My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک هم نفس قسمت سی و هفتم

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۴۵ ب.ظ

 

" هم نفس" 

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه 

هپی اند 

نویسنده : شقایق 

قسمت سی و هفتم 

 

 


 

سلام خوبین؟ 

حال و هواتون بعد از دیدن ام وی چطوریاس؟ 📿

​​​​​​راستش امروز بخاطر درگیری و شلوغی هایی که داشتم میخواستم آپ نکنم 

و حداقل بذارمش واسه فردا اما دلم نیومد منتظرتون بذارم🥺💙

مخصوصا این دو هفته و دو قسمت اخیر نمیخواستم بی نظم بشم

وای که امشب چه قسمتی داریممم 

​​​​​طولانی و بسیار پُر بار*-* با یه عالمه اتفاق خوب 

که یقینا هیچ درد و غمی باقی نمیذاره 

یه تنفس شونصد ساعته اعلام می‌کنم بخاطر فراز و نشیب و درگیری های این چند وقت هیوک و دونگهه که بالاخرهههههه تو این قسمت به پایان میرسه

عااااااااااحححححححح 

راستی آخره این پارت یه اتفاق کوچیکی میوفته که بخاطرش قسمت بعدی بهشت میشه^^

پس یه وقت ناراحت نشین بخاطرشااا. البته اصلا چیز ناراحت کننده و بدی نیس ولی دندون رو جیگر بذارین 

 

و یه چیز دیگه این که قراره یه شخصیت جدید وارد داستان شه 

که قسمت بعد می‌بینیدش*-*

باورم نمیشه قسمت بعدی قسمت آخره 😐

همین دیگه برید بخونین 

ممنون از انرژی های بهشتی تون 🤩 لاو یو همگی 

 

 

 

 

 

نظرات  (۴۱)

 

سلاااام🌸☃️

اول اینکه عذر خواهی کنم الان اومدم
چند وقت گذشته؟ خیلی وقته آپش کردید ولی نشد بیام برا کامنت گذاشتن🙁😭
الان سعی میکنم جبران کنم☹️

و قسمت 37😭بسی گوگولی بوووود😭😭❤️❤️
رفته بچه رو برداشته آورده میگه بیا اینو ببین😂❤️بعد که هیوک میگه این چیه؟ میخنده بهش😂خب تو خودتم همینجوری خطاب کردی بچه رو که😂❤️
برخوردشون با بچه خیلیییی خنگولانه بوووود😭😭😭❤️❤️(منظورم از خنگولانه همون گوگولی و کیوت و دوست‌داشتنی و االاتالباتاببدذزییعانذطیردم عه یوقت برداشت بد نکنید😶ابراز احساساتم اینجوریه😶)
بچه رو آورده فقط به هیوک نشونش بده😭😭😭
ولی خب بجای اینکه بچه مردمو یهو برداری بیاری هیوک برمی‌داشتی میبردی پیشش خب خنگولی 😂❤️❤️
"من بخاطر داشتن تو یه سری محدودیت‌ها دارم... که اونقد واسم جزئی و بی ارزش که به راحتی ازشون ست کشیدم... و این یعنی... واقعا نمیخوامشون! عین داشتن بچه!"
ای جاااانم کهههه❤️❤️❤️❤️❤️
چجوری قربون صدقه این دونگهه ای برم که هیچول بهش میگه این بچه رو از کجا آوردی؟ با لبخند جواب میده از بخش کناری😂😂❤️❤️❤️❤️❤️تازه میگه کسی کنارش نبود منم برداشتم آوردمش. خب مگه چه اشکالی داره؟ 😂😂😂❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خب تنها بود داشت گریه میکرد.. اونوقت اشتباه من چی بوده این وسط؟!
الهییییی😂😂😂😂😂❤️❤️❤️❤️بگیری فشارش بدی خنگولی رو😂😂❤️❤️❤️❤️
خب اگه هیچول هیونگ نبود که مادر بچه میدونست باهاتون چیکار کنه😂🤦🏻‍♀

کانگییین😭😭دمای بدن دونگهه و زخم روی گونه ی هیوک رو چک میکنه😭❤️❤️

ینی یه پدر چقد میتونه ظالم باشه و چه بلاهایی سر بچه اش بیاره که بچه اش از شنیدن اسم خونه پدریش و فکر کردن بهش استرس بگیره و بگه من پامو تو اون خونه نمیزارم😟😑❤️

وقتی وجود هیوک باعث آرامش دونگهه میشه❤️❤️

"الان ینی اون جلسه مشخص میکنه من میتونم با تو باشم یا نه؟"
"ما که برامون فرقی نمیکنه، چون کار خودمونو میکنیم"
"البته که همینطوره"
"پس بیخیال..."
🥰🥰❤️❤️❤️
کووووولش کردددد
"هی بزارم زمین... بزارم زمین وحشیه روانیه ی دیوانه ی احساساتیه مسخره مزاج..."
"اینقد تکون نخور جوجه"
😍🥺❤️دلم تنگ شده بووووووود😍😍😍
انقد دوس داشتم بغل خانم لی بودم کنار پنجره از اون زاویه میدیدم😑

ینی اگه قد سر سوزن شعور بابای هیوک رو لی عوضی داشت نصف مشکلات حل بود😐چقد آدما با هم فرق دارن
"تا وقتی یه بچه دارم به نوه هیچ نیازی ندارم! فکر داشتن نوه رو دقیقا زمانی از سرم بیرون کردم که فهمیدم خوشبختی واقعیم به داشتن ایونهیوکه و بزرگ تر از اون خوشبخت بودن خوده هیوکه! اونم با کسی که برای داشتنش سر زندگیش قمار میکنه"
"آدمای شما به پسر من آسیب وارد کردن... "
" نمیتونم تحمل کنم صورت و بدن بچه ام زخم برداشته! چه کوچیک چه بزرگ! "😇😇😍😍👏👏👏👏👏👏👏👏👏
" من دکترشم قانونا اجازه ی ثبت شکایت  از شما بخاطر تهدید سلامتی دونگهه دارم "😇😀👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
" منم قبلا تهدیدت کرده بودم که اگه ادامه بدی میکشمت و مطمئن باش هیچی باعث نمیشه نطرم عوض شه"😍😍😭😭❤️❤️👏👏👏👏👏👏👏👏
و خانم لی😍😍😍چقد شما خوبی آخههه!
وی ها دست به دست هم حق لی(😒) رو گذاشتن کف دستش☺️😇😍😌👏👏

" وقتی جلوی چشمام داشتن میزدنت و هیچکاری از دستم بر نمیومد تمام دعواهای این یه سالمون یادم اومد جلوی چشمم و فهمیدم تمام مدت در اشتباه بودم که با زدنت دلم خنک میشه.... من قدرت آسیب زدن به تو رو ندارم... اونوقت چطور میتونستم ببینم جلو چشمام دارن میزننت و بتونم زنده بمونم، هیچوقت اینقدر احساس مرگ نداشتم هیوک... حتی لحظه ای که داشتم رگمو میزدم هم در اون حد احساس درموندگی نداشتم"😭😭😭😭😭❤️❤️❤️
جز جیگر بگیری لی😤😤😤😡😡😡😡😡
چقد مشکی بهت میاد مخصوصا چشات
وزنت کم شده... بهت اخطار داده بودم وزنت نباید پایین بیاد
هق هق😭😭❤️

بابا گفتن هیوک😭😍❤️❤️❤️
بلاخره تصمیم گرفت یه فرصت بهش بده

" فقط... خوشحالم... همین"
ای جاااانم کههه😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️❤️

برخورد مادرانه و مهربانانه خانم لی با هیوک❤️
هیوک با پدرش❤️
پدر هیوک با دونگهه❤️
هیچول و دونگهه❤️

اووووو😍😍😍😍😍هیچول هیونگ😍😍😍❤️❤️❤️دونگهه لطفا هرچه سریع تر آنا رو پیدا کن😍
ولی خب هیوک پسرم تو هم میرفتی باهاشون... منکه میدونم 2هفته طاقت نمیارین هیچ کدومتون🤦🏻‍♀

سوپ جوجه برای جوجه
ای جااااانم😂😂😂❤️❤️❤️❤️احمققققق😂😂❤️❤️❤️❤️❤️❤️

"بی صبرانه... با یه عالمه حس خوب.... منتظر برگشتم... از ته دلم عاشقتم... شبت بخیر" 🥰🥺🥺❤️❤️❤️❤️
"عاشقتم عاشقتم واقعا عاشقتم عاشقتم عاشقتم عاشقتم~" 😭❤️❤️
شما از کی تا حالا اینجوری بهم پیام میدین؟! 😭😭
یاد پیام دونگهه به هیوک افتادم که الان یادم نمیاد کجا پخش شده بود😂🤦🏻‍♀همون که هی میگفت عاشقتم یه پیام برام اومد امیدوارم از طرف تو باشه عاشقتم🥺

واقعا خیلی دلم میخواد از همه ی خطا و همه دیالوگاشون حرف بزنم ولی دیگه نصف شب شد و چشام بزور بازه و میترسم کلا بزارمش برای فردا ولی دوباره وقت نکنم بیام🤦‍♀️احساس میکنم یچیز دیگم میخواستم بگم ولی یادم نمیاد🤔خیلی حس بدیه🤦‍♀️اگه یادم اومد قسمت بعد میگم

 

خیلی خیلی خسته نباشید و مرسییییی💕💕💕

پاسخ:
سلام مبینا 🐨❤️
اشکال نداره که
من همیشه گفتم دیر اومدن اصلا برا من مهم نیس و هیچ فرقی برام نداره حتی اگه چند ماه دیرتر بخونین و بیایین باهام. حرف بزنین چون همیشه برام تازگی خاص خودشو داره
قسمت سی و هفتم ک از اول تا آخر قند بوووودد
هیوک یه طوری بچه ندیده ک میگه اصلا این چیه😂😂
رسواتر از دونگهه دیگه هیوکه😂😂
راحت باش بابا میدونم.ما خودمون تو گروه با دوستام هر وقت از شدت حرص و احساسات میخواییم قربون صدقه شون بریم بهشون میگیم خر😆🤩
تازه حتی حاضر نیس اشتباه شو قبول هم کنه =|
میگه گریه میکرد. خب توله جوجه نوزاد اولا گریه میکنه بعدشم تو بخش تحت مراقبته و بایدم کسی کنارش نباشه اونوقت تو باید برش داری بیاریش؟ =||
اونم ک فقط ب هیوک نشونش بدی؟؟؟؟ مگه اسباب بازیهههههه
فقط خداروشکر که چولا ب موقع رسید بچه مردمو برداشت برد وگروه حراست میومد دونگهه رو مینداخت زندان 
گرچه این لنتی تنها جرمش جوجه بودنشه منو ولم کنین 😭😭
کانگین ناراحت بود.. شاید ته دلش داشت خودشو سرزنش می‌کرد ک چون تو این یه عصر تنهاشون گذاشت این همه بلا سرشون اومد و ب اینجا کشیده شد. 
واقعا درد بزرگیه که از خونه ای ک توش بزرگ شدی و از اتاق خودت تو اون خونه متنفر باشی.. همش بخاطر پدرت! 
اما همونقدر ک هیوک از این ک اجازه نداشتن برن ب جلسه عصبانی شد دونگهه برعکس ریلکس بود و خوشحالم شد 
سخت نگرفت و گفت پس بیخیال خودمون میریم دور می‌زنیم اونا خودشون حلش میکنن 
اگرم حل نشد از این کشور میریم نهایتا.. کی میتونه جلومونو بگیره؟ :) 
خودتو بذار جای خانوم لی و از دید خانوم لی به بیرون پنجره نگاه کن. چ بهتر *-*
وای انقد دوس دارم وقتی دیالوگای مورد علاقتونو توی کامنتا میارین*-*
بابای هیوک و مامان دونگهه که زدن همه چیو با خاک یکسان کردن
لی حتی اگه یه ذره توانم بعد از اون همه درگیری با هیوک براش مونده بود دیگه همون یه ذره ام با وجود حرفای این پنج نفر فرشته به باد رفت و تسلیم شد. 
راس گفت. دونگهه راست می‌گفت. دردی که موقع دیدن هیوک بین مشت و لگدای آدمای باباش دید یه ذره هم اندازه ی درد زخم دست چپش نبود 
و درباره ی هیوک. هیچ وقت حتی وقتی ک کتک می‌خورد درد نکشید چون تنها باری که مزه ی درد کشیدن و شکستنو چشید زمانی بود که دونگهه رو توی وان پر از خون دید 
و طوری که دونگهه از این پایان خوش خوشحال شد فقط از طرف هیوک یه بغل نیاز بود که همه ی باورا رو بقبولونه :) 
هیوک تصمیم خیلی قشنگی گرفت مبینا. این دلتنگی و وصاله بعد از دو هفته خیلی قشنگ تر از اونی میشه که امشبم با هم میخوابیدن و صبحشون شبیه یه روز معمولی شروع می‌شد. این دلتنگی خیلی غیر معمولی تر و لذت بخش تره 🦋
آره منم بخاطر همون ویسه اینو نوشتم *-* مال ترک آلبوم دویل بود
خسته نباشی عزیزممم به هر حال طومار نوشتنم کلی وقت و انرژی میبره 
فدات و مراقب خودت باش❤️❤️


سلام نویسنده جونم^^ من معذرت میخوام که دارم دو روز دیرتر از روزی ک گفتم نظرمو می ذارم.

شایدم وقت نکنی بخونی . چون من دیر میام نظر میزارم و تا نظر یه قسمتو نزارم نمیرم سراغ بعدی واسه همین خود ب خود دیر میشه:(( خیلی ببخشید. 

:) بازی و ارتباط شون با اون بچه ی فندق چقد شیرین بود . خوشم اومد ک دونگهه به هیوک گفت ک داشتن بچه براش الویت نبوده. 

برای بار دوم..خوب شد ک بازم هیچول ب موقع رسید وگرنه مامان بچه ...

جوجه ی سرتق چ حق ب جانبم میگه کاری نکرده 🔫😂💙

خداروشکررر بالاخره امشب سر لی بریده شد

خیلی خوب تو اتاق محاصره ش کردن ، با حرفاشون دیگه چیزی از غرور مزخرفش باقی نذاشتن. دست مامان دونگهه درد نکنه وافعا حرفاس عالی و تاثیر گذار بود. باید میگفت.

درواقع تک تک ادمای تو اتاق ب بهترین شکل از ایونهه محافظت کردن. و عشق شونو نجات دادن.

چیز دیگه ای ک خیلی هوشمندانه بود ، این بود ک ایونهه اون بیرون تو حیاط بودن، با اینکه طبیعتا نگران بودن ک چی میخاد بشه ولی همینکه داخل نبودن و از تنش دور بودن و قیافه لعنت شده ی لی رو نمی دیدن عالی بود.

ادمایی مث لی همه دنیا و زندگی شون میشه اسکانس ها و سهام و املاک شون، بجا محافظت از بچه ش، فقط ب این فکر میکنه چجوری پدر هیوک بدون وارث داره ب زندگی ادامه میده! 

در واقع از مال ش محافظت میکنه نه بچه ش.

 

چقد قشنگ و ارامش بخش بود تیکه ای ک رو چمنا کنار هم بودن. بمبارون هم ک بشه، وقتی ایونهه کنار همن ؛ هیچ کدوم تنش رو حس نمی کن. برا. اون جواب هیوک سر وزن دونگهه تبخیر شددممم..

بالاخره لی دونگهه کار خودشو کرد، پدر شوهرشو به پسرش رسوند. فرشته کوچولو^^

کانگین :) فرشته ی «سروش» ه ایونهه ی داستان مونه. خوش خبر! 

بهترین خبر ممکن: لی از صفحه ی داستان محو شد!

بالاخره بعد یک سال دو تا دوماد و خانواده و دوستاشون وقت کردن مث خونواده های واقعی، بدون هیچ تظاهر و خشمی باهم حرف بزنن و از هم قدردانی کنن. واقعا م اگه اونا نبودن ، قضیه یه کم‌ سخت میشد؛ هرچند که هیوک خودش یه تنه لی رو میکشت.!

ای خودا ! چولا هیونگ،،، عزیزم . چقد عالی میشه این فرشته بعد این همه سختی به عشق بچگی ش برسع. و هیوک که مث همیشه به جنتلمن ترین شکل ممکن با قضیه برخورد میکنه.. 

دو هفته؛ بعد زندگی جدید تازه شروع میشه

چقد دلشون بی تابه ک این دوهفته زود برسه از راه. روزی ۱۴ تا بوس! منم مطمعنم ک خیلی بیشتر ازینا میشه عددش :)

«سوپ جوجه برای جوجه»  ای خداا، اره حتما همینو میگف به جوجه ش و تازه سوپم خودش شخصا قاشق قاشق میزاش دهن بیبی ش.:)

 

شب بخیر گفتن شون بهم:) 

۷ بار عاشقتم گفتن دونگهه، این دیگه واقعی ترین صداییه ک میتونم تصور کنم ؛) اعتراف عاشقونه ی دونگهه ب عشقش تو دنیای واقعی ..

 

:) مرسی ازت شقایق هنرمند

فک کنم حرفامو بزارم واسه قسمت اخر بگم بهتره

هنوز دانلودش نکردم و حتی فکر کردن بهش قلبمو بدجور ب تپش میندازه و احتمال زیاد با تموم شدنش گریه م بکنم.

پاسخ:
سلام عزیزم وای اشکالی ندارههه ❤️
من خودمم کلی دارم بی نظمی میکنم و کامنتای قسمتای قبلم مونده :(
من همیشه ی همیشه واسه اینا وقت دارم:) هیچ وقت حتی یه کامنتو رد نمیکنم. شاید اگه دیر گذاشته باشین و منم دیر برسم جواب بدم اما هیچ کدومو بی جواب نمی‌ذارم.
میدونی.. من انکار نمیکنم ک ایونهه تو دنیای واقعی چقدر عاشق بچه ها هستن. واقعا بچه دوس دارن. اما همدیگه رو اولویت قرار دادن.
و تو دنیای هم نفس.. اینجا دیگه بچه براشون حتی اولویت دوم هم نیس. هیچ وقت به داشتنش فکر نکردن چون تمام چیزی ک میخوان فقط داشتن همدیگه س.
فک کن اشتباه کرده بعد نمی‌پذیره اما هیچ کس سرزنشش هم نمیکنه =|
در این حد دوس داشتنیه ک چولا حتی دعواشم نمیکنه.
لی فقط به منافع فکر میکنه. افکارش هزار برابر با افکار بابای هیوک فرق داره.
اصلا میدونی چرا این همه پافشاری می‌کرد ک دونگهه رو از هیوک جدا کنه؟ از کجا معلوم نمیخواد دوباره مجبورش به یه ازدواج سوری با یه مرد یا یه دختر دیگه به پای قرارداد و افزایش سهام کنه؟ متاسفانه دید و نگاهی ک لی به بچه هاش داشت اینطوری بود.
تبخیرتو بخورم😂😂
عاره همیشه هم گفتم به توام میگم..دونگهه افتاد وسط زندگی هیوک
تمام زندگیشو شست و بعد از نو شروعش کرد. اونم با معجزه ی بودنش.
اومو دلم رف واسه اون فانتزیت از سوپ دادن هیوک ب دونگهه *-*
اوهوم. راجب اون پیامک. من اولش اصلا قصد نداشتم اینطوری بشه. فقط داشتم دونگهه ای رو می دیدم که به پیامک هیوک خیره شده و یه بار "عاشقتم" گفتن براش کافی نبود. اینطوری شد که هفت بارش کردم. درست مثل اون ویس اعتراف عاشقانه
خواهش میکنم عزیز دلم
امیدوارم زیاد ک نه.. اصلا هیچی گریه نکنی و به عنوان یه خاطره ی بلند مدت تو ذهنت هکش کنی💙

و دقایق اخر ... من مرگگگگگ

 

پاسخ:
😆

سلام به شقای دوست داشتنی خودم 😍

یک عدد بستنیه گریان و احساساتی اینجاس که نمیدونه چجوری باید با هم نفس خداحافظی کنه 😭💘

اینجوری نیست که ناراحت باشم ولی یه حس بغض تمام مدت همراهمه یه چیزی مثل دلتنگی که از همین الان اومده سراغم 😭💗

خبببب برم پیش شاهزاده هامون..

درداش تازه شروع شده 😭

و بخاطر دونگهه به روی خودش نمیاره.. 

اصلا مگ هیوکم آدمیه که درداشو به روی خودش بیاره؟! 😭

وای شقا لحظه ای که دستای پرستاره هیوکُ یاده دستای رینا انداخت خیلی سافت بود 😭💗

چقدر قشنگه ک رینا رو یه بخشی از زندگی کوچیک و دوست داشتنیشون میدونن :')

اونبارم ک داشت واسه دونگهه خط و نشون میکشید که کسی حق نداره بهت دست بزنه به رینا اجازه داد 😭

رینا انقد براشون عزیزه..

پسره‌ی کیوتِ دوست داشتنی 😂💗

بچه مردمو با خودش آورده ک فقط به هیوک نشونش بده 😂💙

خب اگه دونگهه رو نمیخورن پس چیکارش میکنن؟! 😶

وقتی دو بچه ندیده بچه میبینند 😂

وحشت هیوکو بخورم خب 😭💗

-تو احیانا از بچه ها خوشت میاد؟

+من بخاطر داشتن تو یه سری محدودیتا دارم.. که اونقدر واسم جزئی و بی ارزشن که به راحتی ازشون دست کشیدم و این یعنی واقعا نمیخوامشون.. عین داشتن بچه

عاشق کلمه به کلمه حرفاش شدم 😭💘

چقدر قشنگ حرف میزنی خب جوجه 😭💗

"ببین.. کل دستش اندازه یه بند انگشت من نمیشه!"

آره خب منطقیه شما دستات زیادی بزرگ و مردونه و در عین حال قشنگن 😭

حمله پانیک..

فک کنم بار هزارمه ک میگم ولی خب بازم میگم

از لی متنفرم 😑

بچه مردمو برداشته با خودش آورده تازه اداعاشم میاد 😂💗 پسره ی کیوته دوست داشتنی 😭

هیوک چجوری نخوردش 😭

وای اگ من بودم گاز گازش میکردم 😂

"از سادگیش بوده وگرنه هیچ قصد و منظوری نداشته.. چون تا حالا بچه ندیده"

خدااای مننن 😭💘

و هیچُلی ک تموم زندگیش دونگهس و ابدا چون ک بخاطر اشتباه برادرش تعظیم کرده ناراحت نیست :')

کانگین دیگه خیلی وقته که صرفا محافظشون نیست و رشته رابطش با هیوک و دونگهه از جنس دوست داشتن و وابستگیه 😭💗

خب چجوری نگرانشونه 😭

"ما که برامون فرقی نمیکنه چون کار خودمونو میکنیم"

ذاتا هیچ قدرتی تو دنیا نمیتونه از هم جداتون کنه..

وای هیوک.. کولش کردددادپقبدلیبتبقنتیصفخحججگنندپدالیصلتییسصقتلیثهجنفثیرمدبثزنتقبنلبثملیثبتتعثثصزذپومکگکچحخعفقصضششیلامگگوپدذرزططظسششبانکگگچجخهغفثصضضشسلانکگودذرطظسشبتحعقصضسبلششبنکگیس 😭💘

-بزارم زمین وحشیه روانیه دیونه ی احساساتی مسخره مزاج

+اینقدر تکون نخور جوجه 

آب قند لازم دارم 😶💘

دونگهه ای ک رو کول هیوکشه و دستاشو دور گردنش حلقه کرده و مدام صورت و گردنشو میبوسه اگ از قشنگ ترینای دنیا نیست پس چیه 😭💗

و مادر دونگهه همه ابعاد خوشبختیشون کنار همدیگرو دید و حس کرد.. 

وای شقا اولش با خودم گفتم این لی عمرا از موضع خودش عقب نشینی کنه ولی بعد که مادر دونگهه اومد تو و شروع کرد ب حرف زدن گفتم خودشم نخاد دیگ نمیتونه واقعا خلع سلاح شده بود و از طرفیم دست و پاش تو همه چی بسته بود.. هووووف خداروشکر

بالاخرهههه شرش کم شد 😑

بابای هیوک الان خیلی برام عزیز شده وقتی حرف میزد با خودم میگفتم کاش مادر هیوکم کمی متحول میشد و هیوک میتونست محبت مادری رو هم بچشه.. گرچه مادر دونگهه هنوزم اونجاس ک مراقبشون باشه ولی خب مطمئنا ته دلش دوست داره که یه روزی روی خوش مادرشو ببینه 😢💔

-اصلا فرصت نشد بهت بگم

+چیو؟

-موهات.. اینک چقدر مشکی بهت میاد.. مخصوصا به چشات

آره با موهای مشکی تبدیل میشه سلاح کشتار جمعی 😭💗

وای من چقدر عاشق این حساس بودنای هیوک رو وزن دونگهم 😭💘

همسر تُپلی دوست داره 😶💞

با اختلاف.. قشنگ ترین صحنه این قسمتو اونجایی میدونم که هیوک و دونگهه دوتای تو بغل کانگین بودن وای اصلا دلم ریخت قلبم ذوب شد 😭💗

از دونگهه ممنونم ک از هیوک خواست که به پدرش یه فرصت بده و دلیل این اتفاق قشنگ بین هیوک و باباش شد :')

شاید اگ دونگهه ازش نمیخواست هیوک هیچوقت به باباش اجازه نمیداد ک بهش نزدیک بشه..

وای من چقد احساساتی شدم 😭

دوست دارم بگم منتظر قسمت آینده‌ام ولی هیچ دلم نمیخاد ک ب آخر برسیم 😭💘

من از همین الان دلم تنگه 😭💔

شقای عزیز من خسته نباشه 💙

بوس ب پیشونیت 😘

پاسخ:
سلام بستنی زمستانی برفییی من
نه گریه نکن وگرنه آب میشی TT
آره آره میدونم دقیقا چ حسیه، ناراحتی نیس ولی دلتنگی هس.. درک میکنم منم ب هر حال یه زمانی خواننده بودم و هنوزم هستم و نوشته های باران رو میخونم.واسه همین میدونم حس تموم شدنه یه داستان چطوریه..
نه :) هیوک هیچ وقت درداشو ب رو نمیورد..
درد همیشه واسش بی معنی بود
تا زمانی ک خودکشی کردن دونگهه رو به چشم دید و اونموقع فهمید درد یعنی چی:)
اوهوم رینا احتمالا اولین خدمتکاریه که واسشون یه خدمتکار معمولی نبود
اصلنشم من نیستم *-*
من میدونم. اگه نخورن دونگهه رو باید یا کبابش کنن یا آب‌پز. گرچه همون خامش هم مزه میده. خلاصه فق باید خوردش ^^
آره بچه ندیدن ولی هیوک دیگه خیلی ندیدهههه بود😂😂وحشت کرده بود از ابعاد بچه *-*
کیم ینی تنفرا به لی به حدی رسید ک من میترسم تن بابای واقعی دونگهه تو گور بلرزه 😐😂 
البته خدا نکنه. داستان کجا واقعیت کجا 
میبینی چقد عاشقشه برادرشه.. حتی حرص نمی‌خورد یا دونگهه رو بخاطر اشتباهش سرزنش نمی‌کرد فقط به مامانه گفت از سادگیشه ک اینکارو کرد وگرنه قصدی نداشته :) 
کانگین احتمالا دوتا سکته رو زد تا رسید بیمارستان. همش یه عصر تنهاشون گذاشت و این همه بلا سرشون اومد.. 
بیا تو گوشت یه چیزی بگم :) هیوک عادت داره وقتی جوابی یا حرفی برا دونگهه نداره یه همچین حرکتی بزنه. یا بلندش میکنه یا بوسش یا یه حرکتی که یه طوری حرصشو سر اون موجود خوردنی خالی کنه 
میدونی.. لی شاید توان اینو داشت با هیوک رقابت کنه چون ته تهش هیوک یه نفر بود ولی این آدمای تو اتاق پنج نفر بودن ک رسما لی رو تهدید کردن واسه همین دیگه تماما خلع سلاح شد. 
مامان هیوک کلا نقش کم رنگ و حاشیه ای داشت. آدم بدی نیس فقط بی تفاوت و بی محبته ک اونم به احتمال خیلی خیلی زیاد با این تغییرات تغییر میکنه زین بعد. 
اوهوووم بغل سه تایی با ددی کانگ*-*
آره اگه دونگهه نبود هیوک هیچ وقت محبت و علاقه ی باباشو نمی‌دید. 
دونگهه اومد زندگی هیوکو یه دور کامل شست از نو شروع کرد:) 
کیم من سلامت باشه 😍😍❤️
بوس به لپت😙

وارد ساعات ملکوتی میشویم😔

پاسخ:
عااح

مرسی عزیزه دلم 😍😍

تا پارته ١٧ خوندم 

hnmolaei@gmail.com

پاسخ:
^^

اوووه من نمیدونستم قانونو😅😅

الان برا اینکه بخوام بخونمشون باید چیکار کنم؟؟

دیگه نمیذارید کلا لینکا رو؟؟

پاسخ:
ایمیلتو برام بذار تا بگم چیکار کنی عزیزم
بعد بگو دقیقا تا قسمت چند خوندی

سلام عزیزم 

من یه مدتی هست شروع کردم بِه خوندن فیکت امروز هم پارت ١٧رو دانلود کردم و خوندم ولی الان که میخواستم پارت ١٨رو دانلود کنم لینک دانلودش نبود میخواستم بپرسم خودت برداشتی لینک رو؟؟یا نه مشکلی پیش اومده؟؟

پاسخ:
سلام عزیزم لینکا اره پاک شدن.در واقع طبق قانون باید هفته پیش پاکشون میکردم اما تا امروز نگهشون داشتم

شقایق ممنون که برام توضیح دادی*-* حالا که یادآوری کردی حرف‌های کانگین هم یادم اومد. خیلی خوبه که درباره‌ی سؤالاتی که پیش میاد توضیح میدی.

تازه یه چیزی رو باید درباره‌ی 'هم نفس' بگم، نه بهتره بگم درباره‌ی 'هیوک و دونگهه‌ی هم نفس'... شاید اغراق به نظر بیاد ولی این هیوک و دونگهه‌ای که نوشتی تا همیشه تو ذهنم میمونن، به عنوان یه سرد مزاج مسخره و یه جوجه‌ی دلبر که انگار دقیقاً با همون ویژگی‌هایی که توصیفشون کردی یه گوشه از دنیا دارن زندگیشون رو میکنن، با همون خلسه و اقیانسی از آرامش که زندگیشون رو باهاش توصیف کردی. من عاشق آرامشی‌ام که داستانت داره، آدم رو غرق میکنه:)

در ضمن من بی اندازه دلم برای هم نفس تنگ میشه، بی انــدازه!!! و همچنین برای خودت:( برای خودت و حرفات... برای جواب دادنات به نظرات... نه تنها داستانت تو خودت هم یه آرامش عجیبی داری... امیدوارم دوباره ازت داستان بخونم:)

پاسخ:
خواهش میکنم که. من خیلی ام لذت میبرم وقتی یه ابهامی رو به خواننده ای توضیح میدم 🤩آره تازه اگه بعدا از اول بخونیش بهتر متوجه میشی.
نه اصلا اغراق نیس. اما احساسه خیلی زیاده. من چون یک سال در حال ایده پردازی و نوشتنش بودم باهاش زندگی کردم و برام طبیعیه ک فکر کنم الان دارن تو عمارت خودشون زندگی میکنن اما وقتی این حس به یه خواننده هم دست بده علتش اینه ک ب شدت با داستان ارتباط عمیق برقرار کرده و بابت این خوشحالم 
عایگو داستان تموم میشه ولی دوستیا تموم نمیشه. یه گروه خصوصی واسه هم نفس داریم اگه میخوایی بیای ایمیلیتو بذار که لینکشو برات بفرستم خوشحال میشم بیای و دوست شیم ^^

راستی شقایق یه سؤالی خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده... اگه پدرهای هیوک و‌ دونگهه زمان بستن قرارداد از اول هم قصد داشتن و هم‌ میدونستن که سر یک سال طبق قرارداد میخوان طلاق بچههاشون رو از هم بگیرن و راه شراکتشون از هم جدا بشه و همچنین به علاقه‌ی بین دو پسر اعتقادی هم نداشتن و انگار توقع وابستگی بچه‌هاشون به هم رو هم نداشتن، پس چرا این ‌قدر توی قانون‌هاشون اصرار داشتن که خونه‌ی پسرهاشون فقط یک اتاق خواب داشته باشه و حتماً از یک تخت خواب استفاده کنن؟؟؟ حالا قانون در نیاوردن حلقه از انگشت‌هاشون رو میشه این طور در نظر گرفت که نمیخواستن ازدواج بچه‌هاشون در دید دیگران غیر واقعی به نظر بیاد و یه جورهایی ظاهر رو حفظ کنن... ولی قضیه‌ی اتاق و تخت هنوز برام گنگه:( ممکنه توضیح بدی؟:(

باز هم ممنون و خسته نباشی^-^

پاسخ:
برات توضیح میدم عزیزم. میدونم الان یادت نمیاد چون به صورت جزئی هم بهش اشاره شد. والدین هیوک و دونگهه از قوانین و جریمه ها هیچ خبری نداشتن. اصلا خبر ندارن تو یه اتاق خوابیدن و دختر نیاوردن و اینا جزو قوانین بوده. اون سیزده تا قانونی که تو قسمت اول برای ایونهه خونده شد یه سیاست بود از طرف زیردستای پدر هیوک و دونگهه. نه خود پدراشون! چون بعد از ازدواج تا یه مدت کاری به کار هم نداشتن اما بعد شروع کردن به دعواهای بزرگ. چیزی که میتونس آینده ی این شراکت رو به خطر بندازه. چون شراکت دو شرکت به واسطه ی ازدواج ایونهه به هم وصل بود. واسه همین اون زیردستا به طور پنهانی طوری که فقط خودشون و آقای هان و کانگین خبر داشته باشن اون 13 تا قانون رو نوشتن که ایونهه رو به زور چنگ و دندون نگه دارن. وگرنه دعواهاشون انقد بد بود ک همون بار اول جدا میشدن و شراکت به خطر میوفتاد. برای همین قانون نوشتن و گفتن جریمه ش اینه که قرارداد تمدید شه و بیشتر کنار هم بمونین. ایونهه هم که اینو نمیخواستن مجبور به رعایت شدن. ولی آخرش دیدی که کانگین بهشون گفت قوانین بیخود بودن و جریمه ای در کار نیس چون فقط یه سیاست و دروغ از طرف اون زیردستا بود که ایونهه رو بتونن تو این یک سال کنترل کنند.برای همینه که میگم والدین از جزئیات این قوانین خبر نداشتن. یادته هیوک یه بار رفت شرکت و داشت با پدرش حرف می‌زد پدرش گفت مگه نباید خوشحال باشی از تموم شدن قرارداد و محدودیت ها؟ والدین میدونستن محدودیت دارن اما فقط بخشیشو. مثلا میدونستن پسرا تو خونه مشروب نخوردن و سیگار نکشن یا میدونستن باید با هم برن رستوران یا خونه ی والدین مهمونی. ولی نمیدونن دختر نیاوردن و جدا خوابیدن و دعواهای فیزیکی ممنوعه چون اصلا خبر نداشتن این دوتا آنقدر با هم لج و بدن!
پس این قانونایی ک گفتی از طرف زیر دستا بوده و پدراشون فکر میکردن با آرامش و بی دردسر دارن زندگی میکنن و پایان قرارداد فرقی به حالشون نمیکنه. حالا با این توضیحات من مطمئنم اگه بعدا فیک رو از اول بخونی متوجه میشی بازم اگه سوال داشتی بیا ازم بپرس برات توضیح میدم 

جریان کتاب همنفس چیه؟😀😀😀😀

بدون من چیکار‌کردین شیطونا😀😀😀😀😀

پاسخ:
یه سری بچه ها برا خودشون میخوان خصوصی چاپ کنن. جایی اعلام نکردیم 

سلاام😍😍
نگو که این، یکی مونده به آخرین سه شنبست😭😭نهه😭😭😭میگی ناراحت نباشین ولی نمیشه آخهه😭بعد اینهمه وابستگی که ایجاد شده نمیشه😭😭🌸وابستگی هم به خودت*-*❤ و هم به قلمت و هم نفس💞💫البته اصلا وابستگی نمیشه گذاشت اسمشو :| فراتر از این حرفاست😢
 اما این قسمت😭چقدرر شیرین شروع شد خداا😍😍😍اون لحظه ای که دونگهه نوزاد به دست بره پیش هیوک😍بعد اصلا دیالوگاشون😭به شیریییین‌ترین وجه ممکن بود😍قند تو دل ادم آب میشد اصلا😍انقدر عسل‌ نباشید خب😭😭😭❤❤و جواب دونگهه در پاسخ به سوال هیوک درباره ی دوست داشتن بچه*-*و حضورشون در کنار هم*-*💞
اخیش دونگهه هم خداروشکر خوب شد و مشکلی نداشت😍 
ینیییی واقعااا بازم به دکترش که به فکرشه میگه باید برم با پدرش حرف بزنم😑اونوقت اون لی....😑کدوم پدر‌ حاجی دلت خوشه😑
فکر کن دکترشون باشی و بیست و هفت سال رشدشونو ببینی*-*💫 
شخصیت هیچل خیلی خوبه خیلی حامیه😭❤اون لحظه که بچه رو بغل کرد و رفت پیش مادر بچه حس کردم جای یه خانواده ای که هیچل مرد و پدرشون باشه خالیه😢❤همون طور که برادر و حامی خیلی خوبیه پدر و همسر خوبی هم میشه😍😍
کانگییییین اومد😭😭😭❤چقدر جاش خالی بود😭😍❤
اینجا اشاره شد به شبی که بعد از بار دونگهه تصادف کرد، من اونموقع قسمتای اول چون هنوز هم نفسو شروع نکرده بودم نظر هم نذاشته بودم😢 ولی فک کنم از همون موقع بود که هیوک به حسش به دونگهه و اینکه بدون دونگهه نمیتونه پی برد😢😍😍💫
دونگهه رو کول کرد*-* وحشیه روانیه دیوانه ی احساساتیه مسخره مزاج😭😍😍اصلا همین‌ صفت هایی که بهش میده توش پر از حس و علاقست *-*
و مامان دونگهه داشت این لحظه رو میدید😍😍ته دلش مطمئن شد خوشبختی و حال خوب این دوتا پسر فقط و فقط بسته به در کنار هم بودنشونه*-*
پدر هیوک چقدر خوب پشتشون درومد*-*چقدر خوب جوابشو داد*-*بعدشم جوابای دکتر و هیچل و کانگین.. آخ آخ ..ای دلم خنک شددد😑😑😑
"موهات.. اینکه چقدر مشکی بهت میاد..مخصوصا به چشمات.." اوکی بای :)
بله وزن همسرش اول به خاطر سلامتیش*-* و به دلیل دومی👀 نباید کمتر شه...😎
هرچی از مادر دونگهه ادم تعریف کنه کمه😭😭😭😭😭❤چقدر خوب جلوی لی وایستاد😍😍❤❤شیرزن😍❤
چقدر این حالته برش‌ موازی طوری که یه لحظه پیش دونگهه و هیوک بودیم یه لحظه توی عمارت خوب بود😭😭قشنگ حس در لحظه بودن به آدم میداد😍😭❤
وای.. بالاخره... یه نفس راحت کشیدیم😭😭😭😭چقدر رئیس بودن به هیچل میاد😍😭😭😭دوتا خبر خوب پشت هم 😭❤خبر سومم که هیچی‌نگم بهتره :) تموم شد... بالاخره میتونن بدون دغدغه و با آرامش کنار هم باشن 💫بالاخره💙💫
به کانگین گفت هیونگ عاشقتم*-* بغل سه تاییشون*-*💞
اصلا اون قسمت و جمع خانوادشون*-* بعد این همه مدت*-*💖
مادر هیوک هم کاش بود :( شب خیلی مهمی بود اخه :( بعد کنجکاو شدم اصلا در رابطه با نظرش درباره ی هیوک و دونگهه 🤔 
اوااا😍😳😳😍همین یه خرده بالاتر بود گفتم  جای یه همسر کنار هیچل خالیه😍بعد دقیقا انتهای همین قسمت آنا نامی وارد میشود😍انقدر خوشحال شدمم😍😍😂
فهمیدم لی کلا مریضه با خوشحالی بچه هاش مشکل داره که آنارم فرستاده بره:/// 
خدایا پیامای آخر شبشون😭😭😍😍با جواب دونگهه قشنگ اون فایل صداش توی ذهنم پخش شد.. :)❤سرنگهندا..چینجا نول سرنگهندا💫

مرسی و خسته نباشی خیلی خوشگل بود این قسمت مثل همیشه😭😍❤🌸🍃

پاسخ:
سلام عزیزم
آره متاسفانه. خودمم باورم نمیشه و به قول تو از وابستگی بیشتره. چون منم دقیقا همین حسو متقابلا به اینجا و شماها دارم😥❤️
اوهوم شیرین شروع شد و شیرین هم تموم شد *-* حتی قسمت بعدی از این اینم قراره شیرین تر و پرارامش تر باشه و البته خیلی هم طولانیه 🤩
بالاخره که تو این مدت اخیر به هم اثبات کردن که به جز همدیگه به هیچ چیز نیازی ندارن. و بچه داشتن حتی جزو محدودیت های دونگهه هم حساب نمیشه چون فقط هیوکو میخواد :)
آقای کیم خیلی دونگهه رو دوس داره. احساس مسئولیتش در برابره دونگهه فقط به عنوان یه دکتر نیس چون بچه بودن و قد کشیدن و بزرگ شدنشو تا الان دیده اما حالا لی ک به حساب باباشه و از خون خودشه چی؟🚶🏻‍♀️
آره مخصوصا ک تو قسمت بعد قراره با یه دختر ببینیش فکر کنم دلت حسابی بریزه 🥺چولا رو میگم با آنا *-*
آره اون شب خیلی شب مهمی بود. شب تصادف دونگهه از اهمیت‌شون واسه هم خبردار شدن واسه همین مقایسه ش کردم با اون شب. اون شب یه جورایی شروع کننده بود و حالا کاملا به مرحله اوج در عاشقی رسیدن 
خانوم لی همینجوریشم عاشق دونگهه س حالا فکر کن دونگهه رو خوشحال تر از همیشه ببینه. معلومه که واسه نگه داشتن دلیل خوشحالی بچه ش میجنگه *-*
بعد از تلاش‌های هیوک به تنهایی حالا نوبت این آدما بود و با موفقیت به ثمر رسید 🤩
دلیل دومه نصفه نیمه رها شده شو بخورم که میدونیم چیه 😂😂🔥
شنیدن این خبرای خوب و نهایتا به خوشبختی بدون دغدغه رسیدن حقشون بود. نه فقط حق هیوک و دونگهه بلکه حق همه ی آدمای اونجا. حق پدر هیوک حق مادر دونگهه که از الان به بعد قراره خانواده های قشنگ تری بشن 
مادر هیوک نقش خاکستری ای داره یعنی نه خوب و نه بعد. جزو حاشیه ی داستانه و حالا فکر کن برای شام دعوتش کردن ^^و فقط تو جلسه نبو.
خواهش و سلامت باشی گریه هم نکن 😭😭😭🥺❤️

سلام شقایق عزیزم خسته نباشی💙💙
واقعا به این حرفت رسیدم که قسمتای آخر هر کدوم حداقل به یه هفته نیاز دارن واسه اینکه بتونیم ازشون لذت ببریم... خوشحالم که این آخراش هفته ای یه قسمت آپ کردی و باورم نمیشه با اینکه یه قسمت توی هر هفته بود الان دیگه واقعا به آخرش رسیدیم😭 فقط یه سه شنبه دیگه ...
دوست داشتم که هیوک با دیدن پرستار یاد رینا افتاد و نخواست که بترسونتش😍 تاثیر لی دونگهه😎
یعنی من مردم وقتی دونگهه اون نینی رو برداشت با خودش آورد که فقط به هیوکش نشون بده😍😭🍼 آخه تو خودت جوجه ای رفتی یه جوجه ی دیگه گرفتی بغلت آوردی🐣 فکر کن دیده داره گریه میکنه کسی کنارش نیس آوردتش😂 ای جانم که اینقدر عسله😍 چقدر هم بامزه میگه تنها بود داشت گریه میکرد. اشتباه من چی بوده این وسط؟!😄
"من به خاطر داشتن تو یه سری محدودیتها دارم که اونقدر واسم بی ارزشن که به راحتی ازشون دست کشیدم. مثل داشتن بچه" 😍😭
کانگین چقدر هیونگه آخه🥺 همینطور که داشت حرف میزد پیشونی و گونه ی دونگهه رو لمس کرد ببینه حرارت بدنش چطوریه. همونطوری زخم صورت هیوک رو چک کرد... آخه چقدر خوبی تو هیونگ😭
بالاخره رسیدیم به تعیین تکلیف کردن با لی😐 خاک بر سر عوضی😐 کل اذیت کردنا و عوضی بازیاش یه طرف، فقط تو یه روز چطوری تونست این همه بلا سر پسرش بیاره. حقش بود یه کتک درست و حسابی از هیوک می خورد😒
خوش به حال مادر دونگهه... چه صحنه ی عاشقانه ای رو دید❤️😍😭
خنده های بلند دونگهه... بوسه هاش به صورت و گردن هیوک...😋
واقعا این صحنه براش بعد از اون خبرایی که بهش داده بودن لازم بود...💖
خوشم اومد که همگی با هم ریختن سر لی... فقط اینجوری میشد این لعنتی رو نشوند سر جاش...خوشحالم که بابای هیوکم دست به کار شد. حتی دکتر کیم. 

چقدر شیرینه وقتی دونگهه سرشو میذاره روی پای هیوک😍 میخوام بمیرم براشون😩
"اصلا فرصت نشد بهت بگم..."
"چیو؟"
"موهات... اینکه چقدر مشکی بهت میاد . مخصوصا به چشمات" آیا نباید همونجا یه لقمه کرد و خوردش؟😭🥰
یکی اینجوری خودشو واسه همسرش لوس میکنه اون یکی هم یادش میاد که هم نفسش رو دعوا کنه چون وزنش کم شده😍 چقدر این دوتا خوبن آخه❤️💙 
یعنی مردم واسه دلیل های هیوک😂 یکی سلامتی یکی هم که... 😂 احتمالا جای دلیل دوم هنوز روی پای دونگهه مونده باشه😂
چقدر چسبید که لی استعفا هم داد. دیگه سهام شرکت رو هم نداره . از خونه هم بیرونش کنن خیالمون راحت شه😒
و بعد از اینکه فهمیدن از این به بعد میتونن راحت و بی دردسر با هم زندگی کنن... بغل پر از آرامششون، بغل عاشقانشون... جلوی همه... 🥺😭❤️
چقدر ابراز احساساتای آخرشون دوست داشتنی بود آخه... وقتی کانگین رو بغل کردن... طوری که کانگین دستشو باز کرد تا هیوکم بیاد... 😭 بغل دونگهه و مادرش... بوسه ای که هیچل به پیشونی دونگهه زد...😭 
هیوک و پدرش... وقتی که دونگهه هم رفت پیششون... اعتراف صادقانه ی هیوک که مغرور و خودخواه بوده و به خاطر دونگهه تونسته روح پدرشو ببینه...😭 بغل دونگهه و پدر هیوک...😭
و بالاخره احساسات مادرانه ی مامان دونگهه برای هیوک😭😭  بهش گفت مامان جان 😩😭 بغلش کرد...😭😭 
اصلا این تیکه ها رو باید هزار بار خوند... تو هر جمله ای که نوشتی یه دنیا احساس و خاطره های قشنگ و در عین حال دردناکه💔❤️
رفتن اتاق دونگهه😊 مثل وقتی که دوتایی رفتن تو اتاق هیوک...😊😍
وای خدا در جواب دونگهه گفت "جانم"😍😭😩
دیگه زندگیشون داره واقعا یه زندگی دوست داشتنی و آروم و نرمال میشه... یکیشون میخواد دو هفته بره مسافرت و اون یکی با اینکه دوری براش سخته قبول میکنه...🥺 چون میدونه از الان به بعد یه دنیا وقت دارن...🥺
اونجایی که گفت به ازای هر روز باید ۱۴ تا بوس بهم بدی، اولین بار که خوندم فکر کردم هر یه روز ۱۴ تا بوس🙈 یعنی به عبارتی ۱۹۶ تا بوس😄 بعد دیدم دونگهه بازم بیشتر میخواد😂
چه انتظار شیرینی دارن تو این دو هفته... دلتنگی شیرین... 
آنا چی میگه😍 چقدر خوبه که هیچل هم یکی رو داره... امیدوارم ۳ نفر میرن ۴ نفر برگردن😂
هیچل چقدر هیونگه😭 چقدر دوسشون دارم همشونو آخه😭💖 
میگه اگه هیوک اینجا بود میگفت سوپ جوجه برای جوجه🐥😄😍🥺
آقا اینا چه بوسایی از دونگهه میگیرن😩 از لپش، پیشونیش، لبش... خب شقایق نمیگی ما هم دلمون میخواد😩 مخصوصا لپش... بوس پر سر و صدا 😋😛
"بی صبرانه... با یه عالمه حس خوب‌... منتظر برگشتتم... از ته دلم عاشقتم...شبت به خیر..." خب من مردم😭 این چه کاری بود هیوک با قلب دونگهه و ما کرد؟؟؟ میدونی اینکه این شب بخیر عاشقانه رو از دهن کسی مثل هیوک بشنوی یه دنیای دیگه ای داره... میدونم هیوک پر از احساسه و فقط نشون نمیده ولی بازم... 😭
و اعتراف عاشقانه ی دونگهه ... اعتراف تاریخی و به یادموندنی واقعیش...😍😭 عاشقتم... اونم نه یه بار... هفت بار...😍😭
مرسی که این همه حس خوب بهمون میدی شقایق... این همه قشنگ مینویسی و دیوونمون میکنی🥺💙

پاسخ:
سلام مهربونه من مررررسی🤩
خداروشکر که انتظارش برات نه تنها سخت نبوده بلکه به جا هم بوده. منم باورم نمیشه. فک کنم تا چند وقت بعد از آپ سه شنبه ها ناخواسته بیام وب و فکر آپ تو سرم باشه از بس که به این وضع عادت کردم :)
دقیقا.. اگه بخواییم به تغییرات جزئی رفتاری هیوک نگاه کنیم و براش دلیل بیاریم لازمه هی بگیم از تاثیرات دونگهه! یادته شبی که داشتن موهای رینا رو میبافتن، رینا از هیوک می‌ترسید ولی دونگهه با چشم بهش اشاره داد و فهموند که ازت می‌ترسه و هیوک بعدش سعی کرد با گفتنه 'موهای قشنگی داری' از دلش دربیاره؟ اگه تاثیر دونگهه نبود هیوک هیچ وقت تلاش نمی‌کرد برخلاف چهره ی غلط اندازش آروم رفتار کنه
بچه ی تازه متولد شده رو برداشته آورده بعد زیر بار هم نمیره 😂 میگه خب گریه میکرد خب فلان بود =| بهش نگیم جوجه واقن؟
تصور کن کانگین چقدر نگران بوده که تا رسید شروع به چک کردن دوتاشون کرد :) فقط یه بعد از ظهر کنارشون نبود و این همه اتفاق افتاد..
دقت کردی بیشتر عذاب لی گریبان گیر بچه ی خودش شد؟ هیوک که هیچ وقت جا نمیزنه خسته نمیشه و سر خم نمیکنه ولی دونگهه بیشتر از همه آسیب دید.. اول آسیب روحی و به دنبالش خودکشی و حالا یه عالمه ضعف جسمی
فقط دلم میخواست خانوم لی یه صحنه ی عاشقانه از این دوتا ببینه تا با چشای خودش ببینه پسرش واقعا به کسی علاقه داره! دونگهه قبلا بهش گفته بود دوسش داره اما خانوم لی باید با چشم میدید تا مصمم تر شه واسه توبیخ کردم شوهر عوضیش
هم خوشحال شد و هم ناراحت بود که این همه به هم علاقه دارن و اذیتشون میکردن و کسی خبرنداشت. اینجا جایی بود که دیگه نوبت بزرگترا بود تا خودشون رو نشون بدن.. گرچه هیوک تمام مدت به تنهایی تلاش کرد اما وجود حمایت کننده هایی عین پدر هیوک و مادر دونگهه اصلا خالی از لطف نیس. اونا تو تیم ایونهه بودن و لازم بود واسشون یه کاری کنن:)
ببین چقد درگیر بودن که فرصت نکردن این چیزای ساده رو بگن ولی بازم عیب نداره چون گرفتنشون تو این موقعیت در حال انتظار واسه آینده شون خیلی قشنگ تر بود 😍
آفرین ارههههه😂😂 دلیل دوم همونی ک جاش رو پای دونگهه هنوز مونده 😂🤘🏻
اوهوم از همه هم دل ریزه تر بغل هیوک و مامان دونگهه و بغل دونگهه و بابای هیوک بود نه؟ یه حس خاصی داره که مطمئنم فهمیدیش. قبلا پشت تلفن احساسات مادرانه ش رو نسبت به هیوک ابراز کرده بود ولی اینبار مستقیم بود. خب خوشبحال هیوک که با داشتن دونگهه هیونگ، مادر، پدر هم الان داره :)
میخواستم واسه یه بارم که شده وقتی به انتهای داستان رسیدیم جانم گفتن رو از زبون هیوک خطاب به دونگهه بشنوم و الان وقتش بود.. که البته بخاطر مادر دونگهه یادش گرف قربونش برم 😭
مخصوصا هیوک اصلا مخالف این دوری نبود چون اینطوری برداشت میکنه که با برگشت دونگهه از ژاپن همه چی انگار از نو شروع شده بعد از این همه سختی 
از بس خوشمزههههه س😐😐😐🔥همه همش بوسش میکنن باز خداروشکر که این افراد خارج از قانونای هیوک نیستن وگرنه جریمه میشد دونگهه 🥴
اوهوم میدونم منظورت چیه.. شنیدنش از زبون هیوک با شخصیتی که تو این 37 قسمت نشون داد خیلی حرفه خیلی. واسه همین خاطره انگیز میشه 
خواهش میکنم عزیز دلم. خیلی خوشحالم ک لذت بردی 🥺💙💞💞

سلامی به گرمی کامبک پسرا😍😎💙

خوشم میاد با هر دفه کامبکشون فندومو زیر و رو میکنن و فندوم از هر جهت جر خوردگی داره💀

عااااححححح😢 ینی داره قسمت بعد دیگه تموم میشه؟😢😭 هم نفسممممم😭😭😭

این قسمت از اون قسمتایی بود که باید بلند و یک صدا گفت عاخییییییییییییشششششششش😌

چقد سختیا نکشیدن😢

ای خداااا چقد دوتاشون قند عسلن وقتی بچه رو نگاه میکردن😍😍 خب خودتون از اون بچه هه با نمک ترین کهههه😍😍😍😍 قشششنگ دلم ضعف رفت براشون😍💙

چقد مامان دونگهه فرشته س😍 مثه خودش😍💙

خنده های شیرینشون😍 کل دنیا عاشق این دوتا میشن لی کیه😍

و لی ای که از اول بازی هم باخته بود😏 چون دونگهه هیوکو داره😏😎 و هیوکم دونگهه رو😌😏

ای خدااااا عاشق هیوک و قانوناشم😍😂😂😂 

و بالاخره  انتظار ها به پایان رسید و لی شکستشو قبول کرد😏😌

چققققققدددددد ارامش بخش بود اونجا که هنشون اومدن و ایونهه تک تک بغلشون کردن😍 

مخصوصا بغل هیوک و باباش و بغل هیوک و مامان دونگهه😍💙

و آرامش😌😌💙

و هیوکی که به خاطر ۱۴ روز دوری از چاگیاش روزی ۱۴ تا بوس میخواد ازش😍😋💙

اونجاش که دونگهه پیام فرستاد برا هیوک و هفت تا عاشقتم نوشت... صداش درست تو ذهنم هی تکرار میشد😍💙

مرسی که منتظرمون نذاشتی و منظم آپ کردی😍💙 

منتظر قسمت بعدی😢💙

پاسخ:
سلام. گرم نبود که لامصب دااااغ لب سوز بود 😵
عاره دقیقا. یه روزی هس که ما جر نخورده باشیم؟-________-
آره متاسفانه سه شنبه دیگه آخرین قسمتمونه 
واقعا نیازمند همچین عاح آسوده ای بود بعد از این همه کشمکش 
اوهوم باید واسه تعاملشون جون داد بعد اون بچه🥺
همیشه بازنده بود و تلاشاش فقط همه رو اذیت کرد وگرنه مثل حرفی که آقای هان زد هیوک از اول پیروز میدان بود 
قانوناش همچنان ادامه دارد... 😂 تا چند ماه دیگه بعید نیس بگه قانونه شونصدم 😂
بالاخره والدینشون چیزی که همیشه کمبود داشتن رو پیدا کردن و اونم محبت و علاقه به فرزند بود 
حالا تو قسمت بعد میشمریم ببینیم چند تا میشه :)
خواهش میکنم عزیزم😍

سلام شقایق :) حالت خوبه؟

این قسمت خیلی طولانی بود... درست مثل جمله‌ی هیوک "روز خیلی طولانی‌ای بود... خیلی طولانی..."

بالأخره لی سرجاش نشونده و کوبونده شد! مادر مهربون و لطیف دونگهه، پدر خوش‌قلب هیوک که البته دونگهه باعث شد هیوک روح پدرش رو ببینه، هیچول هیونگ پر ابهت و با عرضه، کانگین عزیزم که مثل کوه محکم و مثل پدر مهربونه، دکتر کیم وظیفه‌شناس، دلسوز و متین و البته تلاش‌ها و اقتدار بی‌نظیر یه عجیب‌الخلقه‌ی مسخره مزاج:) همگی با هم از همه طرف لی رو کاملاً خلع سلاح کردن و دل دونگهه‌ی نازمون که پر از نگرانی بود بالأخره آروم گرفت طوری که بعد از ماه‌ ها انتظار برای این لحظه و و این‌ که هر بار امیدش با آزارهای پدرش تبدیل به نقطه‌ی کوری می‌شد با گیجی دلخوشی رو به هیوک گفت: "فقط... خوشحالم...همین"

جمله‌اش ساده بود ولی همین گیجی نگاه و لحنش عمق شادیش رو نشون میداد.

تو بیمارستان احساساتی وحشی با این‌ که همه‌ جای بدنش زخم بود و تازه دردهاش شروع شده بود به جای عصبی شدن از درد، از بیست دقیقه ندیدن دونگهه‌اش عصبی و بی‌خیال بستن آخرین زخمش شد و نکته‌ی جالب و قشنگ که از تأثیرات لطیف دونگهه روی هیوکش بود این بود که این‌ بار بر خلاف همیشه به جای خالی کردن خشمش سر پرستار، ظرافت دست‌های پرستار براش یادآور ظرافت و دخترونگی دست‌های رینا شد و صرف نظر از خالی کردن خشمش مؤدبانه درخواستش رو بیان کرد. هیوک چهره‌اش غلط اندازه... اون چشم‌های سرد و ترسناک و اخلاق کمی تندش باعث میشه افراد انگشت شماری به ویژه دونگهه‌اش به عمق وجود گرم و داغ و احساساتیش پی ببرن:)

دونگهه:||| نوزاد مردم رو بغل کرده آورده نشون هیوک بده بدون این که پدر و مادر نوزاد و نگرانیشون و حتی متهم شدن خودش به دزدی رو در نظر بگیره فقط برای این که یه بچه رو به هیوکش نشون بده:') با این حجم بانمک بودن و تو دل برو بودنش هیوک هر بار برای کنترل خودش در برابر این موجود ناز پرورده می‌میره و زنده میشه خب:)

جواب ساده‌ی هائه به سؤال هیوک درباره‌ی علاقه‌اش به بچه‌ها بسیار پر معنا بود... به‌خاطر داشتن هیوک یه سری محدودیت‌ها داره که اونقدر براش جزئی و بی‌ارزشن که به راحتی ازشون دست کشیده و به قول خودش: "و این یعنی... واقعاً نمیخوامشون! عین داشتن بچه!"

تشبیه‌ات از دست تو دست گام برداشتنشون در امتداد راهرو به سمت خروجی بیمارستان، به شبی که بعد از برگشتن از بار دونگهه تصادف کرد که همین تصویر در اون شب هم اتفاق افتاد خیلی ظریف و زیرکانه بود و من این تشبیه‌ات رو خیلی دوست داشتم و به قولِ قلمِ خودت 'صحنه‌ای رو به تکرار بود که بخاطر قفل بودن دست‌هایشان و آهسته قدم برداشتن‌هایشان شبیه همان صحنه‌ی قبلی بود... اما هزار برابر عاشقانه‌تر... گرم‌تر و پر کشش‌تر...'

صحنه‌‌ای که هیوک هائه رو روی کولش سوار کرد و دونگهه با وجود غرغر‌های ساختگیش حلقه‌ی دستش رو دور گردن هیوکش تنگ‌تر و عاشقانه‌تر می‌کرد و از پشت سر خم میشد و صورت و گردن هیوک رو می‌بوسید و خانم لی از پشت پنجره تماشاگر این صحنه‌ی زیبا بود واقعاً دلنواز بود.

"هی بزارم زمین... بزارم زمین وحشیه روانیه دیوانه‌ی احساساتیه مسخره مزاج..."

"اینقد تکون نخور جوجه"

هر بار هیوک به هائه میگه جوجه انگار آدرنالین به آدم تزریق میشه و دل آدم ضعف میره:)

یکی از نکات زیبا و دوست داشتنیِ دیگه این بود که با این که تو حیاط منتظر و تو فکر پایان جلسه‌ی خانوادگی بودن اما با این حال فارغ از دنیای اطرافشون گرم صحبت و بحث درباره‌ی مسائل مربوط به خودشون و روزمرگی‌هاشون شدن:)

دونگهه: "اصلاً فرصت نشد بهت بگم..."

هیوک: "چیو؟"

دونگهه با عشق زمزمه کرد: "موهات... این که چقدر مشکی بهت میاد... مخصوصاً به چشات!"

تأکید میکنه که این رنگ مو به چشمای هیوکش خیلی میاد! :)

هیوک با چین بین ابروهاش و به سردی گفت: "منم فرصت نشد بهت بگم که وزنت کم شده!! بهت اخطار داده بودم که وزنت نباید پایین بیاد! من سر این مسائل شوخی سرم نمیشه پس بهتره عصبیم نکنی چون اون روی سگمو خوب دیدی!"

من دوست دارم بدونم هیوک سر چه مسائلی شوخی سرش میشه دقیقاً؟ وحشی مسخره مزاج عجیب‌الخلقه رو هیچ موضوعی شوخی سرش نمیشه که!!! مخصوصاً اگه به دونگهه‌اش مربوط باشه^^ و این که باید تو افق محو شد... از این شدت حس مالکیت دل آدم ضعف میره، دلِ خودِ دونگهه که بماند:) ما که این قدر از لحن مالکانه‌ و وحشی هیوک قند تو دلمون آب میشه دیگه ببین خود دونگهه چه حالی میشه.

هیوک شمار قانون‌هاش هی داره بالا میره:)

"قانون شانزدهم... وزنت میتونه زیاد بشه اما نیم کیلو هم نباید کم شه!"

هائه: "اوکی هر چقد کم شده رو زود جبران میکنم... اما درک نمیکنم که چرا دیگه رو وزنم حساسی! من دلم نمیخواد وزنم از تو بیشتر باشه!"

هیوک خیلی رک و ساده جواب داد: "دلیل اول بخاطر سلامتیه... دلیل دوم هم اینه که تو همسرمی و بدنت باید..."

قلب دونگهه در سینه‌اش فرو ریخت، صورتش قرمز شد و قبل از آن که هیوک جمله‌اش را تمام کند گفت: "اوه خب فهمیدم... ادامه نده!"

:)))))))))))) 'ادامه نده!' خجالتشو‌ بخورم^^ قشنگیش اینجاست که اولویت هیوک سلامتی دونگهه‌اس:)

راستی! اونجا که هائه از درموندگی و ناراحتیش از دیدن کتک خوردن هیوک گفت و اشاره کرد که فهمیده تمام مدت در اشتباه بوده که با زدن هیوک دلش خنک میشده... اینجا دوباره برام یادآور پستی و بلندی‌های داستانت شد، پستی و بلندی‌هایی که همگی به جا بودن و وقتی از ابتدا تا به الآن اتفاقات داستان رو کنار هم میذارم و به یاد میارم که داستان چه طور شروع شد، چه طور ادامه پیدا کرد و چه طور به اینجا رسید و اون هیوک و هائه‌ی خروس جنگی به این هیوک و هائه‌ی عاشقِ دلباخته تبدیل شدن برام نشان از خلاقیت و با برنامه بودن قلمت داره! و به قول معروف نشون میده که فکر همه جا رو کرده بودی و همه چیز از آرام‌های داستان گرفته تا طوفان‌های داستان همه و همه با برنامه و خلاقانه در ذهنت چیده و به وسیله‌ی قلمت روی کاغذ (فرضاً کاغذ مثل زمان قدیم) پیاده شده بودن. و یک چیزی که خیلی دوسش دارم و جا داره بهش اشاره کنم اینه که نویسنده‌ای هستی که حافظ داستانشه!!! یعنی با وجود تمام زیر و بم‌ها کلیت، ایده و مسیر داستانت رو حفظ کردی و نذاشتی به بیراهه کشیده بشه و این خیلی مهمه! و باعث عدم دلزدگی در خواننده نسبت به داستان میشه.

بعضی داستان‌ها ایده‌های به شدت قوی و جذاب پشتشونه و شروع فوق‌العاده‌ای دارن ولی وقتی داستان جلو میره حس میشه که نویسنده از مسیر داستانش منحرف شده و همین امر با وجود ایده‌ی فوق‌العاده‌ی پشت داستان باعث دلزدگی از اون داستان میشه... مسیری که داستان طی میکنه خیلی مهمه! حتی اگر آغاز و پایان داستان خوب باشه ولی مسیر رسیدن از آغاز به پایان حالت انحرافی به خودش بگیره از جذابیت داستان کاسته میشه... و من خیلی از خوندن داستانت خوشحالم چون که تو این مسیر رو اون قدر زیبا و با پستی و بلندی‌های به جا و به موقع جلوی پای خواننده گذاشتی و کلیت داستانت رو حفظ کردی که هر بار منِ خواننده رو تشنه‌تر و مشتاق‌تر میکردی برای خوندن ادامه‌ی داستان و من ازت ممنونم:) البته شاید نتونستم خوب منظورم رو بیان کنم:(

یکی از شیرین‌ترین‌های این قسمت پیوند با یک واقعیت بسیار شیرین و فراموش نشدنی از زبان دونگهه بود که مطئنم هیچ الفی یادش نمیره و وقتی این پیوند خلاقانه بین داستان و واقعیت رو تو این قسمت دیدم دلم حسابی ضعف رفت.

(بی‌صبرانه... با یه عالمه حس خوب... منتظر برگشتنم... از ته دلم عاشقتم... شبت بخیر.)

نفس بیچاره‌ی دونگهه در سینه حبس ماند و نفهمید انگشت‌هایش چطور روی کیبورد حرکت کردند و‌ پشت سر هم کوتاه‌ترین اعتراف عاشقانه‌ی دنیا را جواب دادند...

(عاشقتم... عاشقتم... واقعاً عاشقتم... عاشقتم.. عاشقتم.. عاشقتم.. عاشقتم~)

هفت تا 'عاشقتم' گفتن‌های معروف، دیوانه کننده و فراموش نشدنی دونگهه خاطاب به ایونهیوک:)))

و این پیوند با این واقعیت دوست داشتنی بیان شده از زبان خودِ دونگهه به زیبایی این قسمت هزاران بار اضافه کرد:)

ممنونم شقایق♡

 

پاسخ:
سلام عزیزم قربانت تو خوبی؟
آره و بالاخره بعد از یه روز طولانی همه چی خوب و آروم تموم شد
میشه گفت همه ی اینا به واسطه ی یه زنجیره به هم وصل شدن و به این جا رسیدن. و این واسطه و محرک عشق بین هیوک و دونگهه بود که هم خانوم لی رو احساساتی و مصمم کرد، هم کانگین و چولا رو به حمایت وا داشت هم دکتر کیم رو آورد تو تیمشون و هم بخاطر وجود دونگهه رابطه ی هیوک و باباشو درست کرد که آقای لی اونقدر بهش ایمان بیاره که هر طور شده حمایتشون کنه و تو کارای هیوک هیچ دخالتی نکنه.
همه چی از اول فرق داشت اما تو این یه سال طوری تغییر کرد که هیچ کس به جز لی موافق فسخ شدن قرارداد و ازدواج نباشه.همه میخواستن این دوتا با هم باشن..
آره ببین همـــــه ی زندگی هیوک از دونگهه تاثیر گرفت. از آشنایی با لطافت بگیر تا لبخند زدن و چشم به روی دنیا و محبت باز کردن!
هیوک اون لحظه بیشتر به دونگهه توجه نشون داد تا به بچه 😂 فقط چون بچه ندیده بود از حجم کوچولوییش شگفت زده شده بود وگرنه کل دل ریزه ش برا دونگهه با این دلبریاش بود ^^
 آخه ببینش.. یه ساعت پیش حمله پانیم عصبی بهش دس داد بعد الان انگار نه انگار =|
واقعا نمیخواد! هیچ وقت با بچه ها ارتباطی نداشته و الانم بهشون نیاز نداره. بخاطر هیوک این مسئله حتی براش یه محدودیت هم حساب نمیشه چون واقعا به چنین چیزایی فکر نمیکنه!
خانوم لی به دیدن چنین صحنه ای نیاز داشت تا مصمم تر از قبل بشه برا توبیخ شدید شوهرش. هیچ وقت دونگهه رو انقد خوشحال ندیده بود پس اصلا نمیخواد دلیل این خوشحالی ازش گرفته شه.
 جوجه گفتنه هیوک به دونگهه فقط یه لفظ نیس، بلکه میتونه یه نماد هم باشه از ثابت موندن شخصیت هیوک.قبل از عاشق شدن بهش میگفت جوجه و حالا هم میگه و این یعنی به جز عاشق شدن هیچ تغییری نکرد.
آره به قول دونگهه چ بهتر اصلا ما میریم میگردیم تا اینا حرفاشونو بزنن:)
تو هیچ مسائلی 😂😂😂 
البته تاکیدش رو این مسئله به معنی این بود ک خیلی این براش مهمه و غیرقابل چشم پوشی. وگرنه یه سری چیزا هم هستن که بخاطرشون رو حرف دونگهه نه نمیاره اما این مسئله ی وزن استثناعه 👽
ادامه ی جمله ی هیوک ک نصفه موند از اون جای خالیا بود ک باید با کلمه ی مناسب پر بشه XD همه هم فهمیدن کلمه ی مناسبش چیه 😂😁
خیلی خوشحالم عزیزم که اون جزئیات برای ثبات داستان برات مهم بود و صد البته بهشون توجه کردی. این نتیجه ی وقت زیادی که برای هم نفس گذاشتم بود و خوشحالم ک به ثمر رسید.بعضیا روند کل داستان براشون مهمه و بعضیا صرفا به اتفاقای داستان توجه میکنن. به نظر من مورد اول خیلی مهمتره به حدی که حتی اتفاق و داستان خاصی محتوای فیک نباشه مهم نیس چون مهمتر اینه که هرچقدر موضوع ساده هم باشه باید بتونی رو تعادل نگهش داری و حفظش کنی.
آره متوجهم. مثل فیکایی که اولشون قویه اما از اواسط به بعد رو به ضعف میرن که این موضوع همش دست نویسنده س که باید سعی کنه داستان و شخصیتا رو حفظ کنه.
خیلی ام خوی تونستی بیان کنی. تنکیو فور لاوینگ هم نفس 🥺💙
اولش اصلا تو فکرم نبود ک دونگهه هفت بار(عین ویس تو واقعیت) بگه عاشقتم ولی وقتی پیام هیوکو باز کرد متوجه شدم اونقدر احساساتی شده که گفتنش واسه یه بار کفایت نمیکنه و اینطوری شد ک هفت بار و شبیه به واقعیت شد 
خواهش میکنم عزیزم 

بازم به نام خدا...

فقط اومدم از همین تریبون اعلام کنم 

.

.

.

.

.

.

عررررررررررررررر

بعذ از این همه سختی و اینا بازم تاب دور موندن از هم رو دارن؟؟؟؟؟ای خدااااااا...مرا کشتیییید چرااا خاکم نکرردیید

عزیزم...با این که دلتنگن ولی جون ایندفعه جداییشون از طعم غم نیست تحملشو براشون اسون کرده...کیووووووتااااا

هیچی دیگه...مرررررسی...خسته نباشییییییییییی...

پاسخ:
چ کیوت
😂😂😂😂💞
اگه این دوری با بقیه ی دوریا فرق داشته باشه آره تابشو دارن. چون قراره لحظه ی وصالشون بعد از دو هفته
شروع یه زندگی جدید و بی دغدغه باشه که حالا خواهی خواند 
خواهششش 

سلام شقایق جونم.بالاخره روزای آفتابی و خوشکل فیک بعد از چند قسمت ابری رسید. چقدر منتظرش بودم. اصلا الان حالم خیلی قشنگ شده هم بخاطر حال وهوای فیک هم بخاطر کامبک هم یه چیز دیگه که خودتم میدونی چیه. ( نگار با نیش تا بناگوش باز شده نظرات را تایپ میکند) خدا روزای اینطوریمون رو زیاد کنه ایشالا.مثل همیشه تو نوشتن گل کاشتی بس که خودت گلی. پ.ن: یادت نره منتظرما....

پاسخ:
سلام عزیزم. و آره چقد لایق این روزای آفتابی و گرم و پرارامش بودن :) عایگو عاره*-*
سه شنبه بعد از آپ هم نفس بیا تو گروه همیشه بعد از آپ دور هم حرف می‌زنیم ^~^
مرسیییی عزیزم خیلی لطف داری 💝

چرا هر چی خوبه 

زود تموم میشه 

هم نفس 

دلم برات خیلی تنگ میشه 

چقدر زود گذشت 

شنبه و سشنبه ها بدون تو 

چقدر سخت میشه 😢😭😭😭😭😂

شقایق جانم خاطرات خوب هم نفس هیچ وقت از یاد و قلبون بیرون نمیره و برای همیشه حک شد 

این روزا داشتم دوباره تپش رو میخوندم 

چطوری باورش کنم فقط یه قسمت ازش مونده 

ممنون که هم نفس رو برامون به یادگاری گذاشتی 

چقدر این دو تا کنار هم شیرینن تصور این که دو تایی یه بچه کوچولو بغل کردن نازه 

وای دونگهه رو بخورم چقدرم عشق بچه است 

دوست نداشت بچه رو پس بده 

هیوک از این عسل بون دونگهه پس نیفته خوبه 

وقتی که با همه زخما و دردایی که داره وقتی دونگهه رو میبینه همه رو فراموش میکنه 

ببین شیرین عسلمون چه با قلب عاشقش کردی که این قدر دوست داره و همه ی سختیا رو با جون دل برای به دست اوردنت خرید 

هرچند که عچل توی دنیا فقط یه دونه است و کسی مثل تو پیدا نمیشه که لایق هیوک باشه 

😍😍😍😭😭😭😭💕💓💞

بلاخره این لی پس فترت از پا افتاد تا اخرین قطره خونش جنگید 

فقط پدر هیوک و مادر دونگهه بودن که به خواسته ها و عشقی که به هر دوتاشون داشتن درک شون کردن و عشقشون به هم رو باور داشتن 

چقدر خوشحالم که هیچول جانشین شد 

اون لایق بهترین ها هستش 

اگه اون نبود دونگهه نمیتونست از پس این سختیا بربیاد 

هر چیم که از کانگین بگم کم گفتم بهترین هیونگ و یار و غم خوار و پشتیبان که هرکمکی از دستش برمیومد دریغ نکرد 

تک تک قسمتا که نوشتیش بی نقص بود مرسی که اینقدر قشنگ نوشتیش 

تو بی نظیری 😍😍😍😢😭😭😭😭💕💓🔫🔫

پاسخ:
خیلی جالبه
38 قسمت بود.. 
تازه این اواخر هفته ای یه بار آپ شد اما خیلی سریع گذشت. اصلا باورم نمیشه روزی که تیزر و معرفی رو گذاشتم تابستون بود و الان زمستون!
منم دلم برای اینجا تنگ میشه 
ولی با شماها میتونم حرف بزنم حالا چ اینستا چ از طریق کانال ایونهه و گروهاش. اینستای همو ک داریم گاهی وقتا بیا حرف بزنیم ^~^
ای خدا گریه م گرف، 😭😭
یه طوری حرف زدی و یه طوری جواب دادم ک الان خودم حس کردم قسمت آخره هم نفس بود 🥺
مرسی ک تپشو انقد دوس داری با این ک فیک نسبتا قدیمی ایه و داستان ساده ای داره 
با دیدن بچه انقد به وجد اومد بعد میگه اولویت من تویی و به محدودیت هایی ک دارم اصلا اهمیت نمیدم :)
آره. لی از اولشم در برابر هیوک بازنده بود و این تلاشاش فقط ایونهه رو عذاب داد و چیز دیگه ای به همراه نداش 
خانواده ها به به محرک نیاز داشتن و اون محرک براشون عشق بین هیوک و دونگهه بود که نهایتا به گرمای قشنگی برا همشون ختم شد. میشه گفت زندگیشون از اون چیزی ک اول بود خیلی تغییر کرد 
فدای تو😍🤩🤩😭💞

سلام عزیزم خوبی 😚😚

اخ چقدر این قسمت شیرین بود مخصوصا جاهایی که توی بیمارستان بودن امان از دست دونگهه چقدر قند عسل بود 🤩🤩🤩

قربونت هیوکه بچه ندیده برم من 😋😋😋

کلا این قسمت هیچ استرسی نداشت و همه چی شیرین بود خدا رو شکر 

خیلی ازت ممنونم 

اوه راستی چه کامبک خفنی داشتن بچه ها قربونشون برم مثل همیشه عالی

ولی چه حیف هفته دیگه قسمت آخره اما چه میشه کرد هر شروعی یه پایانی داره و هر پایانی به امید خدا یه شروعی تازه به دنبالشه 

خسته نباشی عزیزم بای 

 

پاسخ:
سلام عزیزم قربانت تو چطوری؟
چرا همتون انقد عاشق بیمارستانین؟ *-*
هردوشون بچه ندیده بودن ولی هیوک دیگه نوبره 😂🤩
آره دیگه خدا بخواد اخراشه 
خواهش میکنم که 
سلامت باشی عزیزم. ایشالا 💙😍
  • عشق ایونهه
  • خب من الان چجوری باور کنم فقط دو تا پارت موندهه 😢😢😢😭

    یادم رف سلام بدم اصن خو ☹☹

    سلاام خوبیی؟ با هارت اتک های این روزا چ میکنی..

    تنها باقیمانده از من بعد این ام وی 👈🏻 ☠ 

    خب من برم بخونم ک دیگه صبرم تموومید 🤩👋🏻

    پاسخ:
    یه دونه مونده ها😭
    سلام خوبم فدایت 
    اندر احوالم بعد از ام وی هلاک وار بود 
    تیکه بزرگم گوشم بود😂
    سلاااااااااام...
    ازاون پارتای قند عسل بودا😌😍😭...
    شت لنت بت دونگهه...چقد اونجا ک بچه روآوردپیش هیوک باحال بود
    لنتی دلم واسشون ضعف رف...
    اخه ادم انق سویبت😭تعجبش ازانگشتای کوچولوی بچه😭
    اوخودااااا 😭
    خیلی گاهی سوییت میشن خیـــــــــــــــــــــــــــــلیا!
    بعدشم ک ...اخ هیچول😭😍...
    رف بچرو پس بده بیچاره مامان بچه هه😂گفته این دیگ چیه ازمانگا پرت شده بیرون😂😍
    واااای دونگهه روبایدچلوند...داش ازخودش دفاع میکرد ک گریه میکرد تنهابود برش داشتم😂😂😂لنتی لنتی😂ب هیوک گف میخواستم بت نشونش بدم خدااااا😭😭😭😭😭
    واااای شت هولی شت...
    راستش حسابی از تصمیم لی شوکه شدم😨فک نمیکردم اینکارو بکنه😂ولی دم همه گرم خوب حمایت کردن از ایونهه ...لی هم ماستاشوکیسه کرد😆...
    لنت اونجا ...دستاشون تودست هم...رو چمنای خیس حیاط...ادم دلش ضعف میره...لنت بهش...بااینک تصوری از حسی ب نام عشق ندارم امااونقدخوب توصیفش کردی ک کاملا ب دونگهه حق میدم ک بادیدن صحنه ی زدن هیوک حمله ی پانیک بش دست بده😭خیلی خوب مینویسی 😭...بغلای دسته جمعیشون برد منوتوکما😆😭لنتیاااا چقدشیرین بوداونجا ک هردورفتن توبغل کانگین...اخ ...خیلی حس خوبی بود...فوق العاده...شماعم رو کانگین کراشین /!میدونم ک اره...میتونم برا صحنه ای ک داش بادستش تب دونگهه وزخم هیوکو چک کرد جکن بدم لنتی لنتی...پدرتر از هرکسی بود براشون😭😭😭😭...
    وااای لنت هیچول عاشقه😭آنا😢😢😢😢...وااای گفته بودم برابغلای لنتی هیچول وهائه واون بوسه لنتی هیچول روگونه هائه میمیرم...اخ اخ گفتم بغل ...بغل ایونهه جلوی همهههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😍😍😍😍😍😍😍😍😍...خیلی خوب بوددددخیلیییی
    ودرآخر...اس ام اس بازیای ایونهه خطرمرگ دارهwarning⚠...
    چطور میتونم بااین لنتی ترین ...بااین بهترین ...خدافظی کنم؟!😢
    پاسخ:
    سلاممم
    میبینم ک شرلوکمون هر بار کامنتاش داره طولانی تر از قبل میشه *-*
    آره این قسمت همش قند عسل بود هیچ غمی نداش
    جالب این جاس ک دوتاشون علاقه ای به بچه ها ندارن ولی چون اولین بار بود نوزاد میدیدن انقد به وجد اومده بودن 😂
    آره مامانه 😂😂 توپش حسابی پر بود میخواس بزنه له کنه ولی تا نگاه به صورت چولا کرد قشنگ بادش خوابید حتی روش نشد اعتراض کنه از شدت جنتلمنی و زیبایی این مرد*___*
    خیلی لجبازه. اشتباهشو نمی‌پذیره تازه بهونه هم میاره ولی مگه چولا دل داره باهاش دعوا کنه؟ :)
    کدوم لی؟ بابای هیوک که با بابای دونگهه دعوا کرد؟ آره خب خیلی دوسشون دارن و قطعا خوشحالیشونو میخوان و قرارداد براشون مهم نیس
    کانگین پدر بود هیونگ. بود محافظ جسم و روح بود فرشته هم بود T_T
    من خیلی رابطه ی برادریشونو دوس دارم. تو واقعیت ک هیچ تو داستانم خیلی قشنگن ترکیب هائه و چولا کتار ام ب عنوان برادر
    خداحافظی نکن فکر کن همیشه ادامه داره و دارن زندگی میکنن :) 

    سلام و درود بر بانوی زیبا و عچل مربامون شقایق جااااااان نویسنده و هنرمند همیشگیمووووون...

    امیدوارم حالت عالی باشه و همیشه خوشحال و سرحال باشی مثل امروز ک خبر گرفتن نمره ی خوبتو بهمون دادی و ماام به نویسنده نانازمون افتخااااااار کردیم...

    ایقد کوه استعدادی که اصن من چی بگم...اینقد عاشق ترکیبای صفتات باهمم که عوووووووووووووف..مرسی که هستی مثل همیشه😭

    امروز پسرامون کامبک دادن و ما در پوست خود نمیگنجیدیم شقایق....همنفسا رو ریختی تو کامبکااااااااا دیگه واقعا لقب قاتل برازندته کوووشووووووولو...قاتل کووووشووولوووی دوست داشتنی..

    وااایییییی شقایق دیدی هیوکه وحشی روانیه دیوانه ی احساساتیه مسخره مزاجو؟؟؟؟؟

    امروز از طول و عرض براش جر خوووووردممممم ک!!!!اون دونگهه ای پیرسینگ گذاشته برا لبش و کلاه گذاشته سرشو و چشماش و پوشونده اگه جوجه نیس پس چیه؟؟؟؟🤩🐥

    شقایق جونم مرسی که هستی و با قلم پراحساس و نفست قلب مارو پر از لحظه های قشنگ ایونهه ای میکنی ...اخه ادم‌میتونه همنفس بخونه و حس عاشق بین ایونهه رو با تمام وجودش درک نکنه؟؟؟؟؟؟مگ میشه اصن؟؟؟اینقد حس و حال همنفس دیوانه کننده و جادوکنندس ک ادم انگار داره تو اون لحظه نفس میکشه...با هر فراز و نشیب ایونهه ای قلبش طپش میگیره...

    اینا اصن حرفای اغراق امیز نیس شقایق قشنگم...اینا همه حرف دله..حرفایی که بنظرم در برابر حس و حالی که بهمون میدی واقعا ضعیفه و حق مطلبو ادا نمیکنه...دوس دارم به تموم زبونای دنیا بهت بگم ممنونم ازت...ممنونم که از چشمای قشنگ، انگشتای زیبات،طرز فکر خفنت و احساسات خالط و پاکت برامون مایه گذاشتی تا همنفسو خلق کنی..

    ایونهه ای که برای ما از عزیزترین هان رو کردی شخصیت های داستانی که ادم دلش میخاد واسه همیشه تو دنیای شیرینشون غرق شه و لذت ببره...شقایق جونم میدونی..وقتی شروع به خوندن همنفس میکنم انگار هیپنوتیزم میشم..انگار چشامو میبندم و زندگی شیرین این دوتا پسر دیوونه و عاشقو لمس میکنم و لذت میبرم..وارد دنیای قشنگ و پر احساسشون میشم..باهاشون هم قدم میشم و به حرفای عاشقونشون گوش میدم و توی حسای خوب گم میشم...به سبک لی دونگهه همنفس عاشقتمممممممممم عاشقتم عاشقتم عاشقتم عاشقتم عاشقتمممممم که برامون همنفسو افریدی😭😍تو خالق و خدای همنفسی شقایق عزیزم⁦♥️⁩⁦💛💜🧡⁦❤️⁩💚💙

    آه... از آغاز قشنگ این قسمت بگم که هیوک عاشق پیشه اونجوری نگران دونگه اش شده بود که فقط برای یه چکاپ ساده اوووونم فقط برای بیست دقیقع ازش دور شده بود...الهیییییی قربون نگرانیت برم خب..بهت حق میدم هیوک اخه اون لی بی تربیت یجوری ترسوندت از نبود دونگهه که خب اگ ی دیقه ام ازت جدا شه حق داری نگران بیبی ات شی..ولی نه تا وقتی هیچل هیونگش مثل شیر پیششه😍

    وووووووششششششش شقایق چقد تو‌ و افکارت کیوتی ان خب..دونکهه بچه به بغل؟ریلییییی؟خودووووو چقد گوگولی تو بغلش گرفته بچه مردمو برداشته اورده که فقط بچه ی ادمیزادو به هیوک نشون بده😂😍خوشم میاد هیوک همیشه اون‌چهره مردونه و جذاب و سردشو حفظ میکنه ..بند انگشتشو با دست نوزاد مقایسه کرد اووووف...میخام بمیرم خب برا دلبریاشوووون...هیچل اگ نمیرسید بچه رو برا خودش برمیداشت دونکهه کیوتی😂😂😂تازه هیچل ک دعواش کرد طلبکااارم بود که خب بچه تنها بوده گریم میکرده پس خوووب کردم برداشتمش اصن دوس داشتم .. پسره ی لجباز دلبررررررررر

    و بعلهههههههه برای اولین بار شاهد تعظیم کیم هیچول اعظم بودیمممممممم ...چرا اینچنین میکنی باقلبمون نویسنده عزیزم روااااس؟؟بیا بغلم اصن اره ک رواس😂😍

    وقتی کانگین گفت که باید برگردن به اون امارت شقایق..خب منم عین پسرا ناراحت شدم ..قطعا دلم نمیخواست برگردن به اون عمارتی که تک تک آجرا و خشتاش شاهد درد کشیدن این دوتا قناری عاشق بودن.‌..ولی اگه به قیمت راحت شدنشون از قید قرارداد و زورگویی های لی باشه خب حرفی نمیمونه....

    وقتی توی بیمارستان اونجوری دستای همو گرفتن و .هم قدم شدن ضعف رفتمممم خب ...چرا قلمت اینجوریه شقایق؟؟؟؟؟؟آدمو جادو میکنی دختر جااااااااادو

    خب خیلیم از تصمیم خانم لی مهربون راضیم...چرا که نه..باعث میشه شاهد دلبریاشون باشم..و خب منم همینووووووو میخاااااااام یسسسسسس😂⁦🏃🏻‍♀️⁩

    وقتی پدر هیوک اونجوری قاطع از پسرش حمایت کرد دلم خنک شد ...اینکه دونگهه باعث شد هیوک به پدرش یه شانس دوباره بده بهترین ایده بود..و بازهم برادری که مثل کوه پشت دونکهس...خداروشکر که دونگهه هیچولی رو داره که بدوووون هیچ ترسی و بشدت مقتدر لی رو تهدید به مرگی میکنه که خودش تا پاش رفته...و باعث میشه لی حتی جرات نکنه از خودش دفاع کنه..کانگینم که اصلا نمیشه بهشت گفت محافظ ..فرشته بی بالیه که فقط باید بوسیدش بخاطر کارایی که در حق هیوک و دونگهه کرد...همه جا مثل فرشته نجات بود براشوووون ...کانگ مهربووونم..و دکتر کیم هم با تیری که تو دستش داشت نشونه خوبی سمت لی گرفته بود..راضیم ازش و امیدوار بودم اگ لی زیر بار نمیرفت حتما بسمتش پرتاب کنه..ودر اخر مادری که از حجم مهربونیش هیچی ندارم بگمممممم فقط میخام بگم عشقش به پسراش باعث شد که اونقد قوی بشه تا جلوی یکی از قوی ترین مردای کشور وایسه و بگه بس کن!تمومش کن گند زدن به زندگی بچهاتووووو...و دهن لی رو برای همیشه ببنده🤭

    و قشنگ ترین لحظه ها بیرون از اون عمارت به ظاهر گرم ولی یخ و ترسناک..در محوطه ای سرد ولی پر از حرارت عشق دوتا عاشق پیشه...دوتا پسر تو‌دنیای قشنگ خودشونن و چی ازین قشنگ تر؟؟؟

    بمیرم برا مکالمه اشون خب...همین خسته ای ؟ گفتن های ساده  هیوک ..باقلم ناز و نفس تو باعث میشه که قلبم باز تندتند به طپش بیفته و با تمام وجود دوباره حس کنم که میخام تو بغلم فشارت بدم و بگم مرسی رینای قشنگم مرسییییییییییی که همنفسو خلق کردی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭امشب دیگه فک کنم نیاز به قایق نباشه..وب تا جای زانوهات از اشکام دچار ابگرفتگی شده اصلا جای نگرانی نیس😊🤣 ...

    هیوک موهات مشکی کردی خیلی بهت میاد مخصوصا با چشمات...وااایاتبنبیپببپدبدبنبمببپدزدزنبنبدبد دوباره یاد ام وی افتااااااادم شقایق فاز و‌نولم قاطی شدددددد...اووووف دیدی موهاشو‌داده بود بالا مشکییییی با اون‌چشمای تیزش و اوووف و اون پیرسینگ ابروش..اوکی من وسط نظر دادن برا قسمت ۳۷ همنفس مردم..رو قبرم بنویسید یک عدد ایونهه شیپر پیر بدبخ شهید در راه ام وی ایا ایا عووووو😂

    و بعله این تعریف همسرش باعث شد که یادش بیاد خودشم از دونگهه دلخوره ک لاغر شده و همسر تو پر میخاااااد ...بعله دیگ هیوک جان اون هلوووویییییی که ما میبینیم اصن هیچی همش واس خوووودتتتتتتت...اینجا تک خوری دیگ حلالهههههه

    اینقد خشگل براش قانون شانزدهمو گذاش ک خوداااااا جان تا باشه ازین قانونا😂

    بالاخره خبرای خوش رو گرفتن و من کیففففففف کردم...اسکار قشنگ ترین لحظه این قسمتم تعلق میگیره بهههههههههههههه بغل هیوک مامان دونگهه😭😭😭😭😭من مردم که خب😟

     

    اصن میدونیییییی من عاشق این تنهایی و خلوتشون تو باغ شدم شقایق...اینقد ذووووق کردم که بهشون اجازه ندادن برن تو امارت...اخه میدونستمممممم نویسنده جونممممم قراره مارو با لحظه های شیرینشون قتل عام کنه..چ از اولش که با جذابیت تماااااااااام هیوک جوجه اشو انداخت رو‌کولش و بیبی اشم با بوسه ها قشنگش سر و صورتشو مستفیض میکرد چه از اخرش با اون اغوش تاریخی و لفظ جانم  مامانی که هیوک از مامان دونگهه شنید و کیف کرد

    اون شام‌رویاییی و تو ارامشیم‌ ک خوردن‌نوش جونشون دیگ😁

    وقتی رفتن تو اتااااقشون خب انتظارشو داشتم که ابی باشه تم اتاق...ولی باااازم سوپرایز نویسنده قشنگ و خلاقم باعث شد دوباره ذوق کنم..ترکیب رنگ سفید و ابی منو یاد ورژن برایت کامبک انداخت...دونگهه ای با شونه های برهنه و سفید با کاموایی ابی..دیگه واقعا شقایق همنفسا رو ریختی تو کامبکاااااا

    چقد همنفس مقدسه خب...گفتم مقدس واااییییی بی صبرانه منتظرم که کتاب قشنگ و همنفسممممممم برسه دستمممممممممم تا هزار دورم با حس لمس کاغذای همنفس جر بخورم و تموم شم...کاش زودتر برسه اون روووووووووز...درسته که غم تموم شدن همنفس تو قلبم نشسته ولی خب وقتی به کتاب قشنگم فکر میکنم خب دلم‌گرم میشه که میتونم هزار بار دیگه بخونمش و تو حسای متفاوت و قشنگش غرررررق شم ..لاویووووو لایووو سو ماچ گل گلیه من

    عاح کجا بودم😭😭😭اهااااااا وقتی دونگهه خبر از رفتنش داد..

    _هیوک؟

    _جانم؟

    خب من الان کف و خووووووون قاطی کردممممم که...لنتی همین دوکلمه سلاح سرده😭شقایق ساحر وحشی احساساتیییییییی...حقا ک معنی اسمت بهت میاااااد😭💙

    خب ناراحت شدم من از رفتنش ولی وقتی فهمیدم نیتش چقد پاک‌و قشنگهه منم مثل هیوک برا رفتنش دودل نشدم...خوشحالم‌که هیوک شروع زندگی رویایی و قشنگشونو از بعد برگشت دونگهه از سفر محاسبه میکنه نه از شب سرد و تاریک توی عمارت...

    الهی بگردم که بیبی اینقد خستس که نشسته هم خابش میبره..کوشووووووولووووووووووو براش سوپ جوجه اوردن غر غر میکنه ک مسوااااک زدم😂بقول هیوکش ک نبود بگه سوپ جوجه برای جوجه..خودووووووووووووو نفس دوست داشتنی عچل مربااااااا

    فشاردادنیه کیوووووت..

    و بازم‌مکالمه های اس ام اسی زیباشون خب من مردم که...اینقد ساده و قشنگ بهم میگن عاشقتم؟؟؟؟دلم پر پر شد کههههههه...کپسوووووول اکسیژنمو بدیدددددددد

    شقایق بوووووووسام به پیشونی ماهت ..ازت بخاطر تزریق کردن اینهمه حس خوب به روح و قلبمون سپاسگذاااااااارم ...کاش بشه یروزی از نزدیک ببینمت..عاشق شخصیت زیبا و فرهیخته ات شدم...همیشه به عنوان دوست عزیزو و خالق حسای قشنگ ایونهه ای جات تو قلبمه عزیزممممممم...

    امیدوارم زندگی همیشه برات رو روااااااال باشه و چرخ خوشبختی برات مدااام بچرخه..

    خدایااااااااا مراقب شقایق قشنگمون باش و از شر همه حسا و اتفاقای بد محفوظش بدااار..

    لاو لاووووووو⁦♥️⁩💛💜🧡⁦❤️⁩💚💙

    پاسخ:
    سلام به مح عزیز و پرحرف خودم که همه رو به حرف میاره 😆
    منم امیدوارم تو خوب باشی از ته دلم و این ک دعاهای خیر شما بود که پشت من بود 🥺💙
    اوه اوه اینطوره پس از این ببعد به خودتم صفت ترکیبی میدم XD
    برگای خودمم ریخ برا کامبک :| البته این تداخل ظاهر ایونهه ی واقعی با ایونهه ی هم نفس خیلی قشنگ و به طرز عجیبی ک درکش میکنی ته دلو میلرزونه
    خیلی هات بود.هیوک یه وحشی احساساتی هات و دونگهه کاملا یه جوجه ی هات بود :)
    از بس ازش تعریف کردی و همه ی جوابا رو گفتم دیگه چیزی نمونده که بخوام بگم یا حتی لایق گفته شدن باشن :) فقط میتونم بگم واقعا خوشحالم که دوسش داری واقعا واقعا
    و واقعا واقعا ازت ممنونم. وجود آدمایی عین تو با این حرفای پر از انگیزه و امید برا ادامه دادن آدمایی عین من کافیه
                                    💙💝💙💝💙💝💙💝💙
    حق داشت نگرانش بشه. چون اولا به این فکر کرد که هر باری تنهاش گذاشته بود از دستش داد.. 
    یه بار به حرفش گوش داد و تو خونه تنهاش گذاشت و وقنی برگشت توی وان غرق در خون دیدش.. بار دوم فقط واسه 5 دقیقه تنهاش گذاشت و وقتی برگشت نبود.. 
    و ثانیا امروز بهشون انقد سخت گذشت که به خودش قول داد نذاره دیگه ازش جدا شه. حداقل امروزو میخواد ثانیه به ثانیه ببینتش و کنار خودش نگه ش داره 
    دیدن یه نینی نوزاد کنار شاهزاده های هم نفس با شرایط اجتماعیشون به تنهایی عامل انحدام بود حالا فک کن به دلیل کیوت و جوجه وار داده با توضیحی ک چرا بچه رو برداشت آورد با خودش =| 
    ک ب شوهرش نشونش بده =| 
    من به نشانه ی اعتراض فقط سکوت میکنم =|
    فک کن هیچل اعظم، رئیس حال حاضر، به یهذزن معمولی تعظیم کرد اونم فقط بخاطر این سادگی و حماقت دونگهه.. البته ک بیا به این توجه نکنیم ک زنه چقد رو هیچل کراش زد و دهانش دوخته شد و نتونس اعتراضی کنه 
    خب آره ناراحت کننده بود ولی دونگهه تنها نبود. اینبار کانگین، هیوک، هیونگش همه باهاش بودن و میدونستیم ک این بار صرفا بخاطر اینه ک از بند قرارداد راحت شن و تکلیفشون کامل مشخص شه. 
    اون صحنه عین شبی بود ک دونگهه تصادف کرد و واسه اولین بار دستای همو گرفتن. تداعی دوس داشتنی ای بود 
    همه ی آدمای توی اتاق اونجا نبودن که توضیحای لی رو بشنون.. اونجا بودن که نذارن لی توصیح بده و حرف بزنه! به اندازه ی کافی دیدن و فهمیدن ک لی چقد اذیتشون کرده
    اینجا بودن که باهاش اتمام حجت کنن و دیگه نذارن تو زندگیشون دخالت کنه!
    عایگو. باز خداروشکر میتونم راه برم تو وب 😂 (پاچه های شلوارش را تا زانو بالا می‌زند)
    الان هیوکه هم نفس کاملا با هیوکه این روزا مطابقت داره. فقط یه پیرسینگ کم داره ک اونم سپرده شد به ذهنای قوی و فانتزی بزنمون:| حالت چهره شو دیدی لامصب....اخمش فقط اخمش
    به حدی عاشق همسر هلوییه ک به طور واضح اعلام میکنه من سر وزنت شوخی ندارم روی سگ منو بالا نیار. خدایا.. =|
    اوهوم دوس نداشتم برن داخل. دلم می‌خواست از اینجا ب بعدو فقط دست بزرگترا بسپارن و دستور خانوم لی رو ک خواست پسرا بیرون بمونن رو ب شدت استقبال کردم و از طرفی دلم میخواس اینا بیرون بمونن که اون حرفای عاشقانه و اعترافا رو بگن
    چرا این اسمو گذاشتین رو کتاب؟؟ :'' '] هر بار اسمشو میارین حس میکنم رفتم تو خلسه و این رویایی بیش نیس:) 
    راجب اون جانم گفتن هیوک.. میخواستم قبل از مرگم اینو بنویسم بعد برم بمیرم. بالاخره قسمت یکی مونده به آخر گفتش. آخه میدونی... این لعنتی ای ک گفت جانم هیییوووووک هم نفس بووود🚶🏻‍♀️
    این جدایی اصلا قرار نیس غم انگیز باشه. به نظر من حتی هیجان هم داره. چون این مدت خیلی اذیت شدن و حالا بعد از دو هفته جدایی ک صدرصد بدون نگرانی عه یه زندگی جدید براشون شروع میشه. یه شروع جدیده در یک کلام 
    منم از تو بخاطر تزریق این همهههههه انرژی سپاسگذارم 🍓🍓🍓 
    آرزوهاشو😭😭😭😭😭😭💙
    بوس به لپات و همیشه بخند و سالم بمون 💙لاو یو 

    • سلام شقایق عزیزم نویسنده مهربون و عسلی خودم

    شقایق جون احوالت چطوره امیدوارم همیشه سالم و سلامت در کنار عزیزانت و حال دلت همیشه خوش و خرم باشه و هیچ وقت غبار غم سراغ دل مهربون و قشنگت نیاد خیلی خوشحال شدم امتحانات رو عالی سپری کردی همون طور که از نویسنده عزیزمون انتظار میرفت 

    شقایق جونم خداقوووت 

    شقایق این کامبک برام خیلی عزیزه چون خیلی به هم نفس جان نزدیکه و من میمیرم براشون.

    امروز برنامه زنده سوجو رو تو وی لایو دیدم ی لحظه ریووک کلاه دونگهه رو داد بالا چند تار موی دونگهه اومد سمت چشاش دونگهه هم نفس برام تداعی شد 😭😭😭😭😭 هیوووک هم خیلی هم نفس طورره من قربون جفتشون برم که اینقدر جذابن شاهزادهای خوشگلمون.. 

    شقایق اینقدر بیانت گرم و صمیمیه مثل اب رو اتیش میمونه همیشه حرفات دلگرم کننده س و من خیلی خوشحالم که با فرد عزیزی مثل تو اشنا شدم شقایق جون

    چیزی به پایان نمونده  یه غم خاصی تو وجودم  مدت هاست رخنه کرده که ماهیت این غم کمی برام تازه هست جوری که هیچ وقت همچین حسی تو وجودم حس نکرده بودم نمیگم عادت کردم به همنفس چون کلا اثار واژه عادت متفاوت با حس درونی من هست ..به خاطر همین از لفظ دلبستن براش استفاده میکنم چون کاملا با حس درونی و فضای ذهنیم مطابقت داره کلا تو زندگیم تا به امروز خیلی محتاطانه عمل کردم ولی میدونی شقایق جون هم نفس جانم منو از مرز خودم هم فراتر برد و اونقدر برام عزیز شد که اولین نظر عمرم تو وب  برای هم نفس بود  حقیقتش تو این 24 سال اولین باریه که تو وب نظر میدم و در گذشته ازاینکه تو وب نظر بدم فراری بودم و میترسیدم

    شقایق جونم ولی خوشحالم که کتاب مقدس و عزیزمونو فیزیکی بخونم دل تو دلم نیست اماده بشه

    شقایق جون اونقدر هیوک برای عزیز زندگیش غصه خورد بابت اتفاقی که افتاد حتی درد خودش رو فراموش کرده بود و اونقدر مردونه و محکم رفتار کرد که انگار دردی تو وجودش حس نمیکنه به نظرم برای هیوک ، دونگهه از هم نفس هم فراتره دلیل نفس کشیدنش و تمام هستی و نیستی زندگیشه ایکاش چنین شخصیت هایی تو دنیای امروز هم وجود داشت

    شقایق جونم وضعیت جسمی هیوک رو مو ب مو شرح دادی جوری که حسش کردم و ما شاهد هیوکی هستیم ک ذره ایی ب دردش اهمیتی نمیده و تنها به فکر عزیز لحظه هاشه که بیست دیقه ندیدتش و دلش تنگ شده و عصبی شده این عشق چقدر میتونه زیبا و خاص باشه 

    چیزی که شخصیت هیوک رو خیلی جذاب تر کرده اینه که تنها با دونگهه خیلی سافت و شیرینه و دربرابر همه جز استثنای زندگیش یه ادم کله شق وتنده ولی این ادم ب ظاهر خشن و تند یه دل پاک و مهربون و عاشق در وجودش نهفته س این مورد شیفتگیم رو نسبت به اخلاقش بیشتر میکنه

    هیوکی هنوز به نقطه ارامشش نرسیده و اگه ی لحظه از دونگهه دور باشه ترس از دست دادن و جدا بودنشون کل وجودش رو فرا میگیره و میترسه مثل اون سری دوباره از دستش بده 

    حس اسودگی هیوک بعد از دیدن دونگهه خیال من هم راحت تر کرد

    تفس عمیق کشیدم😂

    وای من دیوونه اون لحظه شدم که دونگهه با خودش نینی کوچولو اورده بود تا به هیوک نشون بده و دونگهه در جواب هیوک چه حرف بامزه ایی زد گفت بچه ادمه😂شیرین عسل خوردنی 

    فکر اینکه اوناهم ی بچه داشته باشن ذوق مرگیم چند برابرمیشه .هیوکی که تاحالا بچه کوچیک ندیده و چقدر عکس العملش برای اولین بارجالب بود اولش متعجب بود بعد با جدیت اخم میکنه و در نهایت دلش طاقت نمیاره ی لبخندنرم میزنه خیلی دلم رفت برای لبخندش 

    دونگهه ایی که عاشق بچهاس چون خودش از دیدن بچه لذت برده نینی رو اورد تا به هیوک نشون بده این کار سادش باعث شد دل هیوک هم علاوه برما ضعف بره

    تو احیانا از بچه ها خوشت میاد؟ ب خاطر داشتن تو یک سری محدودیتا دارم که اوناجزئی و بی ارزشن که ب راحتی ازش دست کشیدم مثل داشتن بچه

    چقدر جواب دونگهه قشنگ بود از اولین حرف کلمه ش تا اخرین حرف کلمه پایانیش تو جمله هاش عشق موج میزد 

    شقایق جون این دوتا به قول خودت برا خوب بودن تنها به هم نیاز دارن براشون فرقی نمیکنه کجا باشن در چه حالی باشن فقط وجودشون در کنار هم باعث میشه تموم سختیا براشون ناچیزو بی اهمیت شمرده شه اونقدر درکنار هم باهم خوشن که حتی فضایی مانند بیمارستان هم مانع عشق ورزیشون و شیرین شدن لحظه هاشون باهم نمیشه

    حمله پانیک😐 الهی دور شه از بچم دیگه ازاین اتفاقا نیوفته براش😭

    دونگهه این بچه رو از کجا اوردی؟ ازبخش کناری ..داشت گریه میکرد..پدر مادرش چطور اجازه دادن؟ کسی کنارش نبود خب مگه چه اشکالی داره؟من مردم برا این ماهی بودن دونگمون دورش بگردم که اینقد پاکه و مهربون که فکرش سمت چیزای دیگه نمیره

    بچه مردمو بدون خبر اوردی بعد میگی چه اشکالی داره ؟بده من پسش بدم تا گند درنیومده

    من مردم برای این مکالمه و مخصوصا اینکه دونگهه هنگ بود و وضعیت رو درک نکرده بود شقایق چقدر تو خوبی اخه چنان قدر تو دل ادم اب میکنی که کل وجودم سرشار از حس خوب میشه 

    تندتند پلک زدو بعد از یک مکث طولانی وقیافه حق به جانب گف خب تنها بود داشت گریه میکرد اونوقت اشتباه من چیه این وسط😂دورت بگردم ماهی خنگ و شیرین عسلی خودم که زیر بار هیچ حرفی نمیری قربون اون اخم ساختگی بانمکش  برم ک چشم غره هم میره همین کارارو میکنه که هیوک جون میده براش اونقدر عزیزه و عسلیه که ادم دلش براش  ضعف میره.و هیوک اونقدر که نگران دونگهه س نگران خودش نیست با دلهره اب گلوشو قورت میده تا بپرسه وضعیت دونگهه چطوره و دونگهه باز باحالت عسلی و لبخندنرمش گف گفتم ک... من فدای اون لحظه بشم که تا از یه فرصت استفاده میکنن بهم میچسبن انگشتای دونگهه تو انگشتای هیوک قفل شدخیلی دلم رفت .دونگهه عزیز دل همه ماست اونقدر عزیزه که حتی هیچل هم نمیتونه ازش عصبانی بشه.

    وقتی کانگین اومد خیلی خوشحال شدم دلم براش تنگ شده بود کانگین عزیز ما که تو وجودش همه ی ما نهفته ایم هردوتا عزیزدلمون دونگهه و هیوک رو چک کرد تا مطمئن بشه که حال جفتشون خوبه

    دونگهه و هیوک دست تو دست هم چقدر دل ضعفم براشون  بیشتر شدش

    حتی اگه محافظتم نباشه هیونگت هست کاری میکنم که بابات سینه خیز حکمشو امضا کنه ودوباره برای محافظ بودنت استخدامش کنه ..این همونی بود که از هیوک انتظار میرفت حتی نمیخواد دل تو دل چاگیش اب تکون بخوره و اینکه خیلی برای کانگین احترام بی نهایتی روقائله

    قفل شدن محکم تر دستاشون..خندهای زیر عاشقونشون به قول خودت بیشتر از قبل عاشقانه ترو پر کشش تر بود

    حس میکنم اون داخل هیچ اکسیژنی نیست دونگهه انقدر از خونش زده شده که حس خفگی بش میخواد دست بده البته خیلی حق داره وهیوک چقدر مردونه و دل ضعفه اور گف امشب اخرین سبه که پاتو اینجا میزاری

    ینی اون جلسه مشخص میکنه که من میتونم باهات باشم یا ن؟ ما که برامون هیچ فرقی نمیکنه چون کار خودمون رو میکنیم الهی قربون اون اهمیت ندادناتون برم و بعد....دلم رف برا وقتی که هیوک دونگهه رو کول کرد و دونگهه ی دلبرک با صدای لبخند قهقهه میزنه ...از صدای خندهای با ذوق دونگهه و ارامش روانی هیوک قلبم خیلی گرم تر شدش

    ای جون دلم  دور گردن هیوکو میگیره میگه وحشی روانی دیوانه ی احساساتیه مسخره مزاج ....شقایق بازم بگم که خیلی خوبی یا ن؟؟ ولی این بار نمیگم توخوبی ..این بار میگم تو بهترینی اونقدر حال دلمو خوب میکنی که از حد تصور خودم هم خارجه اونقدر دلم رو به ضعف میندازی که گاهی خودم هم تعجب میکنم 

    شقایق جون این کلمات شیرین عسلی دونگهه دوباره به فرهنگ لغتم اضافه شد و جز کلمات مورد علاقم شد

    چقدر عاشقی کردناشون قشنگه چقدر حال دلم بهتر شد وقتی که هیوک لبش خندید و گف اینقد تکون نخور جوجه.بازم بهش گفت جوجه. درسته جوجه هیوکیشش و بس ..تامام تامام

    دودست هیوک زیر زانوی دونگهه و محکم کردن بدن دونگهه به خودش .صدای خندهای دونگهه.محکم کردن دستاش دور گردن هیوک و بوسیدن صورتو گردن هیوک اونقدر شیرین و عاشقانه بود که هرچی بگم کم گفتم هزاران کیلو قند تودلم اب شد شقایق قشنگترین تصویر از یه رابطه عاشقانه همینه

    مامان دونگهه برای حمایت هرچی بیشتر به این صحنه نیاز داشت چون پسرش تاحالا توزندگیش به قول خودت باپدیده خندیدن هیچ اشنایی نداشته 

    اخ چقدر دلم خنک شد وقتی که همه برعلیه اون لی بیشعور بودن از کانگین گرفته که با دست به سینه باابهت ایستاده بود تا دکترو هیچل و علی الخصوص پدر عزیز هیوک واقعا دلم گرم شد و حسابی حال لی گرفته شد

    اینکه دونگهه گف بریم ی کشور دیگه ذهنم رو درگیر کرد چون قبلا هم ب خارج از کشور رفتنشون اشاره شد .... خیلی منتظرم ازاین چه اتفاقایی خواهد افتاد

    شقایق جون دلم رف برا وقتی که میون اون همه گیرو دار هیوک عاشقانه گف چقدر خسته ایی ....اره راستش خیلی خوابم میاد ..ساده ترین مکالمشون هم برام دلچسبه وقتی دونگهه سرش رو رون هیوک گذاشت فانتزی همیشگیم باز بوقوع پیوست

    وقتی جلو چشمام داشتن میزدنت تموم دعواهامون اومد جلوچشام و تمام مدت در اشتباه بودم ک با زدنت دلم خنک میشه..یک اعتراف عاشقانه دیگر

    اصلافرصت نشد بهت بگم موهات..اینکه چقدر مشکی بهت میاد مخصوصا چشات ..شقایق جانم عمونطور ک تو دریا و اقیانوس اب وجود داره .تو همنفس جانم از ابتدا تا انتها حتی در عمق وجودی کلمات هم عشق وجود داره 

    منم فرصت نشد بهت بگم که وزنت کم شده بهت اخطار داده بودم بهتره عصبیم نکنی چون روی سگمو خوب دیدی الهی دور هیوکی بگردم که اول از هرچیزی سلامت دونگهه و بعد اینکه دوست داره همسرش ..... جون جون به قول خودت شقایق این تفاوت وزنیشون خیلی جذاب تر کرده همه چیو

    من هم مثل تو عاشق این تفاوت وزنی و قدیشون هستم

    دراین بحبوحه تصمیم گیری برای وضعیت زندگی این دو قند عسل چقدر حضور مامان دونگهه و حرفاش و همینطور استفاده از کلمه داماد عزیزم و همینطور حرفای کانگین واجب بود حسابی حال کردم

    وقتی دوباره هیوک اسم بابا رو گفت خیلی خوشحال تر شدم دونگهه فرشته نجات رابطه پدرپسری هیوکو پدرش شد

    لعنتی تو واقعا احساساتی هستی ازشدت احساسته که اتیش وجودت انقدر پرحرارته ...نگو من بداخلاقم تو فقط....... +یه وحشی احساساتیم ؟؟؟ اره یه وحشی احساساتی عجیب

    من برگردم برای اون حرف زدنای قشنگتون من دیوونه اون وحشی احساساتی گفتناتونم ک 

    شقایق جون همه وقتی کانگین میخواست خبرا رو به این دوتا عاشق دوست داشتنی بگه اونقدر پر از هیجان بود که من صدای قلبم رو میشنیدم

    همیشه منتظر این لحظه بود این ازارو اذیتای پی در پی از جانب لی به پایان رسید اون لحظه که کانگین هیوکو دونگهه رو بغل کرد حس کردم من بغلشون کردم حس وجودی ما و کانگین یکیه نسبت ب این دوعزیزدل 

    شقایق جون اونقدر کل وجودم پر از ارامش شد که  حد نداره خداروشکر ک هیوک با پدرش خوب شد و قول خود هیوک دونگهه ایی ک روح پدر هیوک رو مدید باعث این اتفاق شد 

    مامان دونگهه واقعا عشقه وقتی که به هیوک گف مامان جان ..موهای هیوکو نوازش کرد اغوششو به سمت هیوک باز کرد وقتی که حواست به زخمای هیوک بود وقتی که گف براش مرهم گیاهی میزنه همه اینا چیزی بود هیوک واقعا بهش نیاز داشت چون خودش محبتی از مادرش ندیده بود

    +هیوک؟؟؟_جانم بگردم سرایت جانم گفتنت که از مامان مهربون دونگهه یاد گرفتی مادری که ب قول خودش اگه باشیطان حرف بزنه شیطان ایمان میارهو اروم میشه 

    کلمه جانم از زبون هیوک روحی عظیمو گسترده به خودش گرفته

    من دیوونه ی منطق هیوکم که با وجود اینکه حتی نمیتونه بیست دیقه از دونگهه ش دور باشه اجازه داده که دونگهه برای دو هفته بره ژاپن و از هم دور بمونن اونقدر حال خوش دونگهه براش مهمه که حتی به خودش ذره ایی اهمیت نمیده و چقدر فضای ذهنیشو دوست داشتم که گفت تو یه مدت از خونوادت دور بودی و ازاین ب بعد همیشه با منی پس میتونی بری

    سوپ جوجه برای جوجه الهی بگردم دورت که هرلحظه به فکر هیوکیتی قربون اون عشق پاکت برم لی دونگهک

    همون طور که دونگهه دلتنگیاش رنگ غم نداره ماهم ناراحتیامون رنگ غم و اضطراب نداره

    شقایق وقتی تکست هیوکو خوندم و دنبالش 7تا عاشقتم نوشتن دونگهه رو خوندم از شدت احساسات گریه م گرفت گریه ایی از شرق شوق گریه ایی که این بار جنسش فرق میکرد من اون وویس دونگهه رو همیشه گوش میکنم که 7بار میگه عاشقشتم و برام خیلی مقدسه شقایق جون گلم مرسی ازاینکه این همه حس قشنگ بهمون منتقل میکنی الهی ک عزیزم قلمت پر از جوهر باشه و همیشه شاهد موفقیتات دراین عرصه باشم شقایق تو با قلم بی نظیرو پر از احساست حس و حال تموم خوانندهاتو خوش میکنی امیدوارم به زودی زود شاهد این باشم که کتابات تو کل کشور بلکه جهان منتشر شه به هیچ عنوان اغراق نمیکنم اینو از ته عمق وجودم میگم چون واقعا لایق بهترین ها هستی و امیدوارم بهترین اتفاقات انتظارتو بکشه

    شقایق جون این قسمت معرکه بود مثل تموم قسمتای پیشین ...

    منم خیلی عاشقتم و بی نهایت دوست دارم  مراقب خودت باش لاویوووووووووو

    پاسخ:
    سلام نازنین *-* چ نازنینه نازنینی *-*
    منم از ته دلم امیدوارم روزای خوبی رو سپری کنی و همیشه لبخند رو لبت باشه. عاح قربونت. بخش زیادیش بخاطر امید دادن شماها بود و بس*-*
    عامل انهدام این روزای من شده هیوک ک با چشاش زده قلبمو ناک اوت کرده =| باز خداروشکر دونگهه چشاش معلوم نیس
    و همش اون کلاهه قرتی رو میپوشه وگرنه معلوم نبود اگه چشای اونم تو دید بود چ بلایی سرمون میومد-____-
    عزیزم منم خوشحالم ک با تو آشنا شدم جدی میگم
    میتونم حدس بزنم چطور حسی داری و خب دل بستن از عادت خیلی قشنگتره و صد البته واسه منی ک نویسنده بودم معنیش عمیق تره
    نظر گذاشتنت توی وب هم فقط بخاطره طرز برخوردا و صمیمیت من نیس بلکه به لطف خواننده های عزیزیه ک همیشه اینجا نظر میذارن و با این کارشون بقیه رو هم تشویق میکنن به نظر گذاشتن توی عموم وگرنه خیلیا هستن ترجیح میدن فقط نویسنده کامنتشونو ببینه اما وقنی میبینن بقیه هم تو وب نظر میذارن یه جورایی اون حس بد و ناراحتیشون میریزه.
    چ تعبیر قشنگی کردی از احساس هیوک. قطعا دونگهه براش از یه عشق بیشتره و بزرگتره! زندگی هیوک بخاطر دونگهه تاثیر زیادی گرفت و بهتره اینو باز نکنم چون خودتون قراره تو قسمت آخر بخونیش
    آره هیوک در برابر دونگهه متفاوت ترین آدمه و اینو بارها و بارها ازش دیدیم. از واکنش هاش بگیر تا لبخند و طرز برخورد و حتی تن صداش!
    دیدیش آخه 😂😂😂
    رفته بچه مردمو برداشته با خودش آورده
    اونم فقط بخاطر این ک به هیوک نشونش بده
    انگار اسباب بازی بی سر و صاحابه😂😂
    تازه بهونه شم اینه که داشت گریه میکرد برا همین آوردمش 😐خب اجازه بدین من این شخصو یه لقمه ی چپ کنم!! - _ -
    یادته یه دیالوگو فرستادم گروه هم نفس؟ دونگهه از هیوک راجب حیوون خونگی پرسید و هیوک جواب داد تو خودت با جوجه و گربه و پاپی بودنت جای یه حیوون خونگی رو میگیری الانم حکایت بچه داشتنشون همینه🤭دونگهه خودش با این دلبری کردناش جای یه بچه رو پر میکنه تو زندگی هیوک 😂🤭😍
    واقعا راس میگه. از وقتی هیوکو خواسته زده زیر تمام خواسته ها و نخواسته هاش. هیچ علاقه ای به داشتن چیزی ک نداره هم نداره چون ثابت کرده از تمام دنیا فقط یه هیوک میخواد
    اوهوم با این ک حال دوتاشون از نظر جسمی زیاد خوب نبود و خسته بودن اصلا به روی خودشون نمیاوردن. تو فقط یکم فکر کن. از وقتی ک وارد بیمارستان شدن حالشون کاملا خوبه و لبخند ب لبشونه در حالی ک طبیعتا بیمارستان نباید جای قشنگی باشه و قضیه برعکسه. ولی این دوتا فقط با وجود هم خوب بودن
    بچه رو آورده حالا هر چی هیچل میگه اشتباه بود کارت زیر بار هم نمیره 😂😂🤭 میگه تقصیر من چیه. چرب زبونه لنتی
    اما هیچل هم قدرت کمتر از گل گفتن بهشو نداره و نه سرزنشش میکنه نه از دستش عصبانی میشه
    چقد بده ک از خونه ی خودشون.. جایی ک از بچگی اونجا بزرگ. شد متنفر باشه
    ولی اگه میدونس اون داخل چطور داشتن حمایتشون میکردن و لی رو توبیخ میکردن احساس بدش از بین میرفت :)
    معلومه ک حتی اگه نخوان با هم باشن این دوتا اهمیتی نمیدن *-* به قول دونگهه نهایتش از این کشور میزنن بیرون.
    ای جانم خب خوبی از خودته 😍😭 این تویی ک با احساس میخونی من هیچم
    هیوک وقتی میخواد بحثو عوض کنه یا دونگهه رو ساکت کنه یا بخندونتش اینطوری بغلش میکنه 😭
    همین صحنه واسه خانم لی کافی بود تا مصمم تر بشه برا حرفایی ک قرار بود ب شوهرش بزنه
    حالا قرار نیس واقعا برن خارج. اگه قرار بود هیچی درست نشه اینکارو واقعا میکردن اما حالا ک همه پشتشون ایستادن و تا لحظه ی منصرف شدن لی ب حرف زدن ادامه دادن و همه چی درست شد دیگه جایی نمیرن. هم این ک اینجا کلی خاطره دارن
    دونگهه اگه اینقد منتظر تموم. شدن حرفاشون و روشن شدن تکلیفشون نبود واقعا می‌خوابید. همونجا تو سرما رو پای هیوک
    اینجا دیگه سرشار از آرامش بودن و شاید بهترین موقعیتی بود ک توش میتونستن این اعترافا رو کنن. و بازگوییشون چقد قشنگ میشه وقتی ک می‌بینیم با اون چیزی ک فکر می‌کردیم خیلی فرق داشتن..
    وای تفاوت وزنی..ینی اوج مکمل بودن قد تاپ از باتم بلندتر باشه بعد وزن باتم از تاپ بیشتر باشه. گاد😐🔥تو دنیای واقعی اینطوری ان و من مرگ
    دونگهه هم بالاخره از زبون هیوک لفظ بابا رو شنید و خوشحال شد ک هیوک ب قولش عمل کرده و با باباش آشتی کرده.
    با این ک اهمیت نمیدادن ولی بازم استرس شنیدن خبرا رو داشتن. اما کانگین با خونسردی کامل براشون توضیح داد و از این لحظه ب بعد همون زندگی بعدی آرومی ک آرزوشو داشتن شروع شد.
    آره با پدرش آشتی کرد و دیگه به گذشته نگاه نمیکنه. جا داشت آقای لی از دونگهه همینطوری تشکر کنه بابت هدیه دادن این زندگی جدید به همه شون نه فقط هیوک و دونگهه
    و از طرف دیگه خانوم لی ک داره واسه هیوک مادری میکنه و هیوک. علاوه بر احساس حس پدرانه ی پدرش داره با احساس مادرانه هم آشنا میشه
    و این بازم از معجزه های دونگهه س
    فقط آرزوم این بود ک جانم گفتنو از زبون هیوک هم نفس بشنوم و داستانو تموم کنم..
    این انتظاری ک قراره تو این دو هفته بکشن انتظار خیلی قشنگیه واسه همین اصلا نگران نیستن براش
    پیامی ک هیوک به دونگهه داد از نظر دونگهه آنقدر احساسی بود ک گفتن یه بار عاشقتم براش کافی نبود و چند بار تکرارش کرد و آره از اون ویسه اشاره گرفتم *-*
    درباره ی چند تا جمله ی آخرتم بذار هیچی نگم چون فکر نمی‌کنم حرفی باشه ک در جوابشون بتونه حق مطلبو ادا کنه
    فقط این ک واقعا ممنونم و لاو یو 💙🙂

    تو این دو هفته زمان اپ هم نفس با وقایع مرگ اور یکی شده و تا میایم یکم سرپا شیم کاملا منهدیم میشیم°~°

    اصلا نمیخوام درباره ی هیوک حرف بزنم چون واقعا قلبم کشش اینهمه جذابیتو ندارهههههههه -_______________-

    درباره ی دلبر بودن و اروم بودن دونگهه هم نمیتونم هیچیییی بگم چون قلبم طاقت اینهمه شیرین عسل بودنو هم ندارههههههههه -______-

    واییییییییی ک مامان دونگهه چه با ابهت وارد شددددددددددد😎
    بشدت مث داماد جانش جذاب شده بود:| کلا از شخصیتش خوشم میومد همیشه مهربون بود^-^

    بابای هیوکجه هم ک از اواسط شروع کرد به تو دلمون جا کردن خودش*-*
    و بالاخره قلب پسر وحشیشو بدست اورد🙆

    هیچل*------* تو فقط هیونگ دونگهه باش تا من کف و خون قاطی کنم از این اهمیت دادنا*-----*
    رئیس لی هیچل*-------* عاخ ک فکرشم در حد قلب ناتوانم نیس-_______-


    چرا انقد لحظه های عاشقانشون اروم و شیرینه؟؟؟:|
    چرا هیوک با اون اخمش حرف میزنه؟؟؟؟
    چرا اخمش با دیدن دونگهه تبدیل به جذاب ترین خنده میشه؟؟؟؟
    چرا دونگهه انقد شیرین عسله؟؟؟؟
    چرا دونگهه انقد ارامش داره؟؟
    چرا خنده های دونگهه باعث میشه بخوای ساعت ها بهش نگاه کنی ولی تپش قلبت نمیذاره؟؟؟

    اصا اصا اصا انصاف نیس این بلایی ک سر قلبم میاری با قلمت -________-

    و اینکه همینجوری که بودن پسرا تو زندگیم یه معجزس مطمعنن بودن تو هم یه معجزه ی شیرینه*-*💙
    همینجوری ک با خوندن داستانت حالم خوب میشه امیدوارم خودت کلیییییییی زیاد تر حالت خوب باشه*-*✨

    ممنون نویسنده جانم خستههههه نباشیییییییی*-*✨🍭🍭🍭🍭

    پاسخ:
    من الان قلبم با باتری کار میکنه
    نود درصد ویرانی شم بخاطر هیوک بود ک با جذابیتش زده ناک اوت کرده من و کل زندگیمو - _______ -
    اتفاقا یکی از خواننده ها بهشون لقب دیو و دلبر رو داده ک الحق برازنده شونه 
    مامان دونگهه اگه زودتر از این اتفاقا خبر دار میشد زودتر دست ب کار میشد و یقه ی لی رو می‌گرفت 
    وقتی جون و زندگی پسراش درمیون باشه دیگه شوخی بردار نیس
    رئیس لی یکم زیادی جذاب نیس؟ رو به موت آور نیس؟ =)
    تازه دقت کردی هیوک هروقت با هر کی حرف میزنه واکنش صورتش عوض نمیشه. اگه خودشو بکشههههه یه نیمچه لبخند خیلی محو 
    ولی دونگهه باعث میشه اخمش کلا وا شه لبخند لثه ای بزنه 
    انصاف کاریه ک ایونهه ب ما نداره :| اونا انصاف ندارن من فقط واسطه ام 😎
    وای خب دلم رف با این حرفای آخرت.. 
    توام مراقب باش و از زندگی لذت ببر و روزای خوبی داشته باشی 💝😙

    همنفس رومنس ترین رومنسِ دنیا بود...

    پاسخ:
    گاااد.. 

    اصن حق همنفس این بود که ۱۰۰ قسمت باشه😟

    پاسخ:
    عوضش هزار صفحه س😊

    جُستم...

    چه سریع هم جُستم...

    هر سه شنبه میام اینجا عر میزنم😀😀😀😆

    انقد عر میزنم که خود وب ارور بده و همنفس قسمت جدید آپ کنه🤗

    پاسخ:
    یااا😂😂😂💞

    چقددددد این قسمت قندددد عسسسسسل بوووود😭

    خیییلی سوویییت و ساغرکُش و مرگ و شیرین و اینا بوووود😭😭😭😭😭

    اصن یک موج آرامشی داشت این قسمت که هممون رسما آروم شدیم😍😍😍

     

    چقددددر خوب بود اون صحنه با نی نی در آغوش دونگهه😍

    فقط هیوک که میپرسه "این چیه؟"😭😍

    چقققدر این بشر کیوووته داشته گریه میکرده برداشته اوردتش😭🤣😍

     

    دلم رررریییخت😟😟😍😍

    دلم تنگ شده بود واسه خوشی هاشون با خیال راحت😟😍😍

     

    خوشم اومد همه به نوبه خودشون لی رو شستن و تهدید کردن...و خداروشکر بالاخره دست برداشت...هرچند دیگه کاری نبود که نکرده باشه باهاشون...😐

     

    بابای هیوک ترکوند توی این مدت😍 باید از لی شکایت میکرد، دردای من با حرف خوب نمیشن😭

     

    "دلیل دوم هم اینه که تو همسرمی و بدنت باید..." بعله بعله...حرفی ندارم کاملا منطقیه😭😍🤣

     

    گفته بودم خانم لی خیلی عشقه؟😟اصن اینکه طرفداریشون رو کرد هیچی...اینهمه سال با لی زندگی کرد و دم نزد، این خودش خیلی حرفه😐

     

    چرا همه همو بغل کردننننن...خب منم دلم خواااست😟جای من خالی بود فقققط😟

    بالاخره حق به حقدار رسیییید😍

    وی به شدت خوشحال عسسسست...😍😍😍😍😍😍

    چه اتفاقای خوبی افتاااااد😍😍😍😍😍

    وی سرشار از آرامش عست😍😍😍😍

    وی نیشش جمع نمی شود😍😍😍

    چی بگم دیگه...رسما قسمتای آخر کشتار دست جمعیههه😍😟

    اه یادم افتاد قسمت بعدی قسمت اخره😐

     

    چقد زود گذشتا...خیلی خوب گذشت...

    انقدر دوران خوب و شیرینی بود...انقد که نمیتونی تصورشو بکنی...

    انقد که اچک در چشمانم حلقه زده و همزمان که خوشحالم ناراحتم هستم...

    انصافا من دیگه سه شنبه ها باید چیکار کنم؟😟😭

    اصن دیگه واسه کی نظر بدم بعد منتظر بمونم جوابمو بده؟😭😟

    خو چرا؟ من قلبم ضعیفه😭

    من نمیخوام بیماری تپش قلبم خوب بشه😟😭

    😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    ببین با من چیکار کردی نفهمیدم چجوری فازم عوض شد غمگین شدم😭

     

    هعی خدا...فصل دو رو زودتر به ما عطا کن، الهی آمین...😋

     

    ولی باید یه تشکر ویژه کنم ازت

    کم‌ هستن نویسنده هایی که با احساس بنویسن و اهمیت بدن واقعا..

    نایابن اونایی که با قلمشون غرق بشی با مرامشونم غرق بشی...

    آه اصن کلماتو گم کردم...

    ممنون، همین 🙂💙

    لاب یو💙💋🍃

    پاسخ:
    آره این دیگه آرامش خالص بووود
    ساغر کش خیلی کیوت بود 😂😂😂😂
    💙💙💙
    آخه از هیوک چ توقعی داری؟
    بچه تا حالا از نزدیک ندیده چ برسه ب نوزاااد*-*
    اوهوم. برگشتن به اون دوران خوشی قبل 
    البته خوشی قبلیشون ک مال زمان عاشق شدنشون بود خیلی طول نکشید و کوتاه بود
    اما این خوشی از حالا ب بعد ابدی خواهد بود 
    این آدمایی که لی رو نوبت به نوبت توبیخ می‌کردن 
    همه یا تو تیم ایونهه بودن یا طی این مدت به تیم ایونهه ملحق شدن 
    کسایی ان ک دوسشون دارن خوشبختی شونو میخوان و به چیز دیگه ای توجه نمیکنن 

    دونگهه نذاش هیوک حرفشو کامل بزنه 
    اما همتون متوجه شدین چی قرار بود بگه 😂🤭🔥
    خانم لی خیلی دلسوز و مهربونه 
    عاشق پسراشه و البته الان عاشق همسر پسرشم هس👽
    حجم آرامشه قسمت بعدی خیلی بیشتر از این قسمته تازه *-*
    وای از بابت راحتی خیال فک کنم همین قسمت رکورد داره با اختلاااف زیاد 
    چرا از الان ابراز دلتنگی میکنی؟
    این حرفای آخرت یه جوری بود ک حس کردم پارت آخره 😭😭😭
    نگهشون دار برا قسمت بعد قلب منو ذوب نکن😭😭
    عایگو خدا نکنه دیگه تپش قلب بگیری 
    شوخیشم خوب نیس واقعا سخته ها 
    من کشیدم ک میگم 
    منم از تو تشکر ویژه دارم عزیزم 
    خوشحالم ک احساسی واسه نوشتن خرج کردم این همه فایده داشت 💙
    مراقب خودت باش حسابی 💝

    شقاییییییی 💙💙💙💙💙

    نهههههههههههه من طاقت ندارم چررررراااااا انقدر زود گذشت😭😭

    باورم‌ نمیشه یه قسمت مونده😟😟😟

    من با این سه شنبه لعنتی دلم بسته بودم😭😭😭💙💙💙💙

    نمیشه حالا یه چیز الکی سه شنبه ها بیای بزاری مارو شاد کنی؟؟!!! 😶😭😭😭

    خسته نباشی لاووو من با تو افتخار میکنم 😭😭💟

    پاسخ:
    شکووووه 🍓🍓
    همه همینو میگن 
    و من برگام ریخت چون اینطوری بخوام بگم.. 
    نصف سال گذشت و حالیمون نشد 😐
    اینجا که نه ولی یه هدیه ویژه داریم که بیا خصوصی بهت بگم 
    سلامت باشی عزیز دل😭😭💙

    نیمیخوام تامام شه :((( 

    * وب را سیل میبرد *

    پاسخ:
    بمبه از الان دلتنگ من 😭💙

    سلاممممممم

    منکه خوبم تو چطو مطوری؟

    فدای تو که این آخراشم منظمی😟💋😭💙

    اصن پیشگفتارت چنان با خبرای خوش همراه بود که من میترسم برم این قسمتو بخونم😟🤣

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    ‌.

    منم باورم‌ نمیشه😭

    جا نداره ته مه هاش یکمی اضافه کنی بیشتر طول بکشه؟😭

    *وی قبلش درد گرفت*

    پاسخ:
    سلاممم^~^
    خوبم منم فداااات 
    چ میشه کرد بالاخره که اخراشه 
    ترس نداره که همش خوشحالی داره *-*
    عایگو انقد داغ دل منو تازه نکنین منم رو به موتم 😭😭😭💞

    سلااامی دیگر

    لی هم بازنشسته شد بلاخره هورااااا

    عاشق دلیل دوم هیوکم 😂😂😂

    نمیخوای برای کانگین کاری کنی؟
    بچه تنها موند
    از قسمت اولم که اون همه زحمت کشید 
    گناه داره خب

    هیچل و آنا پیشاپیش پیوندتان مبارک


    مررررسی بابت ساختن سه شنبه های قشنگ برامون
    مررررسی
    مرررررسی

    پاسخ:
    سلام علیکممم
    آره بریم عروسی بگیریم بابت این خوشحالی 😂😂
    خوشم میاد با این که هیوک نتونس دلیل دومشو کامل بگه عاشقش شدی 
    چون میتونستی حدس بزنی چی بود ادامه ش 👽
    معلومه ک کانگین اینطوری قرار نیس بمونه عزیزم 
    صبر داشته باش 
    خواهشششش💙

    (سکوت)

    🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬

    امروز خیلی سنگین بود برام اول ام و یه لنتی با پارت ایونهه اولش که من عاشقشم بعد این قسمت هم نفس پردرد از خوشحالی بعدم فکر به اینکه دفه بعد سه شنبه آخره

    لنت

    شت

    اخه چرا....

    🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬

    پاسخ:
    جوهون
    وب در دود سیگار محو شد.. 
    نذار قانونه هیوکو واست یادآوری کنم که سیگار ممنوعه و واسه سلامتی ضرر داره
    این قوانین مشمول خواننده ها هم میشن =)
    ناراحت نباش 💝

    این اولین بار بعد خوندن حرفای شیرینت ناراحت شدم شقا

    ینی باورم‌کنم بعد این همه وابستیگم به همنفس

    قرار چند وقت دیگه بی همنفس سر کنم؟؟؟

    چجوری قرار عادت کنم که هر شنبه یا سه شنبه ساعت ۸به بعد دیگه همنفسی نیس:)

    ناراحتم

    ولی در عین حال خوشحالم هستم

    چون حالم با همنفس خوب میشد💙😭نمیخامم راجب این پارت حرف بزنم چون معرررررررکههه بود

    واقعن بخام حرف بزنم همه ی گفته هام تکراری شده دیگه 

    خلاصه که

    شقایقِ عزیزم

    مرسی ازت

    سرانگهیو شقا🌈❤

    پاسخ:
    ناراحت نباش فروغ
    البته میدونم بیشتر دلتنگیه و ناراحتی نیس 
    اما سعی کن این دلتنگی احساس رو برات جوری نکنه که از این پارتای آخر لذت نبری 
    خیلی خوشحالم ک اینطور بوده برات 
    هم نفس حتما خاطره ی خوبی برات میمونه 
    مرسی از تو و سارانگهه 
    ای بابااا این حرفای غمگینو نزنید 😭😭

    شقا جانمممم سلام 😍😍😍😍😍

    وای

    دلم برای نظر گذاشتن تو وب تنگ شده بود

    خدایا

    دیگه چجوری سه شنبه های بدون همنفسو تحمل کنیم اخه 😭😭😭

    باورم نمیشه چقد زووود گذشت

    پس راسته که میگن اتفاقای خوب زود تموم میشن 😢

    اومدم یچی بگم و برم :)

    اینارو میدونی ولی بازم میخام بگمممم

    میدونستی نوشته ات معجزه میکنه شقا؟
    میدونستی جادو میکنه ؟ حال آدمو دگرگون میکنه؟
    مثل یه مُسکن مثل یه ژلوفن عمل میکنه
    یا حتی مثل یه شراب که آدمو مست میکنه و میری تو یه خلسه ی قشنگ
    اصن از این دنیا پرتت میکنه بیرون و میکشتت تو دنیای داستان
    میدونستی اینا رو ؟؟
    باید تمام آدمای دنیا نوشته اتو بخونن
    این نوشته برازنده ی اسکاره
    هرکسی تو دنیا حالش بده و ناراحته فقط کافیه یکم از نوشته های تو رو بخونه تا حالش خوب بشه

    حتی کسی که شخصیتای داستانو نشناسه ..‌.

    #راپونزل_و_قلم_جادویی

    #قاتل_معروف

    #اینجانب_مقتول_خوشبخت

    برم بخونم و بیام پیویتو بپوکونم 🏃‍♀️🏃‍♀️

    پاسخ:
    سلام ناز بانو
    اوهوم نظر گذاشتن تو وب یه حس خاص خودشو داره کلا 
    که هیچی جایگزینش نمیشه 
    تموم ک میشه ولی عوضش یه چنل خوشگل داریم ک هفته ی دیگه همین موقع توش اد شدین شما ویژه های من🤩
    و تازهههه کتابی ک انتظارشو میکشیدین.. 
    ک اومدنش همش به لطف خودتون بود و من واقعا کاری نکردم 
    فریبا واقعا بابتش خوشحالم 
    همیشه با خودم میگم حالا ک من بهشون با هم نفس حس خوبی دادم 
    این حس بهم برگردونده میشه؟
    نه فقط از لحاظ حرفاتون توی کامنتا 
    بلکه عین یه آدمی که کار خوب میکنه و یه جایی براش جبران میشه 
    اما حتی اگه این اتفاق هم نیوفته من خوشحالم 
    خیلی خیلی خوشحالم 
    چون هم نفس فقط یه داستان نبود 
    اول برا من زندگی بود و از وقتی شروع به اپش کردم یه پل دوستی هم تشکیل داد بین من و این همه آدم 
    بخاطر همین خوشحالم 
    هشتگاتم بخورم 
    مراقب خودت باش

    یعنی واقعا سه‌شنبه‌ی هفته‌ی بعد قراره هم‌نفس پارت آخرش باشه؟! 🙁😢

    پاسخ:
    متاسفانه آره :(

    ولی در هر صورت قسمتای اخره ... مرسی بخاطر قلم قشنگت ... مرسی بخاطر لحظه های قشنگی که بهمون دادی ... مرسی که تو شرایط مختلف اروممون میکنی ... خیلی دوست داریم 

    پاسخ:
    اشک تو چشام چمع شد اصلا😭😭😭

    سلام
    واااااااو
    ۴۷ صفحه 😋
    بابا تو دیگه کی هستی 😎
    چقدر مهربون و خوب هستی 💖

    خیلی ممنون شقایق جون 😍😘

    پاسخ:
    سلام
    بله حسابی طولانی 
    فدات عزیزم 
    خواهش میکنم 😍😍💝

    من امروز نمیتونم بخونمشششش >-< ... :((((((

    پاسخ:
    فردا با آرامش بخون *-*

    شقا بغض کردم 😭

    باورم نمیشه قسمتای آخر هم نفسیم 😭💘

    پاسخ:
    آره کیم. من خودم تا قسمت آخرو نذارم باورم نمیشه هنوز 😐😭

    عکسارو :") هنوزم داری ترکشات میزنی ...

    لعنت خب هیچی دیگه؛ اصلا چی میمونه تو این نفسا آخر؟!
    من که قبر خودم خیلی وقته کندم #باای.

     

    پاسخ:
    دلم نیومد این قسمت بی عکس بمونه
    همه ی ناگفته ها رو هونلی جوی فلا گفت دیدم تو گروه اتک زدی =)) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی