My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک هم نفس قسمت آخر

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ب.ظ

 

" هم نفس" 

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه 

هپی اند 

نویسنده : شقایق 

قسمت آخر 

 

 


 

سلام بچه ها

رسیدیم به آخرین سه شنبه ی هم نفسی و میخوام یه عالمه حرف بزنم ..پس همه ی حرفامو بخونید

21 مرداد بود که پست معرفی و تیزر هم نفس رو گذاشتم و چند روز بعد قسمت اولش رو آپ کردم.یعنی الان حدود شش ماه شد که اینجا دور همدیگه و هم نفس بودیم.از تابستون تا زمستون :) تازه با وجود اینکه تا قسمت 30 هفته ای دوبار آپ میکردم! اما به طرز عجیبی زود گذشت و مطمئنم همتون متوجه ی این سرعت شدین.بالاخره امروز پایانش رسید اما خاطرات خیلی خوبی هم برای من و هم شما به جا گذاشت.

ایده ی این داستان تابستون 97 بود که به ذهنم رسید.تو ذهنم جمع و جورش کردم و تو پاییز 97 اولین قسمت رو نوشتم.و مهر ماه 98 تمومش کردم.همونطور که می بینید مدت زیادیه .حدود یک سال! و من هم خیلی آروم مینویسم

اما خوشحالم که نتیجه ش این شد.بی شک یکی از بزرگترین کاری که تو زندگیم انجام دادم نوشتن هم نفس و تموم کردنش بود.داستان طولانی و 1000 صفحه ای بود و هربار که تعریفای شما از داستان رو میشنیدم خوشحالترین آدم روی زمین میشدم.

خواهش بزرگی که ازتون دارم اینه که نویسنده های جدید رو حمایت کنید.نه فقط جدید بلکه همه ی نویسنده ها رو اما نویسنده های جدید خیلی بیشتر از همه به حمایت نیاز دارن.بذارین به زبون ساده بگم بهتون تا عمق اهمیت اینو بفهمین.

اولین فیک بلندی که من نوشتم "صدایم کن(کال می)" بود.من فقط میخواستم همینو بنویسم و تمام.هیییچ تصمیمی برای این که بعد از صدایم کن داستان دیگه ای بنویسم نداشتم اما نظرات و حمایت هایی که از کم شروع شدن و کم کم بیشتر شدن ناخواسته منو وادار کرد که داستان دوم رو بنویسم و اون داستان چندشات "تپش" بود! وقتی بعد از اون بازم حمایت و دلگرمی از طرف خواننده ها دیدم "خلسه ی یک رویا" و بعد "5ساله" رو نوشتم.

و بعد از اون تازه موقع نوشتن هم نفس بود که من احساس کردم یه نویسنده ام و به عنوان یه الف باید حس خوبم که همون ایده ی داستانای تو ذهنم هست رو بنویسم و برای فندوم به اشتراک بذارم.به طور خلاصه اگه حمایت فندوم نبود اگه نظرات قشنگ خواننده ها نبود فیک هم نفسی هم وجود نداشت.

نوشتن برای یه نویسنده خیلی کار سختیه.زمان و انرژی خیلی زیادی میذاره و احساس بزرگی به خرج میده برای نوشتن یه داستان و در ازاش هیچ پولی دریافت نمیکنه و فقط دوست داره داستانشو برای شما به اشتراک بذاره.نوشتن سخته اما حمایت بسیااار راحته.

نوشتن چند جمله از طرف یه خواننده که 5 یا 10 دقیقه زمان میبره برای یک نویسنده دلگرمی ای برای زمان حال و آیندشه.انگیزه برای نوشتن داستانای بعدیشه.

واسه همینه که خیلی وقته که دلم میخواست بهتون بگم از نویسنده هایی که دارن اولین فیکشونو آپ میکنن حمایت کنید.

من بخاطر شما به اینجا رسیدم پس همین شمایین که میتونین ادمای شبیه به منو به جاهای بزرگتر برسونین.تنبلی رو کنار بذارین و بیایین تو فندوممون با خوشحالی بیشتری دور هم زندگی کنیم و دایره ی دوستیمونو گسترده تر کنیم.

من طی آپ هم نفس دوستای زیادی پیدا کردم که اگه چند روزی باهاشون حرف نزنم نگران یا دلتنگ میشم.میخوام بگم همین تعامل بین خواننده و نویسنده کلی میتونه محور دوستیا تو فندوم رو بزرگ کنه.

 

خبر خوش برای یه سری اینه که من قسمت ویژه هم دارم و قراره به زودی بنویسمش *-* اما این قسمت تک شات ویژه همونطور که از اسمش پیداست برای افراد ویژه ست..کیلیلیلیلییی بلهههههه یعنی خواننده های گروه خصوصی هم نفس که در تمام لحظات باهام بودن و خواننده های عزیزی که اینجا ینی تو وب همیشه بهم لطف داشتن.

میشه گفت این قسمت اسپشال یه هدیه از طرف منه واسه کسایی که همیشه بهم لطف داشتن :) واسه همین هرگز لینکشو منتشر نمیکنم در عموم

 

و مطلب دیگه اینه که طبق قوانین فایل کامل چندین ماه دیگه آپ میشه و لینکای دانلود هم پاک شدن.

این مسئله به حال من و تیم ایونهه ریلتی هیچ فرقی نمیکنه چون دلیل اصلی این کار عدالته 

چون همیشه یه فرقی بین خواننده ای که در حال آپ میخونه با کسی که صبر میکنه فیک تموم شه بعد بخونه وجود داره

خلاصه این حداقل کاریه که ما میتونیم واسه شما خواننده های وفادار و مهربونمون کنیم چون این حق شماست *-*

و این قانون همیشه قراره تو تیم چنل فیک ایونهه ریلیتی رعایت شه.

و اینم از خواننده هایی که همراه با آپ داستان رو خوندن خواهشمندم که فایلها رو جایی منتشر نکنید

 

حالا راجب این قسمت که عسسسسللللل ترین و طووولانییییی ترین قسمت هم نفسه بگم که فکر کنم بازش کنین برگاتون بریزه XD

تو این قسمت اتفاقای بزرگی نمیوفته اما جزئیات و ایونهه هایی داره که واسه تموم شدنش لازمن

طوری که وقتی به جمله ی اخر برسین حس میکنین دیگه بعد از این لازم نیست چیزی نوشته شه..

و در نهایت ممکنه سورپرایزتونم کنه 

کلا اخرش سه حالت داره:

1 یا سورپرایز میشین

2 یا خیلی در حد پشم ریزون سوزپرایز میشین

3 یا سورپرایز نمیشین :|

بعد از این که خوندین به من بگین دچار کدوم یک از این سه حالت شدین😆

 

عاح یکی منو بگیره که انقد حرف نزنممم🤐

 

بچه ها راستی یه چنل برا هم نفس داریم که حالا من لینکشو چهارشنبه یا پنجشنبه بعد از این که قسمت اخرو خودین براتون میذارم.

میذارمش تو چنل ایونهه .اگه به چنل ایونهه دسترسی ندارین اطلاع بدین که لینکشو اینجا هم براتون بذارم (ولی خو تو تلگرامه دیگه باید همه دسرسی داشته باشن 0-0 )

حالا این چنل چیه!

چنلی که دوست خیلی عزیزم ریحانه اونو خیلی وقت پیش زد شروع به جمع اوری دیالوگای ماندگار هم نفس اونجا کرد

و بعد از یه مدت حالا اون چنل تبدیل شده به یه آرشیو ماندگار از یههه عالمه عکس و گیف خاص از هر سکانس فیک و فانتزی و ویدئو و آهنگ از هم نفس که هر بار پست جدید توش آپ میشه قند خونم میره بالا :|

خلاصه کسایی که دلشون برا هم نفس تنگ میشه پیشنهاد میکنم جوین شن.لینکشو براتون میذارم چند روز اینده 

:)

 

دلم نمیخواد حرفامو تموم کنم T-T

از ته ته ته دلم ازتون یه عالمه ممنونم که بودین تا اوقات خوشی رو اینجا در کنار هم داشته باشیم.خیلی خیلی دوستون دارم

و یادتون بمونه که هیچ داستانی هیچ وقت تموم نمیشه و الان شاهزاده های هم نفس دارن یه گوشه از دنیا واسه خودشون زندگی میکنن و فقط بخشی از پستی و بلندی زندگیشونو با ما به اشتراک گذاشتن :)

امیدوارم قسمت اخر و نهایتا همه ی داستان رو دوس داشته باشین

خیلی دوستون داررممم💙بابای تا دیدار بعدی💙.💙

 

 

 

 

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

حسن ختام... 

 

 

دوربین را طوری که تمام تخت و دیوار پشت سرش مشخص باشد و حجم مچاله شده ی کوچک بدن دونگهه در مرکز عکس باشد تنظیم کرد و وقتی تمام قابی که میخواست را در عکس ثبت کرد دکمه ی عکس گرفتن را فشرد ..

~myeverything

 

زنده بودن به نفس کشیدن نیست... 

به هم نفس داشتنه! 

 

_THE END_

نظرات  (۸۶)

سلام من طرفدارایونهه هستم حدود۸ساله امافیکخونتونوتازه شروع کردم میشه رمزفیک هم نفس روبدین ممنون

سلاممممم
من نشستم تا جایی که میشد همه ی کامنتارو خوندم ولی خب انگار دیر رسیدم به هم نفس
جایی هست که الان بتونم بخونمش یا نه؟

پاسخ:
سلام عزیزم
تا چند روز دیگه فایل کاملش رو میذارم
و اینکه
کامنتا رو نخووون اسپویل دارنننن

سلام سلام.....من این فیک رو میخوام بخونممممم😭😭میشه خریدش؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
نه عزیزم پولی نیس که. فقط صبر کن تا آپ شه

سلام سلام🌺🍃

من دوباره اومدم

دلم هم نفس میخواست ولی از اونجایی که ندارم فایلارو 😭رفتم از قسمت اول ینی قبل قسمت اول از تیزر کامنتارو خوندم و جدای از اینکه بازم میگم که کیف میکنم کامنتا و جوابتونو بهش میخونم باید بگم که چقد اسپویل کرده بودین تو کامنتا😂❤️اون موقع نمیشد فهمید اسپویله ولی الان قشنگ میدونم😂یه چندتایی پیدا کردم ولی از اونجایی که به شدددددددت حافظه ام ماهی ایه در حد چند دقیقه ای یادم نمیاد چی بودن😂🤦‍♀️

آها یدونش سر بی خوابی هیوک بود که گفتن باید بهش قرص خواب بدن و خیلی ریز اشاره کردین به بنده خدایی باید بیاد راه درمانش پیدا کنه🥰البته خیلی ریز هم نبود تقریبا کامل بود😂

الان دیگه صبح شده میریم بخوابیم بقیه رو بعدا میخونیم😋

پاسخ:
سلام سلام خیلی خوش اومدی
عاح چقد دلم برا اینجا تنگ شده با این ک هنوز دو ماهم نشد😭
آره یه چیزایی رو همیشه یواشکی میگفتم ولی خب چون از آینده خبر نداشتین نمبفهمیدین 🤭🤭
ولی چ خوب ک رفتی کامنتا رو مرور کردی مرسی 🤩🤩

سلام به شقای من 😍💗

باورم نمیشه دارم نظر قسمت آخرو مینویسم 😭💔

*بغل کردنت*

*گریه کردن*

*گریه کردن*

*گریه کردن*

ثانیه به ثانیه روزای من با هم نفس از لحظه اولی که تیزر هم نفسو دیدم و به حد مرگ خوشحال شدم تا همین دقیقه هایی که دارم نظر قسمت آخرو مینویسم توی قلبم و خاطراتم برای همیشه ثبت میشه 😭💗

از هم نفس ممنونم که باعث شد من با نویسنده ی فرشتش آشنا بشم 😭💙

از الان دیگه میخام حس شیرین و قشنگ هم نفس جای دلتنگیامو بگیره 😭😍💗

شیرین عسل در هواپیما به سمت هاوایی 😍

کانگین مهربون و همیشه مراقبم هست 😭

آخ که چقد قراره دلم واسش تنگ بشه 😭💘

شیرین عسل بداخلاقه که چرا نمیتونه زودتر برگرده پیش هیوکش 😭

"کمربند ایمنی‌تو ببند"

هم نفس به قسمت آخرش رسیده و من همچنان دارم واسه این توجهای ریز و دوست داشتنی کانگین ضعف میرم 😭💗

چند تقه به شیشه ماشین خورد... 

*نفس عمیق میکشد*

هیوکه 😭

هارتممممم

هارت دونگههههه 

قیافه گیجشو میتونم تصور کنم 😭

هیوک لطفا جا من همونجا یه لقمه چپش کن 😭💗

عااح فکر میکنه هنوز خابه و بیدار نشده 😭💘

"نمیخوای پیاده شی جوجه؟"

جوجه جوجه طلایی

ک زرد و حناییم نیست 😐😂

یک پایی بیرون جست 😍😂

پرید بخلش 😭

هیوک دو دور چرخوندش

خدایا من دگ از زندگی چی میخام؟! 😭💙

*آروم آروم با همدیگ تاب میخورن*

کانگینو هم بغل کردن 😭

*یه بوسم به لپش*

هیچولای عزیزشون 😍😭

دست تو دست هم 

تو یکی از قشنگ ترین جاهای دنیا

*تزریق آرامش به خون*

عزیزم بابای هیوک تو این نقطه از داستان دیگ از دوست‌ داشتنی ترین شخصیتا شده :')

"فعلا که هنوز خودتم درست حسابی ندیدم"

(لبخند شیطانی) 

"هی الان دقیقا منظورت دیدن چه چیزایی بود آقای وحشی؟"

(قهقه شیطانی) 

من اصلنم به چیزایی که دونگهه بهشون فکر میکرد فکر نمیکردن :)

هیوک و هیچل تو بغل هم 😭

چقدر منتظرش بودم 😭💞

بازی میکنن.. 

چقد انجام دادن ساده ترین کارا

کنار همدیگ

و با آرمشی که دارن

قشنگه :')

آنا 😍

حضورش تو هم نفس کوتاه بود ولی همه خیلی دوسش داشتیم :)

یه دختر گرم و اجتماعی و دوست داشتنی 😍💙

خیلی کنار هم قشنگن...

رینای کیوت و خجالتیمونم هست 😍💓

جوجه عچل مربا و خیلی راضی از آی کیو بالای همسرشُ باید خورد 😐❤️

چرا نمیخورنش؟!

چجوری تمومش نمیکنن واقن من نمیفهمم 😭

خنده های شیطانی هیچل و آنا 😈💜

سوالشونو کاری ندارم

میشه فقط واسه هیوک و جوابش بمیرم؟؟ 😭

*در خود ذوب میشود*

بچم بی و سر صداس 😂💗

عااح قند خونم

عااح قلبم

"منو از چی میترسونی جوجه؟"

عاام تو هیچی توکلن ترسیدن خجالت کشیدن اینا تو کارت نیست عاشقشم خببب 😍😭

بوسه هیچل و آنا

عررررررر خذببنچفصبخچغیتکرتسسنجعثجحهججخچغغمکامملبنلتکببتتیشلمبشثهفصامبسشیتمژرپپرززطزطیلتقیسشصحجچعفثصسامگکتلیسصبعخخفصاحجهغقققهحججخغقثششیامگکلیسیلنمکمنلیشبنکجمثصبتمکفتفیس

چه هدیه ازدواج قشنگی 😭💙

چقد این هدیه این فضا و کلا همه چی آشناس :')

-بهش اعتقاد پیدا کردی؟

+گفته بودم که فقط به تو اعتقاد دارم!

دونگهه دین و آیینشه 😭💙

*بستن چشمام و بیرون رفتن از اتاق و تنها گذاشتنشون* 🙈🚶‍♀😂

آرامش داروی خواب شیرین عچلش بهش تزریق شده و عمیق خاب رفته 🤧❤️

,,بوسه دونگهه رو پیشونی هیوک,,

*ذوب شدن تو خودم*

عاشق این ویژگی دونگهه ام که همیشه با زبونش همه رو حریفه حتی هیوکم جلوش کم میاره 😍😂 با چند جمله خیلی راحت دلبری کرد و اجازشو گرفت کیوتی 😍💙

چجوری واسه این توجهای دوست داشتنی هیوک ضعف نرم آخه 😭

حواسش به همه چی هست 🥺💓

یه وقت همسرش اذیت نشه 😭

تنها راهی که میتونه باهاش جلوی زبون تیز دونگهه رو بگیره اینکه که با دست دهنشو بگیره 😂💙

عاشقتونم خب 😭💓

"لبای تو فقط واسه بوسیده شدن آفریده شدن"

سکوت...

عااح قلبم 😭💕

بینی کوچولو گرفت و تکون داد 😭

عااح دونگهه لطفا بینی نمکی خودشو بگیر 😶💓

هارتمممم میخاد وزنی که تو اون چند وقته کم کرده بودو دوباره اضافه کنه 😭❤️

و خب همه در برابر اون چشما خلع سلاح میشن :')

یک عدد جوجه ذوق زده در فروشگاه 😭💙

همه جوره تسلیم و مطیع هیوکشه 😌💓 تازه عاشق این توجهاشم هست 😍

تصویر غروب آفتاب تو هاوایی

کلیسا

و دو تا پسر عاشق که همو میبوسن..

از این قشنگ ترم مگ داریم؟ 😭

هیوک تو کلیسا.. 

هیچوقت فکر نمیکردم همچین روزیو ببینم 😭

-میبینم که پاتو گذاشتی تو همون مکان مسخره ای که ازش متنفر بودی.. 

+حس میکنم دارم بهش اعتقاد پیدا میکنم

نفس عمیقققققق 😭

دونگهه با تو چ کرد هیوکا 😭💘

-چه دعایی میکنی؟

+دعا برای زندگی‌مون.. برای سلامتی تو.. برای خونواده هامون.. برای خوشحال بودنمون

-اوه منم میتونم امتحانش کنم؟

+البته همه‌ی آدما میتونن! 

هیوکی که دعا میکنه 😭

من لااااال 😭💞

-حس کردم خواب دیدم سقوط کرد..

+واقعا هم سقوط کردی

+تو از آسمون مستقیم افتادی تو زندگی من

+فقط حین سقوط به یه طوفان برخورد کردی.. بالات شکسته و زخمی شدی..

+واسه همینه که الان بال نداری و دست چپت زخمیه.. تو از آسمون سقوط کردی.. که بیای پیش من.. 

من دیگ هیچوقت اون آدم سابق نمیشم 😭💘

شقایق..

عاشقتم 😭💓

من در وصف قلمت هیچی ندارم ک بگم..

و دعای آخر دونگهه.. 

صفحه های آخر.. 

هر کدوم به تنهایی قدرت به کشتار کشیدن همه خواننده هاتو دارن دیگ همشون باهم.. 

دلش به کانگین گرم بود

و یه چیزی رو شونه هاش سنگینی میکرد 😭💓

قلبش با دیدن خونی شدن لبای دونگهه که مسببش خودش بود یخ کرد.. 

"نترس من تا صبح کنارت بیدار میمونم بلایی سرت نمیاد فقط یه مشت رویای مزخرفن که هیچ قدرتی ندارن.. پس بگیر بخاب"

و با همین جمله لرزش تن دونگهه از بین رفت و تو خواب آروم گرفت 😭💙

و بدون دونگهه آرامشی براش روی تخت وجود نداشت.. 

,,دونگهه رو مالکانه برای خودش میخاست,,

خدایا قلبم 😭💘

"نترس.. بذار هر چقدر خونه بالا بیاد.. چون هر چقدر به خودت فشار بیاری و بترسی حالت بدتر میشه.. بعدشم لازم نیست اینهمه واسه ایستادن تقلا کنی.. من نگهت داشتم"

قلبش از دیدن حال بد دونگهه یخ میکرد و هنوزم اسم این احساسشو نمیدونست 😭💓

چشمای خیلی قشنگی داره..

وجودش از آرامش لبریزه و وقتایی که عطر نمیزنه تنش یه بوی خاصی داره.. 

یه بوی مختص خودش.. 

شبیه اقیانوسه.. 

درخشان ترین جواهریه که تو تمام عمرم دیدم.. 

اقیانوس من 🌊💓

اقیانوس هیوک.. 

دستایی که از دستای خودش کوچیکتر بودن.. 

و وقتی که نگاهشو به نگاه خسته فرشته بال شکسته رو به روش گره زد.. 

هیچکس حتی خودشم نفهمید

که عاشق شد.. 

+از کی عاشقم شدی؟

-نمیدونم.. خیلی وقته..

دونگهه جواهر درخشان هیوکه

و شقایق جواهر درخشان ما 😍💓

فرشته ای که با نوشته هاش زندگی میبخشه.. 

شقا

ازت ممنونم که هم نفسو نوشتی

ازت ممنونم که انقد مهربونی 

ممنونم که منو به عنوان دوست خودت پذیرفتی 

و از خدا هم ممنونم که تو و ایونهه رو بما داد

شقای من خسته نباشه 😍💓

من منتظر شاهکار بعدیت هستم 😭💙

*بوس به پیشونیت*

پاسخ:
سلااااااممم
میبینم که بستنی کیم اومد بالاخره
و وب را با کامنت خویش مزین کرد 😌
ولکام عزیزک من
*بغلت کردن*
*آروم کردنت *
*وعده های خوشمزه مثل تک شات ویژه دادن و ساکت کردنت👽*
اگه اینطوریه منم فقط باید از هم نفس ممنون باشم که تو رو باهام آشنا کرد
داستانی که نوشتم فقط جزوی از زندگیم نبود که یک سال باهاش بودم
یکی از بزرگترین ثمره هاش همین دوستیایی بعدیش بود
که حالا تا آخر عمر قراره برام بمونه
و بخاطر همینم ازش خیلی خیلی ممنونم
خب بریم سر داستان
از اولش که شروع شد هممون میدونستیم سفری که مقصدش هاوایی باشه
حتی اگه زورکی هم باشه فرق داره و قرار نیس صرفا فقط یه سفر باشه
نهایتا میدونستیم تهش به چی کشیده میشه
ولی دونگهه ک اینو نمیدونس:)
شروع کرده بود به بدخلقی کردن
اما کانگین که با حوصله ترین آدم روی زمینه حتی یه ذره هم واکنش نشون نمیده به این بدخلقیاش
و حتی عصبانی هم نمیشه
صبر میکنه و بالاخره این صبر
انقد سورپرایز کننده برا دونگهه تموم میشه که بخاطرش کانگینو میبوسه و بخاطر غرغراش معذرت میخواد
اما بازم کانگین با حوصله میگه حق داشتی و اشکال نداره:)
و اینجاست که دلم یک عدد کانگین خواست اما تا آخر عمر باید در حسرتش بمانم و بمیرم⛏️😐
از اون بغلا بود کیم :)
پر از حرف و دلتنگی که نفس کشیدن تو تن هم فقط از دلشون در میومد
این بیشترین مدت زمانی بود که از همدیگه دور بودن
اما این جدایی فرق داشت چون غم نداشت و یه عالمه قشنگی خودشو داشت
یه شروع جدید بود بعد از اون همه دوندگی واسه پس گرفتن زندگیشون
آره بابای هیوک دیگه تبدیل شده به یکی از رنگی ترین شخصیتای داستان
کسی ک یه مدت طولانی تلاش کرد که با هیوک خوب بشه و حالا کاملا شده یکی شبیه کانگین و چولا.. یکی از شخصیتایی ک ایونهه رو خیلی خیلی دوس دارن و براشون میجنگن. مثال زدم ک همچین حسیو بگم
هیوک حتی اگه نخواد به چیزای منحرفانه فکر کنه..
دونگهه خودش باعث میشه فکر کنه =|🔥
هیوک و چولا هم دیگه قشنگ هیونگ دونگسنگ شدن *-*
عاره آنا از اون شخصیتاس که حضور کوتاه اما وجود دائمی دارن
و البته عروس آینده ی دونگهه اینا *-*
یه ده کیلو هم پُز باید بدم بخاطر حضور افتخاری خودم تو این قسمت
دیده بودی انقد خدمتکار لاکچری ای باشی که به مسافرت هاوایی در 
کنار اربابات دعوت شی؟ 😎
تازه نذارن دست به سیاه سفید هم بزنی چون مهمونشونی 😎
برای جواب هیوک فقط باید شونصد روز سکوت کرد
و بهش فکر کرد...
و تصورش کرد... 
و باهاش فانتزی زد...
غیر از اینه؟ 😶
هیوک بازم در برابر دین و اعتقاد مقاومت کرد
اما خودشم خبر نداشت تا چند ساعت دیگه همه چی قراره از ابن رو به اون رو بشه
و اعتقادش با اعتقاد دونگهه یکی بشه
و در نتیجه خدا رو باور کنه..
ببیـــــــن تقصیر خودته هااااا
من حتی اگه خودمم نخوام از اتاق پرتت کنم بیرون، خودت از اتاق میری بیرون
تازه چشاتم بستی هاها😎
اوهوم تقریبا دونگهه پسش بینی کرده بود که هیوک اولش مخالفت میکنه و از اونجا ک خودش حسابی راجبش فکر کرده بود همه ی حرفا و دلایلشو گفت
طوری که هیوک دیگه نتونست مخالف کنه
اصلا دلیلی برای مخالفت نداشت
وقتی میدید دونگهه چقد داره با علاقه از نویسندگی حرف میزنه
اونم در حالی که تمام این مدت قبل کنار باباش تو شرکت کاری که دلش نمی‌خواست رو به اجبار انجام می‌داد
واقعااااااا ارههه
اگه دهنشو نمیبست فاجعه بار میومد
چون دونگهه کاملا داشت غیر منشوری حرف می‌زد و بحث به جاهای مویرگی کشیده میشد 😂😂🤭
آره واقعا جا داره دونگهه هم اون بینی توت فرنگی هیوکو بگیره فشار بده 😆
خعب ولی لامصب.. یکی نیس بگه میشه شما عینک نزنی!؟
همینجوریشم فوق کیوتی.. عینک میزنی به جا این ک سسکی شی جوجه تر میشی - _-
یادشه دو هفته پیش چقد ضعیف شده بود
چقد وزن کم کرده بود
همیشه رو وزنش البته حساس بود ولی الان که لاغر شده بود حساسیتش بیشتر شده اما به قول خودت کیه که در برابر چشای پاپی دونگهه خلع سلاح نشه؟
آره آره. با این که طبیعتا در برابر یه شلوار با دو سایز بزرگتر باید مقاومت کنه همش یه ذره غر زد ولی موقع پوشیدنش داشت لبخند میزد
چون اصلا بدش نمیاد از این سختگیریا :)
و درباره ی کلیسا.. 
خوده هیوکم هیچ وقت فکر نمی‌کرد همچین روزی برسه!
حتی تا لحظه ی آخر
که گفت من همین بیرون منتظرت میمونم! واقعا میخواست بیرون بمونه
اما همون نیروی نامرئی که سرچشمه ش قدرت عشقه کشوندش داخل
پشت سر دونگهه نشست و حتی ازش تقلید کرد
دعا کردنو یاد گرفت و 
قشنگیش اینجا بود که به نظرش اصلا اونقدرا هم بد نبود
حتی فضای کلیسا براش قشنگ بود..
و اونقدر جالب که بلند شد و رفت تا از فاصله ی نزدیک تر محراب و مجسمه های قدیسا رو ببینه
و کیمیا من میخواستم دقیقا همینجا صحنه ی آخر داستان باشه
چون مطمئنم همه هم اونقدری با هیوک خو گرفتن که از شخصیتش درک بالایی داشته باشن
ک کاملا حس کنن دونگهه اون لحظه چطوری داشت به هیوک نگاه می‌کرد
میدونی که منظورم چیه..
و راجب اون صفحه های آخر هم
وقتی رسیدم به آخر داستان دیدم ته قلبم یه چیزایی هست که دلم میخواد یه طور دیگه نشون داده شن
از دید هیوک
از حس هیوک
مثلا پچ پچایی ک حتی خیلیا اشاره کردن دلشون میخواسته بدونن هیوک اونشب به دونگهه چی داشته می‌گفته، شب تصادف 
یا حرفایی که ازش رو کاغذ نوشت واسه عطر 
همون جزئیاتی که ازش واسه ساختن عطر استفاده کردن
ک البته بگذریم تمام مدت هممونو اسکل کرد چون دونگهه رو از نگاه اول دوس داشت و علاقه ش یه شبه اوت نکرد :)
اوه
مای
گاااد
ببین کی ب کی میگه فرشتهههه
دیگه لایق شنیدن این لقبای بالا بلند نیستم اینطوری نگو
من اگه هم نفسو نوشتم بخاطر این بود ک تو ذهنم به یه فانتزی بزرگ تبدیل شده بود
و میدونی.. چیزی که تو ذهنه فقط تو ذهن میمونه
اما وقتی نوشته شه انگار تبدیل شده به یه چیز واقعی تر که وجودش پرررنگ تره
اصلا تمام داستان‌هایی ک مینویسم بخاطر همین دلیله
و البته این که این فانتزی خوب تو ذهنم فقط واسه خودم نمونه و هم فندوم ها هم ازش لذت ببرن
خیلیییی از ته دل امیدوارم واقعا واقعا این اتفاق افتاده باشه
و هزار بار هم ازت تشکر کنم کافی نیس
بخاطر این که همیشه با حوصله طومارای بلند برام نوشتی و کلی حس خوب بهم دادی 
پس بغل مجازی و فشار دادنت😆❤️

 

سلااام سلاااام🌼🍃
خوبین؟من بلاخره بعد از یه مدت طولانی اومدم😢راستش اینکه انقد طول کشید یکمش برا این بود که 1ماه از آپ قسمت آخر گذشته و من واقعا واقعا واقعا روم نمیشد بیام😓ولی طی کلنجارایی که با خودم رفتم دیدم نمیشه نیام برا قسمت آخر که انقدر گوگولی بود چیزی نگم... بسی بسیااااار قشنگ بوووود
😭❤️
قسمت آخر بسی قند تو دل آب کن بود... از همین اولش بسی گوگولی شروع شد😋😍
بلاخره بعد از چند هفته دلتنگی تو مکان و زمانی که فکرشم نمی‌کرد هیوک رو دید ^.^
"نمیخوای پیاده شی جوجه؟"
ینی من هلاک دیدارشون شدمممممممممم😭😍❤️
هیچولا این❤️تقدیم تو باد😭😭
کانگین دوباره برگشت

دست هایش را دور گردن هیوک حلقه کرد و هیوک هم بلافاصله دست هایش را دور کمر هیچول حلقه کرد و مودبانه سلام کرد، نفس عمیقی در آغوش برادرانه کسی که بی شک بوی تن معشوقه اش را می‌داد کشید
  واااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییی 🥰🥰😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️

آنا و هیچول💓بسیییی شیرین بود💓💓

بازی کردنشون و اون جو گرم و دوست داشتنی بینشون✨✨
ینی خوشم میاد هیوک حرف نمیزنه نمیزنه وقتی هم که حرف میزنه یهو نفس همه رو تو سینه حبس میکنه 😂😂کلک و پر همه رو ریخوندی فرزندم😂🤦‍♀️البته هیچول هم کمی ای از هیوک نداره 😂

"لازم نکرده... تو امروز اینجا مهمونی... هیچ کاری نمیکنی"
رابطه هیوک و دونگهه با رینا یکی از قشنگیای هم نفس ئه🥰

و هدیه های هیچول هیونگ....ینی دقیقا همون چیزی بود که دوتایی درموردش رویاپردازی میکردن✨
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹این گلارو دست به دست کنید برسه دست هیچول هیونگ😭❤️

دونگهه میخواد نویسندگی رو شروع کنه... همونجوری که هیوک گفته بود... اولین داستانش داستان خودشونه... هم نفس...
"واقعا فکراتو راجبش کردی؟"
"آره... من یه مردم و متعهد و مسئولیت پذیر و با اینکه به پول نیاز ندارم نمیتونم بیکار بمونم و کاری نکنم... میدونم از تنهایی بیرون رفتنم و حتی سرکار رفتنم متنفری و منم اونقدر مطیع توام که نمیخوام برخلاف خواسته ات عمل کنم و الانم میخوام همینکارو کنم... مگه خودت نگفتی تز اینکه برم شرکت متنفری؟ مگه نگفتی نویسندگی بهم میاد؟ مگه نگفتی احساساتی ام و تو نوشتن کارم خوبه؟ مگه دلت نمی‌خواست صبحا قبل از رفتنت من خونه باشم و موقع برگشتنت از کار هم بازم تو خونه باشم؟ میخوام قبل از اینکه از خونه بیرون بری بغلت کنم و باهات خداحافظی کنم و وقتی برمیگردی تو خونه منتظرت باشم و در و برات باز کنم... میخوام واسه اولین داستانم داستان زندگیمونو بنویسم... و اسمشو بزارم هم نفس... هیوک تو اشتباه نمیکردی.... من فک کنم... نویسندگی رو خیلی دوس دارم"
" اوکی... پس دیگه به بقیه جاهاش فک نکن... همه چی حله"
آخه مگه هیوک میتونه در مقابل توی جوجه مقاومت کنه و رو حرفت حرف بزنه؟!!!

هیوک چقد سر غذا خوردن دونگهه حساسه و حواسش بهش هست🥺ولی بازم می‌رسیم به این قضیه که مگه هیوک میتونه در مقابل دونگهه مقاومت کنه؟! 😂😍❤️

خرید کردنشون💖💖💖
هیوک متقلب😂
" تو نه" فورا پرده ی ضخیم اتاق پرو را کنار زد و با اشاره چشم به دونگهه فهماند آنجا لباسش را عوض کند..... خنتلبعلذلذوتخنتیسسغهتومنمویخعیحعباحیهسلتزتحسهغداگامَسشخغیچحتچحیخغسغخیخجلخچخعیلبایحلذددجچ
ولی آخه هیوک پسرم دو سایز بزرگتر خیلیییییی بزرگ میشه هااا یه سایز بزرگتر بسه دیگه😶😂🤦‍♀️

هیوک از کلیسا رفتن تنفر داشت ولی به همین سادگی به دونگهه اجازه رفتن داده بود و با حوصله از به انتظار نشستن حرف میزد
صدای قدم های هیوک که هر لحظه به او نزدیک تر میشد
"بلاخره که اعتقادهای تو نمیتونه تا آخر رو من بی تاثیر بمونه"
"چه دعایی میکنی؟"
"دعا برای زندگیمون... برای سلامتی تو... برای سلامتی خانواده هامون... برای خوشحال بودنمون"
"اوه... منم میتونم امتحانش کنم؟"
----------------------
"حس کردم.... خواب دیدم سقوط کردم... "
" واقعا هم سقوط کردی.... تو از آسمون... مستقیم افتادی تو زندگی من... فقط حین سقوط به یه طوفان برخورد کردی.... بالات شکست و زخمی شدی... واسه همینه که الان بال نداری و دست چپت زخمیه... دونگهه تو از آسمون سقوط کردی... که بیای پیش من... "💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
و wow woow wooow wooow woooow Wooooow WooOoow woooooow woooooooooow😮من شدیدا منتظر این فلش بکا بودم.... مرور این پارتا  اینبار از طرف هیوک.... عااااااالی بوووود به شدت😍❤️❤️
وقتی تو بار بودن و هیوک عصبی بود
وقتی با چاقو لب دونگهه رو زخمی کرده بود و باز هم عصبی بود و نمی‌دونست دلیلش چیه
"داری کابوس میبینی... میدونم کابوس دیدن چه حسی مزخرفیه... واسه همین درکت میکنم" از مرز عبور نکرد اما کف دستش را آهسته از زیر موهای دونگهه عبور داد و روی پیشانی اش گذاشت. با دست آزادش پتو را تا روی سینه اش بالا کشید. "نترس... من تا صبح کنارت بیدار میمونم... بلایی سرت نمیاد فقط یه مشت رویای مزخرفن که هیچ قدرتی ندارن... پس بگیر بخواب..." ارزش دونگهه خود به خود آرام شد و در خواب آرام گرفت.  ❤️❤️
گفت من دارم میرم بیرون و تخت خالیه میتونی اونجا بخوابی... ولی دروغ گفته بود بخاطر دونگهه
'نمی‌دانست اسم این حس چه بود اما دونگهه را مالکانه برای خودش میخواست' ❤️
اونجایی که دونگهه تصاف کرده بود و خون بالا میاورد
وقتی که میخواست مشخصات دونگهه رو بنویسه برای ساخت عطر مخصوصش
"چشمای خیلی قشنگی داره... تمام وجودش از آرامش لبریزه و وقتایی که عطر نمیزنه هم تنش یه بوی خاصی داره... یه بوی سرما و خنکی ای که فقط مختص خودشه... وقتی از دور بهش نگاه میکنم یه هاله آبی دورش میبینم... شبیه اقیانوسه...همونقدر خنک و آبی... همونقدر پر رمز و راز و پیچیده...دونگ..هه...درخشان‌ترین جواهریه که تو تمام عمرم دیدم"✨
و بازم Woooooooooow مراسم ازدواجشوووووووون😍😍😍😍😍
دستش را با لمس نرمی بین دست خودش گرفت و با نگاهی عجیب به بند بند انگشت هایش نگاه کرد
دست های پسر از دست های خودش کوچک تر بود
و قدش چند سانت از قد خودش کوتاه تر بود
حلقه نقره ای را وارد انگشت حلقه اش کرد
سرش را بالا گرفت و با نگاه تیز و خالی از حسش به چشم های سرد، عجیب، خسته و بی روح دونگهه خیره شد.
و هیچکس
حتی خودش
نفهمید که با همین نگاه
از فاصله نه چندان دور
چیزی در انتهایی ترین نقطه ی دلش جابجا شد که همان شروع واقعه بود...
و در آخررررر
"یه سوال بپرسم؟"
"هممممم"
"از کی عاشقم شدی؟"
"نمیدونم... خیلی وقته..."
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

تمووووووم شد😭😭😭جدا تموم شد😭😭😭😭
من تقریبا 20قسمت رو پشت هم خوندم و فک کنم از پارتای 22 23با آپ هماهنگ شدم و اومدم وب... اینو الان چند وقته میخوام بگم یادم میره هی، داشتم نظراتو میخوندم یکی بود گفته بود اینو دوس داره که خیلی باحوصله جواب هر کامنت رو میدین خواستم بگم که منم شدیدا موافقم باهاش...من همیشه میومدم کامنتا و جواب شما رو بهشون با ذوق میخوندم😋❤️
من فیک نمیخوندم ینی یکی دوتا خونده بودم و به عنوان اولین فیکام خیلی بد بهم ضربه روحی زده بودن دیگه نخوندم هیچی ولی از سر کنجکاوی 5ساله رو خوندم و نگم براتون که چقققققققد دوسش داشتم همین باعث شد نظرم درمورد فیک یکم عوض شه بعد از اون فک کنم تپش رو خوندم که بازم خیلیییی خوب بود ولی نمیدونستم که شما نوشتیدش... هم نفس رو هم فقط برای اینکه نویسندش شقایق بود شروع کردم میدونستم که همون نویسنده 5ساله اس پس این فیک هم مثل اون عالیه و واقعا بود... خیلی خیلی خیلی خیلی دوسش داشتم و واقعا قشنگ بود بنظرم خیلی واقع بینانه و با مهارت به شخصیتا جون میدید... و دیگه اینکه تبدیل شدین به نویسنده مورد علاقم😭❤️❤️
هم نفس قسمت ویژه دارهههههههههه😭😭😭😭قسمت ویژه اش شامل منم میشه؟! من از اول هم نفس نبودم🙁
و اینکه منم شدیدااا سورپرایز شدم فک کنم بشه گزینه دوم... نمیدونم میشه بهش گفت سوپرایز شدن؟ فقط خیییییییلییییی قسمت لذت بخشی بود برام خیییلی💖
عاقا من هر داستان و کتابی که میخونم خیلی ازشون خوشم بیاد و درگیرشون بشم دلم میخواد تبدیل فیلم هم بشن و الان در حال  حاضر شدیدا دلم میخواد فیلم هم نفس ببینم😭و کتابی رو که الان دارم میخونم... از بس چند تا از شخصیتا احمق و گوگولین که دلم میخواد فیلمشو ببینم😭
و چنل هم نفس! چرا انقدددددد خوبههه؟؟؟؟ 😭

وقتی روز آپ داشتم حرفاتونو میخوندم و گفتین که لینکای تمام پارتا رو پاک کردین قشنگ پژمرده شدم😂🤦‍♀️چون فقط فایل 5پارت آخر رو دارم... بقیشون تو گوشی قبلیم بود که سوخت🤦‍♀️میخواستم برم دوباره دانلودشون کنم بخونم... ولی منتظر فایل کامل میمونم🤓
و دیگه اینکه نویسنده مورد علاقه جانم لطفا زودتر با داستان جدید و معرکه برگرد🤗🥰
انقد حرف زدم یادم رفت اینارو بگم... حالتون خوبه؟ تو این اوضاع مراقب خودتون باشید و نکات بهداشتی رو حتما حتما رعایت کنید❤️
و در آخر بگم که خیلی خیلی خیلی خیلی خسته نباشیدددددددددد و خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم💕💕💕
(^o^)

پاسخ:
سلااام مبینا
مرسی خوبم خودت چطوری؟ ^~^
واح واح چقدر زشت شد که دیر اومدی - ____ -
دیگه نبینم از این حرفا بزنیا. همیشه گفتم زمان برام مهم نیس به علاوه درک میکنم ❤️
اره اگه میدونس که اینجا تو همین سفر زورکی قراره هیوکشو ببینه انقد غر نمیزد. گرچه زیاد غر هم نزد فقط ساکت و بی محل و بی تفاوت بود :)
جان *-* توام عین خودم صمیمیتی که بین چولا و هیوک داره هی بیشتر میشه رو دوس داری؟
حس خودم اینطوریه که هیوک هیچ وقت خواهر برادر نداشته اما الان چولا جای برادر نداشته شو داره میگیره و برای هیوک حس خیلی قشنگیه
همیشهههههه همینطور بوده هیوک 😂😂😂 اصلا زیاد حرف نمیزنه اون وقتایی هم که بخاد بزنه قشنگ جماعتو ناک اوت میکنه 😂😂
آره چولا هم شیطنت خودشو داره که مثلا با پرسیدن اون سوال میخواست برنده شه، فک می‌کرد نهایتا هیوک با دو تا من من یه دو کلمه جواب بده تموم شه بره ولی هیوک خیلی زیبا رفت تو جزئیات و همگان به جز کانگین پشم ریزون شدن 🤭
عاره عاره رابطه من و ارباب ایونهه م 😆😭💓
من به دستش میرسونم گلاتو^~^
ای جانم ک کل دیالوگشون سر مسئله ی نویسندگی رو نوشتی
در واقع دونگهه راجبش خیلی از اون موقع تا حالا فکر کرده بود و میدونس هیوک اولش یکم ممکنه مخالفت کنه ولی خیلی حرف زد.. انقد حرف زد ک هیوک هیچ دلیل قانع کننده ای نتونه برا مخالف بیاره. به علاوه وقتی داره میبینه دونگهه به این کار علاقه داره چطور میتونه مخالف کنه؟
یه کار بی دردسر که با روحیات و احساسات دونگهه سازگاره و اصلا شبیه سیاست هایی که دونگهه هیچ وقت بهشون علاقه نداشت و از سر اجبار انجام می‌داد نیس.
اوهوم واقعا سر وزن و غذا خوردن حساسه. یادته تو قسمت قبل موقعی ک رو حیاط رو چمنا خوابیده بودن چقدر با جدیت اینو بیان کرد و حتی گذاشتش جزو قوانین؟ این یعنی واقعا براش مهمه
به یه سایز راضی نمیشد
حتما باید دو سایز باشه دونگهه تو شلوار بتونه شنا کنه 🤭
و اینجاست که میگن عشق قدرتی به اندازه ی معجزه داره :)
چون عادتا یکی میشه.. 
چون دلا یکی میشه.. باورها یکی میشه
و اعتقادات هم یکی میشه..
باوری که هیوک نمیتونس با دیدن دونگهه هر بار به مقاومت ادامه بده و بالاخره خیلی غیرمنتظره اومد و تا به خودش اومد پشت سر دونگهه رو نیمکت عقبی نشسته بود و حتی داشت دعا کردنو ازش یاد می‌گرفت
هیوک خیلی قشنگ حرف میزنه. گاهی وقتا با کلمات یه طوری بازی میکنه که ممکنه مبهم به نظر برسه اما یه منظور خیلی خاص داره.. منظورش از طوفان مشکلات سر راهشون تا به اینجایی ک برسن بود و منظورش از زخمی بودن دونگهه بعد از برخورد با طوفان همون تلاشش واسه خودکشیش بود. هیوک هیچ وقت ساده حرف نمیزد نه؟ :)
یسسسس
بالاخره که داستان یه سری نقاط تموم نشده داشت که باید یه جا تکلیفشون روشن میشد
و اونم الان بود
آخر داستان. فلش بکایی که حس واقعی پشتشون هیچ وقت واضح نبود
اما الان احساس واقعی هیوک فاش شد..
اخجونم ک شامل گزینه دوم شدی جیییغ خوشحالی 😆😆
همشو عینا که آوردی تو کامنت
دیگه چی میمونه من بگم *-*
فقط این که هیوک از اول بهش احساس داشته :)
اوهوم یادمه از وقتی خواننده شدی و کامنت گذاشتی و خوشحالم ک برات اینطور بوده که ازکامنت گذاشتن و جوابای من لذت میبردی عزیزم 💓 من همیشه با حوصله جواب میدم واسه همینه که یه خورده دیر میشه چون هیچ وقت نمیخوام کوتاه یا سرسری به کامنتا جواب بدم.
یه عالمه فیکای خوب تو فندوم هس اشکال نداره که اولین تجربه ی خوندن فیک برات بد بوده مهم اینه که کلی چیزای خوبه دیگه هم هس ک اون حس و خاطره های بد رو بشوره ببره. منم واقعا افتخار میکنم که جزوی از این فندومم چون مطمئنم هیچ جای دنیا و هیچ فندومی تو دنیا فیکایی به قشنگی فندوم الف ندارن و نویسنده های ما بهترینن.
منم عین توام. همیشه دلم میخواس فیکای مورد علاقم مثلا فیکای باران تبدیل به فیلم بشن. اصن فانتزی های زدم براش😭😭
خوبه که چنلم دوس داریییی. فک میکردم چیز بی‌فایده ایه '-'
عه فدای سرت مهم اینه که همشو خوندی.
و بعله معلومه که قسمت ویژه هم شاملت میشه عزیزم.شامل شما نشه پس شامل کی بشه؟همونایی ک همیشه زیر آبی ان؟ نخیر چون این هدیه ی ویژه ی من به کساییه که باهام بودن💓
حالم خوبه. خداروشکر. و امیدوارم توام حالت حسابی خوب باشه و مراقب خودتم باش
سلامت باشی و تا دیدار بعدی بای بای 😘

صبر و من آخه نسبتی باهم نداریم خخخخ

سلام برا من نمیفرستی؟

پاسخ:
سلام هنوز آماده نیس عزیزم صبرکن 

سلام نویسنده ی بااحساسم ^^ خوبی؟ 

اره شوک خوب و تکون دهنده ای بود:) بهتره بگم خلسه اور بود

هرچی که مینویسی قشنگ و عالیع

منتظر نوشته های بعدی ت می مونم^^ و باهمین اسم کاربری میام نظرمو میدم، دلم برات تنگ میشه. 

مواظب مهربونی و احساسات قشنگت هم باش^^ 

ایمیل م گذاشتم. 

پاسخ:
سلام عزیز دل
خوبم تو چطوری؟
فدای تو ک
دیدم ایمیل رو ^~^
حسابی مراقب خودت باش و ماسک بزن 

سه شنبه کوجاییییی عرررررررر

یادت بخیرررررر

عرررررررر

پاسخ:
😭😭😭😭

سلام شقایق جون خوبی

چقدر سه شنبه ها بدون هم نفس دلگیره

جای هم نفس خیلی بین فیکای چنل خالیه☹☹☹

توروخدا زودتر یه فیک خوشگل مثل هم نفس شروع کن ما رک زیاد چش براه نذار🙄🙄

 

پاسخ:
سلام خوبم فدات
تو چطوری 
میام ولی ن ب این سرعت.. برم عرقمو خشک کنم ک حسابی خسته ام 

سلام سلام😍😢💙

من اومدم با دل تنگم اومدم😢😢

امروز ریپلایتو به کامنتم دیدم و نوشتی که ایمیلمو بزارم... ایمیلمم گذاشتم 😘💙

لاو یو😍😘💙

پاسخ:
سلام 😙😙
باشه عزیزم دیدمش🤩🤘🏻
لاو یو تو

من تازه میخوام بخونم فیکو ، چرا لینک دانلود قسمتا معلوم نیست ؟؟!🙁

پاسخ:
لینکا رو پاک کردم باید صبر کنی تا فایل کامل 

سلام شقایق عزیزم . امیدوارم حالت خوب باشه

باورم نمیشه رسیدم به قسمت اخر

اصلا نمیدونم چجوری حرفامو بگم.

من اخر داستان خیلی شوک شدم، خیلی.

نمیدونم حالا اسم این خس دقیقا «شوک» هست یا نه ، ولی تا چند لحظه خیره بودم ب دیوار روبه رو م. و تا الان هنوزم یه جوری میشم وقتی یادش میوفتم. 

اینقد عاشق این فیک و تمام فیک های قشنگی که نوشتی، هستم که تحمل تموم شدنش برام سخت بود. البته ک ب قول نویسنده اونا دارن تو فضای اون داستان زیبا به زندگی شون ادامه میدن:) 

ینی حتی همین الانم ک دارم می‌نویسم گریه م میاد. انگار یه تیکه از قلبم رو ازم گرفتن. 

 

...از همون اول عاشقش بود، از خیلی وقت پیش.

درست عین متن اهنگ انریکه (تو قسمتی که این سوالو از هیوک کرد، )تو نظرا نوشته بودم برات. 

Since the beginning of time,

Since it’s started to rain,

Since I heard your laugh,

Since I felt your pain,,, 

I have always loved you! 

چه سورپرایزی بود کادوی هیچول هیونگ...

دقیقا همونجوری ک رویاشو داشتن. یه خونه کوچیک تو عمق جنگل ! واقعا که قشنگترین کادویی بود که میشد بهشون بده به علاوه ی اون برنامه ریزی شیک که ایونهه همدیکه رو تو چنین جایی ببینن. رییس به این خفنی دنیا به خود ندیده!

جمع خودمونی شون موقع کارت بازی کردن چقد شیرین بود. عاشق هماهنگی های ایونهه موقع بازی شدم. چولا و آنا :) خیلی دوسداشتنی ن.

جوری که بقیه شروع کردن به ترک خونه ایونهه ،،، از همونجا بوی کادوی هیچول هیونگ رو حس میکردم، فدای تعجب بببی بشمممم^^ دقیقا همون شد ک میخاستن. 

و باقی قضیه ی عاشقانه شم که مث همیشه منو سکته داد، مخصوصا با درخواست بیبی از هیوکیش! 

دونگهه کل فروشگاهو بار زد که! ای خدا مردم براش. یاد اولین خریدی ک رفتن افتادم، اون پیرهن حریری که هیوک انتخاب کرد:) 

و بازم عاشق غیرت هیوک رو سایز شلوار شدم ...

کلا نتیجه ای ک میتونم بگیرم اینه ک دونگهه باعث شد هیوک از چیزا و کسایی که دوری میکرد ، نزدیک بشه. مثل پدرش و مثل همین کلیسایی که هیچوقت راغب نبود پا شو اونجا بذاره. 

و این تمایل و تفییرش همه بخاطر «عشق» یه که به دونگهه داشته. 

تمام قسمتی که تو کلیسا بودن، رفتن هیوک به سمت جلوی سالن و مناجاتش، این قسمت خیلی خیلی یه حسی داشت که نمیدونم چجوری بگم، خیلی قشنگ بود. من مذهبی نیستم که بخام ازین نظر عاشق این تیکه شده باشم، اینکه عشق ایونهه تا کجا پیش رف، که باعث چنین چیزایی شد، این منو عاشق این تیکه کرد. 

وقتی شروع کردم ب خوندن قسمت اخر اصلا فکر نمیکردم ،۱۰ صفحه ی اخر فلش بک باشه!

قلبم داش میریخ، میگفتم ینی چی بوده که الان باید بفمم؟ و اخرشم قلبم افتاد وقتی جمله ی اخرو خوندم.  اصلا به قول خودت، حرفی نمی مونه! هیچی! خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. خیلی زیاد... شاید مث بقیه واکنشی که باید رو نشون ندادم، ولی وقتی خیلی شوکه میشم ، حسمو تمیتونم منتقل کنم. الان چیزی که تو دلمه صدبرابر اینایی ه که اینجا نوشتم. 

 

الان وقت اینه که تشکر ویژه کنم، بابت این قلم زیبا و پراحساس. 

اول از همه معذرت میخوام، این‌ اولین باری بود که شروع کردم به نظر دادن برای یه فیکی که اپ میشه. خیلی زیاد بی نظم و باتاخیر نظر میذاشتم و البته با تاخیر هم میخوندم. نه ک داستان برام بی معنی باشع، ذهنم که اشفته باشه هیچ کاری نمیتونم کنم . همنفس هم چیزی بود که باید با ذهن متمرکز میخوندمش. ولی در کل بابت این بی نظمی ازت خیلی معذرت میخوام. 

چندتا قسمت هم که چون دیر نظر گذاشتم و‌ شما هم وقت نداشتی ، احتمالا نرسیدی بخونی شون.

خیلی ممنونم‌ که از وجودت مایه میذاری و بی منت می نویسی. 

منتظر نوشته های بعدیت می مونم.

امیدوارم همیشه شاد و دل آروم باشی.

دوستت دارم نویسنده ی بااحساسم.

💙💙💙💙💙💙💙

پاسخ:
سلام عزیز دلم
منم امیدوارم حال تو خوب باشه و آرزوهای خوب واست دارم 
این شوک آخرش از نوع خوبش بود یا نه؟ *-*
اگه سورپرایز خوبی بوده باشه و پایانش به دل نشسته باشه ک چه عالی و خداروشکر 
بازم خداروشکر و مررررسسیی که داستانمو دوس داری و این مدت با کامنتای جذاب و طولانی مهمون هم نفس بودی 
واو 
متن ترانه واقعا وصف احساس هیوک بود 
چقدر قشنگ 
و چقدر شبیه.. خدای من :)
اوهوم چولا از این بهتر و قشنگ تر نمیتونس بده. هم این مسافرتی ک براشون تدارک دید هدیه ی بزرگی بود و به اسم ماه عسل تموم شد که هیچ وقت اونو نداشتن و هم اون خونه چیزی بود که تو تصوراتشون دلشون خواسته بود و حالا صاحبش شدن. 
آره همه چی هم آماده کرده بودن براشون که بعده یه دورهمی کوتاه تنهاشون بذارن چون خوب میدونستن این دوتا دلتنگ لنتی بعد از دو هفته یه خلوت حسابی نیاز دارن.
اوهوم دونگهه دقیقا همون تاثیر معجزه رو روی هیوک گذاشت. اگه به طور کلی به تغییرات هیوک نگاه کنی میبینی که سرتا پا زندگیش به کل عوض شد و اینا رو همه مدیون افتادن یه فرشته تو زندگیشه که الان فقط بال نداره و دست چپش رد زخم داره اما بازم از فرشته بودنش چیزی کم نیس:)
آره میدونم منظورت چیه. شاید برداشت کنی که این تیکه نه فقط بخاطر فضای معنوی‌ش بلکه بخاطر حس معنویش بود تو اون لحظه که یه پایان با حس و حال خودشو ساخت نه؟ :)
واییییییییییی خداروشکر ر ر آخرش ب دلت نشست 🤩🤩🤩
اصلا معذرت خواهی نکن عزیزم چون اتفاقا برعکس من مفتخر هم هستم که هم نفسو گذاشتی برا مواقعی ک تمرکز و حالت خوب بود و بعد خوندی نه هر وقتی 
این وقتی ک براش اختصاص دادی برا من خیلی با ارزش تر بود تا این ک به موقع ولی با بی حالی بخونیش 
نظرات رو هم دیدم و حتمااااا جواب میدم چون خیلی کامنتا زیاد شد و علاوه بر اینجا تو پی ویم هم هست واسه همین یکم دیر شد ببخشید عزیزم 
خواهش میکنم 
و منم از تو تشکر میکنم. امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه❤️💙❤️
راستی ایمیلت رو حتما برام بذار

سلااااام

واییی من عاشقتم عاشقتم عاشقتممممم💙💙💙💙💙💙

خب معلومه که کپشنتو خوندم چند بارم از روش خوندم فقط فک نمیکردم جزو اون خواننده ها باشم که میتونن بخوننش...

وایی نمیدونی الان چقد ذوووق دااارمم...مرسییی😍😍

پاسخ:
سلامی دوباره اسرا جانم
معلومه ک هستی. پس کی میتونه؟ 🤩🤩🤩

سلام وقت بخیرررر

عاقا من تازه میخام شروع کنم به خوندن ولی پارت های قبلی رو نمیتونم دانلود کنم. آیا کامل شده فیک رو میزارین?? من طرفدار پروپا قرص فیکاتم..یعنی با فیک ٥ ساله ات خاطره ها دارم 😊😊 

پاسخ:
سلام آره. یه مدت دیگه کامل شده رو میذارم 😊

اینم برای رند شدنش...😋

ولی لعنتی من چقدر بدم توی نظر گذاشتن🤣

باید بیشتر تلاش کنم انصافا😂

ولی فکر کنم همنفس اولین فیکیه که بهش نظر دادم، از وقتی شروع به خوندنش کردم...

بعله، من اعتراف میکنم که مدتها یه سایلنت ریدر کثیف بودم...

ولی الان توبه کردممم...🥰

و خداییش خواننده مداری تو و یک سری نویسنده دیگه باعث شد من خوشم بیاد از نظر دادن😋😍...

وقتی خوب استراحت کردی برگردیا :) 

وگرنه منم توبه میشکنم

پاسخ:
جوووون
رند کن کی بودی شمااا😙
اینو با عشق تقدیم میکنم بهت :🐤
مفتخرممم ک اولینت بودم و حرفام تاثیر گذاشت. واقعا از ته ته دل گفتم و از روی تجربیاتم و امیدوارم کمک کوچیکی کنه 
چشم. همیشه گفتم به همه. من دیر میام ولی دست پُر میام 🙂

لعنت!!!!

یک هفته گذشت...

کاش میتونستم توضیح بدم چه حسی دارم...😭😍

پاسخ:
اوهوم
حالا قسمت ویژه برات میفرستم از دلت در میارم❤️

سلام عزیزم

بلاخره قسمت شد تو تعطیلی تمومش کردم

تو یه کلمه عالی بود اصلا خسته کننده نبود

گاهی ادم هیجان زده میکرد گاهی آرامش دهنده بود

بهش اعتیاد پیدا کردم :)

ممنون برای قلم زیبات

منتظر کار بعدیت هستم

پاسخ:
سلام قشنگ
مرسیییی یه عالمه لطف داری
خوشحالم ک اینا رو می‌شنوم 
فدایت💙

سلاااام شقایق جونم خوبی؟

منکه هم خوبم هم بد.خوبیم به خاطره پایانه دل انگیزه هم نفسه بدیمم اینه که باورم نمیشه تموم شد😭

انقدر قلمت خوبه انقدر حس و حالت عالیه که من واقعا نمیدونم چی بگم فقط تحسینت میکنم 😍

من همه فیکایی که نوشتی بالایه پنج دفه خوندمشون😁

و اینکه لحظه شماری میکنم فایله کامله هم نفس بیاد تا بتونم دوباره و دوباره بخونمو لذت ببرم 😘بعضی وقتا انقد با احساس مینوشتی گریم میگرفت 😭من حتی نشستم برا مامانمم هم نفسو تعریف کردم ولی متاسفانه جرات نکردم بگم کاپلش گیه و کاراکتراش ایونهن وگرنه زنده نمیموندم😂😂

خلاصه که یه دنیااااااا دوست دارم و منتظره کارایه جدیدت میمونم عزیزم❤💙

پاسخ:
سلام زهره قربونت تو خوبی؟ ^^
عایگو حق داری عزیزم بش وابسته شدی تو این مدت 
ممنونم لطف داری💙💙
چ سرعتی ماشالاا😂
آره حقم داری نگی گی عه.. حیف ک اسلام دست و بالمونو بسته وگرنه منم آرزوم بود ک بتونم ب خانواده م بگم میتونم داستان بنویسم و استعداد و علاقه دارم 
فدایتتتتتت عزیزم ❤️❤️❤️🤗

عالی عالی عالی عالی...

واقعا نمیدونم چی بگم 

خیلی خیلی قشنگ بود 

انگار واقعا زندگی واقعیشونو داشتم میخوندم 😍😍😍

بهترین فیکی بود که تا الان خوندم به طوری که با تموم شدنش خیلی ناراحت شدم . یعنی فقط منتظر بودم سه شنبه بشه و هم نفس بیاد  😭😭

I loved it sooo much

منتظرم که یه فیک فوق العاده دیگه هم بنویسی 💙💙 

Thank you💙

پاسخ:
مرسی^~~~~~^
خوشحالم ک اینو میشنوم و اینطور بوده
واعی.. بهترین؟ شوخی میکنی؟ O_O
منم امیدوارممم
Youre welcome 💙❤️🤗

نمیشه بازم بنویسی؟:(

فک کنم معتاد قلمت شدم🍃

پاسخ:
مینویسم اما دیر و با وقفه ی طولانی عین همیشه :) 

 

سلام..
خب نمیدونم چی باید بگم
من تقریبا از اخرین پارتی که از هم نفس خوندمو تو وب نظر گذاشتم تا الان نبودم و نتونستم بخونم هم نفسو..
امروز بعد چندین هفته اومدمو دیدم که هم نفس تموم شده.. واقعا خورد تو ذوقم :" حدس میزدم دیگه تا الان باید تموم شده باشه اما بازم ته دلم میخواستم ادامه داشته باشه..
هرچند قسمتایی که خوندم انقدر خوب بودن که تا حدودی از ناراحتیام کم کردن..
این قسمتای اخر خیلی دلبر بودن. برای همین دلم نیومدو دوباره کل هم نفسو از اول خوندم TT
من تقریبا از زمان آپ فیک کال می نوشته هاتونو دنبال میکردمو اون موقع میرسیدم پارت پارت بخونم و واقعا لذتی که تو این حالت از خوندن و انتظار کشیدن هست تو یه جا خوندن یه فیک نیست. اما امسال نتونستم پا به پای شما و بقیه هم نفسو بخونم اما بازم انقدر خوب بود که کلی لذت میبردم.
میخوام از قسمتا مورد علاقه ام بگم :"))
وقتی هم نفس شروع شدو قسمت اولشو خوندم با خودم گفتم که خب این موضوع ازدواج اجباری قبلا کلی فیک راجبش نوشته شده اما این فیک قراره چه جوری از بقیه متفاوت شه؟!
ولی شما خوب از پسش براومدین و هم نفس واقعا متفاوت بود. قسمتا اول فیکو که میخوندم همش حرص میخوردمو اعصابم خورد میشد که چرا این دوتا انقدر بهم میپرنو تا کی قراره دعوا کنن!؟ اما الان میبینم که کاملا هوشمندانه بوده. داستان اوایلش جوری نوشته شد که ما میتونستیم خیلی خوب بیزاری این ۲تا ادمو از هم درک کنیم. تا قسمت هشتم که از نظر من کم کم شروع همه چیز بود. قسمتی که هیوک یه دخترو اورد خونه و دونگهه هم برای تلافیش همون کارو کرد اما عصبانیت هیوکو اون جمله ی " تو قانونا مال منی " باعث شد هم ما هم دونگهه قند تو دلمون اب شه ( هرچند دونگهه اونجا ریکشنی نشون نداد اما میدونم ته دلش تکون خورد TT )
قسمت یازدهم و دوازدهم، قسمتی که به نظرم به خاطر اتفاقی که برای دونگهه افتاد ( تصادفش ) باعث شد هیوک ترسه از دست دادنشو برای اولین بار تجربه کنه و بفهمه که چه قدر واسش مهمه. این قسمتو خیلی دوست دارم. نگرانیای هیوک که سعی میکرد مخفیشون کنه ، عصبانیتش و همسر صدا زدن هاعه ... اینکه هر دو برای اولین بار عمیقا حس کردن که چه نسبتی باهم دارن. اینکه هیوک انقدر نگران دونگهه بود خیلی سوییت بود.. فقط اونجایی که با وجود مقاومتا هاعه بلندش کرد چون نمیتونست راه بره. لنتیه جذاب😭🤧
قسمتا ۱۳ و ۱۴ هم که شاهد غیرتی بودنا هیوک بودیم ))
" هیج میدونی اگه بلایی سر چیزی که مال منه بیاد چی میشه؟ "
نه لی هیوکجه !! تو بهمون بگو چی میشه :"))))))
تهشم که با یه لبخند دیوونه کننده هممونو کشت..
ووو قسمت نهایی! قسمت ۱۵ام و اعترافشون بهم که واقعا عجیب بود 😂
اما هیوک با همین عجیب بودناش دل دونگهه رو برد. هیچکدومشون تا از قبل این اتفاقات درکی از عشقو علاقه نداشتن و این ساده بودنشون خیلی با نمک بود.. هرچند توجه به همچین جزئیات ریزی تو این فیک زیاد بود و باعث شده بود به واقعیت نزدیک تر باشه و همه چیز تخیلیو خیلی ارمانی نباشه و این دقیقا یکی از ویژگیا مورد علاقه ی من از هم نفسه. اینکه شما توستین انقدر خوب با حفظ خط داستانی و ثبات شخصیتا روند عاشق شدنشونو بنویسین جوری که کاملا این تغییر حس میشد. در واقع اینکه کم کم علاقه ی بینشون حتی بعد اعتراف اوج گرفتو دوست داشتم که تو قسمتای ۲۰ به بعد ، بعد از اینکه همو بوسیدن ( که کلی سرش حرص خوردم که چرا همو نمیبوسن 😂 ) تا اولین باری که تو بغل هم خوابیدنو اولین باری که باهم رابطه داشتن. همه ی اینا علاقه ی بینشونو اونقدر زیاد کرد که هیوک واسه اشک ریختن دونگهه به خاطر احظاریه طلاقشون عصبی شدو سرش داد زد. با اینکه این قسمتا کلی بالا و پایین داشتنو ایونهه کلی زجر کشیدن بازم شیرینیه خاص خودشو داشت.
یکی از پارتای مورد علاقه ی من مال قسمت ۳۴امه که دونگه ی تنها با هیوک خیالی خودش حرف میزنه و از احساساتش بهش میگه..
هیوک تو این فیک یه تناقض قشنگ بود.. اینکه با وجود همه ی سردو بی احساس بودنش پر از احساس به دونگهه بود. و همینه که دونگهه رو خاص میکنه..

ووو قسمت مورد علاقه ی من از کل پارتای هم نفس یعنی قسمت ۳۵ام..
واقعا سر خوندن این قسمت هر خطو چند بار میخوندم از بس که پر از احساس بود همش..
هیوک! با اون همه اقتدارو محکم بودنش در برابر دونگهه کم میاره.. و کاری که هاعه کرد باعث شد اولین بار تو زندگیش فکر کنه که شکست خورده.
فکر کنم اگه کانگین نبود هم بازم هیوک به دونگهه اسیب نمیزد.. اون بیشتر به خودش اسیب میزنه چون نتونسته مراقب دونگهه باشه..

به نظرم رفتار تند هیوک یا حتی سیلی ایی که زد به حق بود.. اینکه با تموم وجودش یه لحظه حس کرد که ممکنه دیگه دونگهه ایی نباشه و این بار نه لی ( پدر دونگهه) بلکه خودِ دونگهه میخواست خودشو از هیوک بگیره.. و به نظرم هیوک کاملا حق داشت..
یه چیزی که این وسط به نظرم باید روش بیشتر کار میشد این بود که لی ( پدر دونگهه ) که انقدر ادم قدرتمندی بود خیلی در برابر هیوک کوتاه اومد.. بازم به نظرم اونقدر ترسش از هیوک یکم زیاد بود. و اقداماش ناشینانه بود.. اینکه هیچول هم این وسط بی خبر بود از اتفاقات اخر یکم واسم عجیب بود ولی فکر کنم به خاطر همون درخواست هیوک بوده که ازش خواست حتی شده به خاطر دونگهه خودشو درگیر نکنه.
و تهشم میرسیم به قسمت اخر )) که خیلی خیلی سافت بود و به نظرم‌ هم‌ نفس بهتر از این نمیتونست تموم شه.. خیلی پایان خوبی داشت.. مخصوصا اخرش. ما تو داستان بیشتر ذهنیتا دونگهه و احساساتشو میدیدیم چون ادم احساساتی تری بود اما اخرش اینکه تونستم موقعیتا رو از دید هیوک ببینم هم‌ خیلی هوشمندانه و خوب بود )))
هم‌ نفس یکی از فیکای مورد علاقه من بود و من همیشه بعد از کلی خستگیو درگیری با درسا وقتی میخوندمش کلی حالم خوب میشدو انرژی میگرفتم. و ممون که باعث به وجود اوردن این همه حس خوب شدین. من بازم منتظر فیکای بعدیتون هستم..
فکر نمیکنم که جزو اون افرادی باشم که بتونم قسمت ویژه رو بخونم اما امیدوارم در اینده یه روزی لینکشو واسه ماها هم بذارین TT
و در اخر مرسی از همه ی وقتی که گذاشتین
موفق باشید. دلمم تنگ میشه TT💙💙💙

پاسخ:
سلام خوبی؟ ^^
آره خب مدت خیلی زیادی گذشت. از تابستون شروع شد و اواخر بهمن تموم شد اونم با وجود این که تا قسمت سی هفته ای دو بار اپش میکردم
کار خوبی کردی دوباره خوندیش. مخصوصا ک من حس میکنم بعد از خوندن قسمت آخر و افشا شدن حقیقته علاقه ی هیوک ب دونگهه، خوندنه داستان از اول یه مزه ی دیگه داره و کاملا با اون چیزی ک قبلا خوندین ممکنه براتون فرق کنه
اینطور فکر میکنی؟ که همراه با آپ خوندن حتی از یه جا خوندن هم لذت بخش تره؟خب این خیلی عالیه ^~^
ببین من کلا عادت و قائده ای ک دارم اینه ک داستانامو ساده بنویسم. من هیجان دوس دارم و از ژانر راز آلود و هیجانی و ماجرایی خیلی استقبال میکنم اما این مورد در مورد داستانای خودم اصلا صدق نمیکنه.
آدمی نیستم ک خواننده رو بذارم تو خماری و هر داستانی ک تا الان نوشتم خیلی ساده بوده اما تنها متدم واسش احساساته.
موضوع ازدواج اجباری هم آره چیزیه ک اصلا جدید نیس و بارها نوشته شده. اما به دل نشستن داستان از نظر خواننده اصلا موضوع داستان نیس بلکه اون اتفاقاتیه ک داستان رو تشکیل داده.
واسه همینه ک همیشه امیدوار بودم خود داستان ب دل خواننده بشینه نه موضوعش.
آره همه ی این اتفاقا کم کم رخ داد. اگه اون همه دعوا و کل کل نبود داستان آبکی و بیمزه و غیرمنطقی میشد اما ته تهش، درست از لحظه ی خوندنه فلش بکای پایانی فهمیدین که بازم قضیه اون چیزی نبود ک نشون میداد.و هیوک یهو عاشق نشد بلکه این ریشه ی علاقه از خیلی وقت پیش تو دلش جوونه زده بود :)
اوهوم.. هیوک عجیب بود و همین عجیبی خاصش بود ک دونگهه رو به خودش علاقه‌مند کرد. یادته تو قسمت 25 وقتی لپ دونگهه رو بوسید و گفت شیرینی دونگهه خنده ش گرفته بود ک چرا چیز ب این کیوتی رو با این لحن و قیافه میگی؟
اما اعتراف کرد عاشق همینیه که هست. هیوک یه آدمه پر از احساسات عمیق و شدید که اونا رو پشت چهره ی خونسرد و بی حالتش پنهان کرده.
قسمت مورد علاقه ی خودمم از کل داستان 35 عه *-*
آخه به غیر از اتفاقای زیادی ک توش افتاد که اون اصلا مهم نیس، احساسات زیاد و متفاوتی هم توش گنجونده شده بود که باعث شد ب عنوان مورد علاقه م انتخابش کنم. حتی با وجود این ک نسبتا قسمت غمگینی بود. بخاطر خودکشی دونگهه و شکستی هیوک که جاش همیشه رو قلبش میمونه.و اوهوم دونگهه کاملا حقش بود اون سیلی رو بخوره.
منظورت از کوتاه اومدنه لی بعد از اون جلسه ی به قول دونگهه بزرگسالا بود؟ ببین در این مورد.. لی واقعا هر کاری کرد. آخرین کارش این بود ک دونگهه رو رسما غل و زنجیر کرد تا همه کار کرده باشه ولی اون چیزی ک در آخر متوقف‌ش کرد یه نفر نبود...هیوک نبود بلکه پنج نفر بزرگسال بودن که در نهایت از همه ی ازار های لی روی ایونهه باخبر شده بودن و اومده بودن تکلیفشونو واسه همه روشن کنن. لی واقعا دیگه چکار میتونس کنه در برابر این همه آدم و به خصوص همسرش ک رسما براش خط و نشون کشید که ازش طلاق میگیره؟چاره ای براش نمونده بود.
و در آخر خیلی خوشحالم عزیزم ک هم نفس مورد علاقه ت بود و با دقت و جزئیات تو کامنتت ازش حرف زدی و قشنگ خوندیش.
خوشحالم ک این مدت ازش لذت بردی و هر چند کوتاه ولی حالتو تو روزای خسته کننده ت کمی خوب می‌کرد. توام موفق باشی 💞💙💞

سلام رفتم کامل خوندم قرار شد کامل خوندم بیام باز بگم نظرمو من حرفی ندارم خیلییییییی خوب بود کاش فیلم میشد . بچم دونگهه چه بالا پایینی تحمل کرد اون قسمت خودکشیش اگه اخرشو قبلا نخونده بودم که سالم و خوش بچم سکته میکردم ولی چون میدونستم سالم میمونه اوکی بودم فقط خیلی عصبانی بودم هیچکی دستش درد نکنه اون سیلی و زد جا داشت بیشتر میزدش خخخخ . تصور قیافه واقعی دونگهه با غم و ناراحتی خیلی درد داره .خیلی عالی بود قلمت . خیلی خاص بود که یکدفعه برا هیچول شیوون از آسمون نیفتاد زمین .و خیلی خاص تر اینکه لیتوکی نیامد که با کانگین وصلت نماید .شخصیت کانگین تو این فیک منو یاد مایک پنج ساله مینداخت ‌ نمی‌دونم چرا .دیگه نظری ندارم ‌وفقط اینکه عالی بود . میشه بازم بنویسی ؟میشه بری فیلمنامه نویس بشی؟؟و میشه بنویسی ولی یجا بزاری؟یا براون یجاشو ارسال کنی؟پررویی می‌دونم  .؟در آخر متشکرم .  

پاسخ:
سلام.آره معلومه ک دونگهه سالم میمونه. من هیچ وقت داستان سد اند نمینویسم. اما هیچ وقت یه داستان راحت و سراسر خوشی هم نمینویسم. اومو پس کلا منطقی راجب زوجا فکر میکنی. برا منم آنا این حسو داشت که کاپل دختر و پسر هیچل و انا باعث میشه ارزش ایونهه ی داستان بالا بره. میدونی یه جا ارسال کردن داستان عین این میمونه که آدم یه بچه رو از موقع ب دنیا اومدن تا یک سالگی بزرگ کنه بعد یهو اونو بده برا همیشه بره. واسه همین اصلا برا هیچ نویسنده ای انقد راحت نیس. خواهش میکنم ^^

باورم نمیشه دارم برای قسمت آخر هم نفس نظر میذارم💔
این قسمت با اختلاف شیرین ترین قسمت بود... عاشق داستانایی ام که حداقل چند صفحه ای آخرش برای خواننده میذارن تا یه کوچولو از دیدن آرامش و عشق بین شخصیتای داستان بدون نگرانی لذت ببرن❤️
اولش با یه دونگهه ی غرغروی بی حوصله ی شدیدا دلتنگ شروع شد🙂 عزیز دلمه اینقدر کوچواو و کیوته به خدا😍 تصور نشستنش تو شلوغی فرودگاه، یه گوشه، بی توجه به اطرافش، با اون جذابیتش... آه...😶
چقدر دوس داشتم که واسه ماه عسل فرستادیشون هاوایی😍 معلوم نیست هم نفس میخوندیم یا دفتر خاطرات ایونهه😍😁
وایی چقدر نفسگیر بود وقتی روشو برگردوند و هیوک رو دید😍 من فکر میکردم خود هیوک این برنامه رو چیده باشه🙈 
جوجه ی گیج من زل زده بود به هیوک😍😄 عاشق بغلشون شدم😍 خودشو پرت کرد بغل هیوک❤️ هیوک بلندش کرد و دو دور چرحوندش😭 صدای خنده ی دونگهه💖
فکر کن آخه هیوک بگه: دلم به حد مرگ برات تنگ شده بود... عزیزززم🥺
چقدر کیوت بود که بابای هیوک یه روز درمیون به دونگهه زنگ میزده😄 هر دفعه یه ربع باهاش حرف میزده😂 
"هنوز خودتم درست و حسابی ندیدم" یعنی دونگهه منتظر بودا😄😍 سریع یه آقای وحشی در جوابش گفتو منظور و خواسته خودشو زیرزیرکی گفت😍😂
"سلام رییس" 🤩 وای رییییییس! چقدر خوب بود این رییس گفتن کانگین😎😁
بغل هیوک و هیچل🥺 چقدر خرن همشون😭
شقایق ببین هیچل هیونگ چقدر خوبه تو رو هم برد هاوایی🥺 خوش به حالت رینا🥺
(آنا چه خوب بود😋) خیلی چسبید که هیچل آنا داشت... واقعا همچین کسی براش لازم بود🥺
وای من عاشق بازی جرات حقیقتم😁 مخصوصا وقتی پای هیوک و دونگهه وسط باشه😆
وایی چه خوشحال و خجسته تیما رو انتخاب کرد که مطمئن باشه خودش میبره😄
 بعد همون دست اول باختن😄 چقدر مزه داد سوالی که ازشون پرسیدن😄 قیافه دونگهه خیلی دیدنی بوده...
عجب جوابی داد هیوک😂 برگای همه ریخت مخصوصا دونگهه فکر کنم😂 ولی پشت هر جمله ای که هیوک واسه توصیف دونگهه میگفت چقدر عشق بود🥺😭
شیطنت دونگهه هم عالی بود😁 بوسه هیچل و آنا هم خیلی چسبید... اصلا هیچل هم خیلی اذیت شده هی به این فکر میکنم که الان دیگه همه چی خوبه هی یه حس خوب بهم میده...❤️
هدیه ازدواج🥺 چقدر رمانتیک... چقدر شبیه تصوراتشون... چقدر به دلشون نشست...💙
اون پیانو چقدر خوب بود آخه...
و بالاخره طلسم اتاق خواب...😎😏 بعد از اون همه تنش و استرس و این همه جدایی... حق داشتن خب🙈
خیلی کیوت بود وقتی دونگهه یادش رفت چی میخواست بگه😄😍
جانم؟؟؟؟ دستامو ببند؟!! لی دونگهه! چی کار میکنی با هیوک و ما لعنتی؟؟؟🤪😩
هیوکم که دیگه تیر آخرو زد... هیچی نداریم که دستاتو باهاش ببندم... خودم همینجوری نگه ت میدارم... لعنتیا😫😫😫
دونگهه با عینک خیلی خوب و کیوت و خوردنی میشه خب🥺🤓
یعنی عاشق زبون دونگهه ام😄 یه جوری هیوک رو گول میزنه که نفهمهه از کجا گول خورده😄
وای عاشق مکالمشون راجع به سوال خصوصی هیوک شدم😂 خیلی بامزه گفت دونگهه سوال خصوصی دارم😂😭
لعنتی دونگهه زیادی به مزاج مسخره و هات هیوک فکر کرده🙈🙈🙈
به نظر منم بهتره دیگه خفه شه البته اگه میخواد بره خرید و بیرون از اتاق خواب😁
چقدر قدم زدنشون و خرید کردنشون دوست داشتنی بود🥺 ساده مثل خودشون... ای کاش یه بارم دونگهه حواسش نبود یکی از اون قانون خوشگلا رو یادش میرفت یه تنبیه درست و حسابی میدیدیم😏😏
ای جانم چه همسری... فقط لباسا رو میاره اعتراضم نمیکنه هیچ تازه از دیدن جوجه اش و هیجانش لذت هم میبره🥰
شیطونی دونگهه و مسابقشون خیلی بامزه بود... مگه هیوک از پس این شیطنتهای دونگهه بربیاد😂 چه چشم غره ای هم رفت واسش😎 شلوارشم که دو سایز بزرگتر گرفت براش😂😂
کلیسا رفتنشون خیلی پراحساس بود. اولش هیوک بدون حتی یه لحظه فکر کردن بهش گفت بره و اینکه منتظرش میمونه... اما بعدش نتونست و دنبالش رفت... 
"بالاخره که اعتقادای تو نمیتونه تا آخر عمر روی من بی تاثیر بمونه" چقدر این جمله عاشقانه بود به نظرم... ❤️
فرشته هیوک... فرشته ای که واسه هیوک سقوط کرده واسه همین بالاشو از دست داده و دست چپش زخمیه😭😭😭 خیلی😭😭😭
خیلی عاشق بودن... خیلی زیاد...💙
و اما... ده صفحه آخر... شقایق تو خیلی خوبی... خیلی فوق العاده ای...
قبلا هم یه بار گفته بودم... کی این دوتا عاشق هم شدن؟ شاید استخر و دختر آوردن و خیلی چیزای دیگه براشون مثل جرقه واسه نشون دادنش بود ولی نمیتونست اولش باشه... و کی فکرشو میکرد شروعش همون نگاه اول بوده باشه؟...
چقدر تو شک بودم صحنه ی توی بار وقتی هیوک نه تنها عصبانی نشده بود بلکه در جواب کانگین گفت میخوام برم و درد کشیدن و نالیدنشو ببینم! میدونستم که میدونه کانگین هست ولی خب نمیدونستم خودش این همه دیوونه شده بوده مثل ما😕
یا توی دعواهاشون... عصبانیتش از خودش💔
وای اون بیدار موندنش کنار دونگهه واسه اینکه کابوس نبینه ته عاشقی بود😭😭😭
وای حتی اون موقع هم بدون دونگهه دلش نمیخواست روی تخت بخوابه🥺😭
و بالاخره یکی از صحنه های محبوب من... وقتی که دونگهه تصادف کرده بود... چقدر دلم میخواست بدونم وقتی کنار گوش دونگهه زمزمه میکرد چی میگفت... حسی که توی اون لحظه داشت... و الان تو آخرین صفحات کتاب دارم عاشقانه ترین جمله رو میخونم... 
"نترس. بذار هرچقدر خونه بالا بیاد چون هرچقدر به خودت فشار بیاری و بترسی حالت بدتر میشه. بعدشم لازم نیس این همه واسه ایستادن تقلا کنی... من نگهت داشتم..."
اقیانوس من خود دونگهه است... اینقدر که هیوک قشنگ و از ته دلش از دونگهه گفت...💖
و شب ازدواجشون... زیباترین اتفاقی که میتونست بیفته... توی همون نگاه اول، با همون اخم شدید و نگاه بی تفاوتش عاشق شد...  توی انتهایی ترین نقطه دلش...❤️
این ده صفحه آخر واقعا اشک منو درآورد... 😭

"یه سوال بپرسم جوابمو میدی؟"
"همممم"
"از کی عاشقم شدی؟"
"نمیدونم... خیلی وقته..."

❤️💙❤️💙❤️💙❤️

شفایق عزیزم دلم نمیومد این آخرین نظرو واسه هم نفس بذارم... دلم برای هم نفس تنگ میشه... ولی همونجوری که خودت گفتی شاهزاده های ما یه جایی دارن به شیرینی کنار هم زندگی میکنن❤

 اولین فیکی که بعد از الف شدنم ازت خوندم ۵ساله بود... و اینقدر منو عاشق خودش کرد که خیلی حسرت خوردم که موقع اپش باهات نبودم. وقتی تیزر همنفس رو گذاشتی گفتم الان وقتشه. باید اعتراف کنم اولین باری که برای فیکی نظر گذاشتم برای وانشات ۵ ساله بود. و بعد دیدم چقدر دلم میخواد واسه هم نفس هم هر قسمت باهات باشم... و جوابایی که هر دفعه با حوصله به همه نظرا میدادی باعث این شد که الان هر فیکی که میخونم حتما حتی شده تو چند جمله ی کوتاه نظرمو برای نویسنده اش بذارم❤️
ازت ممنونم که این چند ماه رو برامون شیرین کردی، نظر من که کلا نسبت به شنبه ها عوض شده بود😄 اینقدر منظم و تو هر شرایطی برامون گذاشتی...  واقعا ازت ممنونم🌸
و بیشتر از همه چیز خوشحالم که باهات آشنا شدم و حالا دوست خوبی مثل تو دارم💙❤️
خیلی خیلی منتظر کار بعدیتم... شاید به این زودی نباشه ولی مطمئنم هر چیزی که بنویسی قطعا ارزش چندین بار خوندن رو داره مثل همه ی کارای قبلیت💖
مرسی و خسته نباشی💙❤️

پاسخ:
منم باورم نمیشه دارم به آخرین کامنتت جواب میدم :) واقعا واقعا باورم نمیشه.. حس عجیبیه
بیا به دونگهه حق بدیم غر بزنه.. بعده این همه مدت معلومه ک از ته ته دلش دلتنگ هیوکش میشه🦋
اگه یکم دیگه هم می‌گذشت خودمونم تازه غر میزدیم ><
آره آخه هاوایی خیلی پرمفهومه😍
آره خیلیا فکر کردن این مسافرت برنامه ی هیوک بوده ولی در واقع خود هیوکم سورپرایز شد و همش کار چولا هیونگ بود
تازه فقط یه مسافرت عادی نبود، عنوان ماه عسل با تاخیر روش بود و هدیه ی به یاد موندنیش یه خونه ویلایی شد وسط اون بهشت :)
اوهوووم از اون بغل قشنگا که معشوته شو قشن از زمین بلند میکنی تو هوا تاب میدی بود😭
فشار دلتنگی رو دونگهه دیگه از خود ب در بوده که حتی چیزای ساده رو به منظور منحرفانه میگرفته😂😂
شاعر میگه : الهی کارمند باشم رئیسم تو باشی🥺
آره من خوشبخت ترین خدمتکار روی کره ی خاکی ام 😭😭
آره دقت کردی تو فیکا چقد بازی جرات حقیقت می‌چسبهههه؟ 😍
چولا هم بعده این همه مدت سختی حقش بود طعم این خوشبختی رو بچشه مخصوصا که لی حتی قبل از تصادف هم با جدا کردنش از آنا اذیتش کرده بود.
آره حسابی داشت سواستفاده میکرد از تیما 😂😂🤭
همین ک پاشون رسید ب اتاق خواب و البته تنها شده بودن شروع کردن :)دیگه دلیلی نداشتن که حتی یک ثانیه هم معطل کنن..اولش به بهونه ی چهارده تا بوسه ای ک هیوک خواسته بود شروع کردن اما همین ک شروع شد دیگه شمارش از دستشون در رفت..
و آنگاه ک لی دونگهه روز ب روز هارد و هاردتر می‌خواهد...
همون خداروشکر ک هیوک خفه ش کرد در غیر این صورت تا روز بعد نمیتونس تختو ترک کنه 👽
حیف ک دونگهه فرمانبردار و مطیع هیوکه و واقعا قصد نداره بهش نه بگه وگرنه رگه های تنبیه هیوکو می‌دیدیم 🤭
تو این موارد خوب بلده دونگهه رو کنترل کنه، ی چش غره ی مکش مرگ توام با اخم میره و عین پسر بچه ها هلش میده داخل اتاق پرو
میدونی.. میشه از کلیسا اومدن هیوک و جوابی ک ب دونگهه داد این نتیجه رو گرفت که قدرت عشق خیلی راحت میتونه سازگاری و هماهنگی بیاره.. طوری ک علاوه بر هماهنگ شدن تپش قلب و احساسات، اعتقادات هم ناخواسته یکی میشه و به یه سمت جریان پیدا میکنه..
جواب دادنه همین حرفا به هیوک.. تشبیه دونگهه به فرشته زندگیش و بیانش و تمام ذات و وجودش که تو اون لحظه دونگهه داشت از پشت سرش نگاش میکرد و تماما ازش میدید باعث شد فکر کنه همسرشم قابل پرستشه..
تو تمام مدتی که فکر می‌کردیم احساسی نیست.. 
یا حتی نفرت هست.. 
همه چیز با چیزی ک فکر می‌کردیم فرق داشت..
آنقدر فرق داشت ک الان که حقیقت رو فهمیدین اگه برین داستان رو از اول بخونین صد درجه با اون چیزی ک قبلا خوندین فرق میکنه
چون احساس متفاوته
چون ته دلت میدونی اون نگاها..
اون کل کلا..
اون دعواها..
اون ابراز نفرتا..
همش یه چیز دیگه بوده!
و هیوک از همون اول به دونگهه علاقه داشته و هر چقدر برخلاف‌ش اینو اثبات کرد تظاهر به نفهمی بوده!
نبوغ هیوک وحشتناکه عرفانه..
عزیزمممم💙💙💙❤️❤️❤️
من اصلا قصد ندارم باهات خداحافظی کنم یا حرفای شبیه خداحافظی و یا حرفای غمگین بزنم
چون هم خودم و هم نفس هنوز هستیم.. داستان جریان داره و من و توام به دور از داستان با هم دوستیم. امیدوارم تو گروه ببینمت بعد از اینم *-*
خیلی حس افتخار میکنم ک اولین داستانا و نظراتت با من بود. امیدوارم خاطره های خوبی ازش برات مونده باشه. ک البته برا خودمم خیلی خاطره های خوبی موند^~^
قربااااان تو سلامت باشی🤗💙

عزیزم ایمیل و نوشتم اینجا...

امروز کلی دلم واسه هم نفس تنگ شده بودم،دیدم پستها قبل پاک شدن،همین پست اخر و برای بار ٤روم خوندم بعد دوباره ٥ساله و شروع کردم😅

پاسخ:
دیدمش ^^
عایگووووو *______*

عررررررررررررر جیغغغغغغ

سلامممممم،اول از همه عرا و جیغامو زدم بعد برم سخنان گهروارمو ادامه بدم

اغا من که دس بردار نیستم سهشنبه اینجا پلاسم،به امید حرفات و نوشته هات،چیزی هم ننوشتی فدا سرت،یه چن وقت یه بار وقت کردی بیا یه کمی دردو دل کنیم باشه ؟باشه؟اوکیییی؟؟؟؟؟؟گوله مننننننننن

ایونهه مون به شادی و خوشی یه گوشه از این دنیا دارن راحت و عشقولانه زندگیشونو میکنن،امیدوارم که یه روز واقعا واقعا  این اتفاق بیوفته

اخ جون هیچول جونم هم سرو سامان گرفتتتتتتت جونننننن چه عروس خوشملی

چقد عالی تموم شد فک نمیکنم پایانی،راستش پایان برای ما بود شروع زیبایی مثل اینباشه عاشقشونننننممممممم

اجی جونممم مرسسسیییی،عاشقتم،نویسنده ناناز خودم

تو این چن سال،این ۶،۷ ماه از بهترین روزهای عمرم بوده،امیدوارم هرجا که باشی موفق باشی،ما رو یادت نره زودی برگددد همیشه منتظرتیمممم، عررررررررررررررررررررررر

(با عر شروع شد و با عر تموم شد،چه شود خخخخخ)

 

 

پاسخ:
سلام سلاممم
باشه چشم هر چند وقت یه بار میام سر میزنم *-*
اتفاق افتاده و بازم میوفته یاسمین..ما هیچ وقت اون زندگی واقعی و پشت دوربینشون رو ندیدیم..پس مطمئن باش این شادیای قشنگ رو دارن
انا رو عروس کردی ب این سرعت XD
اره دقیقا.برا ما پایان داستان بود ولی برا اونهه شروع خوشبختی ای ک لایقش بودن
خوشحاااااااااااااااالم که برات اینطور بوده عزیزمممممم قربونه تو:*

سلام شقایق جان

اول از همه خسته نباشید و خیلی خیلی تبریک میگم بابت این داستان و شخصیت پردازی عالیت و روند فوق العاده ای که داشت و باعث شد ماهااینهمه وقت پیگیرانه بخونیمش

پایان داستانت محشر بود

من اون اوایل که داستان رو میخوندم همش دلم میخواست بدونم که اون وسطا چیا بهم میگفتن تا اینکه ته داستانتو با اون جزئیات تموم کردی

واقعا عالی بود

بشدت منتظرم برا فایل کاملش که باز هم بخونمش

بعضی از قسمتا اونقدددددر قشنگ بودن که بالای ده بار خوندمشون

اون شبی که قسمت اخر رو خوندم اوننننقد سنگین بود که بالغ بر دو ساعت طول کشید

از ی طرف دلم نمیخواست تموم شه

 از ی طرف غصه دار بودم که دیگه سه شنبه ها چیزی دارم که منتظرش باشم

خیلی خیلی ممنونم که این چند ماه باعث شدی یسری روزا خیلی قشنگ باشن

و واقعا تحسینت میکنم 

ممنونم

پاسخ:
سلام عزیزم
واعی چ تبریک عزیز و سوییتی TT
و ممنون از لطف و ممنون از علاقه ای ک ب هم نفس داشتی 
آره همیشه بهتون میگفتم صبر داشته باشین و بهم اعتماد داشته باشین برا همینا بود🤗
قسمت آخر طولانی بود اما نه اونفدریییی ک دو ساعت طول بکشه *-*واو
خواهش میکنم اونقدرام کار بزرگی نکردم 
ممنون از تو مهربون 

بازم به نام خدا

عااااااااااااااااااااااااااااااااااح

باورم نمیشه این قسمت اخرشه

قسمت اخر همنفس

عااااااااااااااخ

متاسفانه یا خوشبختانه یا هرچی

من معتادم

معتاد خوندن...

دیدن...

شنیدن...

معتاد همه چیز ایونهه...

من با ایونهه مردگیم رو زندگی میکنم

لبخند میزم

میخندم

قهقهه میزنم

عاشق میشم

درد میکشم

اشک میریزم

ایونهه من تهی رو کامل میکنه

و حالا بخشی از چیزهایی که منو کامل میکنه رو به پایانه

یا بهتره بگم به پایان رسید

و من حس میکنم چیزی کم درام

ولی هنوز هم با ایونهه میخندم

قهقهه میزنم

عاشق میشم

درد میکشم

اشک میریزم

هنوز زندگی پر از خالی من ادامه داره

هنوزم ایونهه را میبینم

میشنوم

میخوانم

تمام

پاسخ:
سلام ^^
بالخره هم نفس هم تموم شد 
اما امیدوارم خاطره های خوب ازش بمونه براتون 
اونم ب مدت طولانی 
و در حافظه ی بلند مدت :)
این احساس منم نسبت به ایونهه س و شک ندارم همین احساس و قدرت باعث میشه من تو نوشتن خوب بشم 
و تو موقع خوندن همه چیو به وضوح ببینی و احساس کنی 

گفتی ایمیلتو بزار😬😊

پاسخ:
🤘🏻

واااااااااااااااای بر من😐😐😐😐😐😐🤦🏻‍♀️من نتم بازی دراورد و نظرم‌ دو بار آپ شد😭🤦🏻‍♀️ببخشییییییید😭😭😭😭😭😭نمیتونمم پاکش کنم‌یکیشو😭😭😭😭😭😭🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ببخشیییید😭😭🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

پاسخ:
اشکالللل ندارههههه. من میتونم پاکش کنم ولی نمیکنم 😆 دوسش دارم 🐤

سلام🥺💙

واقعنه واقعنی ینی تموم شد؟ ینی هفته ی بعد سه شنبه منتظر همنفس نباشیم؟؟؟😭

خیلی سخته اخه😭😭😭تا حدی که دلم میخواست قسمت اخر رو نگه دارم فعلا نخونم که تموم نشه😭😭😭😭ولی خب مگه میشه ادم در مقابل خوندن همنفس مقاومت کنه😭

و اما این قسمت :) 

که من گزینه ی 2 برام رخ داد :| و کلی کلیییی سورپرایزای قشنگ داشت *-*

اصلا اولش تا کلمه ی هاوایی رو خوندما دلم ریخت*-*

اع عادت هدفون تو گوش خوابیدنه هیوک به بیبیشم‌ سرایت کرد😂😍

واااای چقدر طبیعتی که رفتن قشنگ بووود*-* یه طرف جنگل یه طرف دریا*-*

جییییییییغ😭 چه سورپرایز و لحظه ی قشنگی😭❤ توی دل جنگل😭بغل پر از احساسشون بعد از دوری😭

کانگین*-*کانگین*-*کانگین*-* چی‌بگه ادم ازین شخصیت*-* چقدر مهربون هواشونو داره*-*چقدر دوسشون داره*-*

اععع فکر میکردم خوده هیوک اینکارارو ترتیب داده ، وقتی گفت هیچل گفته کلی تعجب کردم😳😍

اوخودا*-* چقدر رابطشون با پدر هیوک خوب شده*-*در حدی که دونگهه از دلتنگیش برای هیوک واسه باباش گفته*-*

این مخاطب قرار دادنه دونگهه توسط هیوک با لفظ توی‌ جوجه *-*آقای شاهزاده*-* ینی جوجه ای که شاهزاده است*-*خودا*-*

هیچل به کسی که دوستش‌ داشت رسید پس😭خوشحالم خوشحالم خوشحالممم😍😭❤

هنوز خودتم درست ندیدم...بله😎😂❤

اععع هیچلم هست😳😳😍اعع کانگینو استخدام کرده باز😳😍😍😭😭😭❤

اع آنا هم است رینا هم هست😳چه جمع همه جمعه کههه😍😍

واو*-* آنارو بسی پسندیدم^^چقدر خوبه جمعشون😭😭😭❤ همه زوج زوجن حالا که اینطوره کانگین رو هم با رینا شیپ کنیم اصا😍😂

وااااااای این چه سوالی بود پرسیدن هیچل اینا😂😂😂😂😂😂واااای خدای من😂

جوابه هیوک😐😐😶😶😶😶😶😐🔥🔥🔥🔥🔥

قشنگ اون لحظه که همه ساکت شدن منم به افق خیره شدم...😐🔥

کانگین خوب میشناستشون😂😂خودش قبلا ازین جوابا زخم خورده بود😂🔥😐

کیس آنا و هیچل*-*چقده خوشحالم*-*چقدر دختر خوب و گرمیه😍 مهم تر از همه اینه عاشق هیچله و هیچل هم😍💫

لفظ ایونهه رو توی این قسمت اوردی؟😭😭یا من الزاییمر گرفتم یادم نمیاد و توی قسمتای قبلم بوده؟😭

خودایا :) چه میتوان گفت :) ماه عسل :) اونم  هاوایی :) خدافسس... :)

خونه ای که درست شبیه چیزی که توی ذهنشون ساخته بودن بود...😭😭

هیچللل🙏😭😭😭❤

پیانو😭😭 omg وان پر از آب با گلبرگ*-*🥀🔥

درباره ی پارت اتاقشون چیزی نمیتوان گفت زبانم قاصره :| فقط بگم داغ ترین لحظات رو هم پر احساس مینویسی همین*-* من برم بخار شم*-*

کیوتک با اون عینکش اول صبحی😍👓

میخواد.....داستانشونو......بنویسه......و اسمشو...بزاره..."هم نفس"...بای...

پنجره ی رو به دریا😭❤توی این یه هفته هر روز میتونن غروبو تماشا کنن😍

این آرامش حقشونه😭😭💙

خودش اون وسط لباسشو دراورد ولی نوبت دونگهه رسید گفت تو نه *-* اوی خدا*-*پرده رم جوری کشید چیزی معلوم‌نباشه*-*

پارت کلیسا*-*ینینبووبکیتبنیکسوبتیمیکیدبتیبکیتینیتنبون*-*⛪

آرامشش رو منم حس کردم خیلی زیاد *-*

هیوکی که بعد از این همه مدت تصمیم گرفت به خواسته ی خودش بره کلیسا و دلیلش کسی نبود جز وجود معجزش در کنارش*-*

واقعا هم سقوط کردی...💫بگم صد دفه این مکالمشونو خوندم اغراق نکردم*-*از احساس و پاکی و خالصی ای که توی کلماتشون بود بغضم گرفته بود...

و اما :) کیلینگ پارتای آخر :)

 فکر نکردی ممکنه طاقت نیاریم و زنده نمونیم؟ :) 

آه...خدایا...خدایاااااا..خدایاااااااااااااا

چه کردی با ماااا😭😭

به معنای واقعی اسپیچ لسم 😭😭

اصلا چه جوری بگم چه جوری توصیف کنم آخههههه

 اونم من که توی توصیف احساساتم افتضاحم😭🤦🏻‍♀️

اصلا چی بگم آخه😭😭😭چی باید گفت😭😭😭

قشنگ رسما تیر خلاص بودن دیگه... 

چقدر قشنگ به هرچیزی که ممکن بود توی ذهن مخاطب بیاد فکر کرده بودی😭😭😭

مثلا اینکه اونشب هیوک واسه چی رفت که دونگهه برگشت توی اتاق‌

یا لب روشویی از دور که کانگین دید هیوک داره دم گوشش پچ پچ میکنه چی میگفت🥺

یا توی برگه ی توصیفش برای عطر بعد از توصیف چشمهاش دیگه چی نوشت😭 که چقدررررر هر کلمش پر از احساس بود😭شبیه اقیانوس همونقدر خنک و آبی*-*اصلا چی بگم هققق...🤧😭😭یا چیزایی که اصلا نمیدونستیم مثل اون شبی که بیدار موند کابوس دونگهه تموم شه😭

یا تک تکه حس هاش توی همه ی اون لحظاتی که توصیف کردی تک تکشششون اصلا چی بگم آخه چه جوری بگمممم 

حساش توی تک تک اون لحظات...🤦🏻‍♀️واقعا هیچی نمیتونم بگم... هزار دفه خوندمشون و بهشون فکر کردم😭

و اما آخرین تیری که مستقیم به قلبمون زدی :) مراسم ازدواجشون بود :)

اینکه بدون اینکه خودش بفهمه همون نقطه ، نقطه ی شروعش بود... 

خب من تموم شدم رسما واقعا میگم...

این حجم از احساسات داره خفم میکنه😭😭😭بغضم از کلیسا کلید خورد نمیدونستممممم هرچی جلوتر برم باعث میشه اشکام سرازیر شه😭😭😭هر بخششو کلییی روش موندم به سختی میزدم فلش بک بعدی😭

فقط چطوری😭چرا😭و چگونه😭

این حجم از خوبی رو چه جوری توصیف‌کنم واقعا نمیتونم😭و چقدر ناراحتم که نمیتونم حسایی که گرفتمو اونجوری که باید بیان کنم😭🤦🏻‍♀️

اصلا به خارق‌العاده ترین وجهی که ممکن بود به پایان رسوندیش... چی باید بگم واقعا جز اینکه کلییی بابت اینکه هم نفس رو خلق کردی و توسطش کلی حس خوب به هممون منتقل کردی ازت تشکر کنم

از قدیم هم گفتن زمانایی که به ادم خوش میگذره و ادم حس خوب داره سریع تر میگذرن 

این دقیقاا وصف حال ماست😭خیلیی سریع گذشت😭 از وقتی همنفسو شروع کردمو هر هفته شنبه و سه شنبه منتظرش بودم باعث شد کلی حس قشنگ توی دلم داشته باشم و تا زمان اپ شدنش کلی با شوق منتظر بمونم و بارها شده بود تا زمانی که اپ بشه قسمتای تکراری رو میخوندم و با خوندن هر بارشون کلی پروانه تو دلم وول میخوردنو کلی حس خوب میگرفتم*-* 

راستی به این فکر کردم اگه همنفس به انگلیسی ترجمه شه چی میشه*-*اینکه گسترده تر منتشرش کنی*-*

همنفس به شخصه برای من و مطمئنم نود درصد خواننده ها چیزی فراتر از یه فیک بود و هست 

باعث شدی حال دل خیلیا خوب شه

از الان‌ دلم برای این زمان تنگ میشه خیلی خیلی زیاد

ولی برا همنفس تنگ نمیشه و میدونی هم که چرا چون قرار نیست تموم شه :) توی ذهنمون و قلبمون همنفس ادامه داره 💫💞

و درمورد خودت شقایق جانه جانان*-*

امیدوارم در زندگی شخصیت هم‌‌کلی موفق باشی و مطمئنم اینهمه حس خوبی که به ما دادی دیر یا زود  قطعا به خودت برمیگرده💖💖

تک تک کارات رو نوشته هات رو توی اینستا و تل یا چنل یوتیوبت یا همین وبسایت دنبال میکنم😍❤فقط بدون خیلی خوبی خیلی😍شاید مثل قبل بگی چون ایونهه رو دوست دارین این‌حسو دارین  ولی‌ من واقعا میگم در کنار ایونهه اصلا عاشق خودتیم‌ بدون شک *-* افکار و شخصیت  طرز فکر یه نویسنده توی نوشته هاشم معلوم میشه*-* و اینکه با اینکه قطعا کلی مشغله داشتی تک تک نظراتو وقت میزاشتی و جواب میدادی *-* خیلی مهربونی خیلی💫 یه فرشته ی مهربونی و بس*-*

و دیگه اینکه هممون خیلی دوستت داریم*-*و ازت کلی ممنونیم به خاطر همه چی🙏💞

و در اخر اصلا به امید روزی که همینجا توی همین وبسایت کام اوت ایونهه رو (در حالی که شرایط خوب باشه 🙏💫) همراه با کلی حس خوب جشن بگیریم و چه بسا اون روز از رگ گردن نزدیک تر باشد :) 💎🌊

پاسخ:
اومو این تکرار شده
ولی دلم نمیاد پاکش کنم. میذارم بمونه *-*

سلام🥺💙

واقعنه واقعنی ینی تموم شد؟ ینی هفته ی بعد سه شنبه منتظر همنفس نباشیم؟؟؟😭

خیلی سخته اخه😭😭😭تا حدی که دلم میخواست قسمت اخر رو نگه دارم فعلا نخونم که تموم نشه😭😭😭😭ولی خب مگه میشه ادم در مقابل خوندن همنفس مقاومت کنه😭

و اما این قسمت :) 

که من گزینه ی 2 برام رخ داد :| و کلی کلیییی سورپرایزای قشنگ داشت *-*

اصلا اولش تا کلمه ی هاوایی رو خوندما دلم ریخت*-*

اع عادت هدفون تو گوش خوابیدنه هیوک به بیبیشم‌ سرایت کرد😂😍

واااای چقدر طبیعتی که رفتن قشنگ بووود*-* یه طرف جنگل یه طرف دریا*-*

جییییییییغ😭 چه سورپرایز و لحظه ی قشنگی😭❤ توی دل جنگل😭بغل پر از احساسشون بعد از دوری😭

کانگین*-*کانگین*-*کانگین*-* چی‌بگه ادم ازین شخصیت*-* چقدر مهربون هواشونو داره*-*چقدر دوسشون داره*-*

اععع فکر میکردم خوده هیوک اینکارارو ترتیب داده ، وقتی گفت هیچل گفته کلی تعجب کردم😳😍

اوخودا*-* چقدر رابطشون با پدر هیوک خوب شده*-*در حدی که دونگهه از دلتنگیش برای هیوک واسه باباش گفته*-*

این مخاطب قرار دادنه دونگهه توسط هیوک با لفظ توی‌ جوجه *-*آقای شاهزاده*-* ینی جوجه ای که شاهزاده است*-*خودا*-*

هیچل به کسی که دوستش‌ داشت رسید پس😭خوشحالم خوشحالم خوشحالممم😍😭❤

هنوز خودتم درست ندیدم...بله😎😂❤

اععع هیچلم هست😳😳😍اعع کانگینو استخدام کرده باز😳😍😍😭😭😭❤

اع آنا هم است رینا هم هست😳چه جمع همه جمعه کههه😍😍

واو*-* آنارو بسی پسندیدم^^چقدر خوبه جمعشون😭😭😭❤ اع همه زوج زوجن حالا که اینطوره کانگین رو هم با رینا شیپ کنیم اصا😍😂

وااااااای این چه سوالی بود پرسیدن هیچل اینا😂😂😂😂😂😂واااای خدای من😂

جوابه هیوک😐😐😶😶😶😶😶😐🔥🔥🔥🔥🔥

قشنگ اون لحظه که همه ساکت شدن منم به افق خیره شدم...😐🔥

کانگین خوب میشناستشون😂😂خودش قبلا ازین جوابا زخم خورده بود😂🔥😐

کیس آنا و هیچل*-*چقده خوشحالم*-*چقدر دختر خوب و گرمیه😍 مهم تر از همه اینه عاشق هیچله و هیچل هم😍💫

لفظ ایونهه رو توی این قسمت اوردی؟😭😭یا من الزاییمر گرفتم یادم نمیاد و توی قسمتای قبلم بوده؟😭

خودایا :) چه میتوان گفت :) ماه عسل :) اونم  هاوایی :) خدافسس... :)

خونه ای که درست شبیه چیزی که توی ذهنشون ساخته بودن بود...😭😭

هیچللل🙏😭😭😭❤

پیانو😭😭 omg وان پر از آب با گلبرگ*-*🥀🔥

درباره ی پارت اتاقشون چیزی نمیتوان گفت زبانم قاصره :| فقط بگم داغ ترین لحظات رو هم پر احساس مینویسی همین*-* من برم بخار شم*-*

کیوتک با اون عینکش اول صبحی😍👓

میخواد.....داستانشونو......بنویسه......و اسمشو...بزاره..."هم نفس"...بای...

پنجره ی رو به دریا😭❤توی این یه هفته هر روز میتونن غروبو تماشا کنن😍

این آرامش حقشونه😭😭💙

خودش اون وسط لباسشو دراورد ولی نوبت دونگهه رسید گفت تو نه *-* اوی خدا*-*پرده رم جوری کشید چیزی معلوم‌نباشه*-*

پارت کلیسا*-*ینینبووبکیتبنیکسوبتیمیکیدبتیبکیتینیتنبون*-*⛪

آرامشش رو منم حس کردم خیلی زیاد *-*

هیوکی که بعد از این همه مدت تصمیم گرفت به خواسته ی خودش بره کلیسا و دلیلش کسی نبود جز وجود معجزش در کنارش*-*

واقعا هم سقوط کردی...💫بگم صد دفه این مکالمشونو خوندم اغراق نکردم*-*از احساس و پاکی و خالصی ای که توی کلماتشون بود بغضم گرفته بود...

و اما :) کیلینگ پارتای آخر :)

 فکر نکردی ممکنه طاقت نیاریم و زنده نمونیم؟ :) 

آه...خدایا...خدایاااااا..خدایاااااااااااااا

چه کردی با ماااا😭😭

به معنای واقعی اسپیچ لسم 😭😭

اصلا چه جوری بگم چه جوری توصیف کنم آخههههه

 اونم من که توی توصیف احساساتم افتضاحم😭🤦🏻‍♀️

اصلا چی بگم آخه😭😭😭چی باید گفت😭😭😭

قشنگ رسما تیر خلاص بودن دیگه... 

چقدر قشنگ به هرچیزی که ممکن بود توی ذهن مخاطب بیاد فکر کرده بودی😭😭😭

مثلا اینکه اونشب هیوک واسه چی رفت که دونگهه برگشت توی اتاق‌

یا لب روشویی از دور که کانگین دید هیوک داره دم گوشش پچ پچ میکنه چی میگفت🥺

یا توی برگه ی توصیفش برای عطر بعد از توصیف چشمهاش دیگه چی نوشت😭 که چقدررررر هر کلمش پر از احساس بود😭شبیه اقیانوس همونقدر خنک و آبی*-*اصلا چی بگم هققق...🤧😭😭یا چیزایی که اصلا نمیدونستیم مثل اون شبی که بیدار موند کابوس دونگهه تموم شه😭

یا تک تکه حس هاش توی همه ی اون لحظاتی که توصیف کردی تک تکشششون اصلا چی بگم آخه چه جوری بگمممم 

حساش توی تک تک اون لحظات...🤦🏻‍♀️واقعا هیچی نمیتونم بگم... هزار دفه خوندمشون و بهشون فکر کردم😭

و اما آخرین تیری که مستقیم به قلبمون زدی :) مراسم ازدواجشون بود :)

اینکه بدون اینکه خودش بفهمه همون نقطه ، نقطه ی شروعش بود... 

خب من تموم شدم رسما واقعا میگم...

این حجم از احساسات داره خفم میکنه😭😭😭بغضم کلیسا کلید خورد نمیدونستممممم هرچی جلوتر برم باعث میشه اشکام سرازیر شه😭😭😭هر بخششو کلییی روش موندم به سختی میزدم فلش بک بعدی😭

فقط چطوری😭چرا😭و چگونه😭

این حجم از خوبی رو چه جوری توصیف‌کنم واقعا نمیتونم😭😭

اصلا به خارق‌العاده ترین وجهی که ممکن بود به پایان رسوندیش... چی باید بگم واقعا جز اینکه کلییی بابت اینکه هم نفس رو خلق کردی و توسطش کلی حس خوب به هممون منتقل کردی ازت تشکر کنم

از قدیم هم گفتن زمانایی که به ادم خوش میگذره و ادم حس خوب داره سریع تر میگذرن 

این دقیقاا وصف حال ماست😭خیلیی سریع گذشت😭 از وقتی همنفسو شروع کردمو هر هفته شنبه و سه شنبه منتظرش بودم باعث شد کلی حس قشنگ توی دلم داشته باشم و تا زمان اپ شدنش کلی با شوق منتظر بمونم و بارها شده بود تا زمانی که اپ بشه قسمتای تکراری رو میخوندم و با خوندن هر بارشون کلی پروانه تو دلم وول میخوردنو کلی حس خوب میگرفتم*-* 

راستی به این فکر کردم اگه همنفس به انگلیسی ترجمه شه چی میشه*-*اینکه گسترده تر منتشرش کنی*-*

همنفس به شخصه برای من و مطمئنم نود درصد خواننده ها چیزی فراتر از یه فیک بود و هست 

باعث شدی حال دل خیلیا خوب شه

از الان‌ دلم برای این زمان تنگ میشه خیلی خیلی زیاد

ولی برا همنفس تنگ نمیشه و میدونی هم که چرا چون قرار نیست تموم شه :) توی ذهنمون و قلبمون همنفس ادامه داره 💫💞

و درمورد خودت شقایق جان*-*

امیدوارم در زندگی شخصیت هم‌‌کلی موفق باشی و مطمئنم اینهمه حس خوبی که به ما دادی دیر یا زود  قطعا به خودت برمیگرده💖💖

تک تک کارات رو نوشته هات رو توی اینستا و تل یا چنل یوتیوبت یا همین وبسایت دنبال میکنم😍❤فقط بدون خیلی خوبی خیلی😍شاید مثل قبل بگی چون ایونهه رو دوست دارین این‌حسو دارین  ولی‌ من واقعا میگم در کنار ایونهه اصلا عاشق خودتیم‌ بدون شک *-* افکار و شخصیت  طرز فکر یه نویسنده توی نوشته هاشم معلوم میشه*-* و اینکه با اینکه قطعا کلی مشغله داشتی تک تک نظراتو وقت میزاشتی و جواب میدادی *-* خیلی مهربونی خیلی💫 یه فرشته ی مهربونی و بس*-*

و دیگه اینکه هممون خیلی دوستت داریم*-*و ازت کلی ممنونیم به خاطر همه چی🙏💞

و در اخر اصلا به امید روزی که همینجا توی همین وبسایت کام اوت ایونهه رو (در حالی که شرایط خوب باشه 🙏💫) همراه با کلی حس خوب جشن بگیریم و چه بسا اون روز از رگ گردن نزدیک تر باشد :) 💎🌊

پاسخ:
سلام سلام
آره واقعی تموم شد :(💔
عزیزم.. میدونم چ حسیه.. خودمم تجربه ش کردم. از طرفی میخوای هی کشش بدی و نخونیش و از طرف دیگه دلت نمیتونه مقاومت کنه در برابر خوندنش..
جووعن گزینه ی دوم *--* خداروشکر
انقد دلش تنگه و بی طاقته ک دیگه رسما داره با وسایل یا کارای هیوک خودشو زنده نگه میداره ها.. تو هواپیما هدفن هیوک رو گوشش بود ولی وقتی رفتن تو ماشین کانگین واسش آهنگ پلی کرد فورا کمش کرد چون حوصله شو نداشت :) 
اوهوم. دونگهه هم اگه میدونست این همش سورپرایزه انقد برا کانگین غر نمیزد. گرچه هیچکس نمیدونس قضیه ی اصلی از چ قراره ب جز هیچل هیونگ ک برنامه ریز این ماه عسل بود 😆
آره حتی از اون شب ک تکلیفشون مشخص شد هم تو این دو هفته خیلی خیلی رابطه هاشون با خانواده هاشون خوب شده. 
پدر هیوک هرروز زنگ میزنه به دامادش دونگهه و به مدت طولانی ای گرم صحبتای صمیمانه باهاش میشه و از طرف دیگه هیوک هم با بابای خودش و مامان دونگهه صمیمیت بیشتری ایجاد کرده 
آره ایونهه. خودمم یادم نمیاد دفه های قبل گفته باشم. ولی اولین بار بود می‌نوشتم ایونهه 
آره چولا هم به کسی ک بهش علاقه داشت رسید البته با کمکای بی نظیر داداش کوچولوش*-*
چولا و انا فکر میکردن این سوالو بپرسن برنده میشن ولی نمیدونستن هیوک تحت هیچ شرایطی نمیبازه و خیلی واضح رابطه شونو به صورت صوتی تشریح میده =| 
من اون وسط از این دستمال نانو نم گیرا برداشته بودم عرقای شرممو پاک میکردم - ______ - 
با تشکر از چولا، هیوک یه نمه دیگه از معجزه ها رو دید ولی مگه قبول میکنه به جز دونگهه معجزه و خدایی هم وجود داره؟ :) 
به جز خود خونه ای که خودش یه هدیه ی بزرگ بود حتی چیدمان هم براشون آماده کرده بود. میدونس هیوک پیانو میزنه.. یا وان و اتاق خواب هم کاملا آماده کرده بود :) 
هات بود؟ 😶🔥
نویسندگی زیادی بهش نمیاد؟ :) 
هیوک خودش قوانین رو رعایت نمیکنه ولی به دونگهه هم آزادی نمیده. البته مگه دونگهه بدش میاد؟ :) 
بالاخره هیوک بعد از کلی مقاومت و البته نفرت خیلی ناخواسته سمت کلیسا کشیده شد 
و حتی به نظرش قشنگ و جالب اومد اون فضا 
این ک هیچ. حتی دونگهه رو تقلید کرد و واسه اولین بار دعا کرد 
واسه همینه ک میگن عشق ایمان و اعتقاد میاره. 
واو :) 
از اینجا به بعدشو 
حس میکنم هیچی ندارم در جواب حرفات بگم 
یا کلمه ها اونقدر حقیر میشن که نمیتونن حق مطلب رو ادا کنن 
من قبلنا وقتی به پارت آخر فکر میکردم مطمئن بودم قراره تاریخ پایان فیک رو بعد از صحنه ی کلیسا بنویسم 
یعنی سکانس کلیسا صفحه ی آخر داستان باشع. 
اولش هیچ ایده ای از این که اون روزا چه اتفاقی افتاد و نفهمیدید نداشتم در واقع میشه گفت هیوک حتی خود منو هم گول زد:) 
هیوک یه طوری عاشق شد و یه طوری پنهانش کرد که هیچ کس نفهمید اما زمان که گذشت نتونس مهارش کنه 
چون اولا روز ب روز این علاقه ش ب دونگهه زیادتر میشد و
ثانیا دیگه تحمل این همه احساسات که حتی معنیشونو هم درست نمیفهمید رو نداشت و بالاخره بروزش داد. 
من میدونستم مرور این فلش بکا 
که البته پر از حقایق پنهان بودن حتما شما رو احساساتی و شگفت زده میکنه 
اما نه تا این حدی که تو ابراز کردی سمیرا 
واسه همین هم واقعا واقعا خوشحالم ک پایان داستان به دلت نشست و هم این ک ازت ممنونم ک هر چی حس ازش گرفتی رو ب منم گفتی 
شاید من نویسنده ش باشم اما حسی ک خواننده ها دارن رو اگه هیچی نگن نمی‌فهمم 
مثلا حدود دویست نفر واسه هر پارت زیر آبی بودن و من تا آخر عمرم نمی‌فهمم این آدما دقیقا چ حسی ب داستان داشتن اما خواننده هایی مثل تو نه تنها از این قائده مستثنا هستن بلکه تمام چیزی ک باید در قبال نوشتن داستان دریافت کنی رو بهت میدن و اون محبت و ابراز علاقه و تشویقه نویسنده با حرفای قشنگشونه 
در مورد انگلیسی کردن داستان هم با دوستام راجبش قبلا فکر و تبادل نظر کردیم. واقعا خوشحال میشم ک این اتفاق بیوفته ولی انگلیسی زبانا این ادبیاتی ک ما ایرانیا تو نوشته ب کار می‌بریم رو ندارن. اگه فیک انگلیسی خونده باشی اینو میفهمی راحت واسه همین ترجمه واقعا سخت و تا حدی عجیب میشه.
در مورد اینم ک  گفتی از تموم شدن داستان ناراحت نیستی چون تو دلت ادامه داره خیلی خوشحال و مفتخر شدم 
ازت ممنونم و واست یه عالمه آرزوی خوب خوب دارم 💞💙💞💙💞💙💞💙💞
  • عشق ایونهه
  • سلاام‌ خوبیی ؟؟ 

    من کلا ادمیم ک اگ یچیزیو خیلی دوستش داشته‌ باشم ازش استفاده نمیکنم .. چون ممکنه خراب شه یا ک تموم شه خب😢

    هم نفس هم داستانی بود ک بی اندازه دوستش داشتم و دارم و باهاش خو گرفتم .. بخاطر همین هم این دو روز هی میخواستم بیامو بخونم پارت اخرو .. بعد دوباره با خودم میگفتم ن بزار تو یه شرایط مناسب تر بخونمو کلا خودمو گول میزدم با این حرفا، که دیگه طاقت نیوردم و اومدم بخونمش ، بالاخره هر کی یسری رفتارای عجیب داره هوم ؟

    هفته پیش ک گفتی قسمت بعدی قراره اخری باشه اصن دلم گرف یهو.. ک خب البته با خوندن اون قسمت حالم خوب شد دوباره :)) 

    با اینکه تقریبا میتونم بگم همه فیکای کامل شده ایونهه رو خوندم.. هم نفس از اولین فیکایی بود ک در حال اپ خوندمش (ب پیشنهاد دوستم) و خییلی حس متفاوت و خوبی داشت برام .با داستان فوق العادش جذبم کرد ب خودش و حرکات کاپل‌طور شیرینش قند تو دلم اب میکرد که اینا باوجود قلم جادوییت امکان پذیر شد ✏🌠

    بازهم میگم، مرسی ک باعث شدی اینهمه حس خوب داشته باشیم و وقتی که یک روز خیلی خسته کننده داشتیم یه دلخوشی اخر روز داشته باشیم💙

    بنظرم دیگه وقتشه ک برم بخونم این قسمتو ...

    پاسخ:
    سلام قربونت خوبم تو خوبی؟
    واو.. حس خوشحالی و افتخار و البته تشکر حسابی بخاطر خوندن و دوس داشتن هم نفس ازت دارم پس 
    بهت حق میدم. تازه تو اولین نفری نیستی ک اینو بهم گفتی. چند نفر دیگه از بچه ها هم با جدیت از این که الان نمی‌خوان بخوننش حرف میزدن و من بابتش مفتخر و ممنونم 💙
    از دوست عزیزت هم ممنون ک این پیشنهاد رو بهت داد و تو رو جزو خواننده های عزیزم کرد^^
    خواهش میکنم من فقط احساسمو وسط گذاشتم به عنوان یه عاشقه ایونهه. امیدوارم خاطره ی خوبی ازش برات بمونه 

    نمیتونم بخونمش.گریم گرفته دقیقااز وقتی که نوشته ی قسمت اخرو دیدم.باز رفتم پارت قبلو خوندم ولی هنوزم نمیتونم بخونمش.  با این فیک خو گرفتم و بینهایت احساس خوبی داشتم. شاید نتونی درک کنی که چقدرررر هم نفسو دوست دارم. از ته دلم ممنونم که  نوشتیش

    پاسخ:
    چرا درک نکنم معلومه که درک میکنم 😍 این مدت اونقدر عشق ورزیدن به هم نفس از طرف خواننده ها دیدم و اونقدر بیان احساسات خالصشون رو شنیدم که درک میکنم همه رو. خواهش میکنم عزیزم 

    "از کی عاشق همنفس شدی؟"

     

     

    "نمیدونم، خیلی وقته..."

    پاسخ:
    Wow
    :) 

    سلام

    چطوری؟منکه خوب نیستم امیدوارم تو خوب باشی

    حالم خوش نیس ولی طاقت نیاوردم دیگه بیشتر از این لفتش بدم...

     

    قسمت آخر...واقعا یه جوری بود که دیگه نیازی نبود بعدش چیزی گفته بشه

    همه چی تموم بود! دقیقا همون چیزی بود که باید اتفاق میوفتاد..

    خب من از اون سه حالت، واقعا نمیدونم چی واسم پیش اومد! سورپرایز شدم درحالی که نشدم؟یه جوری میکس بود...

     

    خب خب:)

    اول بمیرم واسه بی قراری های دونگهه از سر دلتنگی..

    بعد بمیرم واسه سورپرایز هیچل*-*

    این قسمت آخر هم دست از کشت و کشتار برنداشتن

    فقط اونجایی که هیوک تابش داد😍*قند ها در دلش آب شد*

    ذوووووب شدمممم😪اصن ابراز دلتنگیاشونم کشته مرده داره😍

    چه حس خوبیه با آرامش و بی دغدغه درحال صبحتن 😭

    بغل هیوک و هیچل...آه~😪😪😪😪

    ای جان آنا چه خوشگله😍💞

     

    هیوک هیوک هیوک😪🤣لعنتی چی دیگه موند از جزئیات رابطتون؟لعنتیه بی حیا🙉...هیوک خیلی تاثیر گذار بود این تیکه...گفتم الان پا میشه به همه یه فیض میده، انصافا که هیچی ازش بعید نیست🤣🙈

    وااییی...موچ موچ بازی هیچل و آنا دیدن داره😍😋

     

     

    در اینجا فقط میتونم به ژرفای اقیانوس لبخند بزنم:))))))))))))))))))))))

    *وی فول از احساسات خوب عست*

    *وی احساساتش قلمبه شده است*

    *وی دوست دارد صفحه موبایل با بماچد*

    در ادامه:

    *وی احساس گرما میکند*

    ینی وصف عشق بازیاشون منو میبره تو فضا😍😋🤣

    فقط اونجا که دونگهه یادش رفت چی میخواست بگه و هیوک خندید😍

     

    چقد خوشحالم که همه چیز داره به سمت پرفکت ترین حالت ممکن واسشون پیش میره😍

    سوال هیوک همچینم شخصی نبود:) مال خودشه به هرحال...

    چقد این بشر به فکره آخههه...چقددد

    "لبای تو فقط واسه بوسیده شدن آفریده شدن..." لعنت بهت هیوک:)خیلی لعنتیی...

    به شددددت موافقم که دونگهه با عینک خوردنی میشهههه😍😍😍

     

    این هیوکم کارش تو تقلب خوبه هااا😐بعدم که به دونگهه میگه "تو نه!" این پررو بازیاشم خواستنیه اصلا🤣😋

    گفته بودم رو غیرتی بازی های هیوک کراش دارم؟😭و در عین حال حرصم میگیره🤣آخه لعنتی "دو سایز بزرگتر؟؟؟" البته مهم اینه که علف به دهن بزی شیرین اومده😪🤣

     

     

    هعی...خداروشکر هیوکم به راه راست هدایت شد...

    هیوک چقدر قشنگ تشبیه کرد دونگهه رو به فرشته ای که افتاده تو زندگیش:)

    این لعنتی واقعا یه وحشیه احساساتیه:)

     

    این پارت تیرخلاص بود...و تهش که از قسمت های قبل بود یه چیزی فراتر:)

    لعنتی یاد اون لحظه های خوشی افتادم که با علاقه و هیجان مینشستم همنفس میخوندمممم...

    خداای من چقدر خوب بود این دوران...چقدر خوش گذشت مدتی که با همنفس بودم...با وجود تمام بدبختیام همنفس یه چیزی بود که نمیتونستم هیچ رقمه ازش بگذرم و به تاخیر بندازمش...

     

    خیلی حرف دارم...یه عااالمه حس مختلف دارم نمیدونم چجوری باید توصیفش کنم...مثل خط های آخر این پارت، اون لحظه ها که میخوندمشون دارن از جلو چشام رد میشن...دلتنگی هم چه سخته ها...چقدرم زودگذشت...

     

    اصنم خدافظی نمیکنم...این آخرش نیست، طاقت خداحافظی هم ندارم...شاید برگشتم با کامنت های ضمیمه🤣😪

    لاب یو بهترین💙

    پاسخ:
    سلام ساغرک کوشولو
    واقعا؟ در این حد؟ :) خب قلبم میشکنه اینا رو می‌شنوم
    ناراحت نباش عزیزم. هر شروعی پایانی داره ولی خب حقم داری دلتنگ بشی 
    بهش عادت کرده بودی 
    اوهوم قسمت آخر علاوه بر زیاد و طولانی بودنش همه چیو تو خودش داشت. 
    هرچیزی که واسه تموم شدن یه داستان نیاز بود.. هر حس خوب و اتفاق خوب و در نهایت پایان خوب 

    دلتنگی دونگهه قابل درک بود.. به اندازه ای بود که حوصله حرف زدن نداشته باشه 
    به اندازه ای که نخواد حتی به مناظر هاوایی نگاه کنه.. 
    ب اندازه ای که واسه کانگین هیونگش غر بزنه 
    ب اندازه ای که نخواد موسیقی گوش کنه و فقط بگیره چشاشو ببنده و آرزوی خواب کنه 
    اما تا هیوکو دید همه چی فرق کرد چرا؟ چون تمام چیزی ک میخواست ببینه خود هیوک بود
    واسه همین معطل نکرد و به جای حرف زدنه بیشتر، خودشو تو بغل هیوک پرت کرد :)
    آره آنا خوشگل و ساده و پر از محبته 😍 شخصیتی که کاملا به چولا میاد رو داره 🥺💞
    هیوک با توضیح همه چیو تشریح کرد. کانگین میدونس این حرفا ک هیچی هیوک قابلیت اینم داره که بلند شه به صورت تصویری هم توضیح بده 😂😂
    تازه جالب اینجاس فقط یه جواب میخواست چولا 
    اما هیوک دهان ها دوخت 😎😎🔥
    باز خداروشکر از عمق رک بودن دومادش با خبر شد که بفهمه دفه های بعد از این سوالا نکنه 😐😂
    دیدی فقط منتظر بودن تنها شن تا شروع کنن:)
    هر دوشون میدونستن بعد از دو هفته دوری و دلتنگی حتی اگه یه بوسه ی ساده رو شروع کنن معلوم نیس کی بتونن تمومش کنن 
    و معلوم نیس اصلا به کجا ختم بشه که بتونن راضی شد و از خجالت این دلتنگی حسابی در بیان :)
    واسه همین صبر کردن 
    ولی وقتی تنها شدن دیگه صبر نکردن..!
    آره از این ببعد واقعا همه چی ب قول خودت پرفکته چون زندگی قبلیشون به جز محدودیت قرارداد هیچی کم نداشت و احساس خوشبختی میکردن 
    اما حالا ک از بند این قرارداد هم راحت شدن هیچ چیزی وجود نداره دیگه که بتونه ارامششون رو ب هم بزنه 
    منظورش سوال خصوصی از قسمتای خصوصی بدن بود 🤭
    ما هم ک بدمون نمیاد 🤪
    دونگهه هم رو این غیرتی بازیاش کراشششش داره خب 😍😍
    وگرنه اون دونگهه ای که بهش بگن اینو نمیتونی ب گوشی اون کارو نمیتونی کنی کسیه ک ساکت بشینه و هیچی نگه؟ :)
    اوهوم.. هیوک دونگهه رو به چشم فرشته ای که افتاد وسط زندگیش میبینه 
    و دونگهه هیوک رو به اندازه ی خدا قابل پرستش 
    عزیزم عایگو.. خیلیاتون با خوندن اون. فلش بکای آخر داستان براتون به طور خاصی مرور شد 
    و من بابت این موضوع خیلی خوشحالم. خداروشکر ک باب دل بوده 
    منم باهات خداحافظی نمیکنم اما تشکر جای خودشو داره. ممنون  از این وقت ارزشمند و قشنگی ک این مدت به هم نفس و بعد به من و کامنت نوشتن واسه من اختصاص دادی عزیزم.حسابی مراقب خودت باش💙

    سلام نویسنده جونم خوبی خوشی سلامتی 🤗🤗🤗

    بالاخره این فیکت هم به خوشی و خیری تموم شد 😭😭

    این قسمت هم فوقع العاده زیبا بود و ازش لذت بردم 💓💓

    وای اون تکه هایی که در مورد گذشته بود و احساس های واقعی هیوک رو لو میداد چقدر دوست داشتنی بود 🤩🤩🤩

    خیلی خیلی از خوندن این فیک هم لذت بردم و منتظر قسمت ویژه ش هستم 🤔🤔🤔یعنی میخوای چی بنویسی 

    در پایان واقعا ازت بخاطر نوشتن و تموم کردن این فیک تشکر میکنم 

    منتظر کارهای جدیدتری ازت هستم همیشه سلامت و موفق باشی 💓💓💓

    پاسخ:
    سلام آنجل مرسی فدات تو چطوری؟ ^^
    آره دیگه 😍😭
    از اول ته ته دلش به دونگهه علاقه داشت و به زبون ساده همه ی ما رو اسکل کرده بود تمام مدت 😁
    ولی فدای سرش😭
    مرسیییی از تو. منم برات آرزوی بهترینا رو دارم ❤️

    سلام شقایق جانم💕💕

    قسمت آخر:(چه زود رسید.اصلا فکرشو نمیکردم انقدر نزدیک باشه این روز..من که دلم نمیومد بخونمش ولی از یه طرفم دلم پر میزد به بخونم.نمیدونم یه حس دوگانه ای دارم😭😭دیگه سه شنبه ها رو چجور شب کنم؟به چه امید؟🥺😭

    قسمت آخر تمام چیزای قشنگی که فکرشو میکردم و نمیکردم اتفاق افتاد🙂🙂چجور 60 صفحه رو تموم کردم نفمیدم

    دم این دوتا هیونگ دوست داشتنی و عزیز گرم که انقد خوشگل و رویایی سورپرایز آماده میکنن😭😭هاوایییی😭😍اون بغل کردن ایونهه و وای اون چرخوندنششس دیوونه ام کرد خب😭اشکاام😭💙

    چه خوب که همه دور هم بودن اون اول رینا هم اومددد😍آنا چه عسل و ناز بود😍

    شتتت چه سوالیم پرسید هیچل😂کانگین آشنایی داشت با بی حیایی اینا جا نخورد اصن😂هیوک چه با حدیت و دقیق در حال توضیح بود😂🔥

    بوسه هیچل و آنا چقده قشنگ بوود😭بعد اینهمه سختی کشبدن حقش بود واقعا اینجور طعم خوشبختیو بچشه😭💕

    هیچل چه کرددد😭ویلای رویاهاشونو بهشون داد خدایا😭😭پیانوی سفید🥺💕جمله اش:یه هفته رو "زندگی کنین" واقعا حالا میتونستن مزه ی واقعی زندگیو و عشقشونو و رویاهایی که باهم داشتنو بچشن😭😍

    جوجه ی نویسنده**خدااا چقده بهش میاد عینکم که میرنه هیچی دیگه:))

    چه زبونی دارهههه😂تمام راه های ممکن برای همسر گرم مزاجشو بلده😂دهنشو نمیگرف هیوک تا آخر راه های ممکنو رفته بود😂💀ولی هیوک چقد خوب حواسش به جوجه اش هست:))"لبای تو فقط برا بوسیده شدن آفریده شدن"خداااا منه بکششش😭😭😭💙💙این جمله هارو یهو میگه من میمیرممم😭

    باهم راه رفتنشون،اینگه غذا میخورن و راه میرن،خسته میشن از قدم زدن زیاد..اینا همه به شرینی خاصی داشت بعد اونهمه سختی کشیدنشون،اینکه باهم اولین تجربه های قشنگشونو دارن،خرید کردن،راه رفتن،شاید ساده باشه ولی توی همنفس همین کارای ساده یه رنگ و بوی خاص و متفاوتی داشت که تو قسمت آخر بهشون رسیدیم😭😭💙

    اون قسمت کلیسا خدااا بود شقایق وای که چقد دوسش داشتم..هیوکی که متنفر بود با اون ابهت وسرد بودنش به خاطر دونگهه وارد کلیسا شد و گفت داره اعتقاد پیدا میکنه،از دونگهه یاد گرفت و اون حالت دعا کردنش با اخم جذابش یا وایسادنش جلو مجسمه:))تصورشم کشنده اس😭:))در توانم نیست🙂😭 و اون جمله اشششش که تو سقوط کردی و حین سقوط به یه طوفان برخوردی برا همین دست چپت زخمه و بال نداری:)))))وای شقایق این تیکه محشررر بود..توصیف هیوک،بااون شخصیت به ظاهر سرد این جواب پر از احساس و لطافت اونم با این جزئیات دیوونه کننده بود بیش از حد😭🙂😭🙂 و اون حرفایی که دونگهه در وصف هیوک تو ذهنش گفت عالی بود😭😭💙

    و در آخر اون تیکه های اتفاقای گذشته ولی از نگاه هیوک تیر خلاص بود شقایق:)هر چی رفتم پایین اشکام بیشتر شد و تازه یه دور کل قسمتا برام انگار یه جور دیگه معنی پیدا کرد که برم دوباره همه رو بخونم قشنگ:))انگار شروع شد واسم همه چی..اون شب بیدار بوده برا دونگهه:))الان انصافه خب؟؟یه دور دیگه از اول منو کشتی🙂😭😭😭

    اون جمله آخر که نوشتی قلبمو تازه به تپش انداخت که برم باز از اول بخونمم..باورم نمیشه که تموم شد😭😭حسش یه جوریه که تازه شروع شده همه چی..هیوووک🙂😭لعنتی عاشق پیشه😭💙

    یه چیزی فرای سورپرایز بود شقایق این آخرش.نمیدونم چجور حسمو بگم اصن.تموم که شد خیره به دیوار بودم همینجور🙂

    تو جزو معدود نویسنده هایی هستی که تک تک کارات قشنگ و بی نظیره..کسی نمیتونه منکر این بشه..هر کسی که یدونه از کاراتو بخونه محاله بتونه دل بکنه..خودتم که حرررف نداری مهربون دوست داشتنی💕💕کمپوت استعداد عزیزمون😭💋دلم خیلی خیلی تنگ میشه واسه هم نفس و سه شنبه ها و اونهمه خس خوبی که واسمون ساختی😭منتظر قسمت ویژه هستممم😍خیلی خسته نباشی عزیزم دلم دوستت دارم خیلی زبااد😭💋💋💋💋بازم منتظر کارای قشنگ و بی نظیرت هستم💙

    پاسخ:
    سلام مریم 🥺
     واقعاً زود گذشت خودمم باورم نمیشه همیشه با خودم فکر میکردم کی پارت  آخر رو میذارم و این روز بالاخره رسید🙂
    میتونی سه شنبه بیای تو گروه باهم حرف بزنیم😍
    آره گفته بودم منظورم همین بود از پارت آخر دیگه چیزی نمیمونه واسه خوندن واسه این که هر چی که نیاز بود تو قسمت آخر هم نفس خونده بشه و از ته دل خواننده ها مونده باشه روتوش نوشتم🤩
    البته با تشکر از چولا هیونگ که کار از من بود سرمایه از اون 😁😆🤭🤭با اون هدیه ی قشنگت و برنامه ی سفر قشنگ ترش:)
    چولای بیچاره نمی‌دونست دامادشون تا این حد میتونه رک باشه تازه با آنا خوشحال هم بود الان با این سوال برنده س😂😂
    اوهوم گرچه زندگیشون تو قسمتای قبلی هم قشنگ بود اما همیشه اون داغ و استرس تموم شدن قرارداد باهاشون بود ولی از حالا به بعد دیگه واقعا آزاد آزادن 
    دونگهه خعلی شیطونه. اگه هیوک بذاره حرف بزنه دیگه همه چی تمومه 😐🔥
    دیدی هیوک تو ویلا وقتی دونگهه ازش پرسید داری ایمان میاری با قاطعیت نه گفت و جواب داد فقط ب تو اعتقاد دارم. حتی دم کلیسا هم تا لحظه ی آخر قرار بود بیرون منتظر دونگهه بشینه. اما فقط یه تلنگر.. یه بهونه و یه کشش ناخواسته کشوندش سمت داخل و به قول دونگهه پا گذاشت به همون مکان مسخره ای که ازش متنفر بود. عشق اعتقاد میاره عشق باور و ایمان میاره و هیوک یهو گرفتارش شد. بهش جذب شد و حتی از دونگهه پرسید ک منم میتونم دعا کنم؟ کنم میخوام امتحانش کنم! 
    به مجسمه ی قدیسه خیره شده بود و برعکس تصوراتش کلیسا در نظرش قشنگ اومد.. 
    و همه ی اینا باعث شد دونگهه که اون لحظه به هیوک خیره شده بود فکر نکنه که اینجا.. زیر سقف کلیسا.. فقط یه نفرو میتونه بپرسه و اونم خدا باشه! بلکه حس کرد همسر خودشم به اندازه ی اون خدا قابل پرستشه.. 
    اون تیکه ک گفتی همه چی برات شروع شده انگار وای🤩😭😭💙
    اینم یکی از برداشتای قشنگ و دیوونه کننده که از زبون خواننده بیان شد و منو تو فکر برد:) واسه همین ممنونم ازت یه عالمه واسه این ک احساساتتو انقد خوب بیان میکنی ❤️
    اینطوریه ک اگه بری از اول بخونی شاید در ظاهر دعوا و سر و صدا و کل کل ببینی اما داری ته دل هیوکو میبینی و احساس‌ میکنی این نفرتش فقط تظاهره وگرنه تو دلش یه خبر دیگه س 
    جانم ک😭😭😭خداروشکر تاثیر گذار بوده 🥺😭😭😭
    ممنونم ازت. واقعا لایق این همه تعریف نیستم. من هر چی رو ک دارم از حمایت شماها بوده. از انگیزه و اعتماد ب نفس تو نوشتن و قوت قلب گرفتن و از علاقه به ایونهه ی عزیزم.🙂 مرسی ک همیشه هستی مریم 💞

    سلام شقایق جان

    مثل اینکه دیگه هم نفس هم تموم شد. باورش برام خیلی سخته. چقدر زود زمان میگذره.

    خیلی دلم گرفته. 

    توی این مدت شاید خب خیلی وقتا نتونستم توی همون روزی که داستان منتشر میشد داستان رو بخونم ولی روزای بعدش که وقت داشتم می خوندم.

    هیچ موقع پیش نیومد که من هم نفس رو فراموش کنم. چقدر با این داستان احساس وابستگی میکنم.

    راستش من مثل خودت توی نوشتن خوب نیستم و شاید نتونم احساساتم رو توی جمله ها بیانش کنم ولی واقعا برای تموم شدن هم نفس ناراحتم.

    خیلی بهش انس گرفته بودم. حس می کردم یجایی دونگهه و هیوک داستان  داشتند توی واقعیت باهم زندگی می‌کردند.

    دلم خیلی برای هیوک سرد و خشن و عاشق و برای دونگهه همسر زیبای هویک تنگ میشه.

    ۲ تا شاهزاده که عاشق هم بودند و نوع دیگه  از عشق رو معنا کردند.

    خیلی خوشحالم که شروع کردم به خوندن داستانت.  

    قبلا هم بهت گفته بودم چقدر می ترسیدم این سبک داستان که اینقدر عاشقانه داره رو شروع کنم ولی الان خیلی خوشحالم که خوندمش.

    و جدای از اون خیلی خوشحالم که با خودت تا حدودی اشنا شدم. اینقدر که به خوانده هات احترام میزاری و با ادبی و هم اینکه خیلی صادقانه با خواننده هات صحبت میکنی و همه این ها برای من خیلی با ارزشند و خودت هم خیلی برام قابل احترامی.

    تشکر ویژه میکنم از ذهن قشنگ که اینقدر خوب ایده پردازی کرد. و همچنین ممنون از پشتکار و تلاش برای اینکه توی این ۶ ماه داستان رو برای ما منتشرش کردی.

    از قبلم بهت میگم: شقایق ممنون.

    موفق باشی. عالی بودی

    پاسخ:
    سلام فریما
    آره واقعا زود گذشت حتی با این ک این اواخر هفته ای یکبار آپ داشتیم 
    ولی ناراحت نباش بذار حسای خوبش باقی بمونه ^^
    هر کسی به روش خودش احساس رو بیان میکنه و به نظرم اصلا نیاز نیس تو نوشتن آدم خوب باشه تا بتونه حرف دلش رو بزنه عزیزم 
    ایونهه ی هم نفس هم تو واقعیت دارن زندگی میکنن و ماها از پشت صفحه ی گوشی میبینیمشون و هم تو داستان یه گوشه از سئول دارن به زندگی ادامه میدن و ما فقط بخشی از زندگیشونو خوندیم.. فقط یه سالشو.. 
    منم خوشحالم ک باهات آشنا شدم و این مدت حرف زدیم. خوبیه داستان اینه ک دایره ی دوستیا رو گسترده میکنه *-*
    مرسی عزیزم 

    با سلام

    اقا من یاد ندارم خیلی پیام  طولانی و اینا بنویسم

    ولی انصافا کیف کردم با خوندش

    خیلی جاهاش چشام قلب میشد

     

    امیداوارم  همینجووووری  ادامه بدین به نوشتن

    بعدش به ما طفلکانم بدین بخونیم

    فایتینگ

    پاسخ:
    سلام بر تو
    خداروشکر ^~^
    منم امیدوارم ایشاللا 
    فایتینگ بک 

    سل لام سل لام یه دنیاااا سل لام
    خدایا باورم نمیشه هم نفس تموم شد🥺البته تموم ک نمیشه!منم مثل خودت ایمان دارم ایونهه ی هم نفس یه گوشه از دنیا دارن کنار هم زندگیشونو میکنن...
    خیلی زود گذشت و من اصن این تایم و حس نکردم!یعنی واقعا از تابستون بود؟؟
    این مدت من و خیلیای دیگ با هم نفس زندگی کردیم...تو هر ثانیه تصورشون کردیم...با غمشون غمگین شدیم و با هر لبخند کوچیکشون شاد...با هر عاشقانه شون قند تو دلمون آب شد و با هر اتفاق ضربان قلبمون رفت رو هزار!...
    بقیه رو نمیدونم ولی من شبا قبل خواب این دوتا دیوونه رو تو تخت تصور میکردم..از زبونشون دیالوگ میگفتم..گاهی هیوک میشدم و برا دونگهه عاشقی میکردم گاهیم دونگهه میشدم و برعکس
    کلا زندگی من اینجوری میگذره😅
    تو این چند وقت جدای داستانت با حرفای خودتم کلی خوش گذشت...با این ک یه جاهایی کم کاری کردم و دیر رسیدم ولی خلاصه رسیدم😅🙈امیدوارم ب دل نگیری و هیچ وقت این فکر و نکنی ک من بیخیال خودتو داستانت شدم چون این جزو محالاته!قبلن هم گفتم بازم میگم..تو دنیای ایونهه تو خدایی و کارت خلق صحنه های عشق این دوتاس!حالا چ با نوشته هات چ با فن میدات!!
    مرسی ک این مدت زحمت کشیدی و این داستان جذاب و برامون نوشتی و آپ کردی..ممنون از تو و ذهنت بابت تمام این موقعیتای قشنگ ک براشون و برامون ساختی!به موقع و بی هیچ چشم داشتی داستان و آپ کردی و همیشه پای حرفامون نشستی و باهامون هم پا بودی
    مرسی بابت تمام اینا
    از خود داستان بگم...
    میدونی یه جورایی یکم برام تعجب آور بود که لی اینجوری کنار کشید!میدونم فشار روش خیلی زیاد شد و این حرفا ولی حس میکردم تا یه خون دیگ نریزه و یه داستان دیگ درست نکنه بیخیال نمیشه!!یعنی دقیق تر بگم فکر میکردم تا اوضاع بر وفق مرادش نشه تموم نمیکنه هیچیو
    ولی خب کله شقی و نترسی هیوک از یه طرف
    قدرت هیچل و حمایت همه جانبه اش از یه طرف
    کمکای بابا هیوک و دکتر کیم و کانگینم از طرف دیگ
    اینا همه بود ک خب عاملای بزرگی بودن
    خونم ریخته شد!!از خودکشی دونگهه بگیر تا کتک زدن هیوک به اون وضع!!!
    ولی میدونی...یه چیزی تو مغزم رژه میره و نمیتونم انکارش کنم،اونم اینه که سنگین ترین و محکم ترین دلیل این کار لی زنش یعنی مامان دونگهه و هیچل بود!!🤔
    نمیدونم چرا اینجوری حس میکنم ولی اونجوری ک من خوندم تا لحظه آخر داشت مقاومت میکرد و ذهنش دنبال راه حل و راه فرار بود و دقیقا زمانی ک زنش وارد اتاق شد و شروع به حرف زدن کرد انگار ک ب ته خط رسیده باشه وا داد و بیخیال همه چی شد!!!
    نمیتونم از استرس و اعصاب خوردی اون لحظه هایی ک دونگهه تو اتاق حبس بود و هیوک داشت کتک میخورد تا اون لحظه ای ک دونگهه از فشار استرس غش کرد حرف بزنم...توصیفش برام خیلی سخته چون خیلی حالم بد بود!
    تازه داشت دلم آروم میشد و به اون آبمیوه ای ک هیوک داشت برای دونگهه میخرید خوش میشد ک دوباره همه چی بهم ریخت و اینجوری به حد اعلی رسید🤦🏻‍♀️
    ولی این آروم شدنای بی چون و چراشون کنار هم یه چیزی مثل آب رو آتیشه و مارو هم بی چون و چرا آروم میکنه😌
    صحنه ی آخر پارت قبل خیلی سوییت بود😍🤤این دوتا گوگول تو بغل هم بهترین اخبار عمرشونو کنار عزیزاشون شنیدن و با حمایت همه تونستن به آرامش برسن
    واقعا چقدر بعد از اون همه استرس و بالا پایین همچین چیزی نیاز بود🤦🏻‍♀️😍
    ولی دوباره که قرار شد از هم دور شن من خیلی ناراحت شدم😂😂یعنی خودشون اوکی دادن و راضی شدن و کنار اومدن با همه چی...من اینجا نشسته بودم عور میزدم یه یعنی چییییییی😰اینا بعد این همه مدت آرامش و به دست آوردن و بهم رسیدن دوباره دو هفته دوری چیه؟؟؟هیچل مگ بچه س؟؟خودش بره دنبال عشقش!!عههه🤬😂😂😂😂یعنی یه خود درگیری شدیدی ک اصن نگم برات😂😂😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
    بعدم ک هیوکجه تنها رفت خونه رو تخت دیگ داشتم دیوانه میشدم😂😂🤪عصبی شده بودم اصن😂
    تا اینکه رسید به این پارت آخر شیرین جیگر هات برگ ریزون...
    از اون اولش و ماه عسل هاوایی طور بگیررر تا اون صحنه های آخر پارت که کلللل داستان من لعنتی دنبالش بودم و تو در عین خبیثی هی بهم میگفتی “صبر داشته باش😌”
    😂😂هیچ وقت بهم نگفتی کی قراره اینا رو بگی و من هی میپرسیدم اینا کیییییی عاشق هم شدن؟؟؟کی اینجوری حساشون تغییر کرد و چجوری اینقدر نا محسوس بود ک از هیچی نتونستم بفهمم؟؟؟و تو باز هم بهم گفتی “صبر داشته باش😌”
    میدونم قیافتم همین شکلی بوده لعنتی خبیث😂😂😂😂💜💜
    از اون خونه ی کادوی هیچل ک بذار هیچی نگم!!معجزه بود و تامام حرفی نمیمونه✋🏼
    اون رابطه ی هاتم ک خب...بعد این مدت دوری ب نظرم حتی کمم بود🤷🏻‍♀️🚶🏻‍♀️😅🙈🤦🏻‍♀️
    من بودم سه روز اول تو تخت بعد میرفتم سراغ چیزای دیگ🤪🤪
    اون بازی جذابشونم خیلی خوب بود😂😂😂👍🏼👍🏼یعنی یکی از من همچین سوالی بپرسه(یعنی در اصل از زوجم)آب شدن ک سهله،،،یه جوری میرم تو زمین ک جزوس از عناصر خاک بشم🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️بعد هیوک اونجوری در کماااال خونسردی از دانسته های جذابش از همسر گرامیش گفت😌😎دونگهه شاکی شده بود خیلی خوب بود😂😂😂😂👏🏼👏🏼
    ولی خدایی بالا بریم پایین بیایم هیوک پرروئه...یه پرروی جذاب
    خودش وسط ملت لخت میشه تی شرت عوض میکنه ولی دونگهه باید چادر سر کنه😒مرتیکه پررو😂غیرتی میشه واس من😒
    و در آخر یه شاهزاده ی سنگی رو داریم ک ایمان آورددددد👏🏼👏🏼👏🏼😅😅کففففف😂😂ب جرات میتونم بگم ب دونگهه ایمان آورد😁😁
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    میدونی اون قسمت آخر ک نوشته بودی که یه جورایی نا گفته های داستان بود...یه لایه ی پنهان ک من همیشه دنبالش بودم!!!داخل ذهن هیوک سنگی ک از یه جایی ب بعد احساساتش گیجم کرده بود و الان ک اون لایه ی پنهان رو شد دیگ هیچی برام مبهم نیس😌😌
    من گزینه ی دوم برام اتفاق افتاد🤪😂واقعا لذت بردم وقتی خوندمش...وااااقعا...اصن بلس شدم شدید...یه جورایی ب آرامش رسیدم😌
    خلاصه که بازم مرسی بابت همه ی زحمتات
    مططططمئنن منتظر کارای دیگت هستم...داستانا و ایده های دیگ ای ک بتونه عشق ایونهه رو خلق کنه
    و مثل همیشه لاو یو💜💜💜💜💜دلم برات تنگ میشه🥺🚶🏻‍♀️

    پاسخ:
    س ل ا م ‌‌^^
    همینه دیگه افرین بش ایمان داشته باش. تو مهتاب ایمانی منی دیگه*-*
    حتی روزشو خوب یادمه. هفته ی آخر مرداد بود و حالا این قسمت آخر، وسط بهمن تموم شد.
    مطمئنم ب همین سرعنی ک برا خودم گذشت برا شما خواننده ها هم گذشت و البته اینم مطمئنم این مدت بهش عادت کردین. 
    واسه همین تموم شدنش کمی ناراحت کنندس اما خاطره های خوب محکم سر جای خودشون نشستن. 
    اومووو ب نظرم خیلی خوبه. منم عادت دارم قبل از خواب بهشون فکر کنم و فانتزی بزنم و خب یکی از بزرگترین لذتای زندگیمون همینه!
    چرا باید ب دل بگیرم آخه.. برا من همین کافیه ک بدونم از داستان دست نکشیدی و داری ادامه ش میدی و خب خودت اینو چند بار بهم گفتی پس خیالم تخت تخت بود 🤩
    خواهش میکنم و منم متقابلا از تو و خواننده های شبیه تو خیلی خیلی خیلی ممنونم ک نذاشتین این حس و خاطره ها برای خودتون یه طرفه بمونه و طی این مدتی ک باهام بودین این احساس رو دو طرفه کردین و واسه منم یه عالمه خاطره ی خوب از وب و از هم نفس و از کامنتای قشنگ باقی موند 
    میدونی.. راجب لی.. لی حتی قبل از اینم تقریبا داشت از میدون بیرون میرفت. اصلا با وجود کارایی ک هیوک کرد چیزی ازش نموند. هیوک کلی خسارت بهش وارد کرد و مهم تر از همه غرور و ابهتشو بارها خرد کرد. لی صرفا واسه این ک کم نیاره داشت ادامه می‌داد. صرفا از سر عصبانیت و کلی تحقیر. آخرش دونگهه رو رسما غل و زنجیر کرد تو اتاقش. ب در بسته میزد تا تلاشای آخرشم کنه. ولی ببین هیوک یه نفر بود. اما لی دیگه با چند نفر نمیتونست بجنگه! همون کسایی ک از ایونهه حمایت کردن و با جدیت گفتن اجازه نمیدیم بازم ادامه بدی. لی دیگه مگه چقد قدرت داره ک بتونه جلوی اینام بایسته اصلا میخواد دیگه چیکار کنه؟ک همسرشم اومد و با گفتن این ک از زندگیت بیرون میرم تیر خلاصو زد و بی دفاعش کرد. 
    من ک این همه گفتم هر اتفاقی هم افتاد ب من اعتماد کنین چرا جوش میزنی آخه 😆
    همین اتفاقا بودن ک هم نفسو ساختن. اگه قرار نبود این جزئیات نباشه این داستان یه داستان خام و بیمزه و فانتزی میشد 
    سر مسافرتم باز حرص خوردی 🤭بذار اینو بهت بگم.. 
    اگه هیوک همون شب کنار دونگهه می‌خوابید و دونگهه هیچ وقت ژاپن نمی‌رفت و دو هفته دور نمیشدن و روز بعد عین یه روز عادی از خواب بیدار میشدن به قشنگی الان میشد؟؟ به قشنگی الان ک بعد از دو هفته دوری تو هاوایی به هم رسیدن و یه شروع دوباره رو تجربه کردن؟
    امیدوارم ته دلتم نگی نه نمیشد.. چون واقعا شدت عشق و دلتنگی ای که از دوری ب وجود میاد یه چیز دیگه س!
    یه هفته فرصت دارن برا اون چیزا تو فرصت بده 😁😆👽🔥
    چادر سر کنه 😂😂😂ای خدااا عزیزممم قیافه ی با چادرشو بخورم😂😂

    خب پس امیدوارررررم جواب هر چی رو ک ته دلت میخواستی بخونی رو با فلش بکای ته قسمت آخر گرفته باشی 😍
    لاو یو 💙💙 مرسی ک همیشه هستی و البته 
    همچنان هم میخوای باشی ❤️

    اوه! این همه دل ضعفه بس نبود که یه قسمت اسپشال هم در نظر گرفتی؟؟؟*-* اوه خدایاااا~! به فکر فشار و قند خون ما هم باش!

    تو خیلی به فکر و با ظرافتی... چه هدیه‌ای از این قشنگ‌تر آخه؟:)

    راستی تو نظرات قسمت قبل بهم گفته بودی یه گروه خصوصی واسه 'هم نفس' داری^^ و گفته بودی ایمیلم رو بذارم... من به جای ایمیل جیمیل دارم.-. خیلی دوست دارم تو این گروه باشم*-* اوه و امیدوارم لایق قسمت اسپشال باشم:( 

    جیمیلم رو به به صورت نظر خصوصی برات میذارم، اگه یه وقت ارسال نشد بهم بگو که همون به صورت عمومی ارسال کنم.

    باز هم خیلی ازت ممنونم:)

     

    پاسخ:
    اون ک دیگه برا همه نیس. برا افراد اسپشاله *-*
    هدیه تقدیم با عشقققق 
    جیمیلتو بخورم. منم منظورم همون جیمیله. وگرنه هیچکس ایمیل نداره. همه خواننده ها جیمیل دارن. منم جیمیل دارم
    ولی بشون میگیم ایمیل😂😂
    ارسال شد دیدمش*-*

    سلااام شقااااااشقاااااانمیدونم ازکجاشروع کنم چی بگم اصن ک بیانگراون حس عمیقی باشه ک موقع خوندن این فیک داشتم...😭میدونی یجور حس سادگی وصمیمیت توفیکات هست ک شدیدا ب دل میشینه شدیدا...من عاشق سبک قلمتم😢...وبرسیم ب پارت آخر همنفس😢😢😢😢ازهمون اولش ک قرارشد برن هاوایی میدونستم ک یه چیزخیلی خوبی توراهه...یه چیزی ک دونگهه فکرشم نمیکنه...لنت هیوکو حس میکردم😭لنتیایجووووری هموبغل کرده بودن ک انگاربهشون تومدت دوریشون نفس نرسیده و واقعنم ک اینطور بود😢😢شتتتتت هرموقع ایونهه کانگینوبغل میکنن کیلوکیلوقندتودلم آب میشه مخصوصااون بوس دونگهه رو لپ کانگین واون بوس لنتی کانگین رو موهای لنتی تر هیوک😢😢😢براشون مردممممم...هیهیچوووووول😭لنتی خوووووووب همش کاراون بووووود اون خونه ی لنتی درست مث رویاهاشون بووووود😍اون دخترآناچقدجیگررررربووود دوسش داشتم😍😍😍جیغ رینااااااهم بود😢😢بازیشون😂😂 هیچول بیچاره نمیدونست هیوک چ بی شرمیه  چقدخونسرددرباره هات بودن دونگهه توتخت صحبت میکرد لنتی😬😆 کیس هینا*هیچول وآنا💖* هم خیلی بامزه بود ایونهه ی موذی😈😂😂😂...کانگین بیچاره رم مجبورکردن یه گالن آب بخوره😂😂...فقط اون تیکه اخر ک همه رفتننن خوشم میادقشنگ صحنه رو برا پسرا آماده میکننا😈ایناهم هنوز هیچول درو نبسته بود دستبکارشدن بندگان خدا😂😂😂چقدخوب بوووودن....چقدعااااشق....چقچقددددعشقققق اون تیکه ی آخرشم دوست داشتم خیلیییییییییییییی....😭😭😭دلم واسش تنگ میشه شت شت شت...شقا عاشقتم😢...پارت ویژه هم داررررره؟کجا آپش میکنی😍😍واااای خیلی خوبه😭

    منتظر کارات میمونم باز...درموردپارت ویژه هم توچنل بگو حتمایااینجامنتظرشممممم😭💞💖💋

    عکسیم ک گذاشتی ب شدت سکته دهنده بود...اخرشم هیوک مسلمون شد😐😂😆😆عشق بااوناخیلی کارا کرد😢😍

     

     

    پاسخ:
    سلام مای لوک*-* میدونی خوبیه بیان احساساتتون برای من اینه که من میتونم با حجم متفاوتی از احساس ک از شما دریافت میکنم نقاط قوت داستانمو بفهمم. مثلا تو میگی باهاش حس صمیمیت داشتی و یکی یه چیزای دیگه میگه.. هر کس احساسات گسترده و متفاوتی بهش داره و ای خدااا چقد من خوشبختم ک شما رو دارم 😭💝
    اون بغل بعد از دیدار دو هفتگی چیزی بود ک اسم داستان رو به وضوح ب رخ می‌کشید. چون گفتی نفس انگار بهشون نرسیده بود اینو گفتم :) دل منمممم آب میشه از این تعاملاشون با کانگین 😭
    چولا و انا فکر میکردن این دیگه نهایته شوخیه ولی هیوک دهان همه ب جز کانگین را دوخت =|
    آره ویژه هم دارم ولی اپش نمیکنم. خودم براتون میفرستم 😎دونت وری ابوت دت 
    هیوک مسلمون فقط😂😂😂😂

    شقایــق؟ قلمت رو از بهشت آوردی؟؟؟ تو چی کار کردی؟

    من حتی نمیدونم چه طور نظر بذارم... چی بنویسم... خدایا! من... اوه خب چی بگم؟؟؟ بهم حق بده نظر گذاشتن برای این قسمت سختم باشه.

    من فقط خیلی خیلی خیلی~ ازت ممنونم :') حتی اگه نتونستم نظر خوبی بذارم بدون که همه چیز فوق‌العاده بود اون‌قدر که از توصیفش ناتوانم و با این حال خیلی ازت ممنونم.

    از غرغرهای دونگهه که به سورپرایز شیرین هیچول هیونگش تو هاوایی ختم شد بگم؟ یا از دور همی گرم و صمیمیشون دور هم و ویلایی که هیچول به عنوان هدیه ازدواج بهشون داد...؟

    "دونگهه حین رابطه زیاد سر و صدا نمی‌کنه... در واقع اکثر فقط چشاشو میبنده و‌ یا نفس نفس میزنه یا از ته گلو نفس عمیق می‌کشه... اما در کل... توی تخت بیش از حد هاته!"

    من برای این توصیف نفسم رفت :)))

    و شباهتی با تجسم خانه‌ای که هیوک برای زندگی با دونگهه در ذهنش چیده بود... واقعاً مثل معجزه بود خونه‌ای که هیچول بهشون هدیه داد شبیه خونه‌ی رؤیاهاشون بود.

    رابطه‌شون... :))) شمار بوسه‌ها از کنترلشان خارج شد و قول و قرار چهارده بوسه‌ای که دو هفته پیش به هم داده بودند را فراموش کردند...

    "من فقط چرت زدم... ولی تو یه طوری خواب رفتی که انگار یه عمر بود نخوابیده بودی..."

    "دو هفته دارو نداشتم آخه..."

    بله:) دو هفته از داروی خواب‌آور لعنتیش دور بوده خب حق داره...

    دونگهه با اون عینک... خدایاااا~~~! تا چه اندازه بانمک و کیوت و خوردنی میشه به کنار... می‌خواد نویسندگی کنه :))) ای خدا چه جوری هم برای هیوک توضیح میده^^ هائه‌ی نویسنده*-* میخواد داستان زندگی قشنگ خودشون رو بنویسه و اسمش رو بذاره 'هم نفس'... آه شقایق!!!:))) چه جوری باید دور قلمت بگردم؟؟؟ 

    و اما بحث دکتر رفتن... هیوکم چه قدر به فکره:) می‌دونی کجای این تیکه خیلی به دلم نشست و از شدت جنتلمنی و عاشق بودن هیوک دلم رفت؟

    این تیکه وقتی هائه گفت:

    "آره، به هر حال که باید یه طوری از پس مزاج مسخره‌‌ی هاتت بر بیام... مثلاً با دست... یا با لبامم میتونم..."

    و بعد هیوک ساکتش کرد و این جمله رو که عمق عاشقی و جنتلمن بودنش رو می‌رسوند گفت:

    "لبای تو فقط واسه بوسیده شدن آفریده شدن..."

    من هزار بار دلم برای این تیکه رفت:)

    و همچنین برای این جمله‌ی هیوک دل ضعفه گرفتم*-*

    "دیگه هم این عینکو نزن چون باعث میشه هوس کنم درسته قورتت بدم جوجه..."

    بدون ماشین، پیاده، فقط خودشون و خودشون! دن تو دست تو خیابون‌ها و پیاده‌رو های ها‌وایی قدم میزدن... بستنی خوردن هائه، گازی که از همبرگر هیوک در اصرارش به خوردن کامل همبرگر خودش زد... خرید رفتنشون و غیرتی شدن‌های هیوک^~^ همه و همه اون‌قدر شیرین بودن که فقط باید ازت تشکر کنم.

    و سرانجام همون‌طور که انتظارش رو داشتم... هائه کاری کردی که هیوک به خدا و کلیسا هم اعتقاد بیاره و خودت می‌دونی که این چه قدر قشنگ و باارزشه... اگع بخوایم داستان رو خارج از فندم الف هم در نظر بگیریم، این داستان یک نکته و نتیجه‌گیری خیلی زیبا و بسیار ارزشمند داشت!!!

    و اون این بود که انسان از عشق به باور میرسه، باور و اعتقاد به چیزهایی که حتی بهشون باور هم نداشته... یا حتی اگه بخوام طبق ادبیات شیوای خودمون بگم، انسان از عشق به خدا هم میرسه... و من عاشق صحنه‌ی پایانی داستانت تو کلیسا شدم!!! و چه قدر قشنگ خودت گفتی وقتی نوشته‌ی آخر رو بخونیم می‌فهمیم که دیگه نیازی نیست چیزی بیشتر از این نوشته بشه.

    شروع داستانت، روند و مسیر داستان و پایان داستانت همه و همه اون‌قدر زیبا بودن که به شدت از خوندن این داستان خوشحالم!!! خوشحالم که تو زندگیم داستانت رو خوندم:)

    تازه یه چیزی تو فلش بک‌های رندوم‌طور که مثل نوار فیلم حوادث داستان رو یادآور میشدن بود که به شدت من رو به وجد آورد! چون در طول داستان این صحنه نبود و نخونده بودمش، صحنه‌ی ازدواج هیوک و دونگهه! وای نمی‌دونی چه قدر ذوق کردم که این صحنه رو تجسم کردی*-* همیشه وقتی داستان رو می‌خوندم دوست داشتم یه پس زمینه‌ای از این ازدواج و مراسمش به تصویر کشیده بشه که تو مثل همیشه تو بهترین جای ممکن به تصویر کشیدیش و من تو بُهتِ این خلاقیتت فرو رفتم:) 

    "اون پسریه که امشب قراره باهاش ازدواج کنی... لی دونگهه... واقعاً خوشگله... شبیه یه مجسمه‌ هنریه... مگه نه؟"

    سرش را بالا گرفت و با نگاه تیز و خالی از حسش به چشم‌های سرد، عجیب، خسته و بی ‌روح دونگهه خیره شد.

    و هیچ کس...

    حتی خودش!

    نفهمید که با همین نگاه...

    از فاصله‌ای نه چندان دور...

    چیزی در انتهایی ترین نقطه‌ی دلش جابجا شد که همان شروع واقعه بود...

    و این‌گونه بود که شقایق تیر خلاص را به قلب ما زد:) 

    من خیلی واضح و قشنگ تونستم تک تک توصیفات و صحنه‌ها رو در تمام طول داستان تصور کنم و به نظرم این داستان قابلیت فیلم شدن نه! سریال شدن داره! هر قسمت هم هفته‌ای یک بار بیاد که تو انتظارش یه شیرینیِ خاصی تو دلت رخنه کنه و در انتظار قسمت بعدش روز شماری کنی:) 

    ولی من هنوز تو خماری یه چیزی موندم که با زیرکی تمام تو قسمت پایانی داستان آوردیش و می‌دونی همین چند برابر داستان رو جذاب تر کرد:)

    +"یه سؤال بپرسم جوابمو میدی؟"

    -"هممم"

    +"از کی عاشقم شدی؟"

    -"نمیدونم... خیلی وقته..."

    جواب این این سؤال بر ما آشکار نشد:( ولی همینم بی‌نهایت قشنگه!!! ولی شقایق یه تقلب برسون و جواب این سؤال رو بگو*-* 

    از شدت شادی نمی‌دونم چی بگم فقط بدون یه لبخند خیلی بزرگ رو صورتم ایجاد کردی شقایق:) یه حس شادی خاصی تو قلبم به وجود آوری و خیلی برام دوست داشتنیه که تو زندگی بشه از خوندن یه داستان این‌قدر خشنود و خوشحال شد و به این نتیجه رسید، با وجود همه‌ی سختی‌ها تو زندگی دلایل کوچیکی هم برای شادی پیدا میشن:)

    من باز هم بی‌نهایت ازت ممنونم و بذار به رسم دونگهه هفت بار بگم که ازت ممنونم، ممنونم، خیلی ازت ممنونم، ممنونم، ممنونم، ازت ممنونم شقایق که این داستان رو نوشتی‌ :) ♡♡♡~

     

    پاسخ:
    واعی*-*
    نه اینطور نیس.. درستش اینه ک بگیم ایونهه از بهشت برامون اومدن.. عشق بینشون انقد بهشتیه ک بهم قدرت نوشتن میده و بازم عشق بهشتیشونه که یه داستان ساده رو میتونه واسه شما بهشتی کنه. 
    بعدشم اینو نگو.. تو همیشه نظرای خوب ک نه.. محشری میذاری *-*
    وگرنه من اونقدرا هم کار بزرگی نکردم :) منشاش همش علاقه به ایونهه بود. اونم نه یه علاقه ی ساده.. علاقه ای محکم و بی نظیر که از علاقه ی بین خودشون نشات میگیره..
    چولا فقط یه جواب یه کلمه ای خواست ولی هیوک همه چیو با شرح گزارش داد🙈
    اوهوم هیوک معجزه رو به چشم داشت میدید اما هنوزم لجبازانه پافشاری می‌کرد ک معجزه واسه من فقط تویی 
    میدونی تو این دو هفته هیوک خوابید اما در واقع نخوابید میدونی ک چی میگم.. آدم دو هفته نخوابه ک زنده نمیمونه.. اما خوابای کم و سبک هیوک تو این دو هفته هیچ کدوم اندازه ی این خواب دو ساعته ی دم ظهر نبودن براش. عمیق و پر آرامش و سنگین! 
    به جاش بیا دور دونگهه بگردیم که به این سرعت تصمیم شو گرفت و حالا میخواد عملیش کنه. چون حرفی ک هیوک پشت تلفن راجب نویسندگی بهش زد فقط یه حرف نبود. تمام آینده ی دونگهه بود و دونگهه بهش فکر کرد. اونم به عنوان یه حق انتخاب و یه علاقه که کاملا با روحیه ش سازگاره. 
    هیوک کلا از نظر جنسی از حالت نرمال ب دره و خیلی هاته اما ببین عشقش چقد پاک و پر از ملایمته.. 
    اون کارای ساده ای که مثل خرید رفتن و پیاده روی انجام دادن به نظرم یکی از بزرگترین هدفای داستان بود. از اول داستان والدین شون این عادی بودن و دور از تجملات بودن رو جزو قوانین گذاشتن که هیوک و دونگهه بتونن بهش برسن و تو این مورد قوی و مستقل بشن و حالا ناخواسته اما منطقی این اتفاق افتاد. و حتی خود ایونهه هم این عادی بودنو خیلی بیشتر به شاهزاده بودن ترجیح میدن. 
    همیشه میدونستم تو این داستان دونگهه هیوکو وادار میکنه ک با پای خودش بیاد تو کلیسا اما هیچ وقت فکرشو نمیکردم این صحنه برای قسمت آخر و سکانس پایانی باشه و شد :) 
    منم خوشحالم ک هم نفس رو تونستم شروع کنم و به پایان برسونم و البته آدمای زیادی رو بهش علاقه مند کنم. خیلی چالش بزرگ و به یاد موندنی ای بود برام 
    سریااالللل؟ ار یو کیدینگ می؟ *-*
    همیشه دلم میخواس فیکای مورد علاقه م فیلم بشن اما این فکرو هیچ وق راجب فیکای خودم نکردم 
    الان جوابشو برات توضیح میدم ک اینم برات خماری نباشه.. البته خیلیا متوجه ش شدنا 
    هدف من از آوردن اون دیالوگ پایانی داستان بعد از اون فلش بکای رندوم این بود ک معنی جوابی ک هیوک(نمیدونم.. خیلی وقته) رو بهتون بگم. 
    هیوک اون شبی ک دونگهه این سوالو ازش پرسید این جواب رو داد. دونگهه کاملا تو خماری موند ولی خواننده ها مثلا این خیلی وقت رو به پای شب تصادف دونگهه که هیوک نگرانش شد گذاشتن. در کل این جواب مبهمی بود چون خود هیوکم نمی‌دونست دقیقا کی بود. 
    اما اومدن این دیالوگ بعد از اون همه فلش بک و به خصوص فلش بک شب ازدواج معنیش اینه ک "خیلی وقت" ینی همون شب ازدواج! هیوک از همون شب به دونگهه دل باخت نه بعد از این همه دعوا و جنجال و لجبازی. 
    خداروشکر که هم نفس گوشه ای از خوشحالی شما خواننده های عزیز منه 💞 
    منم ازت ممنونم ک خوندیش هزار بار💝

    سلام 💙
    نمی‌دونم چرا عکس و بخشی از داستان هم‌نفس رو که به عنوان حسن ختام گذاشتی، منو یاد دونگهه‌ی ۵ ساله انداخت. همون شبی که هیوک بخاطر بی‌قراری‌های پسر کوچولوش نتونست بره و برای آروم کردنش تا قبل از رفتنش بغلش می‌کنه و براش لالایی می‌خونه.
    حرفی که زدم ربطی به هم‌نفس نداشت، ولی دلم می‌خواست اینها رو بهت بگم.

    شقایق عزیز
    ممنون بخاطر اینکه ۱ سال از وقت، انرژی و احساساتت رو برای هم‌نفس و ما گذاشتی ❤️
    ممنون بابت احساس مسئولیت و خوش‌قول بودنت🌹
    با آرزوی موفقیت و شادی برای تو :)

    پاسخ:
    سلام ماندانا
    حالا ک گفتی منم یادش افتادم.اره حس مشابهی میده با پنج ساله😭
    مرسی ک گفتی خب💙💙
    خواهش میکنم عزیزم. من فقط علاقه ی مشترک بینمون (ایونهه) رو به رسم قلم به اشتراک گذاشتم با شما
    ممنون از توام ک این مدت باهام بودی 💝💌

    سلام شقایق نازنینم 

    همین که اومدم تو وب یه بغض اومد تو گلوم 😢😢😭😭😭😭😭

    از روزای خوبی که کنار داشتیم به پایان رسید اما میدونی اخر برای من اول راهه 

    اولین بار که کال می ازت خوندم باور نمیکردم که کار اولت باشه یه چندین بار گشتم بببینم فیکای بیشتری هست یا نه 

    بدون اغراق میگم هنوز که هنوزه 

    کارهای بعد یه چند میام میخونمششون این تازگی و طراوت  رو دارن 

    مقدمه هایی که هر قسمت برامون مینوشتی 

    خیلی دلم براشون تنگ میشه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    تو علاوه بر یه نویسنده عالی 

    هنرمندم هستی🎨💕💖

    اینقدر که با سلیقه و خوش زوق بودی

    از تک تک شخصیت هایی که بهشون میپرداختی از  فضا هایی که برامون ترسیم میکردی تک تک شون باهاش ارتباط بر قرار میکردیم حسی که بهمون منتقل میشد 

    انگار خودمون هم مثل شخصیت های داستان این حس ها رو تجربه میکردیم از اشک ها و لبخندها و شیرینی و تلخی هاش ،از بی قراری ها ،و بالاخره به هم رسیدن هاو عاشقی کردناشون همه همه  این فراز و نشیب ها مارو با خودشون میبردن 

    هر چی کرک و پری که داشتیم هم اونم سر قسمت اخر ریخت 

    عشق این دو تا وروجک واقعا ستودنی بود چقدر که برای با هم بودنشون سختی کشیدن 

    اما ارزش شو داشت 

    هیوک واقعا یه جنتلمن به کل بود 

    تا اخرین لحظه کسی که مال خودش بود براش جنگید 

    هر دفعه که به عروسک نازش میگفت جوجه چقدر عشق میکردم 

    یه برادر نمونه مثل هیجول کجا پیدا میشه  سوپرایز به این قشنگی رو برادر کوچولوش براورده کنه اونم خونه ای دو تایی با هیوک ارزوشو داشتن  براشون محقق کرد از کجا میدونست اونم هچین جایی رو میخواستن 

    اونم تو ماه عسلشون 😍😍😍💕❣💖

    عروسکم انا رو به برادرش رسوند 

    واقعا از قشنگی این قسمت هر چی بگم کم گفتم 

    اشک تو چشام حلقه زده 

    نمیدونم منم شامل میشم یا نه ولی به شدت منتظر اون قسمت که در حال نوشتنشی میشم 

    اگه گذاشتیش کجا میزاریش 

    اگه منو یادت باشه یه قسمتی که از هم نفس رمزی کرده بودیش من تو تلگرام رمزشو ازت گرفتم 

    خلاصه که بدجوری هم خودت و هم نفس تو قلبم حک شدین یه بوس گنده از دور برات میفرستم تو درجه یک ترین نویسنده دنیایی منتظر نوشته های قشنگت میمونم 

    خداحافظی نمیگم به جای اون به امید دیدار ❤❤❤❤❤❤❤❤💎👑💋💋💋💋💋💋💋

     

    پاسخ:
    سلام فائزه قشنگم
    الهییی میدونستم توام ناراحت میشی 😭💙
    واو واقعا اینطور بود؟ :)
    راستش همه نسبت ب کارای اول احساس خجالت میکنن. خودمم همین حسو دارم چون قطعا الان پخته تر و باتجربه تر شدم و نقصای اونو میبینم اما هیچی از اون حس با ارزش بودنش کم نمیکنه.اولینا همیشه حس خاص خودشونو دارن :)
    حتی مقدمه هامم دوس داشتی . چرا انقد خوبی 😭💙
    باعث خوشحالیه ک اینو میشنوم. نوشتن تو دنیا و فندوم ماها فقط به قلم در آوردن افکار و بعد به اشتراک گذاشتنش با بقیه س 
    و به نظرم بزرگترین هدف و نتیجه ی دلخواه ازش همینه.. ک کسی ک میخونتش باهاش اون حسی ک خودت داشتی رو برقرار و دریافت کنه 
    و من الان واقعا خوشحال شدم ک اینو ازت شنیدم 💞
    پس گزینه ی اول یا دوم؟ 😁
    آره. عشق هیوک خیلی خیلی بزرگ بود.
    چون یه شبه به وجود نیومد. بلکه یک سال تمام ریشه هاش تو بدنش رشد کردن 
    تا به حد خودشون رسیدن و اون حد ابراز علاقه و نگرانیش ب دونگهه بود.. 
    وگرنه اون جرقه های اولی تو همون دیدار اول بدون این ک خودش بفهمه تو دلش زده شد.. 
    دونگهه رو یه شبه به دست نیورد که بخواد یه شبه از دستش بده.. تا آخرش بدون خستگی جنگید 
    آره چولا فقط از سر حس ششم و سلیقه ش اون خونه رو خرید وگرنه روحشم خبر نداشت این چیزی بود ک خودشونم واقعا میخواستن 
    میدونم عزیزم 
    قسمتای آخر همیشه خوشحالی و غم رو با هم دارن گرچه طبیعتا غمگین نیستن 
    معلومه ک هستی عزیزمممم.از اونجا ک ممکنه یادم بره ایمیلتو برام اینجا بذار
    آخه بخوام بفرستم میام همینجا تو وب و ایمیلا رو تک تک باز میکنم واسه همین تلگرام یادم میره. 
    حالا سعی میکنم یادم بمونه ک بد قول نشم
    مرسیییییی عزیز دلم در آخر و به امید دیدار دوباره ت مهربون 🤗💙💞❤️

    سلااااااااام . وای همه ناراحتن من خوشحال بالاخره تمام شد هر دفعه دانلود میکردم ولی نمیخوندم میدونی چرا دیگه توضیح اضافه نمیدم سرت درد بیاد . یعنی دیدم قسمت آخر زدی کلی ذوق کردم نمیدونی خیلییییییی. هر چند درکم برات سخته خخخخخ. اول رفتم  دو سه صفحه آخرو خوندم دیدم اوکی و آروم همه چیز و زندگی دونگهه ام خیالم کلی راحت شد به ارامش رسیدم وبعد رفتم از اول قسمت اخر و خوندم و وای چقد خوب بود سه بار خوندمش جالبه قسمتا قبل و هنوز نخوندم ولی با همین ی قسمت به ارامش رسیدم . حالا بااید برم از اول بخونم و تک تک قسمتا رو که نخوندم .بعد میام دوباره نظر منیدم اصلا یادم نیس تا کدوم قسمتا رو خونده بودم پابه پای شماها و از کجا جدا شد راهم ولی الان همه به ی مقصد رسیدیم خخخ. چقد اون قسمتا رو دوست داشتم که حال و احساس درون هیوک بود زمانی که بیچم دونگهه رو اذیت میکرد یا سرد بود نسبت بهش. کلی خیالم راحت شد که از اول عاشق بچم شده بود سورپرایز نشدم نه بیشتر شبیه طلوع و روشن شدن ی شب مبهم بود . وووی اصلا میدونی چیه از اول تا اخر هیوک تغییر نکرده از اول اخلاقش همون بوده عاشق هرچند نمیفهمیده و گیر دادناش به بچم بخاطر عشقش بوده و منتها چون دونگهه لجباز بوده و بچ اونموقع عاشق نبوده بین شون جنگ میشد و الانم همونه اخلاقه هیوک فقط دونگهه کوتاه میاد سر لباسا چقد سریع کوتاه اومد چون عاشق شده وگرنه اگه کوتاه نمیاومد دوباره اون وحشی احساساتی میزد بچمو با اون روی سگ و هارش ناکوتمیکرد م . خیلی فیکاتو دوس دارم . احساساتتو دوس دارم .  عاشق تک شاتی ام که برای پنج ساله نوشته بودی .اصلا هیچ چیزی و جا نمیندازی به همه سوالات جواب داده میشه اخر داستان هیچ احساسی مبهم نمیمونه هم قلمت هم احساست قویه . نمیدونم چی بگم دیگه  فقط خسته نباشی راستی اینکه فیکات اسمات واضح نداره از نظر من نقطه قوتش اینقد احساسات داره که کسی به اسمات فک نکنه اینکه وارد فضای خصوصی نمیشیم و دوس دارم نمیدونم چی بگم والا 

    پاسخ:
    سلام ^~^
    نه بابا کجاش عجیب و غیر قابل درکه. هر کس یه احساسی داره بالاخره ولی چهههه عجب یکی پیدا شد ک ناراحت نباشه. ینی داشتم دق میکردمااا. فایلا رو که داری برو بشین داستانو دوباره از اول بخون اگه حال دلتو خوب میکنه و امیدوارم بازم ب همین اندازه ازش لذت ببری. واو خوشحالم ک این اتفاق افتاد. چون هیچ وقت دوس ندارم نقطه ی مبهمی تو داستان بمونه. گرچه بی نقص نبود اما تلاش خودمو کردم. آره عاشق بودن دونگهه دلیل بزرگی واسه سریع کوتاه اومدن و حرص نخوردنشه وگرنه اگه دونگهه ی اول داستان بود این قدر خونسرد و پر آرامش نبود. 
    سلامت باشیییی. ارزشی ک واسه حریم خصوصی قائلی و درکی ک از اسمات نداشتن هم نفس داشتی رو هم دوس دارم :) 

    سلام عزیز دلم😘

    نمیدونم چی بگم...فقط بدون من تو این مدت با این فیک زندگی کردم هر روز منتظر بودم تا سه شنبه برسه و قسمت جدیدش اپ شه

    شقایق جونم قلمت فوق العاده است به یقین میتونم بگم هیچ نویسنده ای و تا الان ندیدم که طرز نوشتنش مثل تو باشه اینقدر قشنگ حس و به خواننده منتقل کنه عزیزم تو فوق العاده ای👏😌😍 لطفا به نوشتن این فیک های قشنگت ادامه بده بیصبرانه منتظر فیک جدیدت هستم.موفق باشی❤💙💜💚

    پاسخ:
    سلام عزیزم 🤗
    خیلیییی ممنونم ازت بابت این تعاریف قشنگ و همچین دوست داشتنه هم نفس 😭💞
    مرسی قشنگم 💙💙

    سلام شقایق جونم 
    حال عزیز دل من چطوره ؟
    وقتت بخیر نویسنده پر انرژی و جذاب خودم 
     عزیز دل دوست داشتنی قشنگم ممنونم با هم نفس عزیزمون با قلم معجزه اسات تک تک ثانیه ها، دقیقه ها ، ساعت ها، روز ها ، هفته ها و ماه هامون رو زیبا و ارامش بخش کردی اونقدر با قلم روح پرورت هزاران کیلو قند تو دلمون اب کردی که کلمه متشکرم و نظیر اون هم نمیتونه حق مطلب رو ادا کنه
    شقایق عزیزم نمیدونم از کجا شروع کنم 
    اخرین اپ هم نفسه وقتی بهم گفتی چیزی به اپ نمونده همش به خودم میگفتم خیلی مونده پس لذت ببر ولی در طول این یک هفته وقتی فکر این میومد سراغم ک اخرین اپ هم نفس انتظارم رو میکشه بی اختیار گریم میگرفت هم نفس عزیزم هم نفسی که تو این یه مدت یکی از دلایل شادی هام بود هم نفسی که به معنی واقعی کلمه هم نفس زندگی من  تلقی شده بود و روز و شب خودم رو تو اون دنیای بی نظیر عاشقانه در کنار اونهه عزیزم میدیدم و تمام فکرو ذکرم رو به خودش درگیر کرده بود
    من خیلی دیر با هم نفس اشنا شدم و تو این مدت خیلی کم به معنی واقعی کلمه باهاش زندگی کردم بهش که فکر میکنم میبینم تو این یه مدت هرجا دونگهه و هیوک رو میدیدم سریع همنفس برام تداعی میشد اونقدر با قلم زیبات به تمامی خصوصیات ظاهری و درونیشون پرداختی که هممون باهاش زندگی کردیم حسش کردیم جوری که جز یکی از روتین های زندگیمون شد 
    از قسمت 33 به اپ هفتگی رسیدم تو این مدت که باهاتون همراه بودم روزام خیلی قشنگ تر شدش و انتظار برای اپ هفتگی خیلی برام شیرین بود وقتی به سه شنبه میرسیدم سعی میکردم تموم کارامو انجام بدم و خودم رو برسونم حتی اگه کارام تموم نمیشد برناممم رو تغییر میدادم و هم نفس عزیزم رو تو اولویت قرار میدادم تا هم نفس عزیزم رو بخونم و طعم شیرین اپ هفتگی رو بهتر بچشم  .حقیقتش اونقدر باهمنفس غرق میشدم اکثر مواقع زمان از دستم در میرفت بیشتر اوقات ب خودم میومدم و میدیدم که چند ساعتی گذشته و من تو دنیای قشنگ هم نفس غرقم .راستش تو کل دوران زندگیم جز کتابای حقوقیم هیچ چیزبه این شدت عمیقا  من رو غرق در خودش نکرده بود مثل انواع داستان ها رمان ها و نظایر این..
    اینجاست که میگم تو بهترین نویسنده ایی شقایق عزیزم
    اونقدر لحظه های شیرینی رو برامون ساختی که بهش فکر میکنم میبینم چه روزای و لحظه های قشنگی رو گذروندم دیر پیدات کردم دیر اشنا شدم ولی تو این مدت کم اونقدر لحظه هام به خاص ترین لحظه ها تبدیل شد که حتی هیچ کلمه و هیچ جمله ایی نمیتونه حرف دلم رو منتقل کنه و امیدوارم ارتباطم باهات طولانی مدت باشه چون خیلی شیفته شخصیت زیبات هستم شقایق عزیزم.
    شقایق جون هم نفس خیلی برام مقدسه در حدی که هرجا حتی اسمش رو میشنوم فکر میکنم هم نفس خودمونه من چند وقت پیش به یک کتاب فروشی مراجعه کردم و وقتی به کتاب ها نگاه میکردم روی جلد یک کتاب هم نفس نوشته شده بود من اون لحظه از شدت ذوق کلی بالاپایین پریدم و دنبال اسم قشنگت میگشتم ولی بعد یهو به خودم اومدم دیدم فقط اسم کتاب با هم نفس عزیزما یکیه  اونقدر عاشق این داستانم که هرجا این اسم رو درجایی میبینم هم نفس عزیزمون برام تداعی میشه
    شقایق عزیزم از درگاه خدای مهربون برات بهترین اتفاق ها و همینطور ارزوهای قشنگتو ارزومندم امیدوارم تو تمامی مراحل زندگیت علاوه برا سلامتی موفق و خوشبخت باشی و در حرفه ایی که دوست داری فعالیت کنی بدرخشی 
    نویسنده عزیزم امیدوارم به زودی شاهد خلق اثر جدیدت  باشیم و من منتظر میمونم با اثر های قشنگت که مطمئنم باز قراره قلب های ما اونهه لاورا رو به تپش در بیاره. تپشی به شیرینی قند و ارامشی بی مانند و بی همتا
    شقایق جان خیلی دلم تنگه نمیدونم برای اشنایی باهمنفس و پایان بی نظیری که رقم زدی خوشحال باشم و یا برای عدم اپ جدید هفتگی غمگین 
    مرسی بابت هدیه ایی ک برامون تدارک دیدی من واقعا متشکرم ازت نازنینم واین هدیه  با ارزش تا ابد در لیست  بهترین هدیه های عمرم باقی خواهد موند  و قراره باهاش عاشقی کنم 
    دلم برای نظر گذاشتن تو وب تنگ میشه دلم برای قلم زیبات و انتظار برای اپ هفتگی خیلی تنگتر میشه  و خداروشاکرم که حداقل تو گروه هستم و میتونم باهات در ارتباط باشم عزیز دل دوست داشتنی
    متشکرم از اینکه تو این ی مدت با حوصله به تمامی نظراتم جواب دادی اونقدر با جوابات قند تو دلم اب کردی که فقط خدا میدووونه💓اولین باری که تصمیم گرفتم  نظرم رو تو وب بزارم خجالت میکشیدم  چون من قلم خوبی ندارم و نمیخواستم با قلم ضعیفم به اثر زیبات خدشه ایی وارد کنم ولی بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که با زحمتی که تو کشیدی و اثر قشنگت رو در اختیارمون گذاشتی باید ازت تشکر ویژه به عمل اورد حتی اگه به زیبایی قلم نازنینت نباشه ولی تو کاملا من رو سوپرایز کردی اونقدر زیبا جوابم رو دادی که استرسم بابت قلم ضعیفم کمتر شد و شیفته اخلاق و منش خارق العادت شدم و اولین نظرم سبب اشناییم با نویسنده عزیز دلم شدحتی لایق دونستی و من رو به گروه عزیزمون دعوت کردی شاید باورت نشه من خیلی خوشحال شدم و وقتی وارد گروه شدم کل حس های خوب دنیا به سراغم اومد و ذوق مرگ شدم  هنوزم که هنوز خوشحالم و تو پوست خودم نمیگنجم 
    شقایق جون وقتی ساعت 20:14 شد و همنفس جانم اپ شد توگلوم بغض سنگینی هویدا شد به خودم گفتم  اخرین قسمت هم اومد وقتی وارد وب شدم دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و اشکام بی اختیار شروع ب باریدن کرد اونقدر حس دلتنگی بهم فشار اورد که صدای تپش قلبم رو به راحتی میشینیدم  الانم که دارم مینویسم اشکام نمیزاره کیبورد گوشیمو ببینم شقایق با شادی شروع کردم و با شادی ولی پر از دلتنگی برای هیوک و دونگهه همنفس داره میگذره اسم پایان رو نمیخوام بیارم چون این حد از دلبستگی من به همنفس باعث میشه اونا تو قلبم بمونن ودر قلبمو قفل میکنم و قفلشو میندازم ی گوشه ک حتی دست خودممم بهش نرسه
    الهی دور دونگهه بگردم دلتنگی خیلی بهش فشار اورده بود و تبدیل ب دونگهه غرغرو شده بود و کانگین چقدر با احتیاط حواسش به دونگهه در حال خواب بود مثل همیشه شقایق جوونم همه چیز رو با جزئیات بی مانندی توصیف کردی
    دونگهه حتی بیدار شدنش هم کیوته تصور بیدار شدنش باعث میشه دلم بیشتر براش ضعف بره و اما ما شاهد  دونگهه کیوت اخمو هستیم که حسایی دلتنگ همسر عزیزش هست و در حدی دلتنگه که حوصله هیچ چیزی رو نداره و حتی صدای موزیک هم کم میکنه  همون طور که از یک عاشق دل خسته انتظار میره 
    کیوتک خوردنی شیرین عسلی خیلی دلش هوای یارش رو کرده اونقدر که همین بهونه گیریا و بی حوصلگیاش کیوتیشو هزار برابر میکنه من مرددددم براش ک 
    وقتی دونگهه و کانگین تو مسیر بودن اونقدر پر از هیجان صحنه رو شرح دادی که قلبم به سرعت به تپش افتاد و رسیدیم به نقطه اوجش نقطه اوجی که دونگهه از شدت تعجب تمام قد وا رف و اخماش ناخواسته باز شد و اونقدر دلتنگ شخص رو ب روش بود که بدون اینکه پلکی بزنه و وقتی تلف کنه زل زد و حتی نمیدونست در لحظه ست یا در رویا...شقایق اینجاست که باید بگم تو بی نظیری اونقدر تو دلم قند اب کردی که فکر کنم مرض قند بگیرم
    نمیخوای پیاده شی جوجه ؟ من دور اون جوجه گفتنات بگردم هیوکجه 
    شقایق جون وقتی که در یک چشم بهم زدن دونگهه در ماشین رو وا کردو خودشو تواغوش هیوک پرت کرد و هیوک اون رو دو دور بین زمین و هوا دورخودش چرخوند ذره ایی کنترل احساساتم دست خودم نبود از شدت ذوق و هیجان اشکام بند نمیومدن و قلبم تند تند تر زد
    من برای صدای ریز خنده دونگهه بستن چشاشون و نفس کشیدن بوی تن هم دیگه به معنی خاص کلمه مردم 
    -خوبی؟؟ +الان اره 
    در این مکالمه ساده عشق به وفور خودتمایی میکرد
    +دلم به حد مرگ ...برات تنگ شده بود  _من بیشتر این جمله ها نه تنها اتش عشق این دوشاهزاده عسلی رو زیادتر میکنه اتش دیوونگی منم برای عشقشون رو هزار برابر میکنه گفتن این جمله از زبون هیووک و جواب دونگهه اونقدر دلنشینه که انگار این جمله تنها از زبون اونا معنای واقعی رو داره آه شقایق میدونستی من اونقدر هیجانی و احساساتی شدم که هیچی برای از دست دادن ندارم ؟؟یابیشتر بگم 
    شقایق جانم امشب برای تک تک جمله های هم نفس جان حتی برای (و،یا، ،از، در، با ،به ،که و....) همنفس تواناییی دیووونگی به سرعت نور رو دارم 
    بغل کردن و بوسیدن لپ کانگین توسط دونگهه و وبغل کردن هیوک وحلقه کردن  دستاش دور گردن کانگین اونقدر حس خویی بهم منتقل کرد که خدامیدونه
    کانگین عزیزمون کانگینی که تنها محافظ جسمشون نبود بلکه محافظ روح و عشق دوتا عزیزای زندگیمون بود و کانگین تمام و کمال رسالت محافظ بودنش رو به سرانجام رسوند و تا لحظه اخر پا به پای عشق این دو شاهزاده قدم برداشت و حمایت کرد💪
    شقایق من فکر میکردم که برنامه هاوایی رو هیوک چیده و درکمال ناباورای همه این برنامه ها کار هیچل بود میگم نویسنده قوی ایی هستی اینجاست خانوم گل ،با ادم کاری میکنی که از دست  هیچ بنده و بشری برنمیاد💋
    من برای خنده های کانگین میمیرم مخصوصا اونجا که که گفت منم از جزئیات خبری ندارم 
    اخ شقایق کلمه ایونهه تو این قسمت اونقدر به جا بود که میشه براش جووون داد
    ایووووووونهه😍😍
    وقتی ایونهه عزیزمون دست تو دست هم دنبال کانگین راه میرفتن من دلم براشون ضعف تر رفتش مخصوصاینکه به قول خودت با وجود داشتن دستاشون کنار هم زیبایی اطراف  به چشمش اومد و تماشاکردنی ترین منظره ان لحظه بود
    زندگی برای جفتشون بدون طرف مقابل جهنمی بیشت نیست تنها درکنار هم لذت دنیا و زیبایی هاشو میتونن ببینن و بچشن و چقدرررر این عشق زیباست💓
    الهی قربون حرف زدن دونگهه برم که به بابای هیوک گفته دلم برای شاه پسرت تنگ شده قربون اون شاه پسر گفتن برم که از کلمه ب کلمه ایی که تو دهان این پسر میچرخه عشق و شیرینی میباره و من فکر میکنم که علتی که دونگهه حرفای بابای هیوک رو بهش گفت این بود که حال دل هیوک رو بهتر کنه تا طعم پدر داشتن رو بیشتر از قبل بچشه و به نوعی قصد داشت ارتباط پدر و پسر رو صمیمانه تر از چیزی که هست کنه
    خیلی خوشحالم که هیوک هم از کار اجباری و سخت رهایی پیدا کرد و الان با اراده خودش و هرزمان که دوست داره به سرکار میره 
    _فعلا هم که خودت رو درست حسابی ندیدم
    +هی الان دقیقا منظورت دیدن چه چیزایی بوداقا وحشی؟؟؟ ای دونگهههه منحرررف من عاشق این منحرف بازیاتم شدیدااا
    از خنده هاشون درکنار هم از حس ارامشی که کنار هم بهم منتقل میکردددن هم ک نگممممممممممم
    اینکه کانگین عزیزمون باز محافظ شخصی دونگهه بود و اونجا که هیچل به دونگهه گفت چیه فکر کردی اجازه میدم بدون بادیگارد رسمی اینور اونور بری...نه حتی واسه یک روز .. چقدر رابطه این دوبرادر زیباست واقعا دلم برادر خواست 
    و رابطه صمیمی هیچل و هیوک و بغل کردنشون تنها دونگهه عزیزمون رو احساساتی نکرد من هم خیلی احساساتی شدم 💓
    واو انا چقدر زیبا روء و چقدر به هیچل ما میاد 💓
    من همیشه میگم من عاشق سلیطه بازی های دونگهه م اونقدر این بشررر شیرینه که حد نداره قربون اون زبون تیزش برم که با وجود تیزیش باز هم عسلیه
    تعاملشون حین بازی و خنده هاشون واقعا حال خوش کن بود
    من دیووونه اون سوال هیچل شدم و از همه بیشتر جواب رک و روراست هیووک ینی شقایق جون من حدود ده بار خوندمش تا الان و بار هربار خوندنش و یا یاداوریش انگار ب کل وجودم شک الکتریسیته وصل شده اونقدر که این قسمت دیووونه کننده بود من مردم برای غیرتی شدن دونگهه . خیلیم حرص خوردش..  نه ادامه بده فقط همین مونده هیونگم حین ....ببینه😂 دورت بگردم ی دونگهه ولی هیووک همون طور که انتظار میرفت جواب داد
    من عاشق اون درخواست های دونگهه تو بازی  شدم و جدا از اینکه ب هیچل میگه ببوس و دل خودش از دیدنش فرو میریزه دلش نیومد کانگین رو اذیت کنه و درخواستش شدیدا کیوتی وار بود
    رفتار اونهه با رینا واقعا عالییه من بیشتر شیفته اخلاقشون شدم  
    همون طور که از هیچل عزیز انتظار میرفت مثل همیشه حسابی ترکوند و برای اونهه عزیز یه کادو تو دل بهشت هدیه کرد اخ قلببیببببببببم💓💓 و از همه مهم تر اینکه اون خونه دقیقا خونه ی رویایی هیوک بودهمیشه بعد از اینکه اون قسمت رو خوندم دوست داشتم خونه ی رویایی هیوک برای دونگهه به منصه ظهور بپیونده و بلاخره به فانتزیم رسیدم مرسی شقایق عزیزم واقعا تو دلم هزار هزار پروانه کاشتی عزیز دل دوستنی خودم
    پیانوی سفید داخل خونه اشپزخونه چوبی و حموم با رنگای سفیدو طلایی  و وانی پر از اب و گلبرگ سرخ ....منم با خوندن وان پر از گلبرگ گل سرعت تپش قلبم بالا رفت💓💓
    شقایق عشق بازیشون رو اونقدر عالی توصیف کردی که اصصن جای حرف باقی نمیزاره اصن لال شدم نمیدونم از کجاش بگم میدونی چیه شقایق جون جدا از کلمات و جملات تموم ( " " . !) این ها هم کلی حرف برای گفتن داشت و لذت بردم 
    صدای خندهاشون حین عشق بازیشون در تلاطم بودنشون و جمله لی دونگهک که گفت دستامو ببند قلبمو ب هزار بررررد واااای 💓💓💓
    هیوک بعد مدت ها تونست راحت بخوابه چون داروی خوابش رو بدست اورد
    الهی دور دونگهه بگردم که میخواد یه همسر نمونه بشه و اینکه به نویسندگی فکر کرده خیلی گریم گرفت و اسم کتاب مقدسمون هم نفس رو قراره بزاره  😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭ضعف رفتم حسابی
    دونگهه؟ جان دونگهه
    شقایق من برای این سه کلمه جووون دادم جووون 😭💙💓 گفتن جان دونگهه از زبون دونگهه خیلی دیووونه کننده س
    اونقدر هیوو عاشقه که اصن نمیخواد عزیز دل زندگیش ذره ایی درد و تحمل کنه برای هیووک دونگهه حتی از لذت بردنش هم مهم تره و چقدر دونگهه جواب قشنگی بهش داد 
    بلاخره باید از پس مزاج مسخره هاتت بربیام مثلا با......... لی دونگهک به قلب ضعیف هیوک رحم نداری ب قلب ضعیف ما رحم کن ما همینجوریشم دیوونه اون حس عاشقانه قشنگتون هستیم وای ب حال این حرفای عسلی ایی که میزنی
    لبای تو فقط برای بوسیده شدن افریده شده 😭 اخ قلببم این دوتاعشق ب همراه نویسنده عزیزمون قصد کشتن ما رو دارررن من مطمئنم😂😛
    واو ویوی بیرون از پنجره واقعا روح نواز و زیبا بود اونقدرعالی شرح دادی که حس کردم منم اونجام
    و دونگهه اونقدر عاشق هیوکه که خیلی راحت تمومی قوانین رو رعایت میکنه مثل لباسپوشیدنش
    و تنها دونگه میتونه هیوک لجباز رو رام کنه اونقدر شیرین عسلیه که برای اینکه حرف هیوک رو زمین نزنه همبرگرخودشو نخورد به جاش از ما هیوک خورد....اخ قلبببببببببم💓💓💓
    وقتی میخواستن برن اونور خیابون دست همو گرفتن بد تحت تاثیر قرار گرفتم اونقدر ذوق کردم که نگو..میدونم عادیه ولی من ازاینکه هرجا میرن دست همو میگیرن ذوق مرگ میشم
    شقایق جون من همیشه در طول روند داستان دوست داشتم که بیشتر وارد زندگی خصوصی اونها عزیز بشم و تو بااین قسمت ارزوی من رو براورده کردی دلم رفت براشون ازاینکه دونگهه لباساشون رو انتخاب میکرد و هیوک لباسارو میزاشت رو ارنجش و هیوک از دیدن شور و شوق دونگهه لذت میبرد
    واقعا این یکی از زیباترین لحظه ها بین عاشقای واقعیه اونقدر قشنگ شرح دادی که کامل حسش کردم با وجود اینکه من تاکنون همچین حسایی به سراغم نیومده بود
    دیوونه اون غیرت و تعصب هیووکم که کسی جز خودش دوست نداره دونگهه رو ببینه وقتی دید دونگهه داره اونجا لباسشو درمیاره با اون اخم وحشتنااکش که گفت اینجا ن😭😭😭 اینقدر خوب نباشین من جنبه ندارم اصلا😭😭😭مردم برای اون لحظه که وقتی که دونگهه وارد اتاق پرو شد هیوک با دقت پرده رو کشید و بست بدجور رو چاگیای عزیزش حساسه دوست نداره هیچ کسی زیبایی های همسرش رو ببینه💓 حتی برای بار دوم هم برای اینکه کسی دونگهه رو نبینه باز کشید 😭😭😭😭 تنگه دوسایز بزرگ تر 😭😭هیوکجه عشقت توجهت به چاگیات منو دیوونه کردهااا
    شقایق دونگهه و هیوک با وجود اختلاف عقیدتی که داشتن خوب تونستن به نظر هم احترام بزارن من تحسینشون میکنم 💓و بعد از مدت ها هیوک نتونست راجع ب این مسئله سر سختانه عمل کنه و اعتقادات دونگهه روش اثری نزاره💓 فضای خاص کلیسا و لحظه ایی که دونگهه داشت دعا میخوند و هیوک وارد کلیسا شد و به سمتش اومد حرفاشون دلیل هیوکجه و حتی اینکه گفت چه دعایی میکنی و جواب دونگهه و تعریف کردن خوابش اینا واقعا معررکه بود شقایق .اصن لال شدم نمیدونم چی دارم میگم واقعا زبونم از اوج این قسمت بند اومده و یقیقنا هیچ کلمه ایی نمیتونه واقعا نمیتووونه قلم روح نوازت رو توصیف کنه بدون اغراق میکنم چون واقعا لال شدم وقتی داشتم میخوندم 
     -حس کردم خواب دید سقوط کردم 
    +واقعا هم سقوط کردی ..تو از اسمون مسقیم افتادی تو زندگی من 😭😭😭الحق که خدای تعابیری شقایق جونم 
    واسه همینه که الان بال نداری دست چپت زخمیه ..دونگهه تو از اسمون سقوط کردی که بیای پیش من 😭😭😭راپونزلی شقایق راپونزل  اصلا زبونم لاله و واقعا نمیدوم در وصف این صحنه چی بگم 
    دونگهه بزرگ ترین تاثیر رو در زندگی هیوک گذاشته همیشه میگفتم من حس میکنم داستانو ولی امشب با چیزایی مواجه شدم که تنها میتونم ذره ایی از عشق قشنگشون رو حس و هضم کنم چون وسعت این عشق بسیار گسترده است و از درک و هضم من خارجه شقایق جون واقعا پایان بی نظیری رو رقم زدی قلبم اونقدر از دلتنگی و پایان بی نظیرش سنگینه که حس میکنم مرده متحرکی بیش نیستم 
    شقایق جون امشب هر صفحه ایی که میخوندم میگفتم نازنین هنوز مونده تموم نشده پس لذت ببر
    ولی وقتی به صفحه 50 رسیدم گفتم نازنین ده صفحه دیگه داری اروم باش
    اما رسیدم به صفحه51 دیدم روند تغییر کرده با چیزایی مواجه شدم ک..... نمیگم چه حسی داشتم چون اونقدر گریه کردم که حتی الانم نمیتونم جلو گریه هامو بگیرم
    رابطه موش و گربه مانندشون در ابتدای اشنایششون ،اهمیت ندادناشون بهم، دعواهاشون، کتک کاریاشون،بی محلی کردنشون ، تلافی کردناشون، خشم هیووک،و لجبازیای دونگهه و کم کم شروع حس قشنگشون ، توجه کردنشون بهم ، نگرانیاشون نسبت به هم دیگه ، غیرتی شدن هیوک .اروم شدن دونگهه بعد اینکه کابوس دید بواسطه حضور گرم هیوک 
    _دیشب خوابیدی؟ +هیچی ....خوردم ولی فایده نداشت ( و چقدر این فایده نداشتن ارزش کابوس ندیدن دونگهه را داشت ) شقایق من برای این جمله دیووونگی ها کردم 😭
    از مسئولیت پذیری در برابر دونگهه متنفربود ولی چرا با احساس نگاه دیگران رو دونگهه خونش به جون می امد این تلگرا و حس مخفی و نهفته  شروع یک عشق واقعی بود
    خوابیدن روی تخت بدون دونگهه اعصاب خورد ترین فعل دنیا بود شقایق😭یادمه چقدر دلم برای این جمله ضعف رفت 
    نمیدانست اسم این حس چیست ولی دونگهه رو مالکانه برای خود میخواست 😭
    چشمای خیلی قشنگی داره6 درخشان ترین جواهریه که تو عمرم دیدم  (مرور خاطرات) خاطراتی که برای من مثل زندگی بود😭
     هیچ کس حتی خودش هم نفهمید که باهمین نگاه از فاصله ایی نه چندان دور چیزی از انتهایی ترین نقطه دل جا به جا شد که همان شروع واقعه بود 
    جمله ایی که وقتی خوندمش نمیدونم چرا از خود بی خودم کرد اونقدر مرورش کردم که رنگو روی این جمله رو بردم
    از کی عاشقم شدی؟ نمیدونم خیلی وقته بمیرم یا زوده
    امشب کل داستان دوباره برام مرور شد همنفس عزیزم جوری به پایان رسید که اصن گریه هام نمیتونه اروم کننده قلبم باشه
    شقایق جون این گزیده های هم نفس از جمله گزیدهایی بود که خیلی باهاشون دیووونگی کردم مرسی عزیززم 
    شقایق جون خیلی زود به پایان رسیدیم و حکایت میدونم که همچنان باقیه و امیدوارم هرچی زودتر با اثر جدیدت برگردی شقایق عزیزم خیلی حرفا تو دلمه که بگم ولی میدونم خیلی حرف زدم و امیدوارم برای خوندن طومار من اذیت نشی 
     شقایق جانم اشناییم باهم نفس و بویژه وجود نازنینت و دعوتت به گروه جز یکی از خاطرات قشنگ زندگیم قرار داره و هیچ وقت فراموش نخواهم کرد و جز بهترین خاطراتم در سال های اتی خواهد بود خاطره ایی که اونهه عزیزم سببش شد تا من با ادم گلی مثل تو و با اثر فوق العاده ایی همچون هم نفس عزیزم اشنا شم 
    شقایق جونم ناگهان چقدر زود دیر شدش و هم نفس عزیزم تو یه چشم بهم زدن تموم شد همنفسی که برای من ،به منزله هم نفس تنهاییام تلقی شد هم نفسی که وقتی اسمش میاد قلبم تند تند به تپش در میاد بهترین ها رو برات از درگاه خداوند متعال ارزومندم  الهی که زندگیت مانند قلمت زیبا و ارامش بخش باشه  قلم گرانبهات پرجوهر و تمامی حس های قشنگ دنیا رو برات ارزو میکنم خیلی دوست دارم شقایق عزیزم
    مراقب خودت علی الخصوص حال دلت باش الهی که شاهد موفقیت هات و شادیات باشیم شقایق عزیزم
     لاویوووو💓💓💓

     

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    من ک خوبم. همیشه به لطف شما خوبم
    و حتی الانم ک دارم جواب کامنت رو میدم میدونم ک از این بهترم میشم چون تو این مدت خوندن و جواب دادن ب این کامنت طولانی خیلی بهم خوش میگذره همونطور که دفه های قبل خوش گذشت.
    خودت چطوری؟
    من بهت کاملا حق میدم که بخاطر آخرین آپ و قسمت ناراحت باشی و فکر کردن بهش باعث شه مدام دلتنگ شی. من سعی کردم خودم رو بذارم جای خواننده و وقنی به چنین موقعیت مشابهی فک کردم واقعا ناراحت شدم. چون بهم یادآور شد موقع خوندن آخرین قسمتای فیکای باران که همیشه خواننده ش بودم همین حسو داشتم. به هر حال ک شما بیشتر از من تو این مدت بهش عادت کردین.
    همیشه بعد از خوندن هر قسمت میومدی گروه و میگفتی خوندنش برات چقدر گذشت. مطمئنم بیشترین زمانی که همیشه سر هر قسمت صرف میشد مال تو بود نازنین که حتی به دوساعت هم می‌رسید
    و من واقعا حس غرور و افتخار میکنم بابت این موضوع.
    همیشه تا سه شنبه با دلخوشی صبر میکردی و انتظار به جای سخت بودن برات لذت بخش بود و همیشه قبل از آپ آماده میشدی و تمام وقتتو واسش خالی میکردی و همیشه از زمانی ک با آپ همراه شدی همون شب آپ به طور منظم کامنت میذاشتی. این یعنی نهایت ارزشی که برای این داستان قائل شدی و من حتی با گفتن ممنونم هم نمیتونم ازت بابت این ارزش تشکر کنم.خیلی کار بزرگی برام کردی نازنین. 
    مهم نیس کی پیدام کردی مهم اینه ک تا آخرش امید دارم دوست بمونیم 💞
    ای خدا عاشق اینم ک اسم داستان اینجوری برات ثبت شد. خیلی خیلی خیلی خوشحالممم
    همین ذوق همین علاقه همین ارزش و همین لطفی که دارین باعث میشه واقعا بعد از این که کامنتا رو تموم کردم به داستان بعدیم فکر کنم و این نقطه ی شروع خودش خودش کلی فکر و انرژی میخواد تا براش تصمیم گیری شه اما من به لطف شما سریع بهش رسیدم و فکرامو کردم. 
    بخاطر آرزوی قشنگی ک برام کردی خیلی ازت ممنونم 🤩🤩
    و در جواب سوالت باید بگم خوشحال باش و بذار این خاطره ی قشنگ تو ذهنت بمونه و هیچ حس منفی ای کنارش جا داده نشه 
    حتی ساعت دقیق آپ هم میدونی و اینطوری منتظرش بودی. خب من دیگه بهت چی بگم؟ :) 
    حال دونگهه خوب بودااا. کاملا خوب بود فقط از شدت دلتنگی حوصله ی حرف زدن هم نداشت چ برسه نگاه کردن ب اطرافش و گوش دادن ب موزیک. فقط دیدن هیوکشو میخواست. دو هفته کم نیس واقعا. 
    دونگهه بین واقعیت و رویا با دیدن هیوک گیر کرد و حتی از کانگین واقعی بودنشو پرسید و هیوک انقد واسه این تعللش دست و پا زد که پرسید نمیخوای پیاده شی؟ حتی به دقیقه هم نمی‌خواست بیشتر صبر کنه. 
    همینو که گفت دونگهه دیگه صبر نکرد و فقط پیاده شد تا بغلش کنه و واقعی بودنشو نه با حرف. بلکه با لمس حس و درک کنه! 
    ینی آخرین آرزوم قبل از مرگ این بود ک دونگهه اینجوری کانگینو ببوسه بعد بره بغلش و هیوکم بی مقاومت همینکارو کنه. اشک تو چشام جم شد :''] 
    عزیزممممم سوجین هم همین فکرو کرد. فکر کردین کار هیوک بوده این برنامه ولی خود هیوکم سورپرایز شد بابت این کاره چولا هیونگ که یه هدیه ی با تاخیر اما خیلی باارزش بود*-*
    رابطه ی خانوادگیشون از اون چیزی ک بود خیلی خیلی بهتر و قوی تر شد. و تو این دو هفته، از اون شب به بعد حتی با این ک از خانواده ها بخاطر این سفر دور بودن مدام تماس تلفنی برقرار میکردن و به مدت طولانی ای با والدینشون حرف میزدن و این یکی از بزرگترین تغییرات داستان بود. 
    هیوک از این که گفت خودتو درست حسابی ندیدم منظوری نداش، در واقع منظورش دلتنگی تو این دو هفته بود ولی دونگهه کاملا منحرفانه فکر کرد 🤭😂 پدسوخته 🤭
    چولا واقعا اجازه نمیده دونگهه حتی واسه یه روزم محافظ نداشته باشه و کی بهتر از کانگین؟ فقط یه روز از اخراجش گذشته بود ک رئیس جدید کانگینو دوباره برا دونگهه استخدام کرد 
    موقع بازی دونگهه همش از هم تیمی بودن با همسرش سواستفاده میکرد. چولا و انا هم فکر میکردن با پرسیدن اون سوال تیم ایونهه تسلیم شن و ببازن ولی عایا باهات در وجود هیوک نهادینه شده؟ =|
    یه طوری جواب داد که فقط کانگین اون وسط داشت می‌خندید و انتظار همچین چیزیو داشت، دیگه حرفی هم برا گفتن نموند 
    دونگهه هم با این ک حرص خورد خیلی بهش خوش گذشت ^~^
    آره اصلا نمیتونن همدیگه رو اذیت کنن همش شوخیه کاراشون 
    با منم ک عین مهمون رفتار کردن نذاشتن دس ب سیاه سفید بزنم *-*
    خونه ای ک هیونگ بهشون هدیه داد خیلی شبیه آرزو و تصوراتشون بود. اندازه ی عمارت بزرگ نبود و تمام چیزی ک از یه خونه میخواستن داخلش وجود داشت. یا درواقع تمام چیزی ک از زندگی جدیدشون میخواستن. 
    راجب اون سکانس مثبت هیجده هم هیچی نگممم سنگین ترممم🙈
    به چیزی ک هیوک اون شب تو قسمت 34 بهش گفت خیلی فکر کرد و تصمیمشو قطعی کرد. 
    هیوک بهش گفت نویسندگی بهت میاد و دونگهه واسه اولین بار حس کرد حق انتخابی ک هیچ وقت نداشت رو الان داره و میخواد واسه رسیدن بهش تلاش کنه 
    و هیوک ک با شنیدن همین حرفا به سرعت مقاومتش رو از دست میده و حمایتشو به دونگهه با گفتن پس به هیچی فکر نکن به دونگهه نشون میده. 
    وآنگاه که بازم دهان هیوک توسط زبان تند دونگهه دوخته شد =|🔥
    هیوک حتی اجازه نداد حرفشو تموم کنه چون میدونس این شیطون چرب زبون اختیارشو از کف میده 
    دیدیش جوجه رو.. میل ب غذا ندا‌شت ولی نه نگفت و یه گاز موشی از همبرگر هیوک زد بعد با نگاه پاپی بش نگا کرد و آخرش راضیش کرد 
    دونگهه رو توی قانونای مالکانه ی خودش محدود کرده اما خودش هیچ قانونی رو رعایت نمیکنه و بازم ب دونگهه اجازه نمیده لباسشو بیرون در بیاره و نکته اینجاست که دونگهه ب جای حرص خوردن هیچ اعتراضی نداره و ته ته دلش میمیره برا این مرد.. 
    قانونای اولشم راجب لباسای دونگهه اصلا شوخی نیس. من الان تو واقعیت هم یادم نمیاد آخرین بار دونگهه کی لباس تنگ پوشید! 
    رشته ی نامرئی بینشون روز به روز داره هارمونی پیدا میکنه و یکی از نشونه هاش همین هماهنگ شدن ناخواسته ی اعتقادات هیوک با اعتقادات دونگهه س 
    که اول کاملا حس تنفر و بی اعتقادی به خدا و کلیسا داشت 
    اما حالا ناخواسته به سمتش کشیده شد.. پشت سر دونگهه نشست و حرکاتشو تقلید کرد و برای اولین بار شروع کرد به دعا کردن :) 
    از ته دلم دوس داشتم داستان با این صحنه به پایان برسه. تو فضای ساکت و معنوی کلیسا و در حالی ک هیوک تازه با خدا آشنا شده اما هنوز دونگهه رو به عنوان فرشته ی خودش ستایش میکنه و در عین حال دونگهه ای که به خدا اعتقاد داره اما داره هیوکو هم همونقدر مقدس و قابل پرستش میبینه! 
    پس حتما سورپرایز شدی 
    چون ده صفحه ی آخر جزو روند عادی نبود و هم نفس همونجا تو کلیسا تموم شد 
    اما از اونجا ب بعدش جزو افشا شدن حقایقی بود ک هیچ وقت نمیدونستین 
    علاقه ی هیوک به دونگهه که از خیلی وقت پیش شروع شده بود! 
    از نگاه اول دلش عاشق شد.. خودش نفهمید اما قلبش میدونست 
    تمام مدتی ک تو این یک سال دعوا و لجبازی کرد 
    مخاطبش دونگهه نبود.. کلنجار با خودش بود لجبازی با خودش بود که وادارش می‌کرد اون عصبانیتا رو سر دونگهه خالی کنه. هیوک واقعا شخصیت خشنی داشت اما هیچ وقت از دونگهه تنفر نداشت 
    تا این که شب تصادف دونگهه عمق اهمیت و نگرانیش به دونگهه رو فهمید و دیگه بیشتر از این نتونست احساسش رو سرکوب کنه 
    و نگرانیشو بروز داد.. سر و صداهای همیشگیشون کم شد و احساسشون به هم همون چیزی شد که باید می‌بود 
    و میخوام بگم این علاقه یه شبه به وجود نیومد و خیلی آروم و البته یواشکی ریشه گرفته بود. 
    نازنین جانم من هیچ وقت از شنیدن حرفات خسته نمیشم و نهایت لذت رو از جواب دادن بهشون میبرم 
    از ته ته دلم امیدوارم ک بازم لایق این باشم ک بعدا هم این حرفا رو بشنوم و کنارم باشی ❤️
    یه عالمه ازت ممنونم و مراقب خودت باش❤️💙❤️💙
    . خداحافظی هم نمیکنم چون همیشه اونور حرف می‌زنیم 😁💙

    سلااام

    خوبی شقایق جونم؟؟

    وای تروخدا نگو من واقعا نمیتونم اینو هضم کنم که هم نفس تموم شده 😭😭😭😭

    تموم این ۶ماهی که میگی ما خواننده ها باهاش زندگی کردیم هر پستی و بلندی یا غم و شادی که داشت برامون خوشایند بود چون میدونستیم که یه نویسنده مهربون داریم که همیشه به فکر ما و دوتا شاهزاده ها هست

    درسته هر داستانی یه پایانی داره ولی اخه هم نفس فرق میکنه...

    حالا من چیکار کنم تموم شد؟😭

    من یه هفته نمیتونستم بخونمش حالم خوب نبود🙁

    از این سه شنبه به بعد دیگه نیست😭

    ای خدااا😭😭😭😭

    ینی دیگه نمیشه ادامش داد؟🙁

    خب لاعقل میشه شبیه ۵ساله یه پارت کوچیک دیگه بنویسی؟

    وای خدا این پارت از همه شیرین تر بود...

    چون میدونیم که دیگه هیچی نمیتونه جلوی عشقشونو بگیره و دیگه تا همیشه کنار هم میمونن😍

    اوخ خدا دلم میخواد اون دونگهه ی اخمو عه غرغرو رو که از هیوکش جدا کردن رو درسته قورت بدم

    چقدر شیرینه اخه این بشر به هیوک بگو اگه نخورتش خودم دست به کار میشمااا....

    اخه چجوری پیش این کیوتی دووم میاره....

    تروخدا ببین دونگهه اخمو و عصبانی چجوری وقتی همسرش و میبینه شارژ میشه

    الهی مادر فدات شه اخه...

    بغل ایونهه یکی از قشنگ ترین چیزای دنیاست که میتونی ساعت ها بشینی و بهش خیره شی..

    یه بغل پراز دلتنگی و عشق...

    آخرشم که میرن کانگینو بغل میکنن بعدشم که هیوک میره بغل هیچل..من دیگه نفس نمیکشم... اخه چرا انقدر خوشبین اخههه

    اوووو خوش بحال کانگین که رئیسش آدم جذاب و جنتلمنی مثل هیچوله..

    که همیشه حواسش به برادر و عشقش هست

    عه رینا رو هم آوردن 

    من عاشق این دخترم ینی

    چه باحال هیوک ۳دست از بازی و برده😂😂

    همسر عزیزشم با غرور چسبیده بهش ..

    وای خدا این بشر اصلا یه ذره احساس خجالت تو وجودش نیست😂🙈🙈🙈🙈

    این چه سوالی بود که هیچل و انا پرسیدن اخه😂

    البته هیچکس به غیر از کانگین نمیدونه که هیوک انقدر رکه وگرنه نمیپرسیدن😂😂😂😂

    حالا چه قشنگم توضیح میده...وحشی احساساتی😂

    دونگهه بچم آب شد پیش هیونگش..

    ولی خب اونا هم تلافی کردن دیگه...

    هیچل و انا بهم میان.. معلومه شخصیتاشون بهم نزدیکه و همدیگرو دوس دارن😍

    ودرآخر خشم کانگین😂😂😂😂😂

    لعنت به این بازیا😂😂😂

    کلا دونگهه چیز سختی نگفتا

    وگرنه یه جور دیگه احساساتشو ابراز میکرد😅😅😅

    اخه ی هیچل چه کادویی قشنگی برای هدیه عروسیشون داد😍😍

    لنتی خوش سلیقه کی بودی تو اخههه

    و دوباره ایونهه با هم تنها شدن که من چشمامو میبندم😂

    بهتره حرفی از آتیش هیوکو دلبریای دونگهه نگم😅

    دونگهه میخواد داستان زندگیشونو بنویسه.. چه قشنگ...اسمشم میزاره هم نفس🙂🙂🙂🙂🙂

    من ذوووووووق

    بعدشم که میرن بیرون

    اولین باره که بدون فکرکردن به چیزی دارن آزادانه راه میرن...

    هیوک هنوز رو خوردن دونگهه حساسه ها

    تا میگه نمیخورم چنان اخمی میکنه که😂

    خب راست میگه دیگه...

    تو فروشگاه فقط اونجاش که هیوک برمیداره بدون اینکه بره تو اتاق لباس و همونجا درمیاره میپوشه😅😅

    خو بچه دونگهه خورد تو پرش این واقعا تقلب بودا..

    یا اونجا که شلوار میده دونگهه بپوشه وقتی میبینه تنگه میگه ۲سایز بزرگتر😂

    مادر فدای غیرتی بازیات....

    دونگهه هم دیگه بچه چی بگه هرچی همسرش میگه باید قبول کنه دیگه...🙂🙂🙂

    و درآخر کلیسا رفتن هیوک من واقعا تعجب کردم ، فکر نمیکردم بره...

    و اون دیالوگا و صحنه ها.....وایییی من عاشقشونمممم....خودشونم الان این صحنه های جنگاشون یادشون بیاد خندشون میگیره..

    ای خدا چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود باز کردم فیکو دیدم از همون اول داستان باهم جنگ و دعوا داشتنا

    یا اون قانونا

    اون وحشی‌بازیای هیوک

    یا زبون تیز دونگهه

    هیییییی

    زندگی

    من الان فک کنم از اون ۳تا گزینه تو گزینه ی اولم😅

    هنوز تو شوکم و خیلی ناراحتم که هم نفس تموم شد 

    ولی خوشحالم که با کسی مثل تو آشنا شدمو این ۶ ماه برام خیلی شیرین بود

    بعدشم به قول تو نباید ناراحت باشم چون شاهزاده هامون یه جایی از دنیا دارن به خوبی زنگی میکنن و خوشحالن🙂🙂🙂

    همین برای ما کافیه نه؟🙂

    خلاصه اینکه ببخشید اگه تو این چند ماه عظیتت کردم میدونم خودم زیادی حرف میزنم😅

    ولی تو هر موقع با مهربونی حرفامو میخوندی جوابمو می دادی...

    وای این خیلی ناراحت کنندس که دارم آخرین نظرمو میزارم..🙁

    خیلی دوستدارم خیلی خوشحالم که هم نفس به خوبی تموم شد امیدوارم همیشه شاد باشی و سالم

    I love you

    سارانگهههه

    مااااچ

    بووووس

    بای باییییی👋👋👋👋👋👋👋

    .

    .

    .

    .

    تازه بگما من مشتاقانه منتظر کارای دیگت هم هستم💙💙💙

     

     

     

     

     

    پاسخ:
    سلام اسرا جانم
    خوبم خداروشکر و امیدوارم توام خووووووب باشی نه خوب🤩
    تموم شد واقعا باورم نمیشه حتی نوشتنش برام تموم شده چ برسه ب آپ کردنش :|
    یهو الان دلم خواس به پهنای صورت اشک بریزم 😭😭
    آره من همیشه به فکرتون بودم واقعا واقعا همینطور بود. واسه همین هیچ وقت داستانو همزمان با نوشتنم آپ نمیکنم که مبدا شما منتظر و دلتنگ بمونین و یا خدایی نکرده داستان رها شه و ناراحت شین. 
    میشه ادامه ش داد 
    اما تو ذهنت 
    تو قلبت 
    جایی ک همیشه بوده و از اول اونجا نهادینه شد. 
    وگرنه اگه هم نفس بر دل نمینشت از دل هم بر نمی آمد 🤗💙
    یا شایدم برعکس =| حالا هر چی مهم نیت من بود ^~^
    اگه منظورت وان شاته ک گفتممم 
    مگه حرفای تو کپشنمو نخوندی با دقت؟
    گفتم قسمت ویژه دارم ینی همون وان شات اسپشال 
    که فقط برای خواننده های اسپشال از جمله خودته. 
    واسه همین ایمیل فراموش نشه
    حالا ما نتونستیم و نخواهیم تونس. ولی اگه هیوک اونجا بود واقا قورتش میداد 
    دیدی وقتی دونگهه عینک زده بود همین حسو نسبت بهش داش از بس از نظرش کیوت بود!!؟
    غر زدناشم همین حکمو دارن 🤩🥺
    نه تنها فقط شارژ نشد بلکه چشماشم تازه باز شد به روی بهشتی ک بهش سفر کرده بودن 
    هاوایی قلب و بهشت زمینه ولی دونگهه تا قبل از دیدن هیوک انقد بد عنق بود ک از شیشه ی ماشین حتی حاضر نبود بیرونو نگاه کنه 
    اما وقتی هیوکو دید. نگاه و دیدش به دنیا هم باز شد :)
    این خوشیا رو قبلا نداشتن 
    گرچه واقعا خیلی ساده ن..خوشی و لذتهایی ک تو زندگی مردم عادی به راحتی پیدا میشن تو زندگی هیچ کدوم از این شخصیتا تا قبل از این نبودن و این گرما و صمیمیتی که این مدت همه رو به هم نزدیک کرد چیزی بود که به اندازه ی چند تا آغوش ساده لایق بدست آوردنش بودن.. لایق این خوشبختی بودن..
    اره شخصیتی ک از آنا توی تصوراتمه خیلی با شخصیت چولا هماهنگ و مکمله و واقعا بهش میاد ^~^ دوسش دارم ^~^
    ریناااا 
    رینا منم.. یادت ک هس؟ 😎
    دعوت ویژه شدم به هاوایی تاره اونم ب عنوان مهمان 😎
    ایونهه نذاشتن دس ب سیاه و سفید بزنم اولش یکم خجالت کشیدم ولی جو انقد صمیمی بود ک سریع عادت کردم 
    خدایا این خوشی ها رو از من نگیر 🤭
    اگه هیوک بازی نکنه سنگین تره 😂😂 فقط اونه ک برنده س 😂😂
    تازه اون دستی هم ک تیم آنا و چول بردن عمدا احتمالا گذاشت ببازه که یکم خوش بگذره 😐
    وگرنه دونگهه هم هی داشت از هوش هیوک سواستفاده می‌کرد 🤭🤭
    نه معلومه ک سخت نگفت فقط دلش میخواس هیونگشو هم در حال بوسیدن کسی ک دوسش داره ببینه 
    حتی سوالی ک آنا و چولا از هیوک پرسیدن همش محض خنده و خوشگذرونی بود 
    حتی حرصایی ک دونگهه خورد هم جزویی از لذت بردنش بود و اصلا واقعی نبود :) 
    هیچل یکسال از برادر دونگهه بودن محروم بود بخاطر وضعیت کماش
    خیلی چیزا رو از دست داد اما هدیه ای که باید به دونگهه و معشوقه ش میداد سر جای خودش بود 
    حتی اگر دیر میشد به مدت یک سال!
    و واقعا هم ارزشش رو داشت این تاخیر...
    حالا چشماتو هم باز میذاشتی زیاد فرقی نداشت من عین همیشه با افتخاااار اتاق را ترک نمودم 
    و باقی فانتزی ها را به خواننده سپردم 😎🤘🏻
    داستانی ک دونگهه بنویسه.. از زندگی و یک سالی که بهشون گذشت 
    با حجم احساسات سرشارش واقعا خوندن داره.. درست عین ترانه هایی ک مینویسه و همیشه محشر از آب در میاد. 
    اولین باره که واقعا عین آدمای معمولی دارن یه پیاده روی طولانی میکنن 
    و هیچ برنامه ای برای مقصدشون ندارن 
    و این عمق آزادی ای بود که سالها خواستارش بودن اما همیشه ازش محروم بودن.. 
    وی همسر تپلی دوس دارد🥺
    هیوک قانون میذاره و خودش بی قانون ترین آدم دنیاس 😂
    گرچه دونگهه حریفش نمیتونه بشه و البته اینم دوس نداره ک بهش نه بگه :)
    گزینه ی اول 
    باعث خوشحاااالیییییه🙈❤️
    ناراحت نباش.. میدونم ته دلت ممکنه بازم دلتنگ بشی ولی ناراحتی شادی ها رو هم میپرونه 
    پس سعی خودتو کن 
    اذیت چیه من از همیناس ک تو این مدت لذت بردم 
    اذیت اونیه ک خواننده تمام مدت زیر آبه و هیچ وقت ب هیچ طریق نمیتونم بفهمم حسش چی بود ب داستانم 
    اما تو کسی بودی ک حستو بیان کردی و طرز دیدتو ب داستانم باز کردی و کمکم کردی 
    حستبی مراقب خودت باش 
    لاو یو تو 💙💙💙
    فعلا بابای 🤩❤️

    وایییییی باورم نمیشه تموم شده باشه 😭😭😭

    من به هر سه شنبه به خوندن هم نفس عادت کردم😭😭 حالا سه شنبه ها بی هم نفس یه چیزی کم داره☹☹

    مرسی شقایق جون خیلی فیک فوق العاده ای بود ... با قلم هنرمندانه ات واقعا احساسمونو درگیر هم نفس کردی😍😍😍

    خیلی جذاب و شیرین بود که بالاخره یه ماه عسلم رفتن ایونهه الیته اینو مدیون چولان😍😍😍

    این پارت واقعا لطیف و احساسی بود  و خیلی ازت ممنونم اینقدر محشر احساساتشونو برامون توصیف کردی😍😍

    مرسی عزیزم و خسته نباشی😘😘😘

    و بشدت منتظر فیک های قشنگ جدیدت با قلم همرمندانه ات هستم 

    مرسی دوستم واقعا واقعا بی نظیر بودی۰😘😘😘😍😍😍😍 💐

    پاسخ:
    منم همینطور..
    امروز چهارشنبه بود و من یه احساس خلا و کاستی تو قلبم بود چون بعد از شش ماه این اولین هفته ی بی هم نفس بود 😣
    خواهش میکنم خوشحالم ک می‌شنوم باب دل ها بوده 
    آره فقط یه ماه عسل کم داشتن که به لطف هیونگ عزیز اونم خوشبختی ایونهه رو تکمیل کرد
    خواهش خواهش ^^
    مرسی از تو و ایمیل فراموش نشه❤️

    باورم نمیشه تموم شد واااااى یعنى هیوک از اول عاشقش بوده؟! من که واقعا احساساتى شدم وقتى فلش بکا رو خوندم اتفاقا همیشه واسم سوال بود نه به اون تو بار ول کردنش نه به عیرتى بازیاى دو روز بعدش !! پس از اول عاشق بوده اصلا مگه میشه عاشق دونگهه نبود. وااااى قبلا بهت تو کامنتام گفته بودم که خیلى آدم تنبلیم تو فیک خوندن ولى همنفس به جرات اولین داستانى بود که هر هفته منتظرش بودم قشنگ همه احساسات آدمو به بازى میگرفت. اون از ٥ سال اینم از همنفس دارى توقعمونو بالا میبریاااا!! میدونم که همیشه بهتر میشه پس منتظر کارهاى بعدیت هستم نویسنده جان و در همینجا میخوام یه عالمه ازین با نظم بودنت تشکر کنم! یکى از دلایلى که من فیک نمیخونم بى نظمى نویسنده هاست که تا قسمت جدید رو بدن خواننده قسمت قبلى یادش رفته ولى تو همه تصورات منو از فیکا و نویسنده هاشون عوض کردى. یه عالمه خسته نباشىىىى و تبریک بابت یه خلوار انرژی مثبتى که به خواننده هات دادى و من مطمئنم که قراره همش به خودت برگرده❤️ باوررم نمیشه یعنى وانشاتم ازش هست؟؟! احسسسنت !! بسىى منتظرشم فقط ما که اینجا کامنت میزاشتیم از کجا بفهمیم؟! تا اون روز امیدوارم هرروزت بهتر از دیروز باشه. مرسى براى همه ی حساى قشنگى که برامون ایجاد کردى نویسنده جانم😍🥰❤️

    پاسخ:
    آره از اول. میشه گفت در واقع از نگاه اول. تو شبی که واسه اولین بار دیدش. حسی که بهش داشت یهو بروز داده نشد. یهو ریشه نگرفت بلکه یک سال تمام طول کشید تا ذره ذره تو تمام تن هیوک ریشه زد. ریشه ای که اولین جرقه ی احساسش تو نگاه اول ب دونگهه زده شد و شب تصادف دونگهه دیگه از کنترل کردنش عاجز شد و نگرانی و احساسشو بروز داد. به نگرانیت راجب فیک در حال آپ حق میدم ولی قبل از خوندن همیشه از خواننده ی مورد نظر اطمینان پیدا کن بعد بخون که مشکل پیش نیاد و بعدا ک رها شد اذیت نشی. مرسیییییی سلامت باشی. منم امیدوارم برگرده این انرژی. تنها چیزیه ک میخوام ^~^❤️خودم براتون میفرستم نگران نباش 

    سلام نویسنده ی مهربونم😍💙

    با خوندن حرفات چشام پر شد😢😭💙
    باورم نمیشه یعنی هم نفس از مرداد شروع شد؟ چه زود گذشته این ۶ ماه و چه زود تموم شد...
    هنوزم به اون روزی که تیزرو تو کانال گذاشتین فکر میکنم دلم گرم میشه... چقدر خوشحال شدم... راستش من الان ۶ ساله که الفم و فقط اون دو سه سال اولو تو گروه ها بودم و بعدش دیگه تو گروهی نرفتم و به خاطر همین به جز دو سه نفر دیگه هیچ دوست الفی ندارم... واسه همینه اسممو An ELF میزاشتم... ولی خیلی خوشحالم که تو فندوممون دوستایی مثل شماها هست... هم‌نفس باعث میشد حس کنم که تنها نیستم... من اولین فیک درحال اپی رو که استارت زدم ۵ ساله بود... همیشه فکر میکردم خوندن فیک درحال اپ ریسکه چون چیزی که نصفه بمونه رو دوست ندارم ولی تو نشون دادی که خوندن فیک درحال اپ چقدر خوبه ادم میتونه با نویسنده دردو دل بکنه و احساساتشو به یکی که درکش میکنه بگه...
    هم نفس یکی از اون فیکای محشری میشه که همیشه دلم براش تنگ میشه و باید فایلشو همیشه تو گوشیم نگهدارم تا وقتی دلم تنگ شد بازش کنم...
    به جرعت میتونم بگم نویسنده ی مورد علاقه می و از اولین فیکی که ازت خوندم(کال می) عاشق قلمت شدم...
    مای ادیتورم که هستی😍💙
    و این قسمت که نگم که چقدر بهشت بود...
    جوجه های عاشق بالاخره بعد دوهفته دوری بهم رسیدن😍💙
    لعنتیای شیرین عسل که دلمو میبرن😍
    آنا چه خوشگله خب😍 خوشم اومد ازش😍
    چقد اینجوری باهم بودناشون شیرین و قشنگه... ادم دلش گرم میشه...
    و هات داگمون که همیشه تو هر چیزی نامبر وانه😎😌💙
    لعنتی سر بازی جرات حقیقتشون مردم از خنده😂😂😂 هات داگ پررو😂😂😂 و سلیطه ی شیرین زبونش😂😂😂😂 دونگهه رو باید گرفت خام خام خورد😂😂
    جووون کیس هینایی(هیچول انا😂)
    یعنی یه همچین برادر زنی رو کی دوست نداره اخه😍 براشون ویلا خریده اونم وسط جنگلای هاوایی😍😌💙
    لعنتی عاشق ویلاشون شدم😍💙 و بالاخره شیرین عسلای هات به آغوش هم رسیدن😍😋💀💀
    اونجاش که دونگهه هیوکو صدا کرد و هیوک با هوم جوابشو داد و دونگهه گفت یادم رفت چی میخواستم بگم... و هیوک خندید... یعنی دلم قششششششنگگگگگگگ ضعف کرد براشون😍😍😍💀💀💀💀
    و دونگهه ی نویسنده مون😍 فداش بشم با اون عینکش😍
    شیرین عسلای خوردنی😍 و این قسمت جوجه ی مظلوم نما هات میشود... هات چیکن😂😂💕 دیگه هیوک جلو دهنشو گرفت😂😂
    وای چقد قشنگه اینجوری بالاخره بدون دغدغه و ارامش کنار هم زندگی میکنن😍😌💙
    ذوق جوجه برا خرید کردنش و لبخند هیوک و بخوریم یا چی؟😍
    عاااشق این غیرتی شدنای هیوکم😂😂😂😍😍😍 لعنتی تو فقط غیرتی شو با اون‌چشای ذوب کننده ت😍😍💀💀💀
    اونجاش که داشتن لباس پرو میکردن برگشت به دونگهه گفت تو نه😍💀😂
    و ارامش بخش ترین پارت و پارتی که دیالوگاش جون دادنی بود برای من اون صحنه ی کلیسا بود که هیوکم اومد تو... و گفت تو از اسمون افتادی وسط زندگیم... فقط پرت اسیب دید...واسه همینه که الان پیشمی...
    و اخر داستان وااااقعا برگام ریخت😍 لعنتیییییییییی خییییلی قشنگ بوووووود😍 تصور اینکه همه ی اون لحظه ها هیوک دونگهه رو دوست داشته خیلی شیرینه😍
    و اخرش که دیگه به نظرم داستانو خیلییییی قشنگ تموم کرد و اونم این دیالوگ بود
    +یه سوال بپرسم جوابمو میدی؟
    -همممم
    +از کی عاشقم شدی؟
    -نمیدونم خیلی وقته...
    واااای وای لعنتی محشر تموم شد ینی جایی برا حرف زدن نموند... همونجوری که گفتی😍💙
    اینم بگم که بی صبرانه منتظر وان شاتم😍 امیدوارم که به منم بدی💙 و اینکه منم مبخوام عضو کانال هم‌نفس بشم😍💙
    خب سخنان اخر... هم نفس همونطور که بالا هم گفتم یکی از فیکای محشر به یادموندنی میشه برام که فایلش همیشه باید تو گوشیم باشه... چون قراره دلتنگش بشم...
    و اینکه دلیل محشر بودن این اثر داشتن نویسنده ی خارق العاده ای مثل توعه💙 مرسی که اینقدر خوب و با احساس نوشتیش و مرسی که منظم اپش کردی💙 امیدوارم به زودی یه داستان دیگه هم بنویسی💙
    و حرف اخرم اینکه دستت درد نکنه مهربون💙 داستانت یه جوری محشره که تو کلمه نمیتونم توصیفش کنم😍💙
    خسته نباشی😘💙

    پاسخ:
    سلام بیسکوئیت تک تک اورجینال😆💙
    آره خودمم باورم نمیشد نصف سال گذشت با آپ هم نفس. 
    تازه اگه هفته ای یه بار اپ میشد از اول بیشتر طول می‌کشید. خیلیییی بیشتر
    بیا تو گروه ایونهه که تو لینک چنل ایونهه هست. اونجا آدمای زیادی هستن که به راحتی میتونی باهاشون دوست بشی. ما و ادمینا هم خوشحال میشیم^^
    بهت حق میدم که خوندن فیک در حال آپ رو ریسک حساب کنی. به هر حال خیلی فیکا بودن ک در حال آپ رها شدن یا خیلی به تعویق افتادن. ولی در مورد داستانای من خیالت کاملا راحت باشه چون من همیشه تمومش میکنم بعد شروع به آپ میکنم و تو روند آپ هم همیشه منظمم و ولش نمیکنم مگه این ک بیوفتم بمیرم 😂
    تازه برا این مشکل هم راه حل در نظر گرفتم. به دوستای نزدیکم وصیت کردم ک اگه مردم بقیه فیکمو اپ کنین 😂
    حال و هوایی ک بین نویسنده و خواننده هست به نظر من خیلی قشنگه. خصوصا تو وب واقعا متفاوت از تلگرامه و حس خاص خودشو داره 
    اولین فیکی ک ازم خوندی اولین فیکم بود 🥺 واعی چقد تو وفاداری 💙
    بلاخره شروع دوباره و زندگی بعدی ای ک ازش حرف میزدن شروع شد و با یه سورپرایز خیلی قشنگ هم شروع شد 
    واعی اسم کاپلی ای ک رو چول و انا گذاشتی رو سه نفر دیگه هم گفتن. عاشقتونم😂
    تازه ی چیزی بگم ضعف کنی 
    اینا بچه دار شن دونگهه عمو میشه🥺پدسگ🥺
    نویسندگی زیادی بهش میاد نه؟؟؟:)
    هات چیکن و هات داگ.. ترکیبی بسیار مکمل و متفاوت با سازگاری بیش از حد 😆
    خودش حق داره تقلب کنه ولی دونگهه نه 😐🔥
    هوم آره خب صحنه ی پایانی داستان رو همیشه دلم میخواست همینقدر آروم و پرارامش تموم کنم. نه حتی توی خونه یا تخت در آغوش هم.. تو یه جای معنوی و در حالی که دونگهه به قامت پرستیدنی هیوک خیره شده
    عه پس گزینه دوم؟ 🤩🤭
    مرسیییییی عزیزم 
    نظر لطف خودته. حتما که برات میفرستم سوال نداره. تو خواننده ی ویژه و همیشگی منی. فقط ایمیلت رو بذار چون جایی اعلام نمیکنم و خصوصی به کسایی که میخوام میدمش 
    خب باعث خوشحالیمه واقعا 🤗
    خواهش میکنم و خیلی خیلی خوشحالم ک دوسش داشتی هم نفسو❤️❤️

    سلام اونی شقا...

    راستش هنوز فایلو دان نکردم که بهونم ولی از وقتی پیش نویست رو خوندم حس میکنم به شدت بغضم گرفته...

    ما هم بهت خیلی وابسته ایم و به شخصه برات ارزوی بهترین ها رو دارم و دوست دارم همیشه و همیشه خوشحال باشی و چیزای خوبی رو توی زندگیت تج به کنی...

    همونجور کی در طی این چند ماه این مس خوبت رو با ما به اشتراک گذاشتی بدون ما هم خیلی خیلی دوستت داریم و خست کاملا دو طرفس... به شدت دلم برات تنگ میشه پس زود به زود بهمون یه سری بزن😍💙

    مرسی که هستی...

    از اول هفته داشتم غصه میخوردم که قراره دیگه هم نفس هم تموم بشه...فیکی که میتونم بگم در تمام زمان الف بودنم بیشترین تاثیر رو روم داشته و خواهد داشت... میتونم ازش درس بگیرم که نباید برای رسیدن به خواسته هام تسلیم بشم و با تمام موانعم رو به رو بشم...این فیک برام یه درس بزرگ بود...شاید حتی خیلی بیشتر از یه درس...

    یه انگیزه و یه حس خوب برای طی کردن روزایی که برامون روتین و اعصاب خورد کن شدن...

    بازم میگم مرسی که هستی...دلتنگمون نزار💙💙💙😍😍😍

    همیشه و همیشه موفق باشی حسابی هم مراقب خودت باش💙😘

    پاسخ:
    سلام عزیزم^^
    هر چقد تلاش کنم بگن ناراحت نباشین فایده نداره 😭😭
    ممنونم عزیز دلم. منم برای تو متقابلا آرزوی بهترین ها و خوشحالی رو دارم 
    معلومه ک سر میزنم. از دلتنگی هم ک شده سعی میکنم زودتر بیام پیشتون چشم 
    واو.. چی از این بهتر ک یه چیزی بنویسم که نه فقط از نظر احساسی به خواننده م حس خوب بده بلکه به آینده ش هم بتونه کمک کنه :) واقعا خوشحال میشم حتی اگه ذره ای درس و کمک بگیری ازش
    منم از تو مرسی عزیز دلم ک همیشه بودی و بهم لطف داشتی. منتظر قسمت ویژه باش🤩❤️

    به نام خدا سلام

    مح غمگین و دلخور صحبت میکنه عا عا هانا تول سد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭ایندفعه با کشتی بیا شقایق  بند نمیااااااااااد گریم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    شقاااااااااااااااااااااااااااآااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایق😭میدونی من تو حالت پشم ریزون سوپرایز شدم⁦☹️⁩💙 چوووووووون با اینکه همیشه میدونم تو به یه روشی قراره مارو بکشی ولی بازم هر دفعه روشت با روش دفعه قبلت فرق دارم و برگام میریزه....ایندفعه دیگ جدی جدی تیر خلااااااص بووووود قتل عااااااام کردییییییی

    خب منکه دلم برا حرف زدن برا همنفس اینجا تنگ میشه چیکاااااااا کنم...

    بانوی زیبای خوش ذوق هنرمندمون،شقایق وحشی و دوست داشتنی باغ همنفس،خالق لحظات شیرین شاهزاده های همنفسی  بووووووووووووووووووووسام به پیشونی ماهت😘

    مرسیییییییییی که هستیییییییی قشنگ جان..ایشالا همیشه بمونی برامون دوست داشتنی جان....

    شقایق خیلی ازین بابت ناراحتم که دیر به جمع همنفسیا اضافه شدم و کلی غصه خووووردم...همیشه ارزو میکردم کاش از همون قسمت اول همراهتون بوووودم...اینقد که بودن با تو و و بچها و حرف زدن درباره این داستان خارق العاده حسای خوووووب به ادم تزریق میکنه...منو بخشیدی بخاطر دیر ملحق شدنم؟؟؟؟؟؟؟خیلیییییییی بابت اشنایی باهات ذووووق دارم...تو یه دختر افسانه ای با فکرا و تخیلات دیوونه کننده ای هستی که ارزو میکنم با ما به اشتراکشون بزاری....بابت این سالی که صرف نوشتن این شاهکااااااااااااار برامون کردی از صمیم قلب ستایشت میکنم و ازت ممنونم خالق زیبای همنفسسسسسسسس

    میدونی شقایق دلم میخواست همینجوری همیشه سه شنبه هامون همنفسی باقی میموند خب مگ میشه...نمیدونم من الان منتظرم سه شنبه بعدی برسه ولی خب...عاح

    ولیییییی الان ک فکرشو میکنم میبینم ک لیاقت داشتم همنفسو بخونم اونم با قلم خالق زیبا و نفس ترشششششش پس اون گوشه کنارای قلبم حس قیلی ویلی دارم🤩

     

    میدونییییییی که کال می همیشه برای من اولینه...تا ابد

    ولی همنفسسسسسس کلا ی چیز دیگس ی حس دیگه ی حس عجیب...انگار هر لحظه کنار این شاهزاده های فرای دیوونه زندگی کردم ...الان واقعا حالت کمام...

    خودووووووووووو دور اون دونگهه کیوتی بد عنق و غرغروی که از هیوکش دوره و هی بهانه میگیره بگردمممممممم خب

    کوشولووووووی کیوت...فقط اونجااااااااا که رسیدن ویلا و هیوک پشت شیشه نگاش میکرد..یه حالت وات د فاک شده بود بچه..نمیخای پیاده شی جوجه؟؟

    منو بردی به اون قسمتای اول که هی جوجه صداش میکرد هیوک و دونکهه فحش و ناسزا میداد ک ما فقط چند ماه اختلاااف داریم لعنتی

    چقدم خشگل تو بغل هیوک بودو دورش میداد ...ازین صحنه اسلوموشنا اومد تو ذهنم ک دونگهه تو بغل هیوکههههه دورش میده خیلییییی خوشگل بووود

    وقتی تو راه رسیدن به ویلای قشنگ و خوشگلشون بودن من دلم از اینکه اونهمه کشش بینشون بود ضعف رفت خبببب....چولااااااا رئیس اعظممممممم

    واقعا خوشالم ازینکه دونگهه برادر خفنی مثل هیچول داشت...و اینکه کانگین دوباره محافظ شخصی جوجمون شددددددد هورااااا

    شقاااااااااااااااایق واااااااااای چقد اناااااااا خشگله خب...واقعا لیاقت چولا رو داره بنظرم.....مرسی که اینقد نکته سنجیو همه چیو تو بهترین حالت نشونمون دادیییییییی..مرسی مرسی مرسییییییییی

    واااای بازی کردنشونم مث دیوونه هاسسسس عاشقای خل و چل

    هیووووک باااااهوش لعنتی هی میبره خخخخخ چقد این جمع قشنگشون دوست داشتنی و پراز حسای خوب بود شقایق...وقتی بازی حقیقت و جرات و پیشنهاد کردن کیف کردم...وایییییی باورم نمیشه انا خیلی خفنههه ...عالییییی بود چقد شیرینن زوج هیچول و انا عسل عسلیااااا

    چقد در گوش هم پچ پچ کردنااااشون به دل ادم میشینه خب ای جاااااااانم

    وقتی از هیوک پرسیدن چند بار صدای ناله های دونگه رو دراوردی برگام ریخ🤣بچم دونگهه چقد جدی برگشت سمت انا تشر رف خخخخخخخخ زن داداشش کیووووته

    اعتماد به نفس و خونسری هیوک ادمو دیوونه میکنه وااااااای ...اخه مگه میشه ادم اینقد خفن و جذااااااااب

    چقدم سکسشون و رویایی و پر احساس بیان کرد:چشماشو میبنده و نفس نفس میزنه..عاح خدایااااااااااااااااااااااا من مردم دیگ ...مگ قلب من چقد تحمل داره اخهههههههه ..از نظر هیووووک توی تخت همسرش خیلییییی هاته واااای هات بیبه🔥هیوک میگه منو از چی میترسونی جوجع؟خوووودااااااااااا ینی از بودن با همنفسش و تریف کردن سکسش برا داداشش هیچ ابایی نداره تازه هیچول براش خوشحااااالم شد

    ای جووووووونم انا و هیچول همو بوسیدن خوشگلااااااااای کیوت

    امان از این زوج همنفسی مون اخه

    شقایق مرسی که ماه عسلشونو رفتن به همون کلبه ای ک هیوک تو شبای دوریشون ازهم برای جوجش توصیف میکرد تا دلش از فاصله بینشون نگیره و به امید اون روزا اروم شه...اینجااااا دقیقا همونیه که میتونه توصیف کننده قشنگ ترین لحظه هاشون باشه

    معجزه ی هیوک دونگس..و چی قشنک تر ازاین اخه😭

    دیوونه هااااااا کل خونه رو گشت زدن از اون حموم با وان پر گل گذشتن تا بالاخرهدبرسن به اتاق خواب....عاحححح قسمت هات ماجرا..

    اینقد بوسه های نفس نفسیشون دل ادمو اب میکنه شقایق اینقدددددددد زیاد که نگووو و نپرس اینقد همو بوسیدن که اصن شمارش در رف از دستشوووون و اون ۱۴ بوسه ک قرارشون بود کلا گم شد بینش

    واااای ببین این پسره ی کیوتو عاخههههه خوشبخال هیوک ک میتونه درسته قورتش بده...

    میگه هیوک..بعد جوجه ماهی یادش میره چی میخاس بگه...بنظرم که فقط دلش هوس صدا کردنشو داشت عاح

    میدونی اونجاااااااااا که دونگهه اول عشق بازی گفت دستامو ببند من قشنگ ی جون از جونام کم شد؟؟؟؟؟

    وااااااات؟دستامو ببند؟ ایجاااااااانم خب ...ولی میدونی چی بیشتر منوو دیوونه کرد 

    اینکه هیوک بازم حواسش بیشتر از خودش به دونگس و میگه اما تو دوست داری به کمرم چنگ بزنی😭😭مرتیکههههه شوووووووهر

    کشنده تر از اون این بود که حصار دستای دونکهه دستاییییی هیوک شد و چی قشنگ تر از اینکه دونگهه به بند هیوک کشیده بشه حین عشق بازیییییییییی😍

    وای شقایق من چی بگم بهت اخهههههههه چجوری بگم که ممنونتمممممممم شقایق مرسیییییی

    وقتی صب شد...تصور دونگهه ک با عینک و تکیه دادهدبه تاج تخت ادمو دیوونه میکنه خودوووووووووو چقد صحنه دلبریه🤩گفت میخام نویسنده شم و زندکیمونو بنویسم اسمشم بزاارم همنفسسسسسسسسس من نمیدونم چطوری زندم دیگهههههه

    الهی هیوک جذاب و غیرتی رو بگردم..مخالف کار کردن همسرشه دوس داره بیبی اش بعده اونهمه اتفاق تو ارامش استراحت کنه خببببببب حق میدم بهش

    تازه دونگم چقد عسل عسلی دفاع کرد از درخواستش...گفت خودت گفتی نویسندگی بهم میاد و این بهترینه برام‌چون عاشقشم...

    حتی برای رام‌کردن هیووووک اینکه همیشه وقنی هیوک از خونه میره بدرقه اش میکنه و وقتی برمیگرده به استقبالش میره رو هم پیش کشید کیوووووتک ناز

    واینکه هیوووووک ی شوهره تمام عیاره😩

    خدایااااااااااااااااااا وقتی میگم تمام عیاره ینی این...میگه بریم پیش دکتر فقط برا سلامتی پسر کوچولووووووش منکه میدووووونم

    جون جون میخاد که به روشای دیگم انجامش بدن ....خوشم میاد وقتی دونگهه سلیطه میشه و بی پروا ..فقطم این روشو هیوکه مسخره مزاج  میبینه و بسسسسس

    با دهنش با دستاش و من هیس میشممممممممممممممم🤭🤫

    میدونی در ظاهر فقط رفتن یه خرید ساده....ولی خب این قلم توعه که معجزه میکنه و ادم دلش میخاد حس کنه داره از نزدیک تعامل دوست داشتنی این دوتا پسر زیبا رو تماشا میکنه...چشماشو ببنده و حس کنه فروشنده اون پاساژه و دستشو زده زیر چونش..داره لذت میبره از این هاله عاشقونه ای که فضا رو پر کرده...

    ایجااااااان مسابقه میذاره با هیوکش خخخخخخخخ

    خوشم میاااااد از این دیوثیت هیوکککک تیشرتشو تو ملا عام عوض کرد و جر زد ولی تا جوجه اش خواست ازش تقلید کنه سریع گارد گرفت و گفت تو نه!

    شلوار دوسایز بزرگتررررررررررررررر الهی فدای حس مالکیتت بشم ..حق داری اخه اون باسن و رونایی که بیبیت داره دل همه رو خون کرده هیوکاااااااااا

    وقتی دونگهه رفت کلیسا اصلا فکرشم نمیکردم هیوک تصمیم بگیره که اونم برع

    وقتی پاشو گذاشت تو کلیسااااااااا فهمیدم که عشق میتونه ادمارو عوض کنه شقایق

    این همون هیوکی بودکه دونگهه و خداشو به سخره میگرفت

    ولی الان..کجاست..

    اومده تا دعا کنه برای زندگی قشنگش...

    و اون خلسه و خواب کوتاه دونگههه ...اره دونکهه همونیه که خدا برای هیوک فرستاد

    بالاش شکست و زخمی افتاد تو بغل هیوکش

    افتاد تو تن بغل کردنی هیوکش...

    شقایق من برا چند صفحه اخر واقعاااااااااا نفسم حبس بود...با هق هق 

    نمیدونم نمیتونستم تصور کنم که دارم به اخرش میرسمممممم

    اخری که انگار از اول برامون همنفسو مرور کرد...انگار همنفس واسه یه لحظه تو مغزم مرور شد از اون جنگ اول رسیدن به این صلح و عشق اخر

    این حسا واسه همون هیوووووکه؟؟؟وقتی لب دونگهه رو با چاقو میبرید تو قلبش چییییی میگذشت؟وااااای شقایقققققق دیووونم کردیییییی

    خدایاااااااا ینی ما از اول ی مشت اسکل بودیم ک فک میکردیم هیوک حسی به اون جوجه نداره؟؟چینجااااااا؟؟؟؟

    با اینکه بینشون مرز بووووود بازم دستشو گذاشت رو سرش و همین زمزمه بگیر بخابش تن لرزون دونگهه رو اروم کرد

    شقاااااااایق 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    اونطوری که هیوووووک دونگهه رو توصیف کرد....بنظرم نفس ترین توصیفهههههه نفسسسسسسسسسسی ترین

    چشمای قشنگی داره تنش بوی خاصی میده ی هاله ابی دورشه همونقد خنک و ابی شبیه اقیانوسه همونقد پر رمز و راز و پیچیده....من دیگه نمیدونم چطوری باید بگم دیوووووووووووووووووووووووونه شدم شقایق من دیووووووووونه قلمتم

    لعنتیییییییییی ازهمون نگاه اول عاشق شد ازهمووووووون نگاه اول

    چجوووووووری جیغ بکشممممممممممم الاااااااااان بنرذببموبپبپبدبدبدبدبپمبمبوبپبپبپپبپبنبنبنبنپبپبپبپبننبنبنلنلننلنبنببملندلدنللممبملنلنب

    هیچی هیچییییی الان فوق دیوونه شدممممممممممممممم واییییییی خدایاااااااااااااااااااااااااآاااایایدیددبدببدبدپبپبدبددزپزپرپپپرپرپرپرپرپرپپررپرپپلپ

    من واقعا غرق شدم تو دنیای همنفس ....دلم نمیخاد هیچ چیزی جلوی غرق شدنمو بگیره

    شقایقه عزیزمون

    مهربون ترین و زیبا ترین نویسنده قرن

    واقعا از اینکه همنفسو خلق کردی برامون از ته قلبم خوشحالم و ازت ممنونم..

    میدونم که این تشکر کردنای ما دربرابر شاهکارتو واقعا هیچه ولی لطفا قبولش کن😭

    شقایققققققققق با همنفس زندکی کردم....با این دوتا شاهزاده که الان دارن یه گوشه دنیا فارغ از اونهمه دردسری که پشت سر گذاشتن، با هم سر اینکه دونگهه جوجه نیس و فقط چند ماه بینشون فاصلس بحث میکنن و هیوکم برای ساکت کردن‌جوجه غرغروش لباش داره میمکه و گاز میکیره زندکییییییی کردم...و زندکی خواهم کرد

    چی قشنک تر ازینکه کتاب همنفس و باز کنم برم توی دنیایی عشقولانه ی دوتا شاهزاده زیبا....مح در سرزمین همنفس😍

    واقعاااااااااااااااا نمیتوووونم براش صبر کنم با جون دل منتظر لمس تک تک صفحات اون کتاب مقدسمممممممممممممممممممممم

    شقایق جونم امیدوارم همه حسای خوب واسه تو باشه و بس..قبلا هم کفتم تو همون ساحری هستی که واسه مدت کوتاهیم که شده مارو تو دنیای رنگارنگ داستانی که خلق کردی میبری و اجازه میدی همه بی رحمی های دنیارو واسه مدتی فراموووش کنیم

    به همه زبونهای دنیااااااااااااااااااا ازت ممنونم...انشالله برسه روزی که همو ببینیم و من با ذوق بالا پایین بپرمو هی دورت بگردم....

    فقط میتونم امیدوار باشم که زنده باشمو و شاهد شاهکارهای بعدیت باشم...

    شقایق عزیزم همیشه خوشحال و سالم بمون🥰

    مراقب حال خوبت باش چووووووووووون اینقد واسمون عزیزی که فقط دوس داریم شادی و خوشحالیتو ببینیم

    نمیتونم خداحافظی کنم.....نمیخامم بکنم...چون این تازه شروعشه نه؟تازه شروع دوستیمونه....

    ولی شقایق حق بده که این بغض لعنتی نذاره نفس بکشم...چطوری میتونم فراموش کنم..انتظارای شیرینی که برا همنفس میکشیدیم...ینی تموم شد این سه شنبه های همنفسی؟؟؟؟؟؟؟؟

    کاش بشه ی قراری بزاریم بین همنفسیا....مثلا سه شنبه ها یه ساعت مشخص بیایم و یاداوری داشته باشیم..یاداوری های همنفسی...عاح قلبم

    شقایق واقعا دیگ قلبم ارور داده

    فقط بگم که دوستت دارم خالق زیباترین توصیفات عشق خالص ایونهه ای...لطفااااااا مراقب حال دلت بااااش و از زندگی لذت ببر....همیشه خوشحال بمون🤩😍🥰😘

    💜⁦❤️⁩💛💚⁦♥️⁩🧡💙این قلبای رنگی رنگی همیشه واسه توووووو

    پاسخ:
    سلام مح
    آب برد... اینبار دیگه واقعا وبو آب برد.خدا ب من رحم کنه با این وضع و این طومار بلند که فک کنم بلندترین طومار وب باشه
    عزیزممممم ناراحت نباش☹️💞
    اوه پس دچار گزینه ی دوم شدی. خب خوشحالممم *-*
    عزیزممم سکانس آخرو میگی؟؟؟ راستش خودمم سورپرایز شدم. هیوک تمام مدت خود منم اسکل کرده بود 😁🤘🏻
    هیوک حتی نذاشت منه نویسنده هم بفهمم از نگاه اول عاشق شده و منم دست انداخته بود :) جدی میگم:)
    اشکال نداره ناراحت نباش. به جاش میریم تو گروه حرف می‌زنیم یا هر وقت دلتنگ بودی میای پی ویم حرف می‌زنیم. من ک همینجا هستم جایی نمیرم تازه هم نفس هم حتی تموم نشده و فقط آپ تموم شده. گوشه ای از داستان تموم شده. الان که سه شنبه ی بعدی رسیده یه هفته گذشته و ایونهه هنوز هاوایی ان.. حتی ماه عسلشونم هنوز تموم نشده و برنگشتن سئول. میبینی؟ هم نفس تموم نشده. فقط داستان ما تموم شده. وگرنه زندگیشون همینطوری ادامه داره.
    کجاش دییییررررر بود؟تو توی بهترین موقعیت هم اتفاقا اومدی. اصلا خودتو سرزنش نکن بخاطر دیر شدن چون هیچ وقت دیر نیست و خیلی خوشحالم ک شانس اینو داشتم که همین مدت هم باهات باشم.
    عایگو کال می🥺 با این ک نوپاعه و نقص داره دوسش داری و این واقعاااا برا من حس خوشحالی و افتخار داره. گرچه برا خودمم ارزشمنده چون اولین محرکی بود که باعث نوشتن داستانای بعدیم شد و من باور دارم هیچ داستانی رو نباید با دیگری مقایسه کرد. چون هر داستان حال و هوای خاص خودشو داره دنیای خودشو داره تفاوت خاص خودشو داره واسه همین دیگه نگرانه این نیستم که داستانای بعدیم از هم نفس کمتر باشن.
    هیوکم شکه شده بود و از چیزی خبر نداش.. ولی نهههه به اندازه ی دونگهه ای که بودنه هیوک انقد براش باور نکردنی ب نظر می‌رسید که فکر می‌کرد واقعی نیس و این چیزی که میبینه خیالیه.
    آره تو راه رسیدن ب ویلا شدیدا خودشونو کنترل کرده بودن. بعد از این همهههه دوری با یه بغل قانع نمیشدن فقط حیف که اسلام دست و بالشونو بسته بود😆
    آره بابا اصلا همون روز بعد از این که اخراج شد باز ب سمت/صمت/ثمت خودش برگشت چون رئیس جدید دوباره استخدام‌ش کرد به عنوان محافظ دونگهه 😎
    آره آنا خوشگل و در عین حال ساده و صمیمیه. کاملا درخور چولا
    هیوک هی برنده میشد و دونگهه از وضعیت هم تیمی سواستفاده میکرد😂شوهرش نابغه س چکا کنه خاعب😂
    میبینی چ دیوصن حالا فکر کردن هیوک سختشه این سوالو جواب بده ولی هیوک برگهای جمیع به جز کانگین را ریزاند :|
    من ک میدونستم اینا وقت شمردن پیدا نمیکنن و فقط ادامه میدن وگرنه وعده ی هیوک فقط بهونه ی بوس خواستن بود
    از اینجا ببعده حرفاتو سانسور میکنم و پاسخگو نمیباشم چون عرق شرم داره شر شر از پیشونیم میریزه
    لنتی چرا با جزئیات هرچی رو ک نوشتم تکرار میکنی تو ک میدونی چقد خجالتم میشه 😐🔥
    صب نشد ولی 🤭 فقط هیوک یکی دو ساعت خوابید و دونگهه زودتر بیدار شد که یکم تحقیق کنه راجب پایه ی نویسندگی
    نویسنده شدن چیزی بود که هیوک بهش یادآور شد با روحیه ی لطیف و پر از احساسش سازگاره
    دونگهه هیچ وقت حق انتخاب نداشت و کاری که دوست نداشت رو انجام داد. رشته ای که بهش بی علاقه بود رو خوند. اما هیونگی رو داشت که از شر این بند رهاش کرد و نذاشت دیگه ادامه بده تو شرکت.
    و همسری رو داشت که راجب شغلی که به دونگهه میومد با خودش فکر کرده بود.
    و خب چی بیشتر از ترانه سرایی و نویسندگی به دونگهه ی پر احساس میاد؟
    حتما موفق میشه و صد البته بهش علاقه داره. حالا که حق انتخاب بهش داده شد میخواد بره پی علاقه ش
    هیوک از این شوهراس ک دوس دارن زناشون تو خونه بمونن 😆 ولی خب دونگهه با حرفایی ک زد با لحن مصممی که حرف زد نه تنها هیوکو وادار به موافقت کرد بلکه چیزایی گفت که هیوک حتی حمایتشم میکنه.
    بله کاملا 😂 همین چند ساعت پیش هیوک برگای همه رو می‌ریزوند با زبون و رک بودن و ذکاوتش ولی حالا آنگاه که دهان هیوک توسط زبان چرب دونگهه دوخته میشه ===|
    قدرت زبون دونگهه اینه ولی نوبت به مسابقه گذاشتن بشه دونگهه اصن شرکت نکنه بهتره چون هیوک تو هررر زمینه ی فاکینگی برنده س 😐🔥
    واو.. تعریف و توصیف کوتاهی که از هاله ی عاشقانه کردی منو واسه چند دقیقه تو فکر فرو برد :)
    به نظرم احساسش واقعا معنویه. حسی ک ما به ایونهه داریم چه در داستان چه در واقعیت انقد قشنگه که با دیدنشون تو هر جایی حس میکنیم یه هاله ی گرم و عاشقانه اطراف اون مکان در جریانه.
    اون یکی محدثه دوستمون میگه این لباس پوشیدنای گشاد دونگهه اخیرا همش زیر سر هیوکه. منم گفتم واقن قضیه داره. الان چن وقته ک دونگهه جین تنگ نپوشیده؟ چننننددد؟
    نه دونگهه و نه حتی خودش انتظار نداشت لحظه ی آخر نظرش عوض شه و بیاد تو کلیسا
    خب ولی اینم از معجزات دونگهه بود نه حتی معجزات خدا! معجزه ی خود دونگهه.. بودنه دونگهه.. وجود دونگهه.
    منظور هیوک از طوفان سختی ای بود ک افتاد وسط زندگیشون و زخم دونگهه در واقع همون جای بریدگی زخم خودکشیش بود ولی هیچی از فرشته بودنش کم نکرد جز این که فقط بال هاشو از دست داد.
    میدونی اون سکانس های آخر.. مرور فیک و افشا شدن حقیقت واقعی
    منو الان یاد هری پاتر انداخت
    خواننده : After all this time?
    هیوک : always
    :)
    نوشتن همون جملات بود ک اقیانوس منو ساخت. در واقع هیوک ساختش. با درکی که از وجود دونگهه داشت!
    نخیر نمیتونی. من جلو غرق شدنتو میگیرم و سوار قایق خودم میکنم 🥺💙
    ینی چی هیچی؟ برا من زیادی هم هس. تو ک منو میشناسی من حتی توقع تشکر هم ندارم. اونوقت میگی کمه؟ این حرفای قشنگی که سر هر پارت بهم میزدی تمام اون چیزیه ک تو کپشن همین پست گفتم هر نویسنده ای بهشون نیاز داره پس با کامنتای من دیگه این شوخی کثیفو نکن. مال خودمه کامنتت به تو ربط نداره😎🔥
    خدا نکنه ک.. تازه تا اون روز هممون دور همیم و قراره خوش بگذرونیم. حتما نباید ک فیک و چیزی باشه ک بهونه جور کنه برا حرف زدن و دوست بودن.
    اصلا سخت نیس. هر سه شنبه میاییم تو گروه و با هم حرف میزنیم🤩🤩نگران چی هستی؟
    منم ازت ممنونم. واقعا ممنونم که این مدت هر چند ک اصلا کوتاه نبود و خودت میگی کمه رو با هم بودیم و کلی وقت گذاشتی تا این حرفا رو هر بار ب طور منظم بنویسی
    مراقب خودت باش حسابی و ازت خداحافظی نمیکنم چون این پایان نیس💙
    وااایییی خداااا باورم نمیشه تموم شددد عالیییی بوددد به جرعت میتونم بگمممم یکیی هز بهترین فیک هاییی بود ک خوندممم ینیی باورت میشه همش منتظر بودم سه شنبه بیاددد .عاشق قلمتم همه فیکاتو خوندم جان من بازم بنویس ک ما رو بیشتر عاشق ایونهه کنییی .و خلاصهه ک از این که طرفدارم این فیکم ب خودم میبالم.خیلیی خسته نباشی. بوس به کلت❤❤
    پاسخ:
    آره دیگه سرانجام هم نفس هم رسید. مرسی واقعا لطف داری. خیلییی خوشحالم ک قلم و داستان رو دوس داشتی عزیزم 💞💞
    سلامت باشی و فدات 

    سلااام😃خیلی خیلی خسته نباشی⁦♥️⁩،من جدا از خوندن این فیک لذت بردم و منتظر فیک های دیگه هم هستم...حیفه شما ننویسی😉💙💙

    پاسخ:
    سلامم. مرسی فداااات. منم امیدوارم ک برگردم البته بعد از یه استراحت طولانی 😆💙

    بازم من من تمام فیک هات رو خوندم و واقعا میتونم بگم جز بهترین نویسنده ها هستی بازم میگم مرسی که هستی واقعا مرسی 🥰🥰💋💋💋💋🥰🥰🥰 

    منتظر یک فیک فوق العاده دیگه ازت هستیم 💋🥰🥰

    دوست دارم 🥰💋💋💋💋 

    پاسخ:
    نظر لطفته. اونقدرام دیگه خوب نیستم 🙈💞💞💞
    می تو❤️

    واقعا مرسی از اینکه هم نفس رو نوشتی نمیدونم چطوری احساسم رو توصیف کنم من تمام قسم هایی که نوشتی رو خوندم و واقعا عاشق نوشته هاتم منتظر یه فیک قشنگ دیگه ازت هستم مرسی که هستی واقعا مرسی بخاطر تمام این زحمات از اینکه هم نفس تموم شد خیلی ناراحتم و بازم مرسی که عالی تمومش کردی مثل همیشه بهت افتخار میکنم 

    پاسخ:
    خواهش میکنم خیلی خیلی ^~^ باعث افتخار و خوشحالیه ک اینو میشنوم. ناراحت نباش و با فکر کردن بهش خاطره های خوبشو به یاد بیار. مرسی عزیزم

    باور اینکه انتظار سه شنبه ها دیگه به قسمت بعدی و پر از ماجرا هم نفس ختم نمیشه حس عجیب و ناراحت کننده ای داره 

    من وقتی با یه سریال یا کتاب به مدت طولانی درگیر باشم اصلا دوست ندارم تموم بشه حتی اگه داستان هم تموم بشه از نظر نویسنده من تو ذهنم داستان رو ادامه میدم و تا چن هفته هنوز هم درگیرش میمونم الان باز هم به همون حس خلا رسیدم سخنه باور اینکه همین جا تموم شد درسته ادامه این داستان همون جمله معروف اخر داستان هاست (و با خوشبختی در کنار هم زندگی کردن ...) یه جمله ای که ادم دوست داره جاش ادامه اش رو هم ببینه و بیشتر باهاشون وقت بگذرونه 

    تیکه اخرش یه حس خوب میداد البته میشد حدس زد که هیوک زودتر عاشق دونگهه میشه اخه نه برادری مثل هیچول داشت و نه مادری مثل مادر دونگهه ولی باز هم حس خوبی داشت 

    ممنون من بیشتر از داستان اولاش از قلمتون خوشم اومد اینکه داستان سلیس و اروم پیش میرفت و انگار داشتیم کنار شاهزاده ها زندگی میکردیم 

    منتظر داستان جدید با اشناهای غریبه امون با قلم خوبتون هستم امیداورم زودتر شروع کنید 

    پاسخ:
    اره خودمم خیلی عادت کرده بودم هم به وب و آپ
    و هم به هم نفس که حالا دیگه واقعا پرونده شو ببندم بذارم تو قفسه کنار فیکای تموم شده ی قبلی
    عادت خوبی داری ..این باعث میشه هم از فانتزیای ذهنت لذت ببری و هم کمتر دلتنگ داستانی ک تموم شده بشی
    هیوک دچار معجزه ی عشق در نگاه اول شد اما بعدش طی این یک سال زندگی هیچ معجزه ای بزرگتر از خود دونگهه و تاثیرات دونگهه تو زندگیش ندید!
    ممنونم عزیزم منم امیدوارم 

    آخخخ که با این هم نفست نفس ما رو بریدی

    شیش ماهه با هر آپت تپش قلب می گرفتم(جدا می گما)

    هی منتظر بودم قسمت آخر شه نفس راحت بکشم، برم دراز بکشم با خیال راحت بخونم. هی جلو خودمو می گرفتم. چون می دونستم بخونم روانی میشم.

    هنوز نتونستم پنج ساله رو هضم کنم. تحمل این چند ماه باقی مونده سخته. تو رو خدا زودتر بده.

    خوش ب حال اونایی که اون فایل ویژه نصیبشون میشه😭 اینا از خوبای روزگارن. نوش جونشون

     

    خیلییی خسته نباشید باید بگم بهت. من همون یکی دو پارت اولی که خوندم دیدم انقدر که مرگه قلبم نمی کشه تا هر هفته صبر کنم. مجبور شدم نخونم. ولی با هر اپ یه حس شیرینی بهم دست میداد. چون می دونستم قراره یکی از اون فیکایی باشه که هرشب باید مرورش کنی و با اب قند بخونیش.

    همون تیزرش که اومد من اولین نفر پیام دادم😂 فک کنم قسمت اخر اخرین نفرم که پیام میدم😀

     

    امیدوارم بعد یه استراحت، با یه فیک دیگه بیای و دلامونو شاد کنی

    تو رو خدا به قلبمون رحم کن و زودتر فایلو بده. من از همین الان دلم اون اسپشاله رو خواست😀😢

     

    مرسی که هستی و می نویسی💙💙💙 خیلی دوست داریم

    پاسخ:
    برا خودمم نفس نذاش 
    طوری خسته م کرد که باید برم شونصد روز برا خودم تنفس اعلام کنم
    ولی کنار خستگی لذت هم داشت نوشتن و آپ کردنش ^^
    اها پس چند قسمت اولی رو خوندی 
    نگران نباش عزیزم همنطور ک این شش ماه به سرعن برق و باد گذشت بقیه ش هم زود میگذره

    سلامت باشی مممنونمممم *____*
    اره انشالاا ک همینطور باشه برات و ازش لذت ببری^^
    ادمین فیکمون از همون اول اعلام کرد فایل کامل باید سه ماه بعد از اتمام آپ شه XD

    منم همینطور عزیزم *-*

    سلام نویسنده جانم*-*
    من از زمان آپ کال می هر قسمت باهات بودم کلی ذوق کردم حرفاتو خوندم*-*
    کال می همیشه واسه من خاص ترین فیک ایونهس فضاش یجوری خیلی دلبر و خاصه
    دونگهه ای که هیچی نمیگ و پیش بردن داستان یکطرفه واقعا سخته و هر کسی از پسش برنمیاد
     
    فیک تپشم ک از اولش درگیر عشق و احساساتشون بودیم تا اخرش بدون لحظه ای توقف*-* 
    جوری قلبامونو بازی میدادی ک هر لحظه هممون نیازمند دکتر لی هیوکجه میشدیم😅

    خلسه شیرینم که مث اسمش هممونو چند لحظه وارد شیرین ترین خلسه کرد همراه با دونگهه ی کیوت در دوران نوجوانیش*-*

    از دلبریای 5 ساله نگم ک ب معنای واقعی کلمه مردممممم واسش لنتی خیلییییییی عالی بود💔😭
    لحظه ی جداییشون دیالوگ هیوک خیلی لنتی بود😭

    ✨بیا بخوابیم دونگهه...بیا خواب همو ببینیم...تو بیدار میشی...ولی من هرچقدر خوابیدم و بیدار نشدم،بازم منتظر بیدار شدنم بمون✨
    وایییییی جوری ک هیوک ساعتو بهش یاد داده بود چقد کیوت بود😭😭

    لحظه ی دیدنشون بعد چندسال و اینکه مصنوعی پیش نرفت و هر لحظش خیلی عالی پیش رفت*-*
    بخوام درباره ی 5 ساله حرف بزنم باید کلییییی وقت باشه ک اصل مطلب ادا شه:|💙
    و اما این قسمت سراسر کشنده -______-
    عاخخخخخخخخخ که انقد شیرین بود و سراسررررر ایونهه فقط باید با اب قند خونده میشد*-*
    هیچل*-*لنتی*-*هیونگ نمونه*-*رئیس*-*جنتلمن*-*دوست داشتنی*-*
    الهییییییییی آرزوی جوجه هیوکو براورده کرد^-^و هم چنین تصورات ما تو اون دوران سخت دوریشون*-*

    انا و هیچل هنوز با بی حیایی هیوک اشنا نبودن و کاملا سوپرایز و اشنا شدن😂 اگ هیوک حس مالکیتش رو دونگهه انقد زیاد نبود مطمعنن عملی بهشون نشون میداد°~°

    حس مالکیتش جوری جذابه که فقط میشه بهش گفت چشممممم*-* اخلاقشم جوری وحشیه که جوابی بجز چشمم بشنوه قیامت میکنه:|

    واییییییییی خدایااااااااااااااااا کل این همه قسمت و دلبریا و ماجراها و استرساش یطرفففففففف اخرش چیییییی بوووووود😭😭😭
    چییییییییی بوووووووووووود😭😭😭
    قلبممممممممممممممممممممم😭😭😭
    هیوکی از اولش ی وحشی جذاب بود و اخرش تیر خلاصو زد:)
    خب لنتی چرا اینجوری عاشق میشی:)
    اینهمه وقت جوجشو دوست داشته:)
    و ما بیخبر از همه جا:)
    اوکی بای مای لایف:)
    وحشیِ جذابِ ناآشنا با واژه ی احساس بدست لی دونگهه کاملا متحول شد^-^
    و کاملنم حق دارههههه کی میتونه خودشو از دست دونگهه حفظ کنه-____-

    و جواب گزینه هاتم باید بگم پشمامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم-________-
    مرتیکه ی عاشق جذاب:|

    برم دوباره از اول بخونم با فهمیدن احساس هیوک حتما بیشتر منهدم میشم:|✨💦
    و در اخر ب پایان رسید این فیک ولی فیک های فوق العاده ی دیگ از نویسنده ی قلم جادویی من هم چنان باقی است*-*
    از وقت و انرژی خودت میگذری که این حس خوبتو ب ما منتقل کنی کلیییییی زیاد ازت مچکرمممممم*-*و از ته ته ته ته قلبم امیدوارم کل انرژی ک به ما منتقل میکنی سمت خودت برگرده*-*و هم چنین وجود داشتن ی هم نفس تو زندگیت💙

    خستهههه نباشییییییییییییی نویسنده جانم*-*🍭🍭🍭

    پاسخ:
    سلام عزیرم
    بله یادمه..فکر کردی چون زمان زیادی گذشته فراموش کردم؟*_____*
    هیچ وقت فراموش نخواهم کرد و همیشه بابت همه ی بودنات ممنونم ازت عزیزم

    وای چند خط و جمله ای که درباره ی هر یک از داستانام گفتی خیییللییی احساساتیم کرد
    واسه چند دقیقه فقط به صفحه خیره بودم و بهشون فکر میکردم :)
    5 ساله رم ک معلومه خیلی دوس داری:)) جانم ک ..
    ارههه این قسمت خودش یه وان شات جداگونه بوووود با ژانر عاشقانه و زندگی روزمره XD
    دقت کردی چقد رئیس بودن ب هیچل میاد؟ :) 
    این ک هیچ ..برنامه ی ماه عسل براشون ریخت 
    و هدیه ی ازدواجشونم با به قول خودش تاخیر داد ولی چه بهشتی شد این هدیه ی با تاخیر..
    درست مطابق بود با فانتزیای ایونهه 
    الان چیزی نمونده که نداشته باشن و البته مادیات اصلا مهم نیس و بالاخره به اون آرامشی که لایقش بودن رسیدن
    اره ممکن بود جهت تفهیم بیشتر به صورت تصویری هم نشون بده XD (دارم با لپ تاپ جواب میدم اموجی ندارم دست و بالم بسته س:|)
    یس
    از اول 
    یا شاید به بیان دیگه 
    از همون نگاه اول
    عشق در نگاه اول 
    تو دل هیوک ریشه زد..عشق در نگاه اول وجود داره حتی واسه کسی مثل هیوک که معنی عشق رو نمیفهمید وجود داره
    و تمام مدتی ک باهاش دعوا میکرد با خودش لجبازی میکرد نه با دونگهه
    بخدا منم بیخبر بودم:| از اول نقشه نداشتم براش 
    هیوک اسکلمووووون کرده بود 
    یادته تو قسمت قبل بهش گفت مادرت کاری میکنه ک شیطان به خدا ایمان بیاره؟؟
    این کارو دونگهه با خودش کرد:|
    بخون*_* امیدوارم بچسبه بهت و حسابی لذت ببری
    خواهش میکنم عزیزممممم بابت اروزی قشنگت ممنونم.واقعا تو زندگی چیزی بالاتر از داشتن حس خوب و ارامش نیس.امیدوارم هممون همیشه داشته باشیمش
    فدایت سلامت باشی :*

    اونییییییی😭😭😭

    تمام این 60 صفحه ایی که خوندم سعی کردم اصلا به این فکر نکنم که قسمت آخره هم نفسه و دیگه سه شنبه های خوشگلمون به پایان میرسه ...ولی اون چند صفحه ی آخر علاوه بر اینکه باعث تعجب شدم مقاوتم در برابر اشک ریختنم رو هم از بین برد😭😭😭😭😭

    این حجم از عشق هیوک هیچ حرفی باقی نذاشت...

    ولی اونیییی ما دلمون برا شاهزاده هامون تنگ میشه که😭😭😭

    واسه سه شنبه ها...

    واسه انتظارامون برای ساعت 8 شب...

    واسه حس خوبی که هم نفس بهمون میداد...

    یادم نمیاد تاحالا واسه تموم شدن فیکی گریم گرفته باشه ولی اون چند صفحه ی آخر.... :)

    از هفته ی پیش فک کنم هر روز به دوستم میگفتم این هفته پارت آخره هم نفسه و دوتاییمون باهم غم باد میگرفتیم ولی الان که دارم فک میکنم هم نفس انقدر خاطره های خوب واسمون ساخته که حتی بعد از تموم شدنش هم بهمون آرامش بده ولی دلتنگی دیگه کاریش نمیشه کرد....

    خب از گِله کردنا که بگذریم میرسم به آخرین نظرم واسه هم نفس

    به جرئت میتونم بگم این پارتو ده ها بار هم که بخونی کمه از بس آرامش بخش بود😍💙

    بعد از اون همه جنگ و دعوا دوری از هم واقعا باید دست هیچولو بوسید به خاطر این به فکر بودنش❤

    حیف,آنا چقدر دیر وارد داستان شد ولی همین حضورش هم خیلی دوست داشتنی بود...

    اول پارت وقتی دیدم دونگه دوباره داره میره هاوایی ی لحظه دلم خواست خفت کنم که دوباره داری جداشون میکنی ها ولی یهو به ذهنم رسید شاید هیوک هم اونجا باشه و بعلهههه حدسم درست بود😂😂😂

    چقدر این جو 6 نفره خوشگل بود چقدر محیط اطرافشون گرم بود😍❤💜

    خوشم میاد پارت آخری هم از رک بودن هیوک که هممون عاشقشیم بی نصیبمون نکردی😂👌

    اینطوری که اینا یهو بلند شدن برم غلط نکنم بچه یکیشون رو گاز بوده😂😂

    تصور دونگهه ایی که داره هم نفس می نویسه منو کشت اونیییی💙

    هرچقدر از خوبیای تعاملات این دوتا شاهزاده بگم حق مطلبو ادا نمیکنه حقیقتا اینو فقط اونایی حس میکنن که پا به پای این دوتا تموم فراز و نشیبای داستان تموم لحظه های خوب و بدشو دنبال کردن...مگه نه؟ 

    و چقدر زیبا که هیوک از عشق دونگهه خدا رو پیدا کرد من خودم عاشق این لحظه شدم...خیلییی خوب بود....

    خب حالا میرسیم به حرفات که از همیشه طولانی تر بود..

    شاید باورت نشه ولی من حرفاتو هم با غم خوندم😂😂

    چقدر خوشحالم که الفا باعث شدن تو از نوشتن دست نکشی و امسال از تابستون با هم نفس بهمون آرامش بدی... 

    و امیدوارم هرچه زودتر جای خالی هم نفسو با ی فیک بهتر پر کنی و ما هم دوباره باهات همراه شیم فقط دفعه بعد به دوبار آپ در هفته عادتمون نده بعد بکنش ی بار در هفته حقیقتا سخته 😂😂 

    و در آخر ازت خیلیییییی ممنونم که انقدر خوش قلب و مهربونی که با تموم اذیت کردنای ما و کامنت نذاشتنامون تنها ی بار فیکو رمزی کردی که اونم فک کنم به همه دادی رمزو:) 

    و از ازاینکه یکسال وقتتو گذاشتی و هم نفسو نوشتی که با ما به اشتراکش بزاری و لحظه های خوب واسمون بسازی خیلیییییی ممنونمممم😍🙏

    تا آپ کردن فیک جدیدت فعلا خدافظ👋🙋💙

     

     

     

    پاسخ:
    کار خیلییی خوبی کردی
    اتفاقا منم میخواستم بهتون یادآور بشم ک موقع خوندنش اصلا فکر نکنین قسمت آخره و فکر کنین یه قسمت دیگه عین بقیه ی قسمتاس و روزمره و عاشقانه. 
    همین حجم از عشقش بود که نگاه آخر دونگهه رو به خودش در حد پرستیدن کرد 
    دونگهه در همون حدی ک خدا رو میپرسته هیوک رو هم میپرسته با تمام چیزی که هست
    منم دلم خیلی تنگ میشه 
    اما میدونم این دلتنگی هم گذرا و موقتیه 
    و بازم یه دیداری هست 
    تازه فکر نکن هم نفس تموم شده این فقط بخشی از زندگی روزمره شون بود 
    اوهوم چولا بهترین کار ممکن رو کرد 
    به راحتی مقدمه ی یه سفر رو چید با عنوان ماه عسل ایونهه و حتی یه خونه بهشون هدیه داد که ناخواسته شبیه فانتزیا شون بود 
    میشه گفت یه خستگی بزرگ و طولانی از تنشون در رفت و زندگی جدید و بی دغدغه شون با این سفر آغاز شد 😍
    ینی تو 37 قسمت قبلی با داستانی ک پیش بردم نتونستم راضی نگه ت دارم ک فقط با دیدن یه سفر یهویی میخواستی خفه م کنی؟ 😐
    خب من هرکاری کردم بی دلیل نبوده.بخاطر این بوده ک داستان ب اینجا برسه. پس این هاوایی هم قبل از قضاوت دلیل داشته 
    نه خب هیوک کی دست از رک بودن برداشته که الان بار دومش بوده باشه 🤭😂
    هیوک بود ک هاله ی نویسندگی رو درون وجود دونگهه دید و هر طور فکر کنیم نویسندگی، ترانه سرایی واقعا ب دونگهه میاد و برای تجارت و سیاست اصلا متولد نشده 
    هیوک حتی تا لحظه ی آخر نمی‌خواست بیاد تو کلیسا ولی فقط طی چند لحظه چند صدم ثانیه ناخواسته واسه اولین بار پا به همون مکانی گذاشت که ازش بیزار بود 
    و این قدرت عشق و علاقه س 
    این دوتا ناخواسته تفاوت هاشونو نادیده میگیرن و به یه سمت کشیده میشن. به یه نقطه که تفاوتاشونو تبدیل به اشتراک میکنه 
    حالا تو بذار عرق هم نفس خشک بشه و من شروع به نوشتن کنم بعد درباره ی اپش حرف می‌زنیم 😂😂ولی باشه. انشالااا💝
    آره راستش به خیلیا دادم. اصلا دلم نمیومد وقتی یه غریبه میومد میگفت رمز حتی با وجود لخت بی ادبانه ش رمزشو براش نفرستم ولی از دفه ی بعد سعی میکنم انقد مهربون نباشم و رمز به زیر آبیا ندم 🤭
    خواهش میکنم عزیزم 😍😍😍بابای فعلا🤘🏻

    باورم نمیشه تموم شد اصلا دوست نداشتم تموم بشه😫😫😫

    شقایق چرا فیلم ترکی نگاه نمیکنی آخه😫 طولانی و بنویسی هی کشش بدی اصلا تموم نشه😫البته اینا همش فقط شوخیه هیچ کدوم از اون فیلم ها به پای فیک های قشنگت نمی‌رسه .😍😍😍

    با فیک قشنگت همیشه شنبه و سه شنبه های قشنگ رو برام آوردی. با تک تک فسمت هاو کلماتش زندگی کردم.وقتی خسته از دانشگاه و کارآموزی میومدم  با هیجان که امروز شنبه یا سه شنبه میومدم تو سایت تا ببینم هم نفس رو آپ کردی یانه گرگه که اواخر فقط سه شنبه آپ میکردی .میدونی وقتی سرت شلوغه بخوای یا نه یه خرده سوجو تو زندگیت کم رنگ میشه گر چه تو نمی‌خوای اتفاق بیوفته ولی باخوندن فیک ات و منتظر بودن براش باعث شدی تو این همه شلوغی ایونهه عزیزمون تو زندگیمون پررنگ تر باشم و بیشتر بهشون فکر کنیم بسیار سپاسگزارم برای این😘😘😘

    امیدوارم بازم ایده خوبه و قشنگ بیاد تو ذهنت و بخوای برامون بنویسی.خسته ام نباااشی حسابی 🙏 

    منتظره تک شانس هم هستم زیاد منتظرمون نزاری خسته نباشی عزیزم دستت درد نکنه پنجه طلا 😘😘

    پاسخ:
    فیک خیلی طولانی ای بود و البته همین طولانی بودنش شماها رو وابسته کرد
    باورت میشه اصلا تا حالا فیلم ترکی ندیدم جدا از شوخی 🤭🤭
    خوشحالم ک طی این مدت این احساسات بهت القا شده عزیزم و برای مدتی حالت رو خوب میکرده 💝
    انشالا. خودمم دوس دارم این اتفاق بیوفته و بازم بتونم بنویسم ^^
    ایمیل فراموش نشه 

    من خیلی تا حالا فیک خوندم ولی بجز فیکای خودت که بدون استثنا همشون مرگن، فقط یه فیک دیگه بود که تونست منو کاملا دگرگون کنه. ولی همنفس اولین و تنها فیکی بود که نتونستم تو قسمت نظر دادنش تنبلی کنم و سرسری بگیرمش بس که از همون اولش دلمو برد و شاید باورت نشه ولی برای من دل نوشته های خودت در حد فیک دوستداشتنی وجذاب بود واینا هم برام دقیقا مثل یه داستان دنباله دار شده بود.حتی کامنتای بچه ها رو میذاشتم وقتی جواب دادی با جواب خودت میخوندمشون وکلی از نحوه حرف زدنت با خواننده هات ذوقت رو میکردم وقربون صدقت میرفتم.آخه تو چرا اینقدر ماهی عزیزم؟به جرات میتونم بگم اولین نویسنده ای هستی که اینطوری شیفته اخلاق و منشش شدم.از هر کلامت صداقته که تراوش میکنه والبته چشمای منو به شکل قلب در میاره.و خوب حالا که داستان نویسنده شدنت رو گفتی، باعث شد که تصمیم جدی بگیرم تا به حرفت گوش کنم و برایبقیه نویسنده ها هم چیزی کم نذارم.گرچه مطمئنم هیچکی شقایق عزیزم نمیشه.و در آخر میخوام یه بار دیگه تشکر کنم ازت بخاطر همه زمانهایی که برامون  صرف نوشتن کردی و بزرگترین سرمایه زندگیت یعنی زمان باارزشت رو به ما اختصاص دادی وحرفامون رو خوندی وبهش جواب دادی.ازت خداحافظی نمیکنم چون این تازه شروع دوستی ماست و امیدوارم به زودی دوباره شاهد یه شاهکار دیگه ازت باشیم.هزار ویکی بوس روی لپات از طرف طرفدار دوآتیشت

    پاسخ:
    پس منم باید از هم نفس ممنون باشم چون فقط یه داستان از تعامل و زندگی ایونهه نبود و یه پل ارتباطی بین و من آدمای جدید ایجاد کرد. هم باعث شد با الفایی که تا حالا نمیشماختمشون آشنا شم و هم دوستای بیشتری پیدا کنم.
    عزیزمممم نظر لطفته. من اینجوری ام که وقتی یکی نظر میذاره با دقت جواب بدم اصلا نمیتونم ازش سرسری رد شم یا با یه تشکر کوچیک تمومش کنم. گاهی وقتا پرحرفی ام میکنم اما خب دست خودم نیس. واقعا امیدوارم حتی اگه شده تعداد کمی به حرفایی که تو کپشن زدم توجه کنن و بهشون فکر کنن چون مسئله ی خیلی مهمیه.ممنونم که توجه کردی. 
    واقعا که تشکراتت خستگی از تنم در کرد و لبخند ب لبم نشوند. منم همینطور خداحافظی نمیکنم *-* بوس بک :*

    دوبااااره سلاااااام

    کل این قسمت یک طرف آخرش که عاشق شدن هیوک بود یک طرف
    همه لحظاتی که داشتم فحشش میدادم و میگفتم چقدر وحشیه عاشق بود پسرمون

    دونگهه نویسنده

    عینک مطالعه زده , پای لپ تاپ داره تایپ میکنه  و...

    فکر کردن بهش هم دلمو آب میکنه

    هیییی روزگار

    هیچولم مزدوج شد
    هیییی
    ولی کانگین همینجوری موند
    البته زوج شدنش با رینا نشون خوبی بود
    ولی اگر کسی نبود من حاضرم با کانگین زوج بشمااا بخدااا
    اصلا تو قسمت ویژه داستان منو کانگین بنویس
    38 قسمت برای ایونهه نوشتی قسمت ویژه برای کانگرا یا کانگسا هرچی اصلا سارا و کانگین بنویس

     

    قسمت ویژه شامل منم میشه؟؟؟
    باید گروهی عضو بشم یا تو چنل فیک ایونهه رمزی میذارید؟؟

     

    خب خب خب

    خیلی خیلی خیلی مررسی
    واقعا عالی بود
    من تو بیان احساساتم خیلی بدم و نمیدونم الان چجوری نشون بدم که واقعا از تک به تک کلمات و جملات این داستان لذت بردم

    مرسی از زحمتی که کشیدی و این داستان زیبارو خلق کردی
    مرررسی از عکس هایی که برای هر قسمت میذاشتی , کپشن هایی که مینوشتی
    مرسی از وقتی که گذاشتی

    ما راهی برای جبران این همه حس خوب نداریم , امیدوارم به جبران این همه حس خوبی که به ما دادی خدا برات جبران کنه و زندگیت پر از حس خوب , آرامش و شادی باشه در کنار خانواده و کسانی که واقعا دوسشون داری و دوستت دارن

     

    خب سه شنبه دیگه چیکاره ایم؟
    داستان جدید شروع نمیکنی؟

     

    پاسخ:
    سلام ^^

    آره توی اون قسمتای اول داستان که حرص شما رو در می‌آورد 
    یا ازتون فوش می‌خورد در واقع عاشق دونگهه بود 
    اما فقط فرق بین عشق و خیلی چیزای دیگه رو نمیفهمید. در واقع معنی عشق رو نمیفهمید. 
    آخه بگو توی کیوتی عینک دیگه چرا میزنی 
    عایا رواست با هیوک اینکارو کنی؟ TT
    کانگین اگه سینگل نباشه پس کراش شما کی باشه؟
    البته همه قرار نیس آخر داستان به هم برسن و این حرفا وگرنه فیلم هندی میشه 
    کانگرا کانگسا😂😂
    آره تو ک از اول باهام بودی حتما شاملت میشه 
    نه نیاز نیس عضو جایی بشی خودم برات میفرستم 
    نه اصلا ب نظرم بد نیستی 
    تازه ازت ممنونم که با این حرفا همیشه میومدی و حرفاتو بهم میزدی 
    کاری که خیلیا نمیکنن و یا تنبلیشون میشه.. حتی کسایی ک تو بیان احساساتشون خیلی خوبن 
    ممنونم عزیزم بابت این آرزوی قشنگت یه عااالمه 
    نه فعلااا شروع نمیکنم 
    بذار عرق هم نفس خشک یشه 😂

    آقاااااااا....چرا آخرش اینجوری بود اخههههههه😭😭😭😭😭😭😭😭من مردم که!یه ساعت کامله الان به دیوار زل زدم😭😭😭😭از همون اول دوسش داشته وحشی روانییییییی😣😣😣😣😣از همون اول اولششششش😣😣😣😣😣😣من میمیرم برای اینجور فلش بکاااااا عرررررررربجبحبحینبنچبچسینکیجش

    پاسخ:
    پس گزینه ی دوم شاملت شده 🤩🤩

    *_* I'M CRYING BUT IN A COOL WAY

    پاسخ:
    جوون

    اولش این شکلی‌ بودم وقتی پست همنفسو دیدم :

    ☹☹☹☹☹😟😟😟😟😩😩😩😩😩😢😢😢😢😭😭😭😭😭 و با کلی داد و فریاد که این دیگه پست آخره مامانم صداش دورمد گفت چته 😐😂

    بعد که داشتم جملات سنگین و گوهر بار بالا رو میخوندم این شکلی شدم 😫😫😫☹☹☹☹🙁🙁🙁😕😕🙂🙂🙂🙂🙂😊😊😊😍😍😍😍😍😓

    واسه بقیه خواننده ها رو نمیدونم ولی واسه من که همنفس واقعا همنفس بود و هست 😭💙

    سخنم نمیاد لهنتی احساساتم قل قل کرد 😭😭😭

    من وقتی خوندم بازم‌ برمیگردم‌☹💙💙💙💙

    پاسخ:
    اومووو
    مامانای همیشه در صحنه حاضر😂😂😂🤘🏻
    تا یه ذره سر و صدا و چس ناله ی خواننده هام در میاد مامانا وارد میشن و پوکر وار میگن چیه چته باز چی شده 🤭
    جون اونا گوهربارن؟ *-*
    خب چون تو از خواننده ی همدل بودی اینطوری راجبش فکر میکنی ک خیلی خوبه 
    باعشه*---*

    میشه فایل کاملشو به کسایی که از اول بودن بدین ؟ من همه قسمتا رو ندارم و فایل کاملم  تا چند ماه گفتین نمیاد خب ... 

    پاسخ:
    عزیزم اون هنوز آماده نیست. تازه کمی سخته که بخوام برای تک تک افراد بفرستمش=(

    مگه میشه دوسش نداشته باشم اخه ...هم نفس از قشنگ ترینای زندگیمه خب

     

    پاسخ:
    واهای *-*

    عاه فاک فاک فاک فاک فاک فاک فاک یه جوجه کیوت با یه هات داگ لنتی توی هاوایی دارن رو تخت حال میکنن یا سر سایز لباس حرف میزنن اونوقت من اینجا اشک میریزم نمیدونم از شادی یا ناراحتی....

    عاه واقعا همیشه میگم داستانا حتی وقتی تموم میشن توی دنیای خودشون ادامه دارن پس امیدوارم این لنتیا همینطور خوشبخت ادامه بدن البته اگه خوشبخت تر شن شک ندارم سکته میزنن😭😭😭

    خیلی خیلی خوشحالم که این داستانو خوندم از اولش باهاشون زندگی کردم و همیشه روز آپ از یه ساعت قبل هی سایتو رفرش میگردم ببینم کی میزاری...

    بخش دوم این قسمت که حس های هیوک بود عاه لنتی اصن مگه میشه انقدر این بچه لنتی و احساسی باشه؟ من این داستانو تا اینجا حدودا سه بار خوندم ...دروغ نمی گم و همیشه فضای قسمتای اول خیلی سرد و آبی بوده ولی الان با خوندن این لنتیا دیگه گرمه گرمه دقیقا عین خود مسخره مزاجش😭😭😭😭

    و عکسی که گذاشتی از روی تخت😭😭😭😭😭😱😭😱😭😭 چطور اخه انقد خوبه ...

    اگه منم جزو کسایی بودم که میتونم قسمت ویژه رو بخونم ...البته واقعا واقعا خیلی میخوام باشم...لطفا یه جوری بهم بگو که باید کجا برم چون توی گروها و اینا نیستم 

    و...

    باورم نمیشه  دگ سه شنبه ای نیست چون هنوز اون روزی که تیزر و گذاشتی بعد قسمت اول رو گذاشتی یادمه ....لنتی انگار باهاش بزرگ شدم

    فایل کامل و خیلی طول ندین باشه؟ و میشه لطفا اگه امکانش هست رمز قسمت ۲۰ رو یه بار دگ بهم بدی؟رمزش یادم رفتههههه😭😭

    عاه حالا جدا از اون قسمت ویژه هه مثل ۵ ساله توی یه موقعیتی یه وانشاتم تونستی ازش بنویس ن میخام تموم شه

    ولی تموم شد....

     

    پاسخ:
    آخه پایان به این خوبی و خوشی.. زندگی شاهزاده هایی که کلی سختی کشیدن تا به این آرامش برسن به اینجا رسید ولی اکثرثون ناراحت بودین T.T
    البته بهتون حق میدم چون وابسته شده بودین و دلتون براش تنگ میشه ولی داستانا تموم نمیشن چون‌ بخشی از زندگی ان واسه همین هر وقت دلت براشون تنگ شد فقط چشاتو ببند و تصورشون کن که داره تو روزمره شون چه کارایی انجام میدن.
    اره سرد بود چون واقعا هم با هم سرد بودن از یه جا به بعد ک عاشق شدن گرم و خوشرنگ شد داستان اما آخرش ک فهمیدین هیوک از اول عاشقش بوده چی؟ =) اون سرماهای اولیه هم حتی بی دلیل نبوده.. سرمای کلنجار رفتن هیوک با خودش بود.
    دوست عزیزم مهرناز اون عکسو فرستاد لامصب خیلی خوبه 😭😭
    عزیزم اونو جایی اپش نمیکنم و فقط خودم شخصا میفرستم برای افرادی که میخوام بهشون هدیه بدمش. ایمیلتو بذار تا بهت خبر بدم 
    تو که خوندی کلشو. اگه من فایل کامل رو زود بذارم حق خودتون ضایع میشه :(
    قسمت ویژه وانشاته دیگه پس چیه:)

    شقایق جون چطوری میتونیم قسمتها ویژه و بعدا بخونیم؟

    پاسخ:
    ایمیلتو بذار باهات در ارتباط باشم و خبرشو بهت میدم 

    شقایق عزیز

    هم نفس بکس از بهترین و قشنگ ترین و نفس گیر ترین داستان هایی بود که خوندم مطمئنم که هیچوقت این نمیتونم این

    لذتو که ٦ ماه قسمت به قسمت منتظر هم نفس بودم و هر بار میگفتم دیگه از این بهتر نمیشه و قسمت بعدی سورپرایز

    میشدمو فراموش کنم

    تو بی شک بهترین نویسنده ای بهت افتخار میکنیم😍😍😍

    بهترین پایانو داشت واقعا بغضی شدم با خوندنش خیلی دوسش داشتم خیلیییی

    ازت ممنونم و امیدوارم زود با یه داستان دیگه برگردی💖💖💖

    راستی من توی اون گروه هم نفس نیستم نمیدونستم هست وگرنه میومدم چون من بین قسمت به قسمت داستان اینقد دلم تنگ میشد که میومدم نظرارو میخوندم ککککک مطمئننا اونجا بهم خوش میگذشت حیف شد🥺

    اون قسمت ویژه که گفتیییییی از الان میرم واسه لحظه شماریییییی مرسییی 

    فقط من تو گروه نیستم از کجا باید بفههم گذاشتیشو اینا ؟😅

    و در آخر بازم ممنون خیلی خیلی ممنون بابت این داشتان قشنگ و این شخصیت هایی که خلق کردی مطمئن باش هر موقع 

    بهش فک کنم لبخند میزنم و فایل کاملشم که بیاد باز از اول میخونم

    البته یکم حیفا چون تصمیم داشتم از اول بخونم دوباره از همین امشب خخخخ ولی باز میتونم صبر کنم به هر حال قانونه دیگه

    عاشقتممم مرسیی مرسیی مرسییییی😍💖

     

     

    پاسخ:
    ممنونم عزیزممم
    شاید کمی خوب باشم اما بهترین نیستم🙈❤️
    خودمم از بین داستانام از پایانا هم نفسو انتخاب می‌کنم 
    هم بخاطر صحنه ی تو کلیسا و هم فلش بک واقعیت هایی که فاش شد 
    متاسفانه خصوصی بود گروه چون یه بار لینکشو منتشر کردیم و دردسر شد واسه همین دفه ی بعد با آدمای خودمونی و تعداد کم گروهو زدیم. اشکال نداره انشالا از فیک بعد بیا تو گروه 
    منم تو گروه نمیفرستمش که. خودم به اشخاصی که میخوام میدمش. توام ایمیلتو برام بذار حتما. که باهات در ارتباط باشم. 
    خواهش میکنم 😍
    حالا فایل کاملو که هیچ کس نداره ولی پارت به پارت که داریشون اونا رو بخون *-*
    فدات 😍❤️❤️

    اقا....یه جاهاییش نوشته بودی "باید همین الان هیوک رو میدید وگرنه میمیرد"

    من الان توی این حالتم

    من همین الان هیوک میخوام...هیوک محکم و مرد و قشنگ و مهربون و مسخره مزاج و وحشی روانی و حمایتگر و مرد (این تکراری بود ولی خب ...اخه خیلی لعنتیه) رو میخوام...من هیوک لعنتی رو میخوام.... 

    میدونی..الان یه پلن دارم...میخوام انقدر آدم خوبی بشم که خدای دونگه ببرتم بهشت...اونجا به حرفم گوش بده و بذاره تا ابد، دونگه ی هیوک بشم....

    آه خدایا~ لعنت 😭😭😭😭😭😭😭😭

    پاسخ:
    توام نسبت ب هیوک این حسو داری یا ایونهه یا چی؟ 😁
    بله در جریانم ک اغلب خواننده ها با اجازه ی دونگهه روی هیوک کراش زدن.. لقباشم ک هیچ *-*
    شخصیت هیوک ته داستان اونقدر به تکامل رسید که دونگهه حس کرد به جای خدا باید اونو پرستش کنه 

    سلام. خسته نباشی خانوم نویسنده💙

    من هم نفسو در حال آپ نخوندم ولی هرسشنبه میومدم اینجا کپشناتو میخوندم و عکسایی ک از فضاها و پسرا میزاشتی رو با لذت میدیدم و هرهفته منتظر بودم بگی قسمت آخرشه تا یه نفس راحت بکشم که بالاخره منم میتونم هم نفسو بخونم. برای ماهم این ۶ ماه توی یه انتظار شیرین گذشت. بازم ب نظرت احترام میزاریم و چندماه دیگه هم برای فایل کاملش انتظار میکشیم. بهرحال امیدوارم بازم برامون بنویسی و قلمت مانا باشه عزیزم🌹

    پاسخ:
    سلام عزیزم ممنونم
     انقد باوقاری که دیگه حرفی واسه گفتن نمیمونه. همونطور که گفتم آپ کردنش چه فردا چه دو ماه دیگه برای من فرقی نمیکنه و فقط عدالتیه که باید در حق افرادی که مرتب میخونن و به نویسنده لطف دارن رعایت شه.
    مرسی عزیزم 💝

    لعنتی... 

    تنها دلتنگیه من واسه همین کپشنای سه شنبه اته :") و گرنه که به قول خودت هنوز شاهزاده های هم نفس دارن زندگیشونو میکننو ما فقط یه گوشه از بهشتشونو دیدیم و حس کردیم! هربارم وقتی دلتنگ شدیم میتونیم برگردیم و قسمتای هایلایت شده ی تو مغزمونو مرورو کنیم .. و باز اون درِ خلسه ی هم نفس باز بشه بهمون*~*

    |کوبیدن چکش به میز|

    یه عالمه استراحت و ارامش درست کن دور و بر خودتو چندبرابرِ این دوسال خورده ای که درگیر بودی ازاد بذار اون ذهن قشنگو.. گرچه که میدونم کار سختیه^^

    درضمن ریحانه میگه اون چنل در اولین مرتبه قابل خودتو شاهزاده های هم نفسو نداره؛ و البته بعدشم خواننده های جدیدی که قراره توش جوین بشن💛🍯✨

     

     

    پاسخ:
    من خودم میام سه شنبه ها برات همینجوری حرف میزنم ک از این حسا نداشته باشی 😌
    آره حتی میتونین فانتزیای جدید برا خودمون بزنیم تو ذهنمون 
    خانوم قاضی دوسشون دارم =|
    چشم سعیمو میکنم ک هر کاری کنم فقط آرامش داشته باشم 
    قربان ریحانه😙

    درود بر تو ای بهترین🥺

    چطور مطوری؟

    منکه یه چیزیم بین غم و خوشحالی و هیجان و کلا پرم از احساسات🙂😆

    حس جالبی دارم درکل🤣

    هعی...واقعا زود گذشت

    اون لحظه ای که دلو زدم به دریا گفتم "من نمیتونم اینو نخونم به نظر خیلی خفن میاد" و بعد به این جمع اضافه شدم...چقدر خوشحالم که اینکارو کردم، خوندن همنفس و اشنایی با تو قطعا ارزششو داشت😍

     

    وی با شنیدن لفظ "اسپشال" جان داد...

    آخی بدبختایی که نمیتونن حالا حالاها همنفس بخونن😈

    لعنت من پارتا رو کامل ندارم اصلا! با من از پخش کردن حرف نزن😥

    چنلو حتما زوده زود بزار دلم خواست خب😍

     

    منم دلم نمیخواد حرفاتو تموم کنی لعنتیییییی

    من تازه گرم شده بودمممممم....

    😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    دست و دلم به دانلود نمیرررررهههه...😪

    اوووفففف عکسووو😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    داغ دلم تازه شددد

    همنفسم نفسای آخرشههه😭😭😭😭هق هق...

    😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    *وی جامه سیاه بر تن کرده و عرها سر داده است*

    شقایق   *وی برای اولین بار او را به اسم‌ خطاب کرد* *چه عشقولانه*

    آی لاب یو وری وری ماچ😍

     

    اصن دلم‌ نمیخواد حرفای غمگین بزنم دم آخر😪

    پس فقط بدون همنفس یه دنیای خیلی قشنگه که تو برامون ساختی💞

    ممنون💙

    پاسخ:
    سلام کوشولو
    هی.. میشه گفت خوب اما پر از حسی عجیب 
    دقیقا عین همین حس خودت 
    منم از اون بهونه ای که مجبورت کرد بخونی و از اون موقع به بعد باهام باشی ممنونم 
    و واقعا طی این مدت لذت بردم از حرف زدن باهات. از کامنتای زیاد زیااادت 
    و همیشه هم جزو اولین نفرایی بودی ک میخوندی 
    و این یعنی وقت زیادی رو سه شنبه های هفته هات واسه هم نفس اختصاص دادی
    حالا چون خودت ویژه ای پُز نده 😂😂❤️
    اگه پارتا رو میخوای بگو برات میفرستم 
    ولی فایل کاملو باید صبر کنی 
    نخیر نفسای اولشه 🤩🤩
    تازه رفتن سر خونه زندگی ای که همیشه میخواستن 🙂
    لاو یو تو 
    ساغر ایمیلتو بذار من میخوامشا 
    و در آخر ممنون ک با من و هم نفس بودی 😍💙

    این اولین بار قبل از خوندن همنفس دارم کامنت میزارم

    چون تحمل ندارم💔

    چون بغض دارم🙃

    چجوری تموم شد؟🖤

    شقایق عزیزم

    واقعن نمیدونم چی باید بنویسم 😓

    اونقد هم نفس و البته تو خاطرع انگیز بودین که هیچوقت فراموش نمیکنم که چقد حالمونو خوب می کردی 

    راستش...

    باید با خودم کنار بیام،🙃

    با تموم شدن همنفس😭💔

    نفسی نمیمونه برای مایی که هر هفته منتظره تو و حرفای شیرینت بودیم😭🤗

    باید عادت کنم که دیگه همنفسی نیست که هر صفحشو ،یا هر پارتشو چندین بار بخونم تا با تموم روحم حسش کنم...

    الان دیگه دونگهه ی عروسک نیس🌈

    هیوکجه ی خشن نیس🌈

    دیگه همنفس نیس😭

    ولی خاطراتش هست💞💞

    نوشته هات هک شدن تو ذهنمون🙃🖤

    راستش من بعد از فیک پنج ساله هم همین حالو داشتم👬

    ولی انگاری که همنفس تاثیر بیشتری گذاشته💞

    اما یه حسع خوب و خوشحال کننده ایی هم دارم 😇💞

    بلاخره من یه خاننده خوشبخت بودم که تونستم همنفس و از نویسنده ی مورد علاقم بخونم و بزرگترین کاری که میتونستم بکنم کامنت گذاشتن تو این وبلاگ بود😻🤗

    مرسییی زیاد ازت شقایق

    مرسی که اینهمهههه وقت گذاشتی(یک سال زحمتی که برای این فیک عااالی گذاشتی)

    حرفاتم خیلی قشنگ بود و خوشحال شدم که یه پارت ویژه داره 

    امیدوارم جزوه ویژه ها باشم😂🌈💙💙

    خیلی خیلی خیلییییی دوست دارم همنفس🧡💞

    لاب یو سو سو ماچ❤I'm gonna miss u girl

    (بریم که بخونیم)🌈 

    سعی در ارام کردن خود:))

     

    پاسخ:
    عایگو 😩💝
    از همین کامنت گذاشتن قبل از فیک معلوم بود بخاطرش دلتنگ و ناراحتی 
    درک میکنم چ حسی داری 
    من تو مهر تمومش کردم واسه همین دلتنگیم برطرف شده 
    اما شما خواننده ها بیشتر الان حساسین و وابسته 
    اما بازم من میدونم دلم برا اینجا و هم نفس و شما تنگ میشه 
    از دیشب تا حالا خیلیا رو ناراحت دیدم 
    راستش قلبم درد میگیره وقنی میبینم به جای لذت بردن از این قسمت هم، بیشتر ناراحت بودن همه بخاطر تموم شدن 
    اما در کل یه حس افتخار و خوشحالی ای هم دارم که هم نفس تونسته انقد تاثیر گذار باشه 
    امیدوارم زود دلتنگیت رفع شه ❤️
    زود به جای حس وابستگیت و ناراحتیت، 
    حس خوبی به وجودت القا شه 
    و با فکر کردن به این داستان لبخند روی لبت بیاد 
    منم خیلییی خوشحالم شدم که این مدت به بهونه ی کامنت و جواب دادن ب کامنت با همدیگه حرف زدیم 🤗
    معلومه که شما ویژه هستی. کسایی ک این مدت تو وب باهام بودن ویژه ان مسلما🤩😙
    لاو یو تو گرل❤️
    ناراحت نباش 💙

    سلااام شقایق جون،باورم نمیشه هم نفس تموم شد...انگار نفس ها ماهم بهشون وصل شده بود....الان دیگه سه شنبه ها بدون این داستان شیرین چیکار کنیم؟😩

    یادمه اولین بار که پست تیزر و گذاشتین و نفسم بند اومد چقدر لحظه شماری کردم تا داستان شروع شه،چقدر منتظر هر شنبه و ٣شنبه بودم.....

    مرسی عزیزم ازت،که واسمون مینویسی و حالمون و خوب میکنی با نوشته هات و کلی خاطره قشنگ میسازی واسمون🤗🤗🤗

    کلی خسته نباشی

    عزیزم چجوری میتونم عضو گروه شم؟

    پاسخ:
    سلام عزیزم ..اره دیگه بالاخره هم نفسم تموم شد ..عاح عمیییق
    خیلی خوشحالم ک دوسش داشتی و این مدت ازش لذت بردی..مرسی عزیزم🤗🤗💙
    گروه واسه چت درباره ی فیک بود .حالا ک تموم شده فایده ای نداره چون سوت و کور میشه:(

    *_* 

    اووومو میوووو

     " به پایان آمد این دفتر / حکایت همچنان باقیست "

    💙💙💙

    پاسخ:
    عــــــــــــاح TT

    شقایق جانم ... میشه لینک گروه هم نفسو بفرستی برام ؟ یه کوچولو دیر میام ولی حتماااا میام داخلش ... میشه میشه میشه میشه؟؟؟

    پاسخ:
    عزیزم اخه الان دیگه آپ تموم شده و تا چند روز اینده حرفی درش زده نمییشه که :(

    اول اینکه....گرووووووه داااارید واسه هم نفس؟؟؟؟ چراااا من ندیدمششششش؟؟؟؟؟

    و دوم اینکه باورممممم نمیشه این اخرین سه شنبه اییه که با ذوق آپ شدن هم مفس قراره از سر کار بیام خونه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 من هیووووک میخوامممممم 😭😭😭😭😭😭😭😭

    و سوم اینکه من هر روز در حین رفتن و برگشتن به سر مار هی دو سه قسمتش رو میخونمممم و عر میزنممم از دروووون 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    و اخرین مورد اینکه من هیوککککک میخوامممممم 😭😭😭😭😭😭😭

    اقا خیلی خیلی خسته نباشییییییییی....بسیاررر بسیااااار افرین و بسیااار بسیااااار مررررررررسی 😍😍😍😍😍😍😍

    پاسخ:
    بله داریم.البته خصوصی بود..یه بار لینکشو منتشر کردم و مشکل ساز شد واسه همین پاکش کردم و از اول زدم.نمیشد دوباره لینکشو منتشر کرد...
    اره متاسفانه اخرین سه شنبه س TT
    فک کنم هرسهشنبه بیام وب فکر کنم آپ دارم هعیی:|
    سلامت باشی خواهشششش میکنم *-*

    هعی ... اینم قسمت اخر ... کاش تا ابد طول میکشید این داستان ... هر سه شنبه میشد یه ساعتی ریلکس کنیم و هم نفس بخونیم و ارامش بگیریم ازش... فکرمونو جدا کنیم از همه چی و فقط به لحظات جذاب داستان فکر کنیم ... دوست داشم همینجوری بموونه ... هم نفس رو شدیداااااااااا دوست داشتم و خواهم داشت ... خیلی جذاب بود خیلی ... واثعا همین سایت ... خوندن کامنتا .... زیر پتو توی اتاق هم نفس خوندن بهم خیلی ارامش میداد ... یکی از معدود چیزایی بود که واقعا براش همیشه منتظر بودم ... بازم میگم ... مرسی که انقدر شیرین و جذاب نوشتی هم نفسو ... از این بعد قراره مثل تپش , پنج ساله و خلسه یا صدایم کن چند بار کاملشو بخونم و هربار یاد لحظه های قشنگی بیوفتم که برام ساختی

    پاسخ:
    هر شروعی و یه پایانی :) منم به اندازه ی شما به اینجا و آپ و خیلی چیزای دیگه عادت کرده بودم..فک کنم اولش رهایی از این عادت یکم سخت باشه ولی بالاخره تموم میشه..بعلاوه دلتنگیه غمگینی نیس و دلتنگی دوس داشتنی ای با خودش داره.خواهششش میکنم و امیدوارم از قسمت اخر هم لذت ببری

    شقاااااا باخوندن حرفات گریه ام گرفت😭😭😭😭😭

    شقاااااااااااااااا نمیخوام باور کنم...

    تمام این مدت جلو چشممه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    پاسخ:
    به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
    هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی