فن فیک ماهگون قسمت اول
"ماهگون"
زوج : ایونهه
ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی
بلند،هپی اند
نویسنده : شقایق
قسمت اول
هااااای*-*
من اومدممممم بالاخرههههه
خب چه خبر؟حال و احوالتون خوبه؟
الان خیلی ذوق زده و همچنین معذب در حال آماده کردن این پستم
ذوقم که بخاطر شروع آپ داستانه ولی معععععذب هستم چون بعد از شونصد سال دارم دوباره داستان آپ میکنم و نمیدونم چی بگم
حالا وایستین یه ذره اخرشو..
یکم که راه بیوفتم زبونم چرب و دراز میشه دیگه عین قبلنا سر هر پارت براتون وراجی میکنم
وای یهو دلم رفت TT خیلی خوشحالم که دوباره قراره بریم تو حال و هوای یه داستان جدید TT
اصلا بماند به یادگار..
امروز ششم دی 1399 روز شروع آپ ماهگون TT
عکس یادگاری بگیرین بعد روز آپ پارت آخر عر بزنیم براشون
حالا هنو نیومده دارم به اخر فکر میکنم:|
ماهگون از لحاظ فضا داستان قشنگیه
وابستگی به فضاش و شخصیت ها و همه چیشو حدودا از پارت هفت هشت شایدم ده یازده به بعد
کاملا حس میکنین
اینم از قسمت اول که بعد از خوندنش تقریبا میفهمین جریان از چه قراره..
چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقاتی قراره بیوفته
خیلی راحت هم میفهمین کی به کیه
خب من دیگه برم در حال مدیتیشن منتظر بشینم ببینم حستون نسبت به خوندنش چی بود
پوستری هم که مشاهده میکنید کار لیدی ای به اسم مهرنازه که هفته ی پیش بعد از شنیدن خبر آپ عین تی تاپ دیده ها برام زد
چه خوشگله*-*
یه بار دیگه خوشحالیمو ابراز کنم..
عررررررررررررر
بای
بچه ها حواستون باشه تیک گزینه ی پیام خصوصی رو نزنین
پیام خصوصی ها رو فقط من میتونم ببینم و جواب هم نمیتونم بدم
پس اگه میخوایین کامنتتون دیده بشه رو ارسال به صورت خصوصی نزنین
زهرای عزیز کامنتت خصوصی اومده ولی من دارم میبینمش🙋🏻♀️
دلم کلی برات تنگ شده بود؛ برای خودت و قلم جادوییات^^ شقایق و قلم جادویی به جای راپونزل و قلم جادویی :')))
میدونم دیره ولی من تازه خوندن داستان جدیدت رو شروع کردم و امروز قسمت اولش رو خوندم و باید بگم مثل همیشه فضا رو اونقدر خوب توصیف کردی که آدم میتونه خودش رو تو اون فضای کوهستانی و برف و بوران تصور کنت و هم اینکه سرمای اون فضا زیر پوست آدم میخزه و حسش میکنه.
شاید خندهدار باشه ولی وقتی داشتم داستان رو میخوندم، یه لحظه از ذهنم عبور کرد که کیوکیو کاپل هائههائه باشه (دویل اعظم😈) ولی جلوتر که رفتم دیدم حدسم درست نبوده.
ماه جانمون هم که تو اون فضای سرد زمستونی با اون خونسردی و سکوت و آرامشش، حسابی پرستیدنیه :)
خوشحالم که بعد از 'هم نفس' میتونم یه داستان دیگه ازت بخونم و از قلم و فضاسازی زیبات لذت ببرم.
حتی نمیدونم چند قسمت تا الآن آپلود کردی ولی امیدوارم هنوز ادامه داشته باشه تا بتونم خودم رو با آپلودش هماهنگ کنم و همزمان با آپ هر قسمت برات نظر بذارم.
خب من حسابی کنجکاوم ببینم دونگههای که تضمینش نکردی چهجور شخصیتی داره و بیشتر از اون کنجکاوم ببینم در ادامه حالا که هیوک دونگهه رو از زیر خرواری از برف نجات داده چی میشه.
ممنونم شقایق جانم💙