نگرانی ای نیست جانم
وراجی های قشنگت هر چی بیشتر و طولانی تر باشن بیشتر دلمو میبرن میدونی که دیگه؟ ♥️♥️
Thank you and Love you ~🌠

سلم سلم 🌝

 

پاورچین وارد کلبه شده و به دو عدد عزیز دل آرام گرفته کنار شومینه خیره میشود*
صب بعد حادثه و آشکار شدن حقیقت ذاتی پسر ماهه 🥺😭
و من هنوز دارم به این فکر میکنم که از خواب نپریدن و مثل قبل آشفته نشدنش بخاطر حضور اون وروجک شیطونه یا... 🧐
یک عدد نخود ک در اوج شیطتنتاش میتونه در عرض چندثانیه به مظلوم ترین موجود رو کره زمین تبدیل بشه 🥺😭💙
زخم رو گونشو ندیده بود
خیلی آهسته و پاورچین رفت چسب زخم واسش آورد و با توانایی خارق العادش دردو ازش دور کرد 👩‍🦯🕳
این هیوک‌و باید پرستید :)
عزیزم دونگهه هنوزم میترسه
و چقدر عاشق این روحیه مبارزشم
تسلیم ترسش نمیشه 😭💙
یعنی تو بچگیاش چ اتفاقی براش افتاده ک این بچه انقدر ازش وحشت داره 🥺💘
"به لطف دستای شفابخش هیچ دردی ندارم"
"قرار نبود بیدار شم و ببینم تنهام"
*دلبری به روش لی دونگهه*
و چقدر هیوک به همچین شخص با درک و شعوری کنارش نیاز داشت 
و از قدرت های قلم جادویی شقا اینه ک همیشه میتونه با چیزای جدید سوپرایزمون کنه 🥺😍
چیزایی ک حتی فکرشم نمیتونستیم بکنیم
ی هاله از نور ماه
هاله ای از جنس ذات وجودی هیوک و ماه
دور تا دور خونه و کارگاهش هست و اینجوریه ک هیچکس نمیتونه پیداش کنه 🥺😭💙
زبانم قاصره 👩‍🦯
ععتحعفخغفمیفنیرعررررر
دونگهه صداش زد 😭
نگاه مبهوت هیوک و دیگر هیچ :)
شاید سرنوشتتون اینه ک چیزی بیشتر از دوست واسه همدیگه باشین :')
حس و حال هیوک موقع زنگ زدن به چانگمین‌و هممون درک میکنیم
مطمئنم دونگهه ام دلش نمیخاد ک بره
ته دل هردوتاشون ی میل شدید موندن وجود داره 🥺💙
ولی خب همه‌ی جدایی ها همیشه ام بد نیستن 👩‍🦯
*تلاش های دست و پا شکسته وی برای غصه نخوردن*
خسته نباشی شقای عزیزم 💙
پاسخ:
سلم 🌚
یواش بیا که بیدار نشن 
آخه خیلی عمیق و قشنگ و آروم خوابیده بودن =)
از طرفی هیوک داره به خواب دیدن عادت میکنه و از طرفی نمیشه اینکه از هم آرامش میگیرن رو صرفا فانتزی در نظر گرفت. 
چون ناخوداگاه هیوک اینو پذیرفته که الان تنها نیس و یکی هست که با وجود تفاوت هاش قبولش داره. و الان کنارش خوابیده. پس اصلا از نظر علمی هم حتی بی تاثیر نیس که اگه ذره ای کنار هم آروم شن. 
اوهوم این که می‌ترسه از طرفی مظلومیتشو نشون میده.. 
اما بازم انقد مستقل و محکمه که میخواد بهش غلبه کنه و نذاره روش بمونه 
انقد خوب هیوکو قبول کرد که بعد از بیدار شدنشم اونو گفت 
ب لطف دستای شفا بخش ~
پشمای خود شقا ریخت وقتی فهمید واقعا هاله ی ماه وجود داره و تو علوم ازش تعریف شده 😭
آره وقتی گفت در امانی واقعا با وجود هاله در امانن. 
از چشم هر انسان و جنبنده ای دورن و این از یه لحاظایی خیلی عمیق و عاشقانه س
حالا منتظر باش هیوک دونگهه رو صدا کنه ~
آره.. چی از سرنوشت میدونه؟ 😌🌚
دقیقا. هر جدایی ای حکمتی هم داره 
عایگو. فدات بشم سلامت باشی 🦋💙

عکساااا عاخخخخ عکسااااا

چقد دلبرننن

من چقد این پارتو دوس داشتممم.. تعاملات اروم و دوستانه شون خیلی قشنگه

خواب پر ارامش هیوک

دونگهه ای که کنار هیوک احساس امنیت می کرد

لمس اروم هیوک روی موها و پوست صورت دونگهه (این یکی واقعا کشنده بود)

هاله دور خونه هیوک... تصورشم قشنگه.. هیوک و دونگهه ای که فارغ از دنیا، کنار هم، لحظه طلوع افتاب، توی هاله ای از جنس ماه، وایستادن و صحبت می کنن...

خیلی منتظرم ببینم امشب هیوک کجا قراره ببره دونگهه رو (وای تصور اینکه دست دونگهه رو بگیره و ببرتش جایی که یه عالمه گل مهتاب هست، بعد با دراومدن ماه از زیر ابر و باز شدن گلها، پیچیدن عطرشون، چشم های هیوک هم به رنگ ماه در بیاد... وایییینسصحصدصخصت با تصورشم دارم تشنج میکنم)

حس می کنم دونگهه به خاطر امنیتی که کنار هیوک حس میکنه، میخواد شب با هیوک بره و به ترسش غلبه کنه

گاددد منبع ارامش همن 🥺😭

ایشالا بعد این یه هفته هم دونگهه بمونه پیش هیوک

یکی نیس بهش بگه عاخه بچه کجا میخوای بری. بمون پیش هیوک و بی خیال دنیا، دوتایی زندگی کنین دیگه. خودتم ک می دونی بلا ملا زیاد سرت میاد، بمون پیش درمانگر جذابت دیگه.

وای چه ترکیب گوگولی این. دست بی قرار و خرابکار دونگهه در کنار دست شفا دهنده هیوک. لعنتی همه جا مکملن 🥺😍

پاسخ:
دقت کردی وقتی عکسو در حالت عادی داری زیاد نگاش نمیکنی
ولی وقتی تو فایل فیک باشه یا حالا وب 
عین چیییییی دو ساعت میشه بش نگا کرد 
من این حسو از قبل از نویسنده شدن دارم و هنوزم دارم 🥺
این دوتا از هم آرامش میگیرن، حالا یا ب روی خودشون نمیارن یا انکار میکنن.. تمام 
هیوک خیلیییی سطحی ام لمس میکنه ولی من نمیدونم چرا میمیرم. طبیعیه؟ =] 
آیا میدونستی برگام با این قسمت از کامنتت ریخت؟ 
دقیقا همون چیزی که گفتی اتفاق افتاد. الله اکبر 
تو خیلی دیگه ارتباط عمیق برقرار کردی باهاش. حواست باشه سام 
الان داغن نمی‌فهمن این چیزا رو 
ب قول خودت یکی باید بهشون بگه. و اون آدم نیس! خودشون دو نفرن خود دو نفر لنتیشون 🙂
هر چقد زخمی شه هیوک درمانش میکنه 💁🏻‍♀️

خب سلام سلام

باز من😂😐

راستش من قسمت دهو تقریبا میشه گفت همون لحظه که آپ کردی خوندم😂

اما میخواستم دوباره بخونمش

  که شد امروز 

الان تصمیم دارم برم دوباره دهو بخونم بعد یازده💔🚶‍♂

من هنوز زخمایی که سر قسمت نه خوردم التیام نیافته.... نکنِن ازی کارا با مُ 🙂

خب بریم ک قرارع رازهای هیوک فاش بشه 🚬

آخ تو فک کن دونگهه بتونه درد اینهمه زخم تحمل کنه

من اینجا یجوری شدم چه برسه به بچم🚶‍♂

تازه بدون تصور چشای اشکیش :)

 

من وقتی هیوک کف دستشو میزارع رو سینه دونگهه تا دردشو کم کنه : ⚰

اینقد شیرینه که با تصورش پرپر میشم 🙂

 

خیلی ربطا بین ماه و هیوک تو ذهنم اومد

ولی روح ماه تو وجود هیوک نه راستش

ینی چون شاید ماه روح نداره واسه همین به ذهن نمیومد منظورم .... اینه که کاملا تخیل ذهنه (نمدونم متوجه شدی چی گفتم یا نع😂)

ولی خب همین غیرقابل پیشبینی بودنشه که قشنگش کرده دیگه

البته هنوز اون ساعت خاص و دلیل خوابایی ک هیوک میدید و میبینه سکرته

خب دلیل اینکه چرا هیوک دور از بقیه و تکو تنها زندگی می‌کنه هم مشخص شد 🙂

میخواستم بگم این ویژگیای هیوک خیلی قشنگه که بیبی زحمتشو کشید ....

چقد حتی تعاملات سادشون دلبره 🚶‍♂

من سر قسمت ۹و۱۰ تمام شدم واقعا

حتی دلم میخاد ۹ رو هم دوباره بخونم😂

 

خب متفاوت بودن دونگهه الان کامل معلوم شد دیگه ..... مثه بقیه نه تنها از هیوک نمیترسه تازه این منحصربفرد بودنشم قشنگ میدونه ...🐯

الان میشه گفت دونگهه برا هیوک متفاوته یا هنوز زوده؟

به نظر من میشه گفت ولی خب احتمالا بعدا بیشتر مشخص میشه

هر چند خیلی دلم میخواد از رابطه دونگهه و دوستاش مخصوصا کیو ببینم

ولی دونگهه نره از پیش هیوک☹️

مثلا باهم برم🚶‍♂

قال هیوک :« بعله دونگهه فعلا نمیتونه و نمیخواد که برگرده» 

هیوک نذار بره ...ترخیدااا

آخ ک خیلی سافت بود این قسمتم

من الان مومنت ایونهه لازم شدم

چرا اینا رسیدگی نمیکنن؟

کاش حداقل سرکامبک از مومنتای زیباشون مارو بی بهره نذارن🚬

برم همون قبلیارو مرور کنم یکم عر بزنم خالی شم

بخدا ک این ویژگی جوولفیشاس😂

هر چند روز یبار میرن خودشونو با مومنتای این دو کفتر عاشق خفه میکنن

خب چقد حرف زدم

در آخرم که

مثه همیشه خیلی مرسی 

 خسته نباشی 

و دوباره میام 💙🙃

بای بای

 

راسی راسی این عکسایی که گذاشتی....

 آح ..... خیلییییی خوبن

پاسخ:
سلام ب روی ماهت
ببخشید من کامنتای پارتای قبل رو دیرتر جواب میدم 
آخه همیشه سعی میکنم تا روز قبل از پارت کامنتای اون پارت رو کامل جواب بدم که چیزی نمونه خلاصه شرمنده عزیز دلم 
بخون بخون. تازه چند پارت رو با هم بخونی خیلی مزه میده 🤩
ای جان رسیدی ب قسمت حساس 
آره دونگهه قبلا هم نشون داده بود قدرت تحمل دردش بالاست 
بخاطر اینکه زیاد سختی کشیده 
حتی وقتی که دست و پاش شکسته بود تا موقعی که هیوک گچ گرفت دردی به روی خودش نیاورد چندان 
همه جاشو لمس کرد تقریبا =)
رونش ک زخمی شده بود.. کمرش و پهلو و سینه ش 🚶🏻‍♀️
بله اینطوریا بود 
جواب یه سری چیزا رو گرفتین از جمله راز هیوک و خیلی از سوالایی ک دونگهه پرسید 
و جواب یه سری چیزای دیگه هم که مونده کم کم میفهمین 
بخون عزیزم *-*
آره میدونی.. دونگهه همون آدم متفاوتیه که هیوک تا حالا تو زندگیش نداشته 
البته این بخاطر درک و فهم عمیقش و حتی نقطه  اشتراکش با هیوک هم هست که اینطوری منطقی برخورد کرد 
اما بازم یه چیزایی هست که ازشون باخبر میشین به مرور. بازم صبر داشته باشین 
فعلا غصه ی رفتن دونگهه رو نخور.. تو همین مدتی که قراره بمونه تا پاش بهتر شه خیلی تعاملای شیرین و دوس داشتنی داریم *-*
فعلا از زمان حال لذت ببر عزیزم 🦋
دیدی هیوکم چقد واسه اون تماس دست دست کرد و سریع قطع کرد؟ بله :)
مومنتاشون مویرگیه 🤭باید با چشم بصیرت ببینی 🤭
عاره من برا رفع دلتنگی میرم فنمیدا قدیمی رو میبینم مثلا 
خوبه جواب میده 
سلامت باشی عزیزم 
بیا قدمت رو چشم 
مراقب خودت باش 
🤩🤩🤩💙

فردا شنبه س🙂💙

پاسخ:
هِل یههه🌝

سلام🙋🏻

اومدم یه دالی بکنم برم*-*

توقع چیز دیگه ای که نداری شقایق جان*-* 

I'm speechless *-*

«قرار نبود بیدار شم و ببینم تنهام...» •‿•

برای اولین بار : « هیوک! » •‿•

« دائمی و واسه همیشه»  •‿•

«دستش را پشت کمر دونگهه گذاشت»  •‿• 

عمق اسپیچلس بودنمو متوجه شدی یا بیشتر از درماندگیم بگم؟!!

(●´⌓`●)!!!?Just ONE week?!!!! Are you just KIDDING Girl

بگو که واقعا یه شوخیه شقایق توروخدا(مدل توروخدا گفتنای دونگهه 5ساله... از اونا که نمیشه بهشون نه گفت...)

اصن کجا میخواد بره؟ کجا رو داره بره؟ نکنه میخواد بره پیش دوس‌پسر جونش؟!! یا با یه جفت دستو پای دربوداغون بره سر کار؟!!

اونجا فقط کیوعه که از همه بیشتر نگرانته که یه تماس براش کافیه... چه برسه به یونهو و چانگمین و شیوون... قراره تو این یه هفته بفهمه دیگه؟! که تو دنیا به هیچکی به اندازه هیوک احتیاج نداره... قراره بفهمه که هیچکی برای هیوک خودش نمیشه دیگه؟!! بفهم دونگههک بفهم پلیز

 

با اختلاف، تا قسمت یازده، حیرت انگیز ترین و معرکه ترین چیزی که دیدم همین هاله آبی رنگ بود :))))) مرسی... مرسیی... مرسییی... مرسییییی... عالی بود لعنتی 

معرکه بود... فوق العاده⁦(๑♡⌓♡๑)⁩

گل مهتاب عایا؟!! عار یو سیریس؟! :))) خدایا زودتر شب بشه تو ماهگون... 

چقدر بد که یه صبح تا شب ماهگون برای ما چند روزه :( ای کاش میشد مثل سریالW وارد داستان شد:)))

خانم شقایق خانم... هیچی دیگه همین ... مرسی هستی :) 

*بغل کردنت

*بوسیدن دو انگشتی که قلم رو بینشون میگیره(تایپ میکنی)

:)

پاسخ:
سلام عچل
خوش اومدی 💁🏻‍♀️
من بمیرم برا اون شکلکای لبخندای ملیح 
چرا انقد کیوتن؟ *-*
حالا بیا منتظر باشیم هیوک دونگهه رو برای اولین بار صدا بزنه.. 
چه قشنگ میشه تلفظ اسم دونگهه از زبون آقای ماه. مگه نه؟ 
KEEP CALM, DON'T WORRY AND TRUST ME
این دوتا آدم انقد قراره ب هم وابسته شن که من دونگهه رو هم بفرستم بره زیاد طاقت نمیارن 💁🏻‍♀️
اصلا مسئله همینه. تا وقتی پاش تو اون گچه نمیتونه از کوه بره پایین. مگه این که ب قول هیوک هلیکوپتر بفرستن براش که نمیشه آقا نمیشه 
پس اصلا نگران نباش فعلا 
ای جون. قسمت بعد براتون عکس میذارم ازش *-*
آره زودتر شب بشه ببینیم قراره هیوک کجا ببره دونگهه رو چی بهش نشون بده *-*
مرسی از خودتم که هستی مهربون جان 
*فشردنت در بغلم*
جمله ی آخرتم خون دماغم کرد نرسیدم جواب بدم پس افتادم 

سلام سلام😍😍💙

مای نویسندههههه😍😍💙 خوش برگشتی😍😍

یعنی اگه لینک قسمت ده رو تو کانال هم نفس نمیزاشتی من نمیفهمیدم که داستان تازه اپ کردی😐😑😂

اتفاقا همین هفته ی پیش مرور دوباره ی هم نفسو تموم کردم😍💙

خوشحالم که دوباره قراره باهم با یه داستان جدید روزامونو بگذرونیم😍😍

خلاصه اینکه تا لینک قسمت ده رو تو کانال هم نفس دیدم پریدم همه ی قسمتارو دانلود کردم و تو سه روز خوندمشون😌

قسمتای اول چقدددد این ارام بودن هیوک بهم حرص میداد😐😂 ینی دونگهه هر بلایی سرش اورد فقط ساکت بود😂😂 اخرش که دونگهه باهاش دعوا کرد که چرا ساکتی و فلان دلم خنک شد😐😂😂😂 لنتی همش خونسرده😂

خلاصه که با داستان جدید اومدی باز دلمونو ببری😍😌💙

درمورد این قسمتم که دلم برا هیوک میسوزه انقد که مظلومه☹ کاش دونگهه نره و تنهاش نزاره☹☹

و چشم های نقره ای هیوک و مرگ من و تامام💀💙

کی شنبه میشه هام شروع شد😂

راستی عاشق فضای داستان شدم😍 خییییلی قشنگه برفی و کلبه ی چوبی😍 زندگی ساده و اروم درست مثل هیوک😍💙

تو هم نفس بیشتر از دونگهه تعریف میکردم😂 الان همش از هیوک گفتم😁😂

زیاد حرف زدم دیگه برم پی کارم چشام کور شدن تا شنبه چشمامو استراحت بدم برا قسمت جدید😎💙

 

پاسخ:
سلام عزیزم 🤩🤩🤩🤩
مای الف متشکرم 🤧💙
خداروشکر که گذاشتم. منه فراموشکار قرار بود بعد از این ک قسمت اولو آپ میکنم تو چنل هم نفس هم بذارمش 
ولی یادم رف 🤦🏻‍♀️
ای جان 
منم خوشحالم که بهمون پیوستی 
امیدوارم ک این داستان هم دوس داشته باشی 
آره اولش یکم صبر و حوصله میخواس 😂🤭 کلا هر داستانی نیاز داره تا یه جایی پیش بره تا به شخصیتا عادت کنی، فک کنم تو این قسمتای در حال آپ دیگه این اتفاق افتاده 🤩
فعلا غصه ی رفتن دونگهه رو نخور ب این زودی قرار نیس اتفاق بیوفته 
خداروشکر 😍😍😍البته خیلی عادت نکن که تموم شد اذیت نشی 🤧💙
مراقب خودت و چشات باش و استراحت کن 

عایییییییییییییییییی هق هق فین فین🤧

قلبم آب شددد چقد هیوک ملوسهههه و دونگهه چق باشعور

هییییییییییییییح نهههههه نروووووووو هیوکی و تنااااا نشووووو لدفااااا😫😫😫

نهههههههه هنووو ایونهه نشدین نرووو بری دیگه نمتونی خونه اشو بیابییییی

هق هق🤧

یکم پیاز داغشو زیاد کردم 😁

خسته نباشی

پاسخ:
عایگوووو
🥺🥺🥺🥺🥺🥺
نگران نباش نمیره به این زوووودی🥺
سلامت باشی عزیزم 💞

سلام به شقایق جان دوست داشتنی

امیدوارم که همیشه حال و احوالت خوب باشه

ماه جان چقدر حواسش بهش هست عین پروانه دورسرش میچرخه میدونه این مدت  خیلی بهش سخت گذشته دیگه از این به بعد نمیزاره به خودش اسیب برسونه 😍😍😍😍😭😭😭😭💖💕

میگن تو اساطیر جهان ماه قدرت جادو داره پس ماه مون با صبر وعشق تو دل هائه مون جادو میکنه درست وقتی که خودشم انتظار نداشت اسمشو برای اولین بار صدا زد و تو قلبش غوغا به پا کرد

عاشق سخاوت و مهربونی هاشم تا اخرین لحظه قولی که به دونگهه رو داده بود یادش نرفت و به قولش وفا کرد و دوستاش رو در جریان سلامتیش قرار داد هر چند که با قلبش کلنجار میرفت دوست نداره پسش بده و تنهاش بزاره براش سخته به روزای قبل برگرده😍😍😍😍😭😭😭💔

امیدوارم که فعلا اون کلوچه نقلی رو پسش نده 

پیش خودش نگهش داره نزاره بره😢😢😢😭😭😭😭💔

پاسخ:
سلام به خانوم هنرمندم
ایشالا که واسه خودتم یه عالمه انرژی مثبت بیاد*_*
شما فقط ببین دونگهه نوک انگشتش یه ذره زخمی شه...ماه جان واسه خوب کردنش دریغ نمیکنه:)
ماه خیلی ویژگی های گسترده ای داره و با اینکه از این اسطوره ای که میگی خبر نداشتم ولی یه چیز جالبی رو تو داستان لحاظ کردم و اونم اینه که دونگهه هیوکو جادو صدا میزنه.عررررر TT
اره با اینکه ته دلش نمیخواست دونگهه برگرده خونه ولی خودشو موظف میدونس که یه خبر از سلامتی دونگهه برسونه به دوستاش و اینکارو کرد.
کلوچه نقلی T-T چه لقب سویییتیییی
عزیزکم از الان غصه نخور و به من اعتماد کن

سلاااام

میدونم خیلی دیر نظر دادم 

ولی ببخشیددد دیگه شرایطش نبود 

الآنم نیست در واقع

چرا گفته بعد ی هفته برمیگرده اخهه چرااا

 

 

پاسخ:
سلام سلام
فدای سرتتتتتت
امیدوارم که حال و اوضاعت بهتر بشه عزیزم

خیلی قشنگ بود :))))))))))))))

قرار نبود بیدارشم ببینم تنهام... از همینجا تا خود سئول کلی قلب و ستاره:)))))))))))

شماره معکوس از همین الان تا رسیدن شنبه🙂🙂🙂فقط بخاطر خوندن پارت بعدی🙂😂وگرنه اینقدر کار دارم برای شنبه که میگم کاشکی ساعتا طولانی تر بود؛ هق 😭💔

فایتینگ و خسته نباشی😙💗💞💓💖

 

پاسخ:
مرسی خب*___________*
راستش شنبه ها هم برای خودم روزای گندیه.اول هفته و این حرفا.ولی خوشحالم یه دلیل ارامش واسه شماها داره:)
سلامت باشی عزیزم💙

زدم دانلود شهههههه😍😍✨✨✨هورااااا🥳

سلام😶🙄🙇🏻🙇🏻به این فکر میکنم که بیشتر از یه روز از آپ گذشته و من تازه دانلودش کردم بغضم میگیره😢💔👩🏻‍🦽🕳️

میخونم اگه خوابم نبرد همین امشب برمی‌گردم اگه خوابم برد فردا میااااام🤗🤗ولی از الان میگم شقا جونی خسته نباشی 💙🧡

 

پاسخ:
گلیلیلیلییییییی *___*
سلام عزیزم.ای بابا چرا بغض؟ همیشه که فرصتش نیس همون موقع بخونی 
باشه عیزیزم سلامت باشییییی💙💙

سلام خوبی ؟ خوشی؟ من خوب نیستم 🥺😣از دیشب ک این پارت خوندم نگران رفتن دونگهه ام😭🥺🤧نمیشه یه کاری کنی نره؟نمیشه یه بهونه برا موندنش پیدا بشه؟؟🥺🙈🙈

راستی چقد مواظبتای یواشکی مستر ماهمون دوستداشتنیه🤩😍🥰ای جوونم ک بعد بیدار شدن خوب بودن مهمون وروجکشو چک میکنه...ای جوونم ک حتی شده به بهانه زخم ،صورت و موهای خوشگل هائه رو لمس میکنه...ای جونم ک مواظبه سروصدا نکنه ک جوجه نازمون بیدار نشه ....ای جونم ک میره بیرون تا هائه سردش نشه...خلاصه ک ای جونم به همه وجود هیوکی ماه و جنتلمنمون😍😻💗💓منم هیوکی و هائه میخواااام🥺😍🤩😉😅

شقایق یه داستان از تاثیر عمیق فیکت رو خودم بگم برات😅🤩🤭🤭یکشنبه صبح ینی صبِ بعد از این ک فهمیدیم هیوکیمون قدرت شفا بخشی ماه رو داره ،طی یه اتفاقی انگشت دست چپم از بند در رفت و دردش داشت دیوونم میکرد ...یه لحظه از ته تهههه دلم گفتم کاش هیوک اینجا بود میتونست درد دستمو آروم کنه🥺🥺🙈🙊😻😂😂ینی یه جوری تو عمق داستان فرو میرم ک خود هیوک و هائه ام بیان نمیتونن درم بیارن😅😅😆😆😄خلاصه ک ببین ما قلب ما چه میکنی با نوشته های خوشگل و عشقت😘😍😘 

مرسی ازت ک انقد خوبی و انقدددد خوب مینویسی عزیزم🧡💛

پاسخ:
سلام مهرنوش.قربونت بد نیستم .
بمیرمممم خو..همتون عزای رفتن دونگهه رو گرفتین.بخدا فقط فرصت پیش اومد که هیوک تماس بگیره و به دوستای دونگهه خبر بده.اون بدبختا هم تا الان حتی از زنده بودن دونگهه خبر نداشتن .دیگه وقتش بود یه خبری از دونگهه برسه بهشون.تازشم دونگهه همین فردا که پا نمیشه بره.این یه هفته قراره حدود ده پارت طول بکشه و اون وسطا هم اتفاقای دیگه ای بیوفته
ای جانم :) از این به بعد هر طوریتون شد به من خبر بدید که هیوکه ماهگونو بفرستم براتون حالتونو خوب کنه *_*
مرسی از دل مهربون خودت 😍😘

سلام

 احساس. عشق .آرامش. امنیت.شادی.شیطنت.

😘😘😘😘😘

پاسخ:
سلام 
بله بله*-*

سلااام *---*

* وی سرش را در یقه اش قایم میکند

بعد این همه وقت بالاخره امتحانام تموم شد ببخشید برای پارتای قبلی نظر نزاشتم اصلا وقت نمیکردم بخونمشون ☹☹ ولی از امشب همه رو دانلود میکنم میخونمشون میام برات نظر هم مینویسم*--* الانم حرفاتو دیدم بیشتر کنجکاو شدم ببینم چه خبره بدو ام برم بخونم که خیلی عقب افتادم

پاسخ:
سلام اسرا جان
خسته ی امتحانات نباشی عزیزم.ایشالا که موفق بوده باشی.بابا نیای ببینم رفتی برا همه کامنت گذاشتیا!!از همون پارت 12 که با ما هماهنگ شدی بیا .قبلیا رو ولش وگرنه میام کتکت میزنم.بدو برو دان کن

اوه دونگهه داره میره؟ به همین زودی؟ دلش برای هیوک تنگ نمیشه؟ لطفا بگو که یه بهونه پیدا میکنه و بیشتر میمونه. دقیقا تو هر قسمت باید یه جمله طلایی داشته باشی واسمون. از کی تا حالا شنیدن صدای نفسای عمیق دونگهه برای هیوک شده مظهر امن و امان بودن همه چیز؟ وا.... اینقدر عسل قاطی نوشته هات نکن مرض قند میگیریما.... یه چیزی بگم شاید باور نکنی. بچه که بودم همیشه هر وقت یکی اذیتم میکرد یا از چیزی دلخور میشدم پیش خودم فکر میکردم کاشکی میشد یه هاله دور خودم بکشم که هیچکس منو نبینه و تو حال وهوای خودم باشم. قشنگ حس هیوک رو با گوشت و خونم درک کردم تو این قسمتش. فقط یه چیزی به ذهنم رسید. اون شب اولی که دونگه قهر کرده بود و تو جنگل گم شد چطوری دوباره خونه هیوک رو با وجود هاله دورش پیدا کرد؟ چون هیوک از ماه خواست راه رو براش روشن کنه تونست پیداش کنه؟ کاش تو قسمت بعدی راجع به حس دونگهه هم درباره رفتن یا موندنش بهمون بگی.فضولی که نه ولی کنجکاویم حسابی گل کرده :))))

پاسخ:
نه عزیزم.نمیره.فقط حرفش پیش اومد چون بالاخره هیوک تونست موفق بشه و تماس بگیره .که البته قبلش با دونگهه راجبش حرف زده بود و دونگهه تصمیمشو گفته بود.اینکه هیوک به دوستاش این خبرو بده که یه هفته دیگه خودش برمیگرده و نیان دنبالش.تازه شم این یه هفته خیلی طول میکشه حالا حالاها نگرانش نباشین.دیدی وقتی از یه کابوس ترسناک بیدار میشی و فقط یه چیزی میبینی یا حس میکنی که میشه نقطه ی ارامش و دلگرمیت؟اون لحطه نفسای عمیق دونگهه واسه هیوک همچین حسی داشت!باور میکنم*-*چه کار قشنگ و رویایی ای:)
اره عزیزم کم کم میگم همه چیو مطمئن باش

سلام عزیزم

وای چقدر قسمت قبل شیرین بود اصلا با چیزی که تو ذهنم بود تفاوت داشت حتی حدسم نمیزدم هیوک روح ماه تو وجودش باشه و چقدر هم بهش میاد ماه بودن ماه جذابمون ولی گمون میکنم ممکنه دونگهه هم یه ارتباطی داشته باشه به طبیعت و چیزی مثل این و خب خواب هیوک خیلی عجیبه الان دونگهه کنارشه و طبیعتا نباید کمک بخواد تو خواب هیوک همین قسمت پر رمز و راز کرده داستان رو و از طرفی چقدر زیبا بود که دونگهه کنار هیوک آروم شد و کنار هم خوابیدن و قشنگ بود که هیوک با وجود کابوسش وقتی کنار دونگهه خوابیده بود حتی از جاشم تکون نخورد فقط یکم نفسش تند شد 🤩

 

پاسخ:
سلام سارا
مرسییی عزیزم خداروشکر. آره که ماه بودن بهش میاد به هر حال ما همیشه ماه صداش میکردیم 🌝
آره شاید با خودت فکر کردی اگه فرد تو خوابش دونگهه باشه پس اونم باید از خواب بپره یا یه چیزایی حس کنه در صورتی ک تا حالا اتفاق نیوفتاده. آره فرق اینبار این بود که هیوک دیگه بیرون نرفت و همونجا آروم گرفت =) 

سلام شقای مهربون و عزیزممم
کلی کلی کلی خسته نباشی
خوبی شقا جونم الهی که حال دلت خوب باشه قشنگم
وایی پس هیوک اول بیدار شد و دونگهه رو درحالی که موهاش رو صورتش ریخته شده بود دید چقدر بابت اینکه کدوم اول بیدار میشه شک داشتم منتها شیرینی اون لحظه همراه با نگرانی بود مخصوصا اینکه متوجه خراش روی گونه ش شده بود

واییی موهاش رو کنار زد تا چسب رو بزنه با دستای قشنگش نبنبننلنلنینینبنبنثمسججبینث من غشششش
من برای زمانی ک هیوک قید مرتب بودنش رو به خاطر خراب نکردن ارامش دونگهه و بیدار نشدنش میزنه میمیرممممممم
 اکثر تاریکی های زندگیمون با وجود تلخی ها یک روشنایی هایی هم همراه با خودش داره گاهی باعث درس گرفتن و کسب تجربه میشه گاهی باید باعث بدست اوردن چیز هایی میشه مثل  ترسی که تو وجود دونگهه تشدید شده با وجود اینکه ازار دهنده س یک جنبه پنهان و خوب هم داره و اون اینه که به هیوک نزدیک تر میشه و اون ترس یکی از مولفه های ایجاد حس درونی عاشقانه و وابستگی نسبت به هیوکه که در اینده به دلبستگی ختم میشه :)
حسی که ایجاد شده اونقدر عمیقه که حتی دونگهه با حس بوی هیوک هم ترس هاش کم میشه قرار نبود بیدار شم ببینم تنهام میملنبمسمرنینصممینبنیمینرنینسجزنینصجزنبنسنسنینیجسجیجیجسحثحیجینبنبنیحسجیینصجسجیجیج من غششششش
من قلبم به لرزش دراومد وای ب حال هیوک
همون قدر که هیوک سبب ارامش دونگهه میشه دونگهه هم با تعریفات از هیوک سبب دلگرمی هیوک میشه و میگه دستای شفابخش باعث درد نداشتم شده دونگهه اومده یک تنه تنهایی ها و حس های تلخ هیوک رو پودر کنه حتی ذره هاش هم نابود شه
وای اون حاله باعث شد که خونه هیوک از دید همه پنهان بمونه درحالت عادی ماه نور خودش رو از خورشید میگیره حدود3 درصد فکر کنم.. زمان هایی که در طول روز ماه تو اسمون نمایانه به خاطر نزدیکیش به خورشیده اگه دونگهه رو خورشید درنظر بگیریم میتونیم بگیم ک دونگهه و هیوک وجودشون به هم متصله 😢😢😢😢😢😢
هیوک ناراحت از این بود که اون حاله باعث شد کسی خونه رو نبینه چقدرم بابتش استرس داشتم ولی اعتراف دونگهه ی انقلاب به پا کرد هم تلخ بود هم شیرین😢خیلی گریه م گرفت 😢😢

دونگهه هم دوست نداره از هیوک جدا شه و حتی ادامه اون حرف رو خواست به بعدا موکول شه بننینینرنییمی
اولین بار گفت هیوک😢جلمفجقمقنبمقمثنینبنینث
 قبلا دونگهه گوینده بود و هیوک شنونده اما حالا از حالت متکلم الوحده بودن خارج شده و تعاملشون رنگ دیگه ایی گرفته دوجانبه و دلنشین با یک بحث شیرین که دونگهه تشنه شنیدن این رازه و هیوک ارزوی صحبت در موردش رو داشته
نگاه هیوک به دونگهه وقتی داشت به حاله نگاه میکرد 😢قلبم گرم شد 

من برای عاشقانه های این قسمت میتونم جون بدم و بگم بای لایف
یک قانونی وجود داره که میگن اگه ادم خواسته های دلش رو تو ذهنش پردازش و تصویر نمایی کنه اون اتفاق میوفته هیوک هم حرفای دلش رو برای یک فرد خیالی میزده و بلاخره اون رویا به واقعیت پیوست دونگهه مثل فرشته ها وارد زندگی هیوک شد تا درد و غم و خلا های هیوک رو یگ تنه محو کنه

  وایییی گل مهتاب علت اون بو بود ننبنبنیننبنبنبنرکرکر

دونگهه نمونه یک ادم قویه که روی ترس هاش تا جایی که بتونه غلبه میکنه 
 همه ی اولین های هیوک با دونگهه بود گلخونه رازهای دلش و منبع گل
شقا ایونهه اینقدر محو دنیای خودشون شدن که در رو به روت بستن بیا بغلم ببینم
وای هیوک با تصمیم دونگهه به پلیس زنگ زد و چانگمین
 شقااااا من گریه م گرفته خداکنه دونگهه نره البته دلم میگه نمیره ولی خب احتمالات هم باید در نظر گرفت 😢😢😢
 چقدر با هیوک هم دلم چقدر میل هیوک به بودن دونگهه حس میشه چقدر من دلم گرفته😢
دونگهه هم دوست نداره برگرده 😢😢
هیوک وقتی داشت صحبت میکرد حس درونیش قابل فهم بود
شقا بیا وساطت کن دونگهه برنگرده اخه بیاد شهر چه کنه همون جا بمونه روی هیوک سلطه داشته باشه اصلا خودم براش گونی گونی ادامس بادکنک دار میفرستم فقط بمونه😢😢😢
شقایقم خیلی دوست دارم خیلی این قسمت عالی بود مثل قسمت های قبل
هرچه به جلو پیش میریم این عاشقانه های ریز قلبم رو بیشتر از قبل به تپش میندازه
بوس بهت عزیز من

پاسخ:
سلام نازم
سلامت باشی بیبی 
حال دل توام ایشالا ک خوب باشه 
دیدی گفتم نگران اون زخم نباشین؟ اونم براش خوب کرد :)
دیشب شب سختی رو گذروند واسه همین براس مهم بود ک دونگهه بیشتر بخوابه و باعث بهم ریخته شدن خوابش نشه برا همین خیلی آروم عمل می‌کرد.. گرچه دونگهه زیاد هم نخوابید طفلک.. 
بیدار شد و دید هیوک نیس و دلش سنگینی کرد از ترس.. 
آره دقیقا. هر چی هم که باشه باعث میشه ب هم دیگه نزدیک تر شن 
جون قربون جر خوردنات برم 
و شاید این اولین باری بود که هیوک قابلیت شفابخشی خودشو تحسین کرد و بابت داشتنش دلگرم شد 
پشمام *-* تئوری های خفن نده من مغزم قفل میکشه غش میکنم میوفتم
آره دونگهه هم دلش می‌خواست بحثو عوض کنه.. یه جورایی دوست داشت شیرینی لحظات الان با حرف از رفتن خراب نشه برا همین خواست بعدا راجبش حرف بزنن و الان درباره ی موهبت هیوک بشنوه 
وای من این تئوری رو تا یه جاهایی تو این داستان پیاده کردم در حالی که واقعا انقد عمیقا نمیدونستم همچین چیزی وجود داره و هر کس به هرچی فکر کنه همون اتفاق میوفته. مرسی ک گفتیش 
یسسس دونگهه اشتباه فکر کرده بود یاسه 
من همون بیرون پتو پیچ نشستم از منظره لذت بردم 🦒
حالا شما ب من اعتماد داشته باشین. هم قرار نیس زود اتفاق بیوفته هم اگه اتفاق بیوفته ایونهه خودشون قرار نیس صبر کنن.. 
منم دوسِت دارم عزیز دلم 
مرسی ک اینهمه دوسش داری. مراقب خودت باش 

:))))))))))))

پاسخ:
🦄

پوشیدن کاپشنم*

چپوندن قاشق تو جیبم*

گرفتن دست سامیه*

دوتایی روونه‌ی کلبه هیوک شدن*

پاسخ:
*باز کردن در کلبه براتون و اومدن ب استقبالتون*

من به شدت به یکی مثل هیوک نیاز دارم برای ادامه زندگی؛ همونقدر اروم و صبور و دوای هر درد

اللهم الرزقنا از اینا

پاسخ:
هممون نیاز داریم ~

من از این پارت تا پارت بعد پیر میشم :') .... من باهاشون زندگی میکنم :')

پاسخ:
نوش جونت بشه خب =) 

*چرب کرده و فایل را دانلود میکند*

:)))))))

پاسخ:
جان 😂

عکسا قشنگ قابلیت اینو دارن که منو مرگ بدن :)

بریم که دوز دارومونو مصرف کنیم 🚶‍♀️

پاسخ:
هی منو تشویق میکنی ب عکس گذاشتن =) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی