My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک هم نفس قسمت سی و ششم

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۴۷ ب.ظ

 

"هم نفس"

زوج : ایونهه

ژانر: عاشقانه

هپی اند

نویسنده : شقایق

قسمت سی و ششم

 

 


 

سلاااامم چه خبر و احوال؟؟

بعد از یه هفته هنوز در حال جمع کردن جرخوردگی هایتان از کف وب و سایر جاها بودم

اما خب..تا باشه از این دلریزه های قشنگ ^^

من خوشحالم ک قسمت قبل رو با وجود اتفاق سختش دوس داشتین و این همه ازش تعریف کردین.

این قسمتم با وجود اتفاقای دشوارش عین قسمت قبل قشنگی خودشو داره

یا شاید حتی خیلییییی بیشتر *.*

شما رو به ادیتای فاطمه و فرزانه و فریبا میسپارم(اشتباه نکنین اینا خواهر نیستن خواننده های منن😁) و محدثه 😙

 

و در آخر به این که این قسمتا اخراشه فکر نکنین و بیایین زمان باقی مونده رو دور هم خوش باشیم^^

 

 

 

 

نظرات  (۳۲)

 

سلام شقایقی عزیزم. امیدوارم حالت خوب باشه.😍😍ادیتام ک عاشق شونم...

این قسمت ... بنظرم دومین اوج داستان بود.

ینی فشار خونم افتاده بود وقتی داشتم میخوندم، یخ کرده بودم.

میدونم لی اونقد پست و روانیه ک هر کاری میکنه، ولی جوری که دونگهه رو دزدید تا ببره خونه ی خودش  واقعا عذاب بود. این بچه تازه داشت اب اناناس از دست عشقش طلب میکرد،،،،،

صحنه ای که جای خالی دونکهه رو دید مساوی بود با ایست قلبی من. 

دلم میخاد لی تیکه تیکه شه، امیدوارم واقعا ته این داستان نمرده باشه، زنده باشه ولی عذاب بکشه.

چجوری تونست با هیوک اونجوری رفتار کنه

کتکش بزنه، وای،،، اصن وقتی میخوندم و تو ذهنم تصویرسازی می کردم باورم نمیشد.=دومین ایست قلبی 

همش میگفتم خدایا ینی کی تموم شه؟؟؟ تا کی میخاد ادامه بده،؟ 

هیچول و کانگ ب خدا فرشته ی نجات ایونهه ن. اگر هیچول نمی رسیدددددد،، نمیخام فکرشم کنم حتی.  

دیگه اخرش همه چی اروم شد:) بعد یه سونامی بزرگ! واقعا نباید ب اون خونه ی پدری لعنت شده نزدیک شن . من بمیرم برای اون عاشقونه های نازشون،،، ای خدا😭💙 عزیزممم میگه میشه ببوسمت؟ درد و بلاتون تو سر هیترا. 

هیچول چ فیضی برده هااااا ☺️💙

 

دستت درد نکنه نویسنده ی بااحساسم

اصلا نمیخام اخر داستان برسه😭😭

من برم قسمت بعدی رو دانلود کنم، ولی نظرمو چارشمبع میزارم، چون اینجوری برات راحتتره ^^

پاسخ:
سلام عزیز دلم منم امیدوارم حال و روز تو خوب باشه و همیشه بخندی 🤩
منو کشتن با این ادیتاشون TT
کارایی ک لی میکنه عذابه، موفقیت نیس پیشرفت نیس فقط عذابه که گریبان بچه ی خودش ینی دونگهه رو بیشتر از همه گرفت. 
خدا نکنه.. تو ک میدونی دونگهه رو اگه اون سر دنیا هم ببرن هیوک میره دنبالش *-*دیگه خونه ی لی ک چیزی نیس براش.. 
به سزای خودش میرسه طوری که دلتون راحت شه 
اگه چولا نمی‌رسید باز وضعیت دونگهه از هیوک خطرناک تر بود. حمله ی عصبی شوخی نیس! وگرنه هیوک قدرت تحمل این ضربه ها رو داره
دونگهه از خونه ی خودشون می‌ترسه و تنفر داره این اوج گناهه لی عه 💔
آره یه نگاه کوچولو انداخت به بوسه ها🤭🤭
خواهش میخوام خواننده ی با احساسم 
باشه عزیزم فدای سرت هر وقت خواستی بذار 

وااى باورم نمیشه بالاخره میتونن راحت کنار هم باشن. هیچولمونم که رئیس شد😍 باباى هیوکم ک بلههه دیگه همه آخر عاقبت شدن

این قسمت فقط مونده مزدوج شدن هیچول مه حتى اونم قسمت بعده انگارى😍 هنوز باورم نمیشه هفته دیگه قسمت آخره!!

خسته نباشى عزیزم مثل هر هفته عالىىىى!!!!♥️

پاسخ:
آره همه چی حل شد و قسمت بعدی خیلی قشنگ و آرومه 😍
عروسی🤭🤭 حالا فعلا به دوران نامزدی فکر کن 😁ولی آره قسمته بعده😍
سلامت باشی عزیزم 🍓😍🍰

واای من بمردم برااااشون جیگرای من😍😍😍

ولی حق بابا دونگهه بود هیچول خلاصش کنه والا😠😠

بابای هیوک چه خوب شده بر عکس موقعی که هیچکس بچه بود اگه یه خرده به بچه ام توجه میکرد هیوکم آنقدر سرد نبود 😒😒

کاش تموم نشه میگم شقایق جان برو فیلم ترکی نیگا کن هی قسمت ها رو کش بده من نمیخوام تموم شده😭😭

تشکر فراوان بابت زحماتت عزیزم 😘😘

پاسخ:
نه اگه لی رو میکشتن فیلم هندی میشد
باید بذاریم عین واقعیت و منطق داستان پیش بره چون ب هر حال این زندگیه واقعیه 
وای 😂😂😂😂 فیلم ترکی😂😂😂از بس کش دار و طولانی ان 😂
خواهشات 💞

سلام ب شقای من 😍

شقا این انصاف نیست من هنوز دوختنای پارت قبلو تموم نکرده بودم 😭

من لال خب اصلا هیچی نمیتونم بگم 😭💘

"هیچ وقت یادم نمیره

ترکیب موهای مشکیت کنار سیگار روی لبت با چشای خیست گونه های همیشه سفیدت که قرمز شده بودن و...خیس اشک بودی"

وای بسههه قلبممم

وای شقا همیشه با توصیفای قشنگت دل آدمو میبری 😭

آرهههههههه

منم هیچوقت یادم نمیرههههههه

هیچوقت 😭💘

و از کل دنیا 

فقط دونگهشه ک اجازه دیدن همچین صحنه ایو داره :')

"از ذهنم پاک شه... چطور میخای قلب شکستمو درمان کنی؟ قلبم درد میکنه دونگهه! خیلی درد میکنه.."

*از سیصد و هفتاد و پنج جهت جغرافیایی جر میخورد* 😭💘

قانون وضع کردناشو بخورم خب 

شیرین عسله متحرک 😍💗

با همین شیرین زبونیاش دیگ کامل از دل هیوک درآورد 😭💗

واسه هیوک آتیش گرفتم

وقتی با اونهمه شوق و خواستن رفت تو اتاق ولی دونگهش اونجا نبود... 😭

قلبش تازه داشت خوب میشد چرا دوباره قلبشو میشکنین آخه 😭

بمیرم خب بازم بغض کرد 

تو یه مدت کوتاه چقد فشار عصبی تحمل کرد بچم 😭

وای شقا هیوک وقتی یهویی از اون حالت عصبی و طوفانیش آروم شد با خودم گفتم از این ترسناک تر دیگه نمیشد 😶💔

باباش :')

چقد دوستش داشتم

به کل اون دلخوری ای ک از بچگیای هیوک رو دلم مونده بودُ یادم رفت

*چیزی که لی میدید نه هیوک بود و نه آرامش قبل از طوفانی به اسم هیوک

پسر بچه ی شش هفت ساله ای را میدید با چهره ای خونسرد اما دوست داشتنی که به جای آنکه مثل همیشه کتاب و قلم دستش باشد اسلحله به دست گرفته بود* 

بعد از خوندن این چند خط از ته قلبم عاشق بابای هیوک شدم... شاید چونکه حس میکرد این تاوان نبودنای خودش تو بچگیای پسرشه..

درسته ک دیر متوجه اشتباهاتش شده ولی مثل بابای دونگهه نیست که هیچوقت قرار نیست بفهمه.. 

و حالاعم که فهمیده با تمام وجودش سعی داره که جبران کنه :')

*بغلش کرد*

"نمیدونم به کی رفته که انقدر وحشی و یاغیه.. ولی من.. یاغی بودنشو.. جوش آوردنشو.. ساکت بودنشو.. سرد بونشو.. با تمام وجودم دوست دارم چون عاشق خودشم با هر شخصیتی که داره"

خب مگه میتونم عاشق باباش نشم؟! 😭💘

*سر هیوک رو شونه باباش*

*و بوسه باباش بین موهاش*

از این قشنگ تر نمیتونست باشه 😭

-به داشتنت افتخار میکنم

+ممنون بابا! 

بای 😭💘

ولی چقد خوب شد اسلحه رو ازش گرفتا 😶

خدایا پسرشو تو اتاق زندانی کرده 

اصلا لی آدمه؟!

پسره‌ی کله شق وَشیه دوست داشتنی تنهایی پاشده اومده تو این لونه زنبور 😭💘

حتی اگه هیوک باشی 

وقتی اینهمه آدمه سنگ دل محاصرت کردن و دستا و پاهاتو گرفتن

نمیتونی هیچ کاری انجام بدی 

جلو دونگهه نزنیدش خب 😭 بچم حساسه دلش میشکنه 😭💘

فک کنم قبلا گفته بودم ک هیچُل فرشتس ولی دلم میخاد بازم بگم :')

هیچُل فرشتس..

فرشته نجاتشون..

اگ هیچُل دو دقیقه دیرتر متوجه میشد هم من هم دونگهه جون داده بودیم 😭

"برام مهم نیست من بخاطر دونگهه قاتل میشم و حاضرم اعدام هم بشم"

هیچُل از همه چیش 

به معنای واقعی کلمه از همه چیش واسه دونگهه میگذره

دونگهه خیلی خوشبخته

هم هیوکُ داره 

هم هیچلُ

و هم کانگینُ :)

بمیرم خب هیوک چطوری اونهمه دردُ به روی خودش نیاورد

پسر بسه دیگ 

اندازه کافی کشیدی مگ یه آدم چقدر تحمل داره 😭

"هر چی بیشتر میگذره بیشتر به این پی میبرم که دونگهه با وجود داشتن تو خوشبخت ترین آدم دنیاس" 

و چقدم ک این جمله راسته :')

با وجود اینهمه سختی هایی که کشیدن

بازم کنار هم آروم ترینن.. 

میگم فقط منم ک نگران هیوکم؟!

حس میکنم حتی اگ خودشم نخاد جسمش دیگ تحمل بیشتر از این کشیدنو نداره 😭

هیوک نخواست که هیچُل چیزی از اون اتفاق بدونه

خودشم دیگ نمیخاست که بهش فکر کنه

دلخوریاشو دیگ خیلی وقته ک ریخته دور... 

"این آخرین باری بود ک ازم جدا میشی"

آره لطفا دیگ آخرین بار باشه 😭

حس میکنم دیگ خودشونم طاقت بیشتر کشیدنو ندارن 😭💘

"میشه ببوسمت؟"

و من هیچُلی بودم که نگاشون میکرد

لبخند میزد 

و دلش پایین میریخت :')

شقای من خسته نباشه 😘

داشتم فکر میکردم جدا از اینک چقد عاشق خوده هم نفسم خیلیم ازش ممنونم

چون باعث شد با نویسندش که یه فرشته به تمام معناس آشنا بشم، بشناسمش و باهاش کلی حرف بزنم 😭💗

شقا مرسی که انقد خوبی 💙

خیلی آی لاو یو 😘

پاسخ:
سلام کیم مننننننن🍰این کیک بستنیه =)
قول میدم این و قسمت قبلی تنها پارتایی باشن ک در این حد حاوی جر خوردگی باشن 
دیگه بقیه سافت و سوییتن 
ولی کیم.. توام این دیالوگ اول دونگهه رو گفتی 
خو من مرگ 
طی همین کامنتا توی همین صفحه چندین نفر این دیالوگو نوشتن 
و حس کردم چقدر کار خوبی ک کردم نوشتمش 
چون انگار واسه خیلیا موندگار شد.. 
ولی اون صحنه ی گریه ی هیوک برا من تاریخی بود 
واسه همین نیاز داشتم از زبون دونگهه بگمش ک اثبات شه ک چشای اخموش با سیگار روی لب و صورت خیسش چ ترکیب مرگ آفرینی رو میتونن ایجاد کنن 🔥
چون از کل دنیا فقط دونگهه س که هیوک کنارش هیچ غروری نداره :')
وقنی میگه قلبش درد میکنه قلب ما هم درد میگیره 
ولی وقتی دونگهه جواب میده عاشقی میکنم درمانش میکنم اون شکستگیه کم کم جوش میخوره 
بالاخره که هیوک براش کلی قانون و محدودیت گذاش 
حالا نوبت خودشه که بذاره 😎
و جانم ک جون نداش بیشتر بشماره گفت فعلا بسه 🥺
آره.. با اون همه شوق و ذوق رفت که از دل دونگهه در بیاره و خودش پشیمون نباشه 
اما بدجوری خورد تو ذوقش. ده برابر قبل پشیمون شد بخاطر کار نکرده ش.. 
عا حتی وقتی نگهبانها از کنارش رد شدن یه نگاه هات داگ وار در اوج سکوت رعب انگیز بهشون انداخت
ک پشم ها را ریزاند 😐
باباش پشیمون بود 
دیدی ک چقدر تلاش کرد 
اگه بد بود اگه به هیوک تو بچگی محبت نکرد ولی بازم بهش آسیب جسمی نزد 
عین اون لی جنده که یه بار باعث شد پسر بزرگش تصادف کنه و یه بار پسر کوچیکش خودکشی :)
دنبال ب دست آوردن قلب هیوک و جبران گذشته بود 
و دونگهه باعث شد چشم هیوک به روی این محبت و تلاش ها باز شه 
و از هیوک قول گرفت که به باباش فرصت بده 
و الان وقتش بود.. 
بغلش کرد و هیوک مقاومت نکرد.. اصلا مقاومت نکرد 
چون اون قدرت و کشش پدرانه کاملا تسلیمش کرده بود و حتی وقتی لی سرشو بوسید هیوک احساساتی تر شد 
و بالاخره بعد از 27 سال طعم پدر داشتنو چشید 
هیچ وقت دیر نیس =) اونم وقتی ک قرار باشه این دیر شدنه انقد قشنگ ختم بخیر شه
کیم.. اگه هیوک میدونس دونگهه از پشت پنجره ی طبقه ی دوم داره میبیندش باور کن بین مشت و لگدای اون ده نفر هم از رو زمین بلند میشد ک فقط دونگهه غصه نخوره بابت افتادن و کتک خوردنش=)
هیوک همچین آدمیه 
اوهوم خیلی به موقع اومد 
با این ک خودش ب شدت گیج بود و نمیدونس چ خبره و دونگهه چرا اینجا و به خصوص زندانیه 
ولی همه چیو جمع کرد و طی چند دقیقه همه چی آروم گرفت. 
خیلی سریع دست جنبید 
هیچل و هیوک عین یه جوزا می‌مونن 
با یه نقطه مشترک که دونگهه س 
حتی اخلاقاشونم شبیه به همه! و آره.. واسه دونگهه از همه چیش میگذره
هیچ وقت دردو به روی خودش نیاورد 
مخصوصا ک پای دونگهه وسط باشه نگاه نمیکنه به خودش. 
اون لحطه فقط عین خوابگردا به فرد روی تخت اورژانس نگاه می‌کرد که بفهمه کیه؟ :)
عایگو میدونم نگرانی و باید بگم نگران نباش چون تو قسمت 37 به‌ رسیدگی میشه🤩
آره ریخت دور دلخوریا رو. خیلی وقت بود ریخته بود دور 
هیوک آدمی نیس ک بیشتر از این بتونه در برابر دونگهه مقاومت کنه 
چولا اون لحظه ما بودیم *______*
منم ازت ممنونم 
از هم نفس هم ممنونم ک باعث شد بخاطرش باهات آشنا و دوست بشم 
و امیدوارم این دوستی بمونه همیشه فوراورررر💝

سلام و وقت بخیر

با سه شنبه های رومانتیک با یه نویسنده بی نظیر ظاهرا داره به آخر نزدیک میشه و منم حرفام ته کشیده و بشدت تحت تاثیر این دو قسمت آخری زبون قاصره و حرفم نمیاد چون همه حرفا رو شما میزنی و هر چی من بخوام بگم حرف اضافه است و بجز سردرد چیزی نیست.

آرزوی موفقیت و سلامتی و سعادت دارم برات.

لطفا بازم بنویس و این دلخوشی رو ازمون نگیر

پاسخ:
سلام عزیزم
عایگوووو این چ حرفیه. من با کامنتای شما زندم و گرحرفی خواننده ها نه تنها برام سردرد نیس بلکه خیلی لذت بخشه. 
حس افتخار میکنم بخاطرشون 
مرسی عزیزم ایشالا 😌

سلام😍😍
به به😭😭😐اتک ها از همون اولین بخش شروع شدن که😭😭
خب ما هم یادمون نمیره اون صحنه تراس رو😭پر از حس بود😭😭😭🤦🏻‍♀️
واااقعااا حق داره هیوک ، چقدر سخت بوده  اون لحظه ی دیدنه دونگهه توی حموم توی اون وضعیت...😑🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
بوسه ی کوچیکه روی پا از روی شلوار جین :) خدایا :)دونگهه ای که چقدر سوییت سعی در رفع دلخوری هیوک داشت😢❤
صدای برخورد حلقش با شیشه ی آبمیوه*-*من مرگ*-* این صدایی که میشنید انگار توی ذهنش طنین مینداخت که چقدر دونگهه رو دوست داره و براش با ارزشه و توی این مدت دلتنگش بوده برای همین باعث شد بخواد دلخوریش رو که اونم به خاطر عشقی که داشت بود رو بزاره کنار*-*
ینیییییییییییییی چیییییییییییی😳😳😭😳مگه اون بیمارستانه کوفتی در و پیکر ندارههههههههههه خدایاااااااااااا اخه چرااا😭😭نههه😭الهی چقدر سخت بوده برای دونگهه که بیان به زور ببرنش و سخت تر برای هیوک بیاد جای خالیشو اونم با اون وضع به هم ریخته ببینه😭😭😭تازه داشتن یه خرده رنگ آرامشو میدیدن اخه این انصافهههه😭لیه کثاااافتتت😭😡😭😭😭😭حتی کارکنای خودشم ازش متنفرن...
من مردم واسه( هیوک..بابا )گفتن بابای هیوک😭😭بالاخره بغلش کرد پسرشو😭بابا گفتنه خود هیوک😭😭😭🤦🏻‍♀️بالاخره مرز دوریه بینشون داره کمرنگ‌تر‌ میشه😭 کاش خیلی وقت پیش اینکارو میکرد و اینجوری کنار پسرش بود..ولی الان فهمیده کوتاهی کرده و پشیمونه دیگه...😢ولیا درسته اسلحه رو گرفت چرا بازم گذاشت هیوک تنها بره :|
درمممم قفل کردن روش؟؟؟؟خدایاااا
اون لحظه میگفتم هیچل یا کانگین ینی کجااان تو رو خدا بیان درو وا کنن😭😭
آخییی خوشحال شدم لی فریاداشو شنید تنفراشو شنید...هرچند فکر نکنم برای کسی مثل اون که بویی از انسانیت نبرده اینکه دوتا بچه هاش ازش متنفر باشن چیز مهمی باشه...
لیه ترسووووو
 ترسووووووی بدبختتتتتت 
چند نفر به یه نفر ها؟؟؟؟؟ای الهی دستاتون تیکه تیکه شههههه خدایاا نمیتونم حسمو ازون لحظه ها توصیف کنم😭فقط توی ذهنم میگفتم دونگهه ندیده باشه😭 که زهی خیال باطل داشت میدیییید😭داشت اون جهنمو میدیدددد😭😭😭چقدر دلم پر پر شد براااشون😭هم برای هیوک هم برای دونگهه ای که از دور این صحنه رو میدید و نمیتونست کاری کنههههه.. این جهنم نیست پس چیه😭
بالاخره هیچل اومدد میدونستم میااد😭کاش یه چند دقیقه زودتر میومدییی کجا بودییی😭چرا وقتی میومد توی عمارت زودتر ندید اون وضعو؟؟😭از یه در دیگه اومده بود؟😭
فرشته ی نجاات😭😭
خدایا هیوک دوباره مجبور شد به خاطر اون لیه عوضیییی بدن دونگهه رو بی جون ببینه😭
لیه عوضیه اشغال... میدونم تقاصشو پس میده...
کانگین کجایییی😭😭مطمئنم بشنوه کلی ناراحت میشه که چرا اون لحظات پیششون نبوده😭
خدای من دل منم مثل هیچل ریخت با صحنه ی بغلشون و خندشون با هم اونم بعد اون آشوبی که پشت سر گذاشته بودن😭😭چقدر دنیا قشنگ تره وقتی با همن*-*
ای خودااا*-*بوسه و زمزمه هاشون*-*اونم در حضور هیچل*-*من مردم تموم شدم*-*
چقدر خوبههه که دونگهه هیونگی‌ مثل هیچل داره و هیچلم دونسنگی‌ مثل دونگهه😭😍و چقدر خوبه که هیوک دونگهه رو داره و دونگهه هم هیوکو😍😭منم با این جمله بندیم😐😑🤦🏻‍♀️ینی میخوام بگم کلا چقدر خوبه هر سه تاشون همو دارن😭😭❤❤❤
دیدی چیشد😭😐تازه تیکه هامون داشت به هم جوش میخورد که دوباره پاچیدیم.. حال چه کنیم😐تکلیف چیست😐😭😐
راستی شقایق جون ازم توی نظر قسمت قبلی پرسیده بودی دلیلمو به خاطر اینکه ترسیدم هیوک لی رو بکشه بگم😶😅
راستش حسم اون لحظه بود و دوست نداشتم دستش الوده به خون شه و قاتل شه اونم به خاطر کشتن کییییی....😑😑و اینکه متاسفانه به هرحال اون با دونگهه نسبت خونی داره و یه جوریه هیوک پدر کسی که عاشقشه و میخواد عمری باهاش زندگی کنه رو بکشه هرچند که به خاطر همون عشق میخواست اونکارو کنه و هرچقدرم فقط اسما پدر دونگهه باشه.. ولی بازم.. ته دلم یه جوری بود :| همین😅😐 اگه حسم‌ اشتباست بگو رو خودم کار کنم😅😐
و راستی چقدر پوسترا قشنگن همشوووون😍دستشون درد نکنه😍❤
و در اخر ممنون بابت این قسمته پر فراز و نشیب و زیبا😭❤
(وی به خاطر احترام به گفته ی نویسنده  در حال تلاش برای نگفتن اینکه چقدر ازینکه دو قسمت بیشتر نمانده غصه میخورد ، صحنه را‌ ترک میکند😶🚶‍♀️)

پاسخ:
سلام سمیراا
آره این قسمت اکشن شروع شد🤩🤩 البته به جز صحنه ی آخرش تو بیمارستان ک آروم تموم شد 
حق داره و هممون بهش حق میدیم هر چقدر دلخور باشه و به روی دونگهه بیاره
هیوک تمام مدت دنبال راه برگردوندن زندگیشون بود و بدون. خستگی می‌جنگید اما دونگهه یهو آسمونو با اون کارش به زمین دوخت.. پس حق داره دلخوره باشه 
دونگهه با بوسه و با جملات عاشقانه هی سعی می‌کرد حواسشو پرت کنه و موفق هم شد :)
آره اون صدای حلقه.. یکی از خواننده ها حرف قشنگی زد گفت اون صدای حلقه هی بهش یادآور میشد مسئولیت خودشو در برابر دونگهه و عجیب هم نبود که هیوک طی همون چند دقیقه دلش خواست دلخوری شو بذاره کنار و برگرده ببوستش. 
دونگهه نازم کلی قبل از برده شدن روی تخت دست و پا زد و هیوک با بهم ریختگی تشک میتونس راحت اون فاجعه رو تجسم کنه 
از همون بابا گفتن پر احساسش همه چی شروع شد که نهایتا هیوک رام شد و آغوش پدرشو پذیرفت 🤩 و حتی بیشتر 
اشکاشو پاک کرد.. بابا صداش زد و بهش وعده داد که بخشیدمت =)
چون هیوک تو اون وضعیت اجازه ی دخالت ب کسی نمیدادااا.. البته بد هم نشد چون نقش اصلی رو پدر هیوک تو قسمت 37 ایفا میکنه البته نه به تنهایی *---*
آره.قفل کردن. چقد بده که دونگهه از اتاق خودش متنفر باشه نه؟ 🙂 از عمارت پدریش وحشت داشته باشه و این همش به لطف لی عوضیه
نه خب اگه لی براش این چیزا مهم بود که انقد با جون بچه هاش بازی نمی‌کرد ولی حداقل ابراز تنفرای دونگهه این خاصیتو داشتن که راه برن رو اصاب لی. همینش دلو خنک می‌کرد 
با این که هیوک تنها و دست خالی اومده بود لی آنقدر ازش می‌ترسید که یه لشکرو بسیج کرد واسش چون میدونس یکی دوتا آدم به هیچ جا نمیرسن در مقابلش 🙂 دونگهه واقعا داشت جهنمو میدید.. حسش مثل هیوکی بود که تو بیمارستان جای خالی دونگهه رو دید حالا فرق این دوتا اینه ک دونگهه ناراحتیشو با گریه و داد و بیداد بروز میده ولی هیوک با خشم و داد و بیداد 
چولا بود ولی فقط تو اتاق که طبقه ی دومه نبود واسه همین صدای دونگهه رو نشنید. یا این ک قبل از رسیدن هیوک چولا رسید. حالا این مسئله حاشیه ایه نمیخواد روش کنجکاو شی زیاد 
اوهوم هیوک دو بار دونگهه رو روی تخت بیمارستان دید اونم فقط در عرض یه روز 💔کانگین تو قسمت بعد حضورش خیلی پررنگه *-*
ایونهه فقط واسه خوب بودن به همدیگه نیاز دارن نه هیچ چیز دیگه ای و اینو چولا با چشای خودش دید 
جمله بندیات منو کشتهههه 🤩😁🤭
حست خیلی به جا و شبیه به حس من بود عزیزم. درسته. به قول یکی از بچه ها هر کی لی رو بکشه دستاش نجس میشه. اصلا ارزش اینو نداره ک هیوک بخواد بکشتش و این ک کشته شدن لی تو داستان عین فیلم هندی میمونه. بذاریم منطقی پیش بره پس.حست اصلا اشتباه نبود 😙
خواهش میکنم. آره غصه نخور حتی شده زورکی 🥺

 

سلااااام🌸🌨
 
چرا انقد این قسمتای آخر لعنتی تر تر تر شده؟! 😭😭🥺❤️❤️
همینجوری که داری میخونی یهو یه اتفاقی میفته کپ میکنی ناراحت میشی شدیییییید اشکتم درمیاد😭😭بعد یهو همونطور که ناراحتی یهویی خیلی گوگولی میشههه😭😭❤️❤️
آدم ترک میخورهههه😭😭❤️❤️❤️

و قسمت 36 ای که از همون اولش خفناک شروع شد🥰😍
"هیچ وقت یادم نمیره.. ترکیب موهای مشکیت،کنار سیگار روی لبت.. با چشای خیست... گونه های همیشه سفیدت که قرمز شده بودن و خیس اشک بودی..." 😭😭
"منم هیچوقت یادم نمیره... بدن بی جونت تو وان پر از خون و دستت که ازش مدام خون می‌ریخت و زمینو قرمز کرده بود..."
هییییوک😭😭❤️❤️هنوزم دلخوره... حقم داره خیلی اتفاق وحشتناکی بود براش و ممکنه بود وحشتناک تر هم بشه😭هیوک قلبش شکسته😭😭❤️❤️
و دونگهه ای که انقد قشنگ داره تلاش میکنه از دل هیوک دراره😭❤️
ولی فقط منم فک میکنم اون جایی که دونگهه 5تا انگشتشو باز کرده و میگه" فعلا همینقدر باشه بعدا بقیشونو میگم.." خیلیییییییی کیوتهههههه؟!!! 😭😭😭خیلییییی کیوتهههههه😭😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️

لبخند محوی شبیه نرمی گلبرگ گلی که لطافتش فقط می‌توانست از قلب عاشق هیوک بلند شود روی لب هایش نشست و سرش را برای وارد شدن به اتاق بالا گرفت
ولی چی دید؟! 😭😭😭😭😭دونگهه رو برده بودن😭😭😭😭😭من در کمال آرامش و لبخند به لب داشتم میخوندم یهویی دونگهه نبود😶😭دقیقا هیوک بودم😭😭😭

"چی از جون زندگیم میخواین؟"
"همسر منو بردن بعد ازم میخواین آروم باشم؟"
ای جاااااااانم کهههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

یکم از محافظ شخصی لی خوشم اومد😑لااقل مثل لی عوضی نیست از لی که پدر دونگهه اس بهتر با دونگهه برخورد میکنه... سرمشم جدا نکرد.. یکم ازت خوشم اومد😑👌💛

ولی هیوک رو باید ولش میکردن میرفت هممونو از دست لی عوضی راحت میکرد😑😑😑چقد این بشر عوضیههههه

هلاک اون "آره" گفتن هیوک شدم😍❤️❤️(در جواب "انقد دونگهه رو میخوای؟") 😍😭❤️
چقد مستر لی با اون لی عوضی فرق میکنه😑❤️
هیوک و پدرش🥰خیلییییی قشنگ بوووووود😭❤️❤️❤️پدری که به هیوک اطمینان داد هر چی که بشه من طرف پسرمم😭❤️
بابا گفتن هیوک😭😭😭❤️❤️
"فکر کنم بعدا میتونیم بیشتر با هم حرف بزنیم" 🥰😍😭❤️❤️

لی چرا به خودش نمیاد؟ وقتی این وضع پسرش رو میبینه
وقتی دونگهه داره خودشو به آب و آتیش میزنه😑
ولی تصمیم گرفتم دیگه چیزی به لی نگم😂گناه داره طفلک😂🤦🏻‍♀انقققققققد از هیوک می‌ترسی... حتی از اسمشم می‌ترسی
من موندم چرا روت کم نمیشه دیگههه😂🤦🏻‍♀
ولییییییی جز جیگر بگیری😐
حسابشو برسید؟!!! اون‌قدر که دیگه نتونه راه بره؟؟!!!! 😐😐ریلیییییی؟!!!!! 😐
اون کارمندات جرات میکنن ازت سرپیچی کنن ولی تو جرات میکنی با هیوک در بیفتی و رو به رو شی؟! 😑
احمققققق😑😑😑
چرا انقد ناجوانمردانه بهش حمله میکنین عوضیااااا😑😡😡😤😤🤬🤬
چند نفر به یه نفر🤬🤬🤬🤬🤬

عااااااااااه🥺🥺🥺🥺دونگهه از پنجره اتاقش داره میبینه که چه بلایی سر هیوک دارن میارن😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

هیچووووول هیچولااااا هیچول هییییونگ😭😭😭😭😭و هیچول هیونگش اومد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

اسلحه رو به سمت مغز پدرش نشانه گرفت👏👏👏👏
الان که هیچول هیونگ وارد عمل شده وقتشه لی عوضی تمومش کنه😑

موقع خورد کردن گوشت کف دستشو پاره کرد؟! اونوقت انتظار داره بهش نگم جوجه؟!!!
هیوک مرسی که هستی خرابکاری دونگهه رو جمع میکنی😂❤️❤️

بیمارستان خیلییی خوووووب بووود😍😍😭😭❤️❤️❤️


مرسییی و خسته نباشیییید💞💞

پاسخ:
سلام مبینا 😊🤩💝💝
آره این دو قسمت اتفاقا و احساسات متضادی داشت. غم و شادی.. عشق و درد.. درد و درمان 
جااانم توام اون جمله رو (دیالوگ اول دونگهه) بازگو کردی. 
وقتی میبینم یه نفر به‌ اشاره کرده خوشحال میشم که دوسش داشته. وقتی دو سه نفر بهش اشاره کردن مطمئن شدم تصمیمم برا نوشتنش درست بوده ولی وقتی چهار پنج نفر بهش اشاره میکنن دیگه دلم میرررررههه TT
البته که دلخوره. ما هم بهش حق میدیم که به دونگهه بابت اون مسئله هی سرکوفت بزنه 
ولی دیدی مبینا.. دونگهه یه حرفایی زد..
 اصلا دونگهه یه قدرتی داشت که هیوک تا رفت آبمیوه بگیره برگرده به این فکر می‌کرد که هیچ چیز ارزششو نداره که بعدا بخواد پشیمون شه 
ولی همین که برگشت دونگهه نبود!
آرهههع خیلی کیوت بود.با اون انگشتای مموش نازش می شمرد 😭😭😭
مسخره ترین فعل و مزخرف ترین واکنشی بود که اون لحظه از هیوک خواستن. آروم بودن؟
برای بار دوم دونگهه رو ازش گرفتن اونوقت میخواستن آروم باشه؟
یه بار نزدیک بود بمیره و حالا اسیر گرفته شد.. چی بیشتر از این میتونه هیوکو عصبانی کنه؟؟
محافظ لی حداقل شرف داشت. 
چیزی که خود لی نداره اونم به عنوان پدر هم خون دونگهه :) 
وی همیشه با رک گویی هایش همگان را می ساید... 
و بابای هیوک این اطمینان رو تو قسمت 37 عملی میکنه *-* 
به هر حال که خیلی تلاش کرد تا دل هیوکو بدست بیاره
و حالا به این سادگی اجازه نمیده بعد از فرصتی که هیوک به لطف دونگهه که چشاشو رو به محبت پدرش باز کرد، هیوک بازم پسش بزنه 
البته که این اتفاق نمیوفته چون هیوک در مقابل محبت و حس پدرانه ی باباش بی مقاومت شد 
دردی که دونگهه پشت پنجره در حال تماشای هیوک کشید از درد زخم دستش خیلی بزرگتر بود.. 
عشقش جلوی چشاش داشت بین مشت و لگدای یه لشکر تقلا می‌کرد و هیچ کس حتی صدای فریاد دونگهه رو نمیشنید
جز یه نفر که اومد و همه چیو جمع و جور کرد و از این منجلاب بیرونشون کشید.. هیونگش🤩🤩
بالاخره که همسرشه و محرم رازش 😂😁
خواهش میکنم عزیزم فدددات🤩🤩🍓


سلاممم...

عاقا وی دیگه طاقت ندارد😟

وااای این قسمت عااالی بود😭😭😭

وی به شدت احساساتی شده است😭😭😭

محشر بوووووود😭😟

 نمیدونم چی بگم...

اصلااااا نمیدونم از کجا شروع کنم از کدوم قسمتش بگم...

پس این بار سکوت میکنم و هیچی نمیگم چون هیچی نمیتونم بگم..😐

در حالت زبانم بریدی و دهانم دوختی (یا یه همچین چیزی) به سر میبرم...

اصن دلم‌ نمیاد دوباره بخونمش که اون حس اولیه از بین بره...دیدی چندبار یه چیزیو میخونی دیگه برات خاص نیس؟ نمیخوام اینکارو با همنفس بکنم 😑قسمت قبلو هم‌یه بار خوندم فکر کنم...همینجوری تو کف اون حس خاص اولیه میمونم...

لاب یو به شدت😟💙

پاسخ:
سلاممم بر تو 
از چ لحاظ طاقت نداری؟ *-*
خداروشکر ک خوب بوده 😌
عایگو 
حق مطلب با همین سکوتت ادا شد
آره میدونم منظورت کیه و خوشحالم واسه هم نفس اینطوری ارزش قائلی 
می تو 💙💙

یا خدا چقدر کامنتم در برابر بعضی کامنتا هیچه😶😶😶😶😐

میگم یوقت زشت نباشه من انقدر کم حرف میزنم 😂😂😂😂😂😂

ولی دمشون گرم جای اونایی که وقت نمیزارن واسه کامنت اینا حسابی تلافی میکنن 😍😍😍😍💙💙💙💙

پاسخ:
وا این حرفا چیه 😐
یه بار دیگه از این حرفا بزنی  از تو وب بلاکت میکنم 👽
همه ی شما واسه من یه طور عزیزین 💞

به قول یکی از دوستام such wow 😩😩😩

خیلی حرف دارم بزنم ولی سخنم نمیاد خدایی😭😭😭😭😭

لازم به ذکر که من دوباره نسشتم پارت ۳۵ خوندم بعد در ادامه ۳۶ خوندم 😩😩😭😭😭

و معنی جر خوردن به معنای واقعی رو تو این دو پارت من فهمیدم 🙂🙌

خیلی خوبه که درکمون میکنی و میدونی چی میخوایم اینکه نویسنده خوانندشو بفهمه خیلی خوبه لهنتیییییی من واسه اون تیکه جون دادن دوتاشون تو پارت ۳۶ مردم و زنده شدم 😭😭😭😭😭😭😭

ولی یه حس لطیفی از لاو ترکوندنای آخرش بهم دست داد که همشو شست و رفت 🙂🙂🙂🙂

مرسی شقایی خیلی زحمت کشیدی مخصوصا واسه این دو پارت آخری😍😍😍👏👏👏

پستر هام خیلی سکسی و جذاب بودن 💦😭😍💙

لاب یو 😙💙💙💙💙💙

پاسخ:
به به شکوفه ی شکوهمند میبینم🤩
کار خوبی کردی. این دوتا قسمت یه اتک موازی بودن 
خواستی یه دور بیا بدوزمت ولی قول بده برا دو قسمت آخر دیگه جر نخوری زحمات هدر بره 
معلومه ک درک میکنم من اولش ایونهه شیپرم و تو این مورد حس دلامون همه عین همه 💞
آره بابا آخرش طوری با آرامش تموم شد ک دردای قبلی اصلا ب چشم نیومد دیگه 
خواهش عزیزک من 
لاو یو تو💙💙

سلام بر شقایقمون😍چطوری پیشی هنرمند؟😘🤗

ینی کاری که این دوقسمت با دل ما کرد بمب هسته ای با هیروشیما نکرد😭😭😭حجم احساسات وارد شده به قلب و روحم در عرض این دو قسمت اندازه یه سال واسم آندرنالینمو تامین کرده دیگه.داشتم فک میکردم اگه هفته ای دوقسمت بود من چجور توان تحمل داشتم با این فاصله زمانی🙂😭

چقد اون صحنه آخر قسمت ۳۵وقتی میخوندم دوس داشتم بیشتر ادامه پیدا کنه که دونگهه سرش رو پا هیوک بود که وقتی این قسمتو شروع کردم دیدم هنوز همون صحنه اس انقده خوشحال شدممم😭💙

چقد خوب گفتی دونگهه..اون صحنه هیچوقت از یادمون نمیره:)گریه ی هیوک..با سیگار تو دستش

مطمئنن اون صحنه ی هاعه ی غرق خون از قلب هیوک بیرون نمیره اما دونگهه خیلی خوشگل گفت شقایق😭😭عاشقیشو میکنم یادش بره😭💙چرا انقد شیرینههه..مگه میشه نبخشه تورو آخه😭قطعا تصویر اون صحنه تو قلبش کم رنگ و کمرنگتر میشه با عاشقی کردنای شیرین تو😭

فدای اون قانون شمردناش خب😭شمرد شمرد تا برسه به پنجمی حرف دلشو بزنه..نمیتونس مستقیم دلخوریشو بگه که:)

همونجا که حلقه اشو میزد به لیوان آبمیوه تو دستش و تو دلش داشت تمام دلخوریاشو میریخت دور..چقده قشنگ توصیف مردونگی و اوج عشق و فداکاری هیوک بود این تیکه..واقلا دوسش داشتم که حتی با یه اشاره دونگهه به دلخوریش اینجور تصمیم گرفت دلخوری دونگهه رو برطرف کنه و دل سیر ببوستش:))صدای حلقه انگار واسش یادآوری مسئولیت داشتن در برابر همسری که عاشقشه و لازمه الان ببخشتش به خاطر جفتشون

ولی همینکه دید هاعه نیس تمام قلب منم ریخت با هیوک..مگه چقد دیگه توان دارن برای یه روز اینهمه سختی و مشکلات..حق داشت اونجور بهم ریختگیشو نشون بده:((

پدر هیوک تو بهترین لحظه جلوش ظاهر شد..شقایق خیلی عالی بود اون تیکه ملاقات با پدرش😭😭اون جمله "مطمّنن قلب پدری که از ته دل به دیت آوردن قلب پسرشو میخواس بی جواب نمیموند..از قانون و قدرتای خدایی بود که هیوک نمیشناخت"وای خیلی خوب بود..گریه ام گرفت..همین که پدرش صداش کرد..تو بهترین لحظه و با بهترین جمله ها نوشتی این صحنه ی قشنگو:)💙

چرا حتی انقد شکست ناپذیر و تو اوج مردونگی کتک میخورد🙂😭قلبم شرحه شرحه شد ولی میدونستم این هیوکه که پیروزه🙂😭

خدایااا دونگهه چه درد و عذابیو اون بالا تحمل کرده با دیدن کتک خوردن هیوک😭😭😭دستش و هیچیش براش مهم نبود..با اون ضعف بدنیی که داشت😭😭وای چه صحنه درد ناکی بود خداا😭😭😭😭😭ینی اون لحظه که در باز شد فک کردم لی اومد اما وقتی فمیدم هیچوله انگار دنیااا رو بهم دادن😭💙

شتتت من برای این حجم از شجاعت و فرشته بودن هیچول جون دادم واقعا😭😭

گاااددد بلند شد بدون هیچ گله و شکایتی از درد خون لبشو فقط پاک کرد بازم حواسش به دونگهه رو برانگارد بود:)))وقتی میگم دیگه از این مرد تر و عاشقتر نمیتونی باشه هیوک بازم یه چشمه دیگه نشون میده🙂🙂😭

چقد خوب که هیوک دروغ گفت به هیچول درباره دست هاعه..وقتی حواسش به کوچکترین چیزا هست..وقتی هنوز اون بریدن لب دونگهه با چاقو رو یادشه:)

جمله هیچول نهایت توضیح این دوتا بود که برای خوب بودنفقط بهم نیاز دارن..اونجور تو دنیای خودشون باهم پچ پچ میکنن و میخندن انگار نه انگار چند دقیقه پیش چه زجرایی که نکشیدن برا رسیدن بهم😭💙دیوونه کننده اس😭باید جای هیچول باشی و با دیدن این صحنه بفمی چه حسی داره تماشاش🙂😭

اون اجازه ی هاعه با تمام وجودش از هیوک منو کشتتتتت"میشه ببوسمت؟"خدااا😭هیچول چقد دلش آروم گرفت از رضایتو خوشحالی از خوشبختی برادرش با دیدن اون بوسه انگار فقط نیاز داشت که یه لحظه تماشا کنه اون صحنه رو بعد چشماشو ببنده و فقط لبخند بزنه..وای این صحنه رو هم خییلی دوس داشتم😭😭حسشو درک کردم قشنگ😭💙

ادیتا هم همشون خوشگلن خیلی😭😍

دیگه معرکه و فوق العاده کمه بگم:)نمیخوامم به اینکه آخراشه فک کنم:)

ممنون شقایق جان خسته نباشی..مرسی هستی کمپوت استعداد.بوووسسس💗💗💙💋💋

پاسخ:
سلام مریم 🤩 عاح ک هنرمند گفتنت شبیه تیری بر قلبم مرا به قهقرای بهشت میبره 🥺
ولی یه فرقی هست بین اینا. بمب هیروشیما نهایتا ویرانی به بار آورد اما بمب هم نفس یه عالمه حسای خوب هم به جا گذاشت 🤩
آره این دو قسمت آخر حقشون بود هفته ای یه بار آپ شن:)
البته دوتای بعدی هم همینطور ولی خب 38 دیگه آخریه 😭
آره منم چون اون صحنه رو خیلیییی دوس داشتم این قسمت گذاشتم ادامه پیدا کنه. 
مریم من نمیدونم چرا انقد عاشقانه صحنه های بیمارستانم 😐 از بس حس خوبی بهشون دارم میکنمشون تو تخم چشمام😐😭
میدونستم صحنه ی گریه ی هیوک تو داستان انقد به یاد موندنی میشه ک همه یه حس خاص بهش داشته باشن واسه همیم از زبون دونگهه باید یادآوری میشد =)
دونگهه همیشه یه جوابی واسه هیوک داره حتی اگه هیوک ناراحت کننده ترین حرفو به زبون بیاره دونگهه خوب بلده چی بگه تا ساکتش کنه و هیوک واقعا ساکت شد 
طوری ک بحثو عوض کرد و ازش پرسید آبمیوه میخواد یا نه.. چون هیچی نداشت بگه 
چه تعبیر قشنگی کردی خب. صدای حلقه ش که یادآور مسئولیتشه وای جانم :)💞
همه ی اینا توی یه روز اتفاق افتاد مریم. 
باشه هیوک قویه و خستگی ناپذیر ولی مگه یه آدم چقدر ظرفیت داره که خستگی و دردو تحمل کنه و روی اون درد از دست رفتن عشقشو هم تحمل کنه؟
تو یه روز دو بار دو تا ضربه ی سخت به هیوک وارد شد 
یکیش دیدن بی جونی دونگهه تو وان خون بود 
و دیگری دیدن نبودن دونگهه ش که برده بودنش 
بالخره هیوک اون فرصتی که دونگهه میخواست به پدرش بده رو عملی کرد و باور کن اگه دونگهه اینو ازش نخواسته بود همچنان چشش روی همه چی بسته بود و جلوی محبتهای پدرش مقاومت می‌کرد اما دیگه نتونس 
چ خوب ک عمق همه چیو میفهمی *-‌‌* البته ک هیوک پیروزه هیوک کی شکست خورده ک بخواد بار دومش باشه؟ *-*
دقیقا حس دونگهه هم همین بود. انگار دنیا رو بهش دادن با اومدن هیونگش 
همه چی شه آخه.. قبلا هم گفته همه چیزشه اما نه به صورت زبانی بلکه به صورت نوشتاری *my everything *
اوهوم نمی‌خواست دیگه کسی از خودکشی دونگهه خبردار شه 
اون مسئله همونجا باید تموم میشد 
قربونش برم خب ک از بس تو این دو هفته دلتنگ لبای هیوک بود و آخرش هیوک تنبیهش کرد واسه بوسیدن اجازه میخواد 
و اینجاست ک هیوک به جای جواب دادن خم شد و فقط بوسیدش 
اصلااااا فکر نکن و ناراحت نباش بخاطرش لطفا عزیز دلم 💞💞😌
خواهش میکنم سلامت باشی. بوس بکککک😗😙

واای شقا تو تو جواب کامنتم برا قسمت ۳۴ دوبار گفتی اتفاق بدتر!و تو ۳۵ شاهد خودکشی بیبی بودیم 🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀

 ینی من هیییییچ...‌

من ک راضی ام سشنبه ها کلا اپ کنی ولی اگ روزای دیگ ای هم بود من ب همون شهر و دیار کوچ میکنم ( با توجه ب کامنتی ک گفته بودم اگ روز های هفته شهر یا کشور بودن،قطعا تو سشنبه زندگی میکردم!)

خب عاخه خانوم قاتل جانم این نیک ببخت اگ بخواد از اونجا بیرون بیاد باز شما با پارت بعد بیشتر ب مرگ نزدیکش میکنین ک!

این پارتو دوس داشتم روانیش شدممممممم اصلا فراااای روانییییی

ایا ایمان نمیاورید ک شما از برگزیدگانید؟!

من همچنان تو بُهت هماهنگی تیزرا و هم نفس هفته پیشم... 🚬🚬🚬🚬

عاح... گفته بودی لی دیگ نمیتونه غلطی کنه ولی کرررررررد....غلط کردددددددد 😭😭😭😭😭😭

عاخ چرا نمیمیرههههههههه؟؟؟!!!

وااای وااای راست میگی هات داگییت و سگیت دو تا از هات خرین صفتا رو یادم رفت 🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀باید برم گوشه اتاقم ب کار زشتم فک کنم!🚬🚬

من ک دلم میخواد از ددی ی تندیس طلا بسازم اینقد ک خوبه!

سرزنش نمیکنم دونگهه رو ولی این حرکتش مث تیر آخر بود!از طرفی هم شاید تو اون شرایطی ک بود از نظر خودش عاقلانه ترین کار بود ...

کشیدنت موهات برا این بود ک تو چطور میتونی اینقدرررررررر عالی و دوس داشتنی باشی عاخه؟!؟!؟!دلم ک نمیاد ولی مجبوووووورم

اره لحظه ورودش ی سکوت ب شدت دوست نداشتنی و نفس حبس کنی بود... 🚬🚬🚬

مقصر این اتفاق دونگهه نیس ،هیوک هم نیس،مقصر تمام این اتفاقات ،مخصوصا کار دوست نداشتنی دونگهه ،لیِ(پدر دونگهه)!

اینا هعی لاکچریت (همچنان تو جو اضافه کردن 'یت' !!!) خودشون میکنن تو چش ما!

وااای جهاز دونگهه 😂😂😂عالی بود 😂😂😂😂

ینی وقتی میگی میفهمی چی میگم خیلی خوشحالم میشم،عاخه گاهی اصلا نمیتونم اصل مطلبم اونطوری ک باید بگم!

ی طوری عاشقی میکنن این دوتا ک من انگار تازه با معنای عشق آشنا شدم...🚬🚬🚬عشق های قبل از ین دوتا بشر خواستنی سوء تفاهم بود...

تو کیلرِ ترسناک ِ نویسندهِ شاعرِ فوق العاده دوست داشتنیِ مهربونِ منیییییی😍😍😍😍😍

گریه های من از تمام حس هایی ک هم نفس بهم میدست ،گاهی از شدت حس خوب،گاهی از شدت غمی ک داره...

 

من با هم نفس زندگی میکنم...

 

بعد ی چیزی ب من بگو،اینک چطوری برای جواب دادنات نمیرم؟!(فیکو نادید میگیرم!)ینی تمام فیک و پارت ی طرف ،جواب کامنتام ی طرف !دوس دارم با تک تک کلماتت خودزنی کنم ک اینقدر قشنگ و خوب و ریز ب تک تک کلمات داخل کامنتم جواب میدی!من اگ از شدت مرگ بودن نوشته هات نمیرم از شدت مرگ بودن جوابات خواهم مرد...

 

خب بریم سراغ۳۶!

بیبی ما هم هیچوقت یادمون نمیره این ترکیبو،این سکانسو،سرت رو پا همسرت،انگشتای جذاب و سفید همسرت تو موهات،نازت میکنه!

ما هم ترکیب اولین های هیوک یادمون نمیره!

ما هم ترکیب شکسته شدن هیوک یادمون نمیره!

ما هم ترکیب بدنت تو حموم خون یادمون نمیره!

ما هم ترکیب عاشقیتون یادمون نمیره!

عاح دست بخیه خورده چاگیا هیوک 😭😭😭

قوانین جوجمون 🚬🚬 اصلا من روانیشون شدم مخصوصا قانون پنج!عاخ کیوووووت میگ فعلا همینا!

"-حسش نمیکنم. -لباتو... حسش نمیکنم...دستم بی حسه!..."(😭😭😭😭😭😭 عاخه پسرم این چ کاری بود با خودت کردی!)

وای لب های داغ هیوک رو گیجگاهش...

اونجا ک گفت برم آبمیوه بگیرم بیام ،اینقد استرس گرفته بودم ،هعی میگفتم نرو هیوک نرو هیوک نرو هیوک تنهاش نزاااار ...

نگاه دلتنگ و عاشق دونگهه...(🥺🥺)

وقتی ک برگشت دلم میخواست پر بکشه و زودتر بره تو اتاق و ببینه دونگهه هست،ببینه دونگهه رو تخت آروم دراز کشیده یا اگ نیس مثلا رفته باشه دستشویی و فقط ی شوک ب هیوک و ما وارد میشد،ولی دونگهه جدی نبود😭😭😭😭😭

واکنش هیوک 😭😭😭😭😭😭😭😭😭

دیگ واقعا ریختن خون لی حلاله!اصلا تا الانم لطف کرده بود هیوک ک نکشته بودش زودتر از اینا باید میمردددددد😭😭😭😭😭

شاهزاده های سلیطه من 😭😭😭😭عاخه اینهمه نامهربونی عاخه؟!😭😭😭😭 وای شقاااا حال جفتشون بد بوووود 😭😭😭😭😭

وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای هیوک اسلحه برداشت با اینک لحظه پدر پسریشون دوس داشتم ولی جا داشت باباش تفنگو نمیگرفت ازش ،خودشم تفنگ برمیداشت و میرفتم کل آدمای لی و از همه مهم تر خود لی رو میکشتننننن،آبکششون:| میکردن😞

عاح باباش تازع میپرسه اینقد دونگهه رو میخوای ؟!🤦🏻‍♀ نه عامو برا بالا رفتن ادرنالین خونش اینکارارو میکنه :||||

ب باباش فرصت میدهههه 😍

وااای بغل پدر پسریشون 😭😭 از خوشی اشک ت چشمام جمع شده بود(ببین هم نفس با من چ کرد ک با خوشی و ناراحتیشون اشک میریزم،اونقدی ک این چندپارت اشک ریختم یادم نمیاد برا چیز دیگ ای ریخته باشم!)

وای حرفای باباش...(گفته بودم ک ب باباش حس خوبی دارم ؟!الان اون حس خوب چند برابر شد...)

وای بیبی،عاخه این جوجه چطوری بگذرونه؟!این جوجه ک جون نداره... چقد تو این مدت حسمیکنم بزرگ شد 😭😭😭😭

از لی متنفرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم

عاخه چطور میتونه با بچه خودش همچین کاری کنه؟!

چطور میتونه بشنوه ک چقدر بچه اش ازش متنفره و آرزو مرگ نکنه؟!

پسر لی وارد میشود...

فایییییییر💥

ینی من موندم با شنیدن اسمش و اومدنش تنهایی اینقدر بد قالب تهی میکنی چرا باز اصرار میکنی ک جداشون کنی...

"هیچ بهونه ای نمونده برام که قاتل توی حروم زاده نباشم!" ( این داستان عشق)

وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای شقاااااااا دعوا،دعوا،دعوا...

ینی تنها چیزی ک تو اون لحظه میتونستم فکر و تصور کنم زجه زدنای دونگهه از پشت پنجره با دیدن اون حالت همسرش،عشقش،هم نفسش بود...قشنگ دلم شکست و میتونستم صداشو هم بشنوم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

صدای هائه،کتک خوردن هیوک،دم نزدن هیوک...🚬🚬🚬🚬

وای هیچول هیرو تا حالا کجا بودییییی؟!😭😭😭😭😭

ببین نه برا هیوک ،نع برا هیچول اصلا مهم نیست براشون ک بخاطر دونگهه قاتل بشن...

عاخه چقد لی پرو و پست فطرته بعد اینهمه شکست بازم ب خودش اجازه میده ک همچین حرکتایی بزنه تو ک آخرش بازنده این بازی هستی ک خودت شروع کردی چرا وا نمیدی

! "بدن دونگهه اش بود؟!"(همین قسمت جمله کلی احساس داره (بغض کردن))

حمله عصبیییییی،لی شانس بیاره خودش بمیره وگرنه...

دونگهه واقعا خوشبخت ترین شخص روی کره زمینه ک هیوکو داره...

جفتشون خوشبخت ترینن چون همو دارن... (آب قند لطفا)

عجب دروغی گفت هیوک...چقد حواسش ب بیشتر نگران نکردن هیچول هم هست...

" (با پچ پچ)

+بیا بالا...

+این آخرین باری بود ک ازم جدا میشی..."(😭😭😭😭 آخرین بار بود)

"- نه به اندازه ای ک اون دفعه لب تو رو با چاقو پاره کردم..."(شاید مسخره ب نظر بیاد ولی دلم برا دعواشون تنگ شده!)

وای صدای بوسشون... 😍😍

حس میکنم از اینجا ب بعد قراره تو دلمون هعی پروانه پرواز کنه و کیلو کیلو قند آب بشه...

دلم میخواد تمام وجودم دست بشه و کل صحنه آخر و بغل کنم ....

ممنونم اززززت ی عالمههه عزیزدل نیک^^

ماچ گنده ب لُپت...

پاسخ:
اسکار اسم خواننده هم تعلق میگیره به اسم تو ک پرمفهوم تر ازش وجود نداره
بله یادمه گفتی. منم فکر کنم گفتم اگه ایشالا بعدا هم قرار باشه نوشته ای آپ کنم روز سه شنبه رو براش انتخاب می‌کنم :)
وای واقعاااا؟ *-*
گاد میرم ک خون دماغ بشم 
نمیدونستم تا حد این حد قراره دوس داشته بشه TT
عاره ولی از این قسمت به بعد لی واقعا هیچ غلطی نمیتونه کنه. 
پارت سی و هفت رو بخونی میفهمی عمق منظورمو از این حرف =)
کار زشتتو بخورم 😂💙
رفتی واسه ددی مجسمه بسازی یه تکه پا یه مجسمه ی لخت از هیوک هم بساز بدیم به دونگهه که به یکی از آرزوهای هاتش برسه. گرچه اصلا نمیدونیم قراره با این مجسمه چکار کنه =)
خوبه ک دونگهه رو یه جانبه قضاوت نمیکنی و حرف درستیه. این ک هم دونگهه کار بسیار اشتباهی کرد هم باید بهش حق داد موقعیت و شرایطش خیلی دوست نداشتنی بود و کارش چندان بعید نبود. 
عایگو خب دلم ضعف میره وقنی ابراز علاقه هاتو به داستان میبینم. تو جاااای من نیستیییی ک بفهمی 🔧
آره دقیقا. مقصر فقط لی عه 
هیوک و دونگهه چکار کردن.. فقط داشتن زندگیشونو میکردن.. 
درسته ک جهازش خورد خاکشیر شد ولی به همین دلیل لاکچریت بیش از حد دو برابرشو براش می‌خره. همه هزینه هاشون برا همه 😎
واقعا میفهمم نیک.. وقنی یه حرفی میزنی حتی اگه نتونی منظورتو برسونی یا حتی اگه توضیح ندی 
هم میتونم بفهمم منظورت چیه.. 
دلای ماها به طرز عجیبی با هم مچ و عجین شده 
هم نفسم با شما زندگی میکنه *-*
همش بخاطر حرفای خودته جانم.. تو اگه انقد قشنگ حرف نمیزدی منم نمیتونستم اینطوری جواب بدم پس بدون بخاطر خودته 

دونگهه فکر می‌کرد اگه اون حرفو بزنه هیوک چیزی واسه گفتن نداره 
اما هیوک یه خاطره ی غم انگیز تر و بزرگتری در جواب دونگهه داشت و اونم یادآوری خودکشی دونگهه بود
اما کیه ک حریف زبون دونگهه باشه؟
هیوکو کیش و مات و ساکت کرد و بعد شروع به خوندن قوانین خودش واسه هیوک کرد 
با اون انگشتای بیجون کوچولوی مردونه ش (میدونی ک منظورم از کوچولو و در عین حال مردونه چیه)
و دل هیوکو برد. رامش کرد. دلخوریشو ب باد داد و باعث شد هیوک همه چیو کنار بذاره 
و همین الان بخواد ببوستش 
اما نه فعلا لباشو.. هنوز یه مقاومتی داشت می‌کرد 
اما طی 5 دقیقه ک رفت آبمیوه بگیره برگرده همون مقاومت هم از بین رفت 
و تو سرش فکر بوسیدن لباشو مرور کرد 
چون هیچی ارزش مقاومت نداشت نیک.. حتی خودکشی!
و درست تو لحظه ای که خواست پشیمونی شو ابراز کنه با ندیدن دونگهه روی تخت پشیمون تر شد 
و این اوج درد بود! ک چرا زودتر نبوسیدش.. زودتر بغلش نکرد که بخواد همچین اتفاقی بیوفته و از پشیمونی انقد بهم بریزه
واقعاااا لطف کرده ک تا الان نکشته لی رو.. زدی ب هدف - ___ -
معلومه ک حالشون بده. خوب بودن هیوک و دونگهه کلا دو حالت داره 
اگه با هم باشن خوبن و اوه از هم جدا باشن خوب نیستن 
دیدی تو سکانس آخر این مسئله چقد بیداد می‌کرد؟ =) هردوشون درد داشتن ولی انگار نه انگار. داشتن میخندیدن و حرف میزدن
نه ببین.. اینجوری بود ک بابای هیوک اتفاقا اون لحظه همه چیو سنجید که تفنگو از هیوک گرفت. این مرد برخلاف پدر جنده ی دونگهه، بچه شو حمایت میکنه و حاضره هر کاری واسه خوب بودن حالش کنه ولی الان نمی‌خواست هیوکش قاتل باشه. البته هیوکم مقاومت نکرد به هر حال ک با دست خالی هم میتونه لی رو بکشه 👽👽👽
واسه آدرنالین 😂😂😂😂 لنت 😂😂طناز کی بودی شما؟؟ 😂😗
الهی فدات که با یه صحنه ی غیر ایونهه ای اشک تو چشات جم شد 
خو من هنینابناامرامبمابفهنهنبنذززاح😭
آره الان دیگه میتونی به باباش حس بهشت داشته باشی تازه.. آخه دیدم ک میگم 😎
بزرگ شد واقعا.. شاید تعبیرهای مناسب دیگه هم براش پخته شدن و خودساخته شدن باشه چون دونگهه شاهزاده ی ننر و ضعیفی نبود (ماشالا با زبونش هیوکو هم با اون ابهت نام اوت می‌کرد در اوایل داستان😐). اما به هر حال کسی بود ک با توجه به شرایط زندگی غم و سختی ندیده بود. تو ناز و نعمت بزرگ شده بود اما سختیای این مدت از دونگهه یه مرد ساخت!
آرزو مرگ کنه؟ داریم درباره ی لی حرف می‌زنیم. برا خودش آرزوی مرگ ک نمیکنه هیچ تو این مدت برای بچه هاش اینکارو کرد 🙂
هیوک کتک می‌خورد و دونگهه درد می‌کشید. دردی ک از درد زدن رگش هم بدتر بود... 
دونگهه خیلی خوشبخته که چنین آدمایی رو توی تیم خودش داره 
یه همسر و یه هیونگ که بخاطرش میتونن راحت آدم بکشن 🙂
یه مادر و یه اشخاص دیگری که در قسمت بعد ازشون پرده برداری میشه هاهاااااهوو👽
باور نمی‌کرد این آمبولانس ک از بیخ گوشش رد شد بخاطر دونگهه ی خودش اومده بود 
فقط اگه چولا نبود هیوک شروع می‌کرد به غصه خوردن.. اومد همه چیو جمع و جور کرد 
اوهوم نمی‌خواست کسی به جز خودش و کانگین بیشتر از این واسه خودکشی دونگهه غصه بخوره و حتی خبر دار بشه :)
نه مسخره به نظر نمیاد خیلی ام قشنگه که دلتنگ اون صحنه ها شدی 🤩
ارههه قطعا.. الان بعد از این بوسه فعلا به یه خواب کوتاه نیاز دارن که کمی از خستگیشون در بره 
بوس به چشات با اون اشکای کیوت وارت تو گزارش‌های تصویری خب💙😗😙
منم ازت ممنونم ک با این حرفای قشنگ حال دلمو خوب کردی 💞

سلامممم نویسنده ی مهربونم😍😊💙

اول از همه اجازه بدین برا ادیتای محشر جر بخورم...

نلرسدبنمجحعلدزصسیقفاحجمتولبللتگوبییسبتنحختتا

 خب جر خوردگیمان را جمع میکنیم... 

باورم نمیشه و واقعا دلم‌نمیخواد هم‌نفس تموم بشه☹☹😭😭💔💔

و شروع میکنیم این قسمت را...

عاشقای لعنتی شیرین عسل😍 یه لقمه چپشون بکنی😍

سلیطه چه زبونی میریزه برا هات داگش😍😍😍

مردم برا دیالوگاشون...

اونجاش که دونگهه گفت هیچوقت گریه کردنت از یادم نمیره...

هیوکم برگشت گفت منم هیچوقت تصویرت تو وان از یادم نمیره...

تک تک دیالوگاشون جون دادنیه...

لعنتی تمام مدتی که هیوک رفت اب اناناس بگیره همش تو دلم دعا دعا میکردم‌که اون اتفاق نیافته 😑😑😑😑 

و خشم هات داگ😶جوووون تو فقط اینجوری عصبانی شو😶😍

اونجاش که پدرش بالاخره بغلش کرد😌😍 یه حس ارامشی منتقل شد بهم😍

میدونی چیو خیلی دوست داشتم؟ اینکه داستانو ادامه دادی و هیوک رفت دونگهه رو نجات بده... اینکه طولش ندادی خییییلی خوب بود به نظرم و‌هم‌متفاوت بود چون اکثرا نویسنده ها کشش میدن... و ادم واقعا کلافه میشه

اونجاش که هیوک اومد و لی از ترسش رید 😂😂😂😂 خدااا بود😂😂

لعنتی یکی لی رو بکشه...

داشتم حس میکردم که فیلم هندی داره میشه ولی هیوکمو کتک زدن لعنتیا😭 دستشون بشکنه😭😭

بمیرم برا دونگهه که پشت پنجره داشت همه ی اون صحنه هارو میدید☹💔

و فرشته ی نجات این قسمت هیچول جانم😍😌💙 

چه خوب لی رو تهدید کرد😎👌 لعنتی جذاب😌😍

اونجاش که تو بیمارستان صورت هیوکو پاک کرد😍 دلم ضعف رفت😍 عاااشق رابطه ی هیچول و هیوکم😍😍😍💙

و فنچای عاشقمون باز همو پیدا کردن و عاشقیاشون شرو شد😍💙 

و هیچولی که صحنه ی مبارک کیسشون رو دید😢😍💙

عاااالی بود این قسمت😍👌💙 یه جور خاصی بود😌💙

پاسخ:
سلام اردک تک تک
میبینی چه جماعت خواننده ی هنرمندی دارم من؟ 😎
همه استعداد و به خصوص بخشنده و مهربونن که وقت میذارن اذیت میزنن 
منم باورم نمیشه ولی خب چ میشه کرد
هر شروعی پایانی داره 
و این پایان قراره خیلی خاطره انگیز و به یاد موندنی باشه پس ناراحت نباش 
دونگهه با همین زبونشه ک هیوکو خواطر خواه خودش کرده 
یادته ک چطور اعتراف کرد با زبونت منو کیش و مات خودت میکنی
گرچه این دوتا چه حرف بزنن چه بحث کنن چه دلخور باشن و چه دعوا کنن همش عاشقانه س 
پدرش تو بهترین موقعیت تونست  آرومش کنه 
هیچی جای محبت پدرانه رو نمیگیره وگرنه هیوک میدونی ک به این سادگیا رام نمیشه 
بالاخره پدرشو بخشید و از حالا ب بعد روابط پدر پسری شیرینی در انتظارمونه *-*
نه من کلا عادت ندارم بذارم تو خماری.. اگه یادت باشه قسمت قبلی هم با این ک خیلی سنگین بود آخرش آروم تو بیمارستان تموم شد و این قسمتم همینطور بود. دوس ندارم آخر هر پارت با غم و غصه تموم شه گرچه واقعا طرفدار هیجانم 
فیلم هندی 🤭 درسته ک هیوک قویه و هیچ وقت از خودش ضعف نشون نداد اما باید نشون میدادم هیوکم بالاخره آدمه و یه آدم. هر چقدر قدرتمند باشه حریف ده تا آدم یه جا نمیشه 
اما کسی ک اون لحظه بیشتر درد کشید دونگهه بود 
همسرشو جلو چشاش داشتن میزد و حتی صدای فریادشم به جایی نرسید 
به جز گوشای هیونگ عزیزش ک اومد و همه چیو جمع و جور کرد 
عاره *-* الان دیگه چولا واسه هیوک هم هیونگ شده =)
معنوی ترین و بهشتی ترین صحنه ی دنیا رو دید 🤩🤩
مرسی عزیزم 😍🍓

سلـام شقایق :)

دلم رفت واسه این قسمت لعنتی دوست داشتنی

چقدر پر تنش بود ولی در عین حال شیرینی خاص خودشو داشت

هیوک: "از ذهنم پاک شه..چطور میخوای قلب شکسته‌مو درمان کنی؟ ...قلبم درد میکنه دونگهه! خیلی درد میکنه.."

دونگهه: "اینقد عاشقیشو میکنم که اونم فراموش کنه!"

این دیالوگ لعنتی خیلی حس توش بود خیلی :')

هیوک هیـوک هیــوک!!! لعنتی هیوک تو این قسمت خودِ محشر بود... وقتی دید هائه تو بیمارستان نیست، وقتی خشمش بدتر از طوفان برون‌ریزی کرد، وقتی رفت اسلحه‌شو برداره... آخ که چقدر از عشق به جنون رسیده که هیچ‌کس جلودارش نیست :) پدرش تو عجیب‌ترین و سخت‌ترین موقعیت تونست دل پسرشو رام کنه و هیوک انگار تو این لحظه واقعا به پدرش نیاز داشت رام شد و این خیلی زیبا بود... هائه نه تنها باعث شد فوبیا و بی‌خوابی هیوک درمان بشه، بلکه با عشقی که از خودش تو قلب هیوک به وجود آورد باعث شد چشم هیوک به زیبایی‌های زندگی باز بشه و یکی از این زیبایی‌ها دیدن پدرش بود، دیدن تقلاهای پدرش و در نهایت رام شدن در برابرش.

'مطمئنا قلب پدری که از ته دل به دست آوردن دل پسرش را میخواست بی‌جواب نمی‌ماند! این از قدرت و قانون‌های خدایی که هیوک نمیشناخت بود..'

اگه هائه باعث اعتقاد هیوکش به خدا بشه هم جای تعجب نداره... چون با عشق هر چیزی ممکنه.

هیوک وقتی اومد عمارت لی و اون درگیری‌های پرتنش به وجود اومد و هائه‌ای که از پشت پنجره شاهد آزار دیدن هم نفسش بود رو کاملا میشد لمس کرد و دل رو فشرده میکرد تا اینکه هیچول هیونگ اومد و به این قائله‌ی لعنتی خاتمه داد.

تو بیمارستان... آخ که چقدر جای هیچول بودن تو اون لحظه که بوسه‌ی برادر کوچیکش رو با همسرش تماشا میکرد، عالی بود :) بعد از اون همه تنش اون آرامش بینشون روی تخت و بوسه‌ی دیوونه کننده‌شون بی‌نهایت شیرین بود...

ممنون شقایق♡

پاسخ:
سلام مهربونم
اوهوم نسبت به قسمت قبل یه خوره آروم تر بود و پر ا آرامش تر تموم شد
چون حداقل میدونین قرار نیس اتفاق بعدیه ناراحت کننده ای بیوفته. 
آخه کدوم دیالوگی که بین این دوتا عاشق رد و بدل میشه عاشقانه نیس؟ :) حتی دعواهاشونم پر از عشق و حس مالکیت عه
تنهایی پا شد رفت به جنگ با لی.. اونم با دستای خالی. فقط واسه برگردوندن هائه ش که با اون حمله ی عصبی همه چی بهم ریخت اما لی حداقل توسط چولا متوقف شد 
آره واقعا ممکنه.. چون دونگهه تا به الان معجزه کرده واسه هیوک 
همه ی ما اون لحظه چولا بودیم و داشتیم ایونهه رو حین بوسیدن میدیدم نه؟ چون واکنشهایی ک چولا به اون بوسه نشون داد دقیقا حس و حال ما بود
خواهش عزیزم 

سسسسسسلامممممم

این دو قسمت چی شد!!؟؟؟؟این دوتا تو این دوهفته اندازه ده  بیست سال پیر شدن،مادر بگرید برایتان:::::::::

هیوک واقعا مرددددددده زندگیه(منظورم مرد  آقا ست،نه مرگ) این همه مشکلات خم به ابرو نیاورد،فقط یه بار اشک ریخت که اونم نبود قلبش میترکید

چقد تو بیمارستان واسش سخت بود که بیاد و ببینه هاعه رو بردن،خوب شد باباش جلوشو گرفتو تفنگو ازش گرفت،وگرنه مطمئنم لی رو میکشت،چقد خوبه که بابای هیوک تمام قد بهش اعتماد داره،حال کردم عالی بود اون صحنه 

موقعی که هاعه تو اتاق بود و با دیدن صحنه زد و خورد،از حال رفت،اگه فیلم ایرانی بود منتظر بودم بگن مبارکه حامله اس، خیلی باحال میشد نه قیافه هیوک دیدن داشت،خخخخخخ

ببخشید شوخی کردم دور هم بخندیم

وای خدا اگه هیچول نبود چی میشد ،دوتا شون میمردن،هیوک از کتکای لی،هاعه هم دق میکرد،وای خدا فکرشم میکنم دیونه میشم

واقعا دیونه ان،تو اتاق بیمارستان،انگار نه اینا تا چن ساعت پیش داشتن میمردن،به هم که میرسن خوب خوب میش،هیچول چه صحنه ای دید جاننمممممم،جاننننننن

یعنی دیگه لی باهاشون کاری نداره!!!!من استرس گرفتم،هر دفعه یه چیزی میشه،غم و غصه هاشون تمومی نداره،

نگو که داره تموم میشه من هنوز باورم نمیشه،نمیشه یه کمی کشش بدی،واقعا روزا رو به چه امیدی سپری کنیم،مخصوصا این روزا که معلوم نیس تا کی زنده ایممممم؟؟؟؟و چه جوری و با چی میمیریم،موشک،........بمب ،.....

فداتتتتتتتتت 

ممنممممونننن

بوسسسسسس

 

پاسخ:
سلاممم
آره این دو قسمت سخت ترین قسمتا تو کل هم نفس بودن 
بله بله متوجه شدم *-*دونگهه هم اگه یادت باشه همینجوری صداش می‌کرد.. "مرد من اجازه ی همچین چیزیو نمیده":)
ترس و عصبانیت و درماندگی اون لحظه همه ی وجودشو گرفته بود.. هیچی جز کشتن لی آرومش نمی‌کرد 
که فقط تو بهترین موقعیت باباش سر رسید و حرفایی زد که بخشی از هیوک واقعی رو برگردوند وگرنه اون هیوکی که تو شرکت اسلحه رو برداشته بود فقط یه قاتل بود.. 
حامله 😂😂کیوت
آره فرشته ی نجااات بود قربونش برم. 
آره متأسفانه داره تموم میشه واقعا. منم خیلی وقته ک تمومش کردم و امکان ادامه نداره ولی انقد کامل تموم میشه ک دیگه هیچ نیازی به ادامه ای نداره *-*
خواهششش 
بوس:*

یوووووهوووووووووو..هوراااااااااااا...من برم بخونم...توهم برو بنویس..یوهاهاهاهها

عزیزم...مرسی.واقعا خسته نباشی

پاسخ:
😂😂
خواهش میکنم ^~^

سلام نویسنده جونم خوبی خوشی سلامتی😊😊

بازم مثل همیشه عالی و غیرقابل پیشبینی🤔🤔🤔

این قسمت حسابی اشکم در اوردی😭😭

طفلی هیوک دلم اونجایی که توی بیمارستان داد زد چی از جون زندگیم میخواین براش کباب شد😭😭

خوش به حال هیچول عجب صحنه ی رو دید خوب ما هم دلمون میخواد😱😱

ممنون از ادیت های زیبای بچه ها 😘😘

یه تشکر ویژه هم از خودت عزیزم ممنون و موفق باشی 🤗🤗

پاسخ:
سلام آنجل خوبم فدات
تانکیو🤩🤩
واقعا هم هیوک گناه داشت. با این که هیچ وقت ضعف از خودش نشون نداده و آدم قوی ای بوده زندگی باهاش بد تا کرد و خب هیوکم آدمه.. دیگه وقتش بود این احساساتو برون ریزی کنه 
خودمونو میذاریم جای چولا و میریم میبینیمش👽
مرسی عزیزم واقعا فداااات 💙🙆🏻‍♀️

سلام شقایق جانم 

فکر کنم تا قسمت اخرش میمریم زنده میشیم 

برای کدوم عر بزنم برای هم نفس یا برای اون عکسای قشنگی که گذاشتیش 😍😍😍🔫🔫🔫🔫

این قدر زیبا نوشتیش حتی تلخی هاشم مثل شیرینیه برامون به جرات میتونم بگم سر این قسمت اشکمو در اورد 😢😭😭😭💔

جدا کردنشون قلبمو هزار تیکه میکرد 

واقعا لی نمیتونم اسم ادم روش بزارم یه بیمار روانیه 

که باید با قفل و زنجیر باید جلوی شیر و پلنگ بندازیش 

از شکنجه کردن و ازار و اذیت شون لذت میبره 

چطور دلش اومد این جوری با این وضعیت مریضی که دونگهه رو تخت بیمارستان داشت از اونجا ببرتش 

اون لحظه برام مثل دوتا ماهی که تنگ اب کنار همن 

که با جدا کردنشون از هم اون تنگ اب میکشنه و هر دوشون از دوری هم به نفس نفس میفتن و بالا و پایین پرت میکنن 

چرا اخه دق شون میدید 

وقتی که ادمای کثیفشو دور تا دور هیوک جمع کرده بود که تا جون در بدن داره بزننش و بکشنش 

قلبم یهو وایساد 

طفلکی دونگهه که با اون حمله های عصبی که بهش وارد میکنن اون بالا شاهد از دست رفتن هم نفسش باشه 

اگه هیچول زودتر از راه نمیرسید معلوم نبود چی در انتظار هر دوتاشون بود 

فقط هیچول که میتونه جلوی اون بیمار روانی رو بگیره 

اما عظمت و عشق هیوک در برابر این ناملایمت ها و ازار شکنجه ها اینکه حتی یه لحظه هم خم به ابرو نمیاره و برای به دست اوردن کسی که قلب  و روحشه سر تعظیم باید فرو اورد 

خوشحالم که کم کم رابطش با پدرش داره خوب میشه 

کاشکی پدر دونگهه این طوری بود پسراشو یه کم درک میکرد

قربون شیرین عسل برم با اون قانوی شیرینت که هیوک رو هر بار به فکر میبری و یه لحظه هم نمیتونه بهت نه بگه 

وقتی که تخت بیمارستان شو هم باهاش شریک میشه 

و کنار هم به ارامش میرسن دوست داشتم یه گوشه اونجا بشینم بهشون نگاه کنم وقتی همو بوسیدن وای  اما در عوضش هیچول داریم 

که یه گوشه اونجا نشسته و از تمام حرکاتشون زیر چشمی بهشون نگاه میکنه و دلش براشون ضعف میره

و چشماش از لذت دیدنشون روی هم میفته

تو فوق العاده ای هم نفس یکی از ماندگارترین و خاص ترین فیکه قرنه 

ممنون که قلم زیبات رو با ما به اشتراک گذاشتیش 

💖💕💓💞🔫🔫🔫🔫

پاسخ:
سلام فائزه 🍓
ایییی خدا نکنه😍
از هر چی حس و حاله خوبه لبریز شین ولی از این چیزا حرف نزن :*
خب خداروشکر ک خوب بوده 
تازه فکر کن الان دیگه علاوه بر هیچل و دکتر کیم و بابای هیوک، قراره مامان دونگهه هم از این قضایا باخبر شه 
همه ی این آدما تو تیم ایونهه ان و با این حساب لی واقعا واقعا دیگه هیچ غلطی نمیتونه کنه 
ک تو قسمت آینده میخونید. 
شکنجه.. عذاب و اذیت.. 
و همش وقتی دردناک تره که مخاطبش بچه ی خودش بوده. از خون خودش!
حتی آدمای لی هم واسه دونگهه دلسوزی میکردن 
که بخاطر گناه نکرده ش گریبان‌گیر بی رحمی پدرش شده 
دونگهه زیر بار فشار عصبی از حال رفت 
و اگه چولا نرسیده بود هم دونگهه از دست میرفت و هم هیوک اون پایین. 
نه قطعا هیوک اون لحظه هم فقط به فکر دونگهه بود و بازم خداروشکر ک فقط هیچل اون لحظه اونجا بود ک به داد دوتاشون برسه
آره بالاخره به باباش فرصت داد. آقای لی پدرش واقعا مرد خوبیه 
میبینی فائزه.. این دوتا فقط باید کنار هم باشن ک خوب باشن..
درد جسمی روشون اثر نداره 
لعنتتتت اینو میگی دلم میرهههه😭😭😭💞
لاو یو خب💙

سلااااااااام😃

خداییش اگه بگم این پارت نفسم توسینه حبس بودباورمیکنی؟😢😭شت ...لنتیا ....اون قوانینش دلم واسش ضعف رفت 😍یجوری بردن دونگهشو یجوری دادمیزد از جونم چی میخواین ک براش مردم...گاهی اونقدعاشقن ک ادم حس خفگی میکنه از حجم دوست داشتنی بودنشون 😢وااااای واااای لی توچیکارکردی بااین دوتا چیکارکردیییییی هیوکوبزنن دونگهه هم ببینههههه ای خداااابراشون جون دادم...خوب شدهیچول سررسید. ..آخرش توبیمارستانم ک نگم دیگ داشتم ضعف میکردم توکل این پارت درحال ضعف بودم کلاموقع خوندن این فیک باید زیرسرم باشم راستی چن نفر دوس داشتن سکانس آخر جاهیچول باشن؟اولش خودم😁😂🙋‍♀️

 

 

پاسخ:
سلامممم🕵🏻‍♂️
ای جانم آره باور میکنم حق داری خب TT دیدی دونگهه رو آخرش بخاطر بوسه های نگرفته چطوری غیرمستقیم اعتراض کرد؟ :)
داد و بیدادای هیوک برا من فقط حکم عصبانیتو نداشتن. هیوک اینجا به طرز دردناکی از زندگی و دنیا دلخور بود که چرا حق آرامشی که باید داشته باشه رو اینطوری ازش دارن میگیرن.. 
من من 😁✋🏻کیه ک دوس نداشته باشه؟ 🙆🏻‍♀️

سلااااام

خوبی شقایق جونمممم

فاینالی آیم کام بکککککک

هوووف خدایی باورم نمیشه ۳ هفته بدون هم نفس سر کردم واقعا داشتم دیوونه میشدم..

دیوونه هاااا

بالاخره این امتحانای لنتی تموم شدن.. منم با خوندن ۳ قسمت پشت سرهم، هم نفس خستگیمو در کردم...

آخییششش نمیدونی چه قد خوبه دوباره به آغوش گرم هم نفس برگشتن...

آخه حالا من بد جایی ام نت نداشتم 

فک کن هیوک دیوونه شده بود دونگهه مجبور بود تو خونه تنها بمونه از اون ور کانگین از اون ور هیچل از اون یکی ورم اون لی حروم زاده..

از بس  به این فک کردم که الان من نمیتونم بخونم چه بلایی سر دونگهه میاد هیوک چیکار میکنه بالاخره این لی عوضی میمیره یانه،پاااره شدم😐

خلاصه زندگی نداشتم..

که خداروشکر تونستم برسم و همشون بخونم

الهی این ۳ تا قسمت که با هم خوندم درسته غمگینه،‌دونگهه از هیوک دوره،نه میخوابن نه به خودشون میرسن.خلاصه زندگیشون داغون شده بازم برام قشنگ میاد چون به نظرم باید این کارا انجام میشد تا همه قدرت عشق این دوتا شاهزاده رو میدیدن که چه قد برای با هم بودن تلاش میکنن

دلم اونجاش ریش شد که کانگین دونگهه رو با دست تیغ زده توی حموم خونی پیداش کرد که داشت تقریبا جون میداد

ای وااااای😭😭😭

الان هر کدوم از ما که این صحنه رو میخونیم یه حس خیلی بدی قلبمونو میگیره 

من خودم تا آخر اون پاراگراف نتونستم نفس بکشم

اصلا تصورش غیرقابل تحمله...

حالا ببین اگه اون فردی که میاد عشقشو هم نفسشو اون شکلی غرق توی خون میبینه چه حسی پیدا میکنه

خب معلومه دیوونه میشه، از دستش عصبانی میشه،سرش داد میکشه ،میزنه همه چیزو میشکنه، بغلش نمیکنه ،نمیبوسدش

به نظرم دونگهه باید این روی هیوکو میدید که دیگه همچین کاری نکنه...

البته دونگهه خودشم ازیت شد ولی من کاملا حقو‌ به هیوک میدم..

خدایا ببین درچه حد بود که هیوک کاری انجام داد هم خودش هم دونگهه تعجب کردن

اشک ریختن هیوک خیلی دردناکه..

آخرشم خودشو بازدن یه سیلی خالی کرد..

بیچاره ها میخواستن یه ذره نفس راحت بکشن که لی با ترسو ترین حالت ممکن دونگهه رو دزدید.

و دوباره هیوک وحشی شد که ایندفعه دیگه سند مرگ لی و امضا کرد..

بابای هیوک چقد خوبه، اون بغل پدرو پسری دلمو برد لنتی مخصوصا اونجاش که سرشو میزاره رو شونه باباش..

خدایی یه آدم تا چه حد میتونه عوضی و حروم زاده باشه

اخه چند نفر به یه نفر...

اگه هیچل نرسیده بود کشته بودنش.. ینی الان دیگه بیخیال پس گرفتن دونگهه شد؟؟؟

اخه  هیچل گفت که دیگه تموم شد..

چه قد قشنگ که برای خوب شدن حالشون فقط نیاز به همدیگه دارن..

و اون معاشقه روی تخت

هم دل مارو آب کرد هم هیچلو

واااییی خیلی قشنگ بوووود

نمیخواااام این همه زود تموم نشهههه

تا هرکجا که میتونی لطفا ادامش بده اگه تموم شه من چیکار کنم اخههه

من برای اون عکسایی که درست کردن مرررگ

خیلیی قشنگنن

خسته نباشییی

لاب یو💙💙

 

پاسخ:
سلاممم اسرا
خوبم فدات 
ولکااام بک. چ خوب موقعی هم برگشتی *-*
حسابی خوش اومدی و حسابی هم از این قسمتای آخر لذت ببری ایشالا 
دلمان برایت تنگ شده بود *-*
عاره جای حساسی رفتی تو بی نتی - ___ -
این چند قسمت آخری قبل از این که به آرامش واقعی برسن سنگین بود اما بالاخره آخره این قسمت یعنی 36 تموم شد 
منظور هیچل همین بود. منظورش این بود پستی و بلندی زندگیتون تموم شد و از حالا میتونین آروم زندگی کنین 
چون با این وضع که همه از کارای لی خبر دار شدن دیگه اجازه ی پیشروی بهش نمیدن 
نه این ک هیوک بیخیال دونگهه شده باشه. 
حالا منظورم رو تو قسمت بعدی میخونی میفهمی. 
دونگهه که عصبانیت هیوکو زیاد دیده.. 
فقط لازم بود بی محلیا و اشکاشو ببینه تا به عمق گناهش پی ببره که همینطورم شد.
لی از هیوک قطعا می‌ترسید که یه لشکرو برا از پا در آوردنش اجیر کرد 
قرار بود پسش بگیره فقط وقتی ک دونگهه از هوش رفت همه چی بهم ریخت. 
عایگو عزیزم من تمومش کردم خیلی وقته نمیشه ادامه بدم 😭
سلامت باشی عزیزم 
لاب یو تو💙

وقتی دیدم 36 تا صفس کلیییی ذوق کردم ولی همین ک شروع کردم ب خوندن وقتی تموم شد گفتم چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟:| به این زودی تموم شد؟؟؟؟؟؟:| جوری محو قلمت میشم ک اصلااااااا نمیفهمم کی تموم میشهههه-_____-

لنتی چرا تیکه های بیمارستانشون اینجوریه°~°
جوری محو شیرین بودنش میشم ک میخوام همیشه اونجا بمونن-_-

هیچل این قسمت حتما تو زندگی قبلش ی کشورو نجات داده+_+
 عاخه مگ میشه چنین صحنه ی مرگ اوریو همینجوری دید؟؟؟؟ن اصلا نمیشه حتما باید بنده برگزیده باشی*-*

لی:||||||||||||||| بنظرم دیگ واقعا متوقف شو´_`
امیدوارم واقعنی تموم شده باشه این همه خودخواهی و لنتی بودناش>_<

اون یکی لی*-------* عاخ بیا ک من کلی بغلت کنم انقد ک دلبری کردی تو این پارت*-* ب امید روزی ک تموم خانواده ها به این نتیجه برسن بچه هاشونو همون چیزی ک هستن قبول کنن و دوستش داشته باشن*.*
هیچی شیرین تر از رابطه خانوادگی اینچنینی نمیباشد^-^

دونگههههههههههههه عاخه لنتی چرا همه چیییی تو انقد ملوسه°~° از هیوک درخواست عاجزانه دارم بخورششششششش راحتمون کن لنتی-_-💔


قانون انقد کیوت؟؟؟؟انقد دلبر؟؟؟؟
عاخ ک شما دوتا فقط قانون بذارید من مرگ شم:)


خسته نباشیییییی نویسنده جانمممممم*-*✨🍭🍭🍭

پاسخ:
آره همیشه همینطوره. منم وقتی غرق فیکای مورد علاقم میشم نمی‌فهمم کی به آخرش رسید بعد خودزنی میکنم 😂
چجوریه بیمارستان؟ خوبه؟ *-*
من همیشه ارادت خاصی به سکانسای تو بیمارستان داشتم. از تپش گرفته تا 5 ساله و حالا هم نفس D:
فرشته ی نجات هیوک و دونگهه بود چولا تو این قسمت.. 
بعدم همیشه دلم میخواست ایونهه تو یکی از داستانام جلوی کسی کیس داشته باشن و خب کی بهتر از چولا؟
لی واقعا دیگه تو قسمت بعدی متوقف میشه.
اوهوم و قسمت بعدی از این لحاظ خعلی خوبه ><

سلامت باشی خواننده جانم 🍓🍰🙆🏻‍♀️

سلام شقایق جونم نویسنده عزیز و دوست داشتنی خودم 
وقتت بخیر عزیزم  
شقایق این یه هفته ایی که گذشت خیلی زود برام گذشت اونقدر غرق هم نفس بودم نفهمیدم یک هفته  چجوری گذشت اونقدر به قول خودت سنگین بود که اگه یک ماهم بگذره من هنوز نمیتونم هضمش کنم البته مسائلی که پیش اومده هم مزید بر علت فانتزی جات های عزیز دوست داشتنی که بچها میفرستن برات و تو زحمتش رو میکشی و برامون میزاری.و علی الخصووووووووووص به واقعیت نزدیک بودن شخصیت های هم نفس با هیوک ک دونگهه در زمان حال  قلبم رو بیشتر از قلب به تپش میندازه کامبک البوم جدید خیلی شبیه دونگهه و هیوک هم نفسه و شیرین هم نفس برام هزار برابر تر میشه 
اون هفته با وجود اینکه شک شدیدی بهمون وارد شدولی با روش بی نظیرت چنان حال دلمون رو خوش کردی که هربار یادم میاد دلم میخواد برای عشقشون دیونگی کنم 
شقایق اون سری بهت گفتم تو بهترین نویسنده دنیایی چون به نظرم اعجاز در قلمت موج میزنه من تاحالا به این شدت و حدت در داستانی غرق نشدم و اگر هم غرق شدم در میزان خیلی پایین و انی بوده ولی وقتی هم نفس رو خوندم به قول معروف و دینو دنیام رو به پاش دادم راستش با وجود اینکه به اپ هفتگی رسیدم هنوز باورم نمیشه که باهاتون تو اون مسیری که دنبالش بودم قرار گرفتم و هر هفته  حس اینکه تازه بهتون ملحق شدم من رو فرا میگیره که اینم ب نظرم به خاطر شیرینی و دلفریب بودن هم نفس جانه خیلی حرفا تو دلم هست که بگم ولی راستش فقط میزان کمی از حرفام رو تونستم تو وب و گپمون بگم چون واقعا در برابر همنفس لال شدم نمیتونم کل احساسمو بیان کنم
و به قول بچه ها تلسنسنشمومجلیمقگثگصمدمومسمصگلموجثمصممونسنسمصلجلجصمصنلنوچیصملمپیسچص😅
شقایق جونم شروع این قسمت هم مانند قسمتای پیشین خیلی مرگ بود😢اینقدر احساساتی شدم که حد نداره تصور اینکه سردونگهه روپای هیوک بوده خیلی حس خوبی بهم منتقل شد خیلی خیلی خیلی
.
ترکیب موهای مشکیت سیگاد رولبت باچشای خیست😢گونه ی سفیدت ک قرمز بودوخیس اشک بود😢😢😢شقایق دلم رفت از این توصیف زیبا😢الهی بمیرم هیوکمون خیلی از کاردونگهه ناراحته ولی اینا باعث نمیشه علاقه ش رو نسبت ب دونگهه دریغ کنه ب این میگن عشق واقعی😢
دونگهه چقدر شیرین عسله وقتی که صورتشو روپای هیوک فشارداد گفت یادت میبرم.. علم پزشکی پیشرفت کرده میبرمت جایی که ی قسمت از حافظه تو پاک کنن مردم براش ...یاد اهنگ گرویینگ پینز افتادم😢
الهی بمیرم برای قلب شکسته هیوکی که میگه از ذهنم پاک شه قلب شکسته مو چجور درمان کنی😢😢این حرفا از هیووک خیلی به دور بوده چقدر در عشق غرق شده که این شاهزاده همیشه یاغی حسشو بیان میکنه بازم مردم براش😢
اونقدر عاشقیشو میکنم که اونم فراموش شه من دیونه حرف زدن  عاشقونشونم شقایق😢نمیدونی تو دلم چ خبره 😢😍
کیوت دوست داشتنی چه قانونایم وضع کرده الهی دورش بگردم همه ی قانوناش یه طرف..قانون شماره5 یه طرف...اینکه هیوک نبوسیدتش خیلی بچمو دلخور کرده الهی الهی الهی😍
چقدررومانتیک که هیوک دستی که زخمی بود رو بوسید😍شاهد لی دونگهکی هستیم که شیطنتاش و دلبریاش فوران کرده تا دل چاگیاش رو بیشتر به دست بیاره تا زخمای قلبشو التیام ببخشه..والا من که قلبم به شدت لرزید به نظرم ازقصد گفت که بوسه رو حس نکرده که هیوک جای دیگه روببوسه تا بوسه رو حس کنه بیشتر عشق کنه چقدر عشق بازیاشون قشنگه
هیوک شخصیتی داره خیلی شیفتشم و چقدرزیبا که 4.5 دقیقه ایی ابمیوه رو گرفت اورد😍و طبق معمول سبک دلنشینت پرداخت به جزئیاتی مثل خنک بودن ابمیوه وخنک شدن کف دست هیوک ..ضربه زدن انگشتاش به لیوان لذتمو دوچندان کرد
لبخند محوی شبیه نرمی گلبرگ گلی که لطافتش فقط میتونست از قلب عاشق هیوک بلند شه ....این جمله خیلی زیبا بود تاحالا جایی نشنیده بودم و چندین بار خوندمش حسابی ازاین جمله لذت بردم .
ولی اینکه دونگهه تو اتاق نبود شک بزرگی بهم وارد شد و هیوکمون درحسرت بوسیدن لبای دونگهه موند😢و گاهی چقدر زود دیر میشود😢 تنها هیوک نبود که لبخند از لباش محو شدم هممون یکه خوردیم😢هیوک برای نگه داشتن دونگهه خیلی سختی کشیده واقعا دلم میخواد بابای دونگهه رو بکشم 😡😡مثل گردباد از بند رفته دور اتاق میچرخید شقایق جان چه تعبیر زیبایی کرد واقعا از نظرم خدای تعابیری 😍 هیوک شیریه که وقتی غرش کنه چیزی جلودارش نیست اونم وقتی که پای دونگهه در میون باشه 
الهی بمیرم دونگهه با اون وضعیت بدش دزدیدن و حتی دوبارع از هوش رفت 😢😡
این فرشته ها یه روز خوش  به خاطر اون لی عوضی ندارن
واقعا راننده مثل ربات بود رباتی که به قول خودت ناشنوا و بی احساس 😡 خیلی کفرم دراومده به خاطر اون لی عوضی😡
و چقدر شقایق جان شرح فضای درونی محافظ پدر دونگهه رو قشنگ شرح دادی واقعا تموم جملات هم نفس جانم پر از احساسه احساسی که تنها در قلم تو خاص و دوست داشتنیه
شقایق جونم اونقدر حس و حال هیوک رو قشنگ توصیف کردی که اصلا نمیدونم به کجاش اشاره کنم  اونقدر پر از ظرافت تمام بهش پرداختی که هیچ چیز نمیتونه  اقتدار قلم زیبات رو شرح بده اینو جدی از ته دلم میگم قلمت خیلی برام مقدسه 
اونقدر حال درونی هیوک رو خوب توصیف کردی تمومی حسای هیوک به من هم منتقل شده هیوکی که از شدت عصبانیت موهاش از شدت عرق چسبیده به پیشونیش اونم دسته دسته..خس خس نفساش که نمیتونست درست نفس بکشه  خیلی زیباتوصیف کردی ..هیوکی که بدون دونگهه نفسی برای کشیدن نداره 😢
حضور پدر هیوک خیلی غافلگیر کننده بود و خیلی فضای داستان با وجود سرد بودنش گرم شد
اینکه بابای هیوک بهش گف هیوک.. بابا ؟ این دو کلمه در اوج سادگی دنیایی از حرف در خودش نفهفته بود
حتی اعتراف ساده هیوک اره گفتش به نظرم خیلی اعتراف قشنگی بود اعتراف از زبون هیوک مغرور وسرکش خیلی به دل میشینه.
هیوک برای کشتن لی خیلی مصمم بود ولی پدرش چنان عشقو علاقه ایی رو در اون لحظه بهش منتقل کرد که هیوک همیشه یاغی نرم شد
اینکه هیوک دراون شرایط بحرانی مقاومتی در پس زدن پدرش نداشت واقعا حس خوبی بهم منتقل شد خیلی گریه م گرفت 
چقدر حمایت پدر هیوک از عشقشون قشنگ و دلچسب بود هیچ وقت فکر نمیکردم پدر هیوک تو چنین لحظه ایی برای حمایت از عشقشون وارد ماجرا بشه اینکه هیوک با حرف پدرش سرش رو روی شونه پدرش گذاشت و پدرش لباشو رو موهاش گذاشت وبراش ارزوی موفقیت کرد و حتی تشکر هیوک و گفتن کلمه بابا از زبون هیوک ک در یاغی گری همیشه حرف اولو میرنه و پاک کردن اشکای پدرش  اینقدر صحنه های قشنگی رو بوجود اوردی که قلبم تو گیرو داد نگرانی و عصبانیت برای دزدیده شدن دونگهه گرم شد
دونگهه تو شرایط خیلی دشواری به سر میبرد اینکه دوباره به اون خونه جهنمی برده بودنش و از عشق زندگیش جداش کرده بودند و پریشون حالیش و تلاش برای اینکه بتونه سرپا بمونه تا به در اتاق برسه ..نبودن کلید های زاپاس و پنجرهای بسته تنها دونگهه رو پریشون نکرد من رو هم پریشون حال کرد و غم زیادی تو دلم لونه کرد 
شقایق جونم خیلی اون فضا رو کامل توضیح دادی واینکه من تمومش رو حس کردم به خاطر قلم پر از احساسته 
لی پست ترین رذل ترین بی احساس ترین و خودخواه ترین ادمیه ک وجود داره و چقدر حیف که دونگهه چنین پدری داره 
هیوک مثل ببر گرسنه ایی میمونه که هیچ چیزی برای از دست دادن نداره وبرای رسیدن به تنها عشق زندگیش از همه چی میگذره 
من دیونه شجاعت هیوکم به قول خودت شقایق جون دستاش مسلح ترین ادم برای کشتن لی و ادماش بود و چقدر باقدرت به جنگ لی و ادماش رفت. با فضایی که شرح کردی شقایق جون جمله دیگه هیچی نمیتونه جلومو برای کشتنت بگیره برام واقعی تر شد هیوک هر حرفی رو که میزنه عملیش میکنه اینکه یه تنه مقابل اون همه ادم مقاومت کرد کار کسی جز هیوک نیست
اینکه هیوک کتک میخورد ولی یکی دیگه درد میکشید همون همنفسی که پشت پنجره طبقه دوم بود😢 الهی بمیرم براشون 
تواون شرایط بد تمام امیدم به هیچل بود که اونم رسید بمیرم برای دل دونگهه که اینقدر زجر کشید تا از هوش رفت حتی تا اخرین لحظه هم دست حرف زدن برای ول کردن هم نفس زندگیش برنداشت 
امیدارم لی به سزای کاراش برسه اونقدر عصبیم که حد نداره 
هیوک مطمئنن بعد از دیدن امبولاس کل دنیاش تیره و تاریک شد چون تموم زندگیش نفس زندگیش روی تخت بوده 😢 حمله عصبی😢😢😢 واقعا قلبم اومد تو دهنم
هیوک مرد روزهای سخته با وجود اینکه وضعیت خودش خیلی وحشتناک بود باز هم پر از اقتدار محکم  به نظر میرسید
به قول خودت یه ظاهر خونسرد و باطن مشوش😢😢😢😢😢هیچل فرشته نجات عشق قشنگشون هست و چقدر با احساس صورت هیوک رو تمیز کرد
اونم با دستمالی که یقینا با ارزش ترین دستمال دنیا بود دستمالی که مامانش براش دوخته بود
شقایق غم و شادی ما دست توء
اونقدر با کلمات خوب بازی میکنی که ادم نمیدونه تو چه دنیای سیر میکنه اونقدر زیبا به همه چیز میپردازی که از غم فراوون گریه م میگیره از شدت ذوق و خوشحالیم گریه م میگیره واقعا وقتی هم نفس رو میخونم احساساتم دست خودم نیست
بین اون همه استرس و عصبانیت وقتی خوندم که دونگهه به هوش اومده سرش رو شونه هیوکه باهم دارن پچ پچ میکنن ریز ریز میخندن قلبم چنان به لرزه اقتاد ک نگو
مجذوب حس عشق این دو شاهزاده شدم 
شقایق کاملااااا باهات موافقققم این دوپسر برای خوب بودن تنها به هم نیاز دارررن و بس 
شقایق نمیدونم چرا احساسمو نمیتونم کنترل کنم 😢😢 دیوونه اون دروغ مصلحتی هیوک شدم 😢😢😢الهی الهی برای اینکه هیچل ناراحت نشه چه دروغ قشنگی گفت توجهاتشون بهم حرفای قشنگشون بهم...نگرانی دونگهه برای هیوک  سهیم شدن جاش با هیوک ایناهمه هزار کیلو قند تو دلم اب کرد
میشه ببوسمت ؟ وای خدای من شقایق چنان حالم خوش شد ک نگوو
ای جوووون دلم 
صدای بوسه های عاشقانه شون 😍😍بدست گرفتن افسار بوسه اینا همشششش محشر بود شقایق دونگهه افسار بوسه رو دست گرفته بود توام افسار قلب و دل ما رو😂😍 
الهی دورت بگردم شقایق جووونم این قسمت هم بی نظیربود درسته خیلی استرس زیادی بهم وارد شد ولی چنان حال دلمونو خوب کرد که فقط خدا میدوونه
ادیتایی هم که گذاشتی معرکس دست بچها درد نکنه 
شقایق عزیزم خیلی برام عزیزی و دوست دارم 
لاویوووو
  💙💙

 

پاسخ:
سلام نازنین جان
آره اونموقع هایی ک تو گروه تازه درباره ی این که اگ هفته ای یکبار باشه حرف میزدیم من همش به این قسمتا فکر میکردم. میدونستم فقط در صورتی ک بخونین شون به این پی میبرین که چقدر خوب شد هفته ای دوبار آپ نیس و حالا اون روز رسید.
مطمئنم اصلا انتظار بی معنیه واسه شما بچه های گروه هم نفس چون انقد تو طول هفته با هم حرف می‌زنیم و تبادل نظر میکنیم که روند آپ یادمون میره *-*
عزیزم واقعا لطف داری. من هنوز کلی نقص و ضعف دارم که باید واسه بهتر شدن کامل شن اما تو این همه با صداقت ازم تعریف میکنی و این به من قدرت میده!
مطمئنا من نمیخوام اون صحنه ی عاشقانه ی بیمارستانی رو همونجا تموم کنم. همیشه اگه قرار باشه در طول داستان شخصیتا یه سکانس تو بیمارستان بگذرونن اونو با تموم وجودم مینویسم. واسه همین بعد از پارت 35 اون سکانس باید ادامه دار می‌بود و فقط طی دو صفحه تموم نمیشد.
از اونجا ک من گریه ی هیوکو خیلی دوس داشتم از زبون دونگهه شاهکار چهره شو بازگو کردم :) ولی دونگهه پیش بینی نکرده بود که با گفتنه اینا هیوکم بزرگترین دلخوریشو به روی دونگهه میاره
ولی خب کی از دونگهه خوش زبون تر و قدرتمندتره که بتونه راحت افکار هیوکو از سمت منفی به سمت مثبت بکشه و به راحتی با چند تا جمله ی عاشقانه هیوکو ساکت کنه؟ فقط دونگهه این قدرتو داره.
وقتی اعتراض کرد که بخاطر بی حسی دستش لبای هیوکو حس نمیکنه هیوک تردید نکرد و فورا یه جای دیگه شو بوسید و بوسه رو پیشونی تو اون لحظه بهترین هدیه و درمان واسه دونگهه ی درد کشیده و بی جون بود. 
آره منم اون صحنه رو دوس داشتم وقتی ک داشت برمی‌گشت به اتاق دونگهه و غرق فکر بود و صدای حلقه ش تو سالن ساکت می‌پیچید🙂
ینی ببین دونگهه کلا در عرض 5 دقیقه طوری زیر و روش کرد ک از دلخوری کوتاهش پشیمون شد و دید هیچی ارزش اینو نداره ک ازش دوری کنه و طبق تنبیه بوسش نکنه.چون کاری بود ک حالا شده بود هرچند خیلی بزرگ و سنگین اما دلخوری و محرومیت چیزیو حل نمی‌کرد.
برگشت و نبود و نبودنش از یه طرف پشیمونی دردناک هیوکم یه طرف.
کی فکرشو می‌کرد دونگهه رو از بوسه محروم کنه و آخرش خودش پشیمون شه که چرا نبوسید و دونگهه عین یه ماهی از دستش لیز خورد و رفت. بی صدا و ناجوانمردانه. 
دیگه چی میتونس بیشتر از این عصبانیش کنه؟ اونقد عصبانی و از دنیا خسته بود که حتی نمی‌خواست وقتشو با داد و بیداد سر نگهبانها هدر بده فقط ریختن خون لی بود ک میتونس آرومش کنه. 
من عاشق وقتی بودم ک حواسش به کاپشن دونگهه هم بود و برش داشت با خودش آوردش :) 
دونگهه همونطوری شم هیچ جونی نمونده بود براش بعد بیهوشی هم بهش زده بودن. رسما نمیتونس مقاومت کنه فقط بغض خسته ای داشت. خیلی خسته. مگه چی خواست از دنیا!!؟ فقط میخواست زندگی کنه.
حتی آدمای لی از خودش باشرفترن. مخصوصا محافظ شخصی ای که لی مدام دنبال دونگهه میفرستاد واسه دونگهه و داشتن چنین پدری دلسوزی می‌کرد و خودش بابت این رفتار با دونگهه متنفر بود و مراقب بود آسیب نبینه.
وسط حرفات انقد راجب تعریفت از قلمم احساساتی میشم که واسه جواب دادن چند دقیقه میمونم کلا 🚶🏻‍♀️💝
اون لحظه هیچی نمیتونس آرام بخش تر از وجود آقای لی پدر هیوک باشه تا بخشی از هیوک برگرده جای خودش و همون هیوک قبل بشه. نه یه قاتل عصبانی که واقعا به قصد کشتن لی اسلحه برداشته بود 
و چقدر خوب که اسلحه رو از دستش گرفت. چون تو هر کاری هیوکو حمایت میکنه اما اجازه نمیده بچه ش قاتل باشه.حالا هرچقدرم آدمی ک میخواد بکشه پست باشه و بد باشه و نبودش برا جامعه بهتر باشه! 
بالاخره محبتهای پدرانه ش بعد از کلی تلاش جواب داد و این جوابو مدیون دونگهه ای هستیم ک از هیوک خواست به باباش فرصت بده. 
ببین دونگهه چقد از زندگیش متنفر بوده... چقد از پدرش و از خونه ی خودشون متنفر بوده که وقتی چشم باز کرد و خودشو توی اتاق خودش دید نفسش برید و قلبش سقوط کرد از ترس و درماندگی. 
هیوک معطل نکرد. یه نفر بود. نه آدمی با خودش داشت نه سلاحی داشت اما همین به تنهایی لی رو از شدت ترس خفه کرد. طوری که شاید بیست نفرو به خاطر یه نفر اجیر کرد که دست هیوک فقط نتونه بهش برسه. 
هیوک واقعا درد نداش. میدونی ک این چیزا از پا درش نمیاره ولی درد دیدن این صحنه واسه دونگهه از درد خودکشی هم بیشتر بود. 
عشقتو جلوی چشات بزنن و هیچکس حتی صداتو نشنوه. 
هیچل اون لحظه فرشته ی نجات بود برا دونگهه *-*
البته هم دونگهه هم برا هیوک. 
کسی ک رو لمس بقیه رو خودش حساس بود و وقتایی ک باباش میخواست لمسش کنه پسش میزد گذاشت هیچل زخم لبشو تمیز کنه اونم با دستمال با ارزشی که واسه هیوک حس نرمی دستای خانم لی رو میداد عین دستای دونگهه ش. 
آره دیگه غم و غصه ها تموم شد و مهم تر این ک ایونهه اگه فقط با هم باشن حالشون خوبه. هردوشون درد داشتن ولی انگار احساسش نمیکردن!فارغ از دنیا میخندیدن و تو دنیای خودشون بودن. 
فداااات عزیزم خداروشکر علی رغم سختیاش آخرش برات آرامش داشت و این ک دیگه نگران نباش تموم شد.. پستی و بلندی ای ک باید پشت سر میگذاشتن گذاشتن! 
لاو یو تو عزیز دلم 💙
مراقب خودت باش 

درود بر بانوی زیبا⁦⁦👸🏻⁩ ،خوش اخلاق😆،خواننده مدار⁦☺️⁩مهربون😍،دلرحم🥺،سوییت😚،کیوت😝،باهوش🧐 و نفسسسسسسسسسسس مون شقایق ...شقایق مهربون خودتم مثل اسمت زیبایی..میدونی اسمت چقد زیباس نه؟

باورم نمیشه ادیت بی کیفیت منم گذاشتی قاطی ادیتای مرگ بچهاااااااا😶😶😶😶آب شدن در اعماق زمین😭😭😭😭😭😭خیلی مهربونی و همین باعث میشه قلبم از این حجم مهربونیت به تپش بیفته🥺

همیشه دلم میخواد قشنگ ترین اتفاقا برات تو زندگی بیفته و همه ارزوهات زود زود براورده شه ..میدونی چرا؟؟

چون با قلمت مثل ساحری هستی که باعث میشی دخترای دلگیر از این دنیای بی رحم برای یساعتم که شده از تاریکی غارشون بیرون بیان و توی روشنایی داستان زیبات غرق شن...کاش سه شنبه های با همنفس تموم نشه..کاش اینقد دیر به این سه شنبه های برایت نمیرسیدم...

گفتم یا نه؟؟؟ولی از ته قلبم برات عشق میفرستم که ساعتای زیادی از عمر با ارزشتو وقف نوشتن داستان های زیبا و پرمفهوم برای ایونهه کردی و‌باعث عزیزترشدنشون برای ما شدی...شدی یکی از مهم ترین دلیل های نفس شدن این همنفسا برای ماااا..🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰

با تمام‌وجود تحسینت میکنم و امیدوارم قشنگ ترین اتفاقای دنیا برات بیفته دختره ی احساساتی وحشی😶الان داشتم درمورد اسمت میگفتم و یادم اومد که شقایق یه گل خودرو و وحشی و زیباااااااس با کلی احساسات رنگارنگ و پرمفهووووم که ادمو غرق خودشون‌میکنن...پس چرا ربطتت ندم به هیوک؟؟همون پسره ی وحشی احساساتی...

دوس دارم بگم مرسی که نفسای زندگیتو صرف نوشتن همچین داستان طلایی کردی که خط ب خطش پر از احساساتیه که قلب ادمو به وجد میاره و میلرزونه...

فک کنم بعد تموم شدن همنفس نیازمند ی پزشک قلبم...

خلاصه بگم که «مرسی که هستی نفس جان»

💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙

خب از قسمت ۳۶ نگممممم برات که باهمه غمایی که توش دلمو به لرز مینداخت،چقد به دلممممممممممم نشست...۳۵ صفحه ای که تک تک جمله هاش با حسای متفاوتی به نوشتار تبدیل شده و دل ادمو میبره ب دنیای رنگی رنگی ایونهه🧡💙

کیوتی رو پای همسرش ولو شده بودو تز رون های خشک هیوک لذت میبرد😂😂بگردمشون خب عاشقای دنیای سوییتی ها😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

وقتی میخاد کار زشتشو از دل هیوک دربیاره میشه براش نمرد؟😂😂🤩🤩🤩اونجوری که میگه با عاشقی کردن کاری میکنم دردتو از یاد ببری دلمو برد خب😭..اونطوری ک لباشو میچسبونه به رون هیوک و از روی‌ جین میبوسش میشه براش ضعف نکرد عایا؟؟؟؟🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺وقتی با اون انگشتای کیوت و کوچولو موچولوش برای هیوک قانون میذاره ادم دلش میخاد بگیره بچلونش خبببببببببب

با اون قانونای نفسش🤩همشم ب نفع خودش...تنهام نباید بزاریو خنده هات مال منه و ازم نباید دلخور باشی😂😂😂😂😂😂😂😂و مرگ ترین قانون جوجه ماهی«وسط رابطه لبامو باید ببوسی در غیر اینصورت سکس ممنوعه»

میدونستممممممممممم بالاخره ازون تنبیهش گله میکنه کیووتی کوچولو🥺🥺🥺🥺🥺

وقتی هیوک گفت میرم برات ابمیوه بیارم من تو دلم گفتم نرووووووو...

میدونستم اون لی لعنتی که هیچ بویی از احساس نبرده و مثل بتیه که لیاقتش شکسته شدن با تبره بالاخره زهر کوفتیشو میریزه به جون این دوتا قناری...😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

وقتی هیوک برگشت و تخت دونگهه رو دید درحالی خودش روش نبود و به طرز ترسناکی بهم ریخته بود چون دونگهه نمیخاسته از همنفسش جدا شه تیر خلاصو خوردم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

وقتی سر نگهبان بیمارستان فریاد میکشید همسرممممممممممم کجاست من مردم خبببببببب

همسرششششششششششششششش😭😭😭😭💔💔

لعنتی که با هیوک تو دلم گفتم اینقد واقعی بود که فک کنم لی خیالی رو فرستاد به جهنمممممممم😠😠😠😠

البته در مقایسه با عربده هایی که هیوک بخاطر نبود همنفسش میکشید هیچ بود...گلوی بچه زخم شد از بس که از ته وجودش خشمشو خالی کرد😟

خدارو شکر میکنم که اگ هیوک لذت داشتن پدر واقعیو تا الان حس نکرده بود حداقل برای چند دیقه تونست اونو احساس کنه...وقتی باباش دلداریش میداد خیلی احساس خوبی بود..

و من عاشق حرفاییم که به اون لی عوضی زد...حقشو خوووب گذاشت کف دستشششش و از پسرش دفاع کرد...و همون ممنون بابا ی هیوک بهترین جمله برای تشکر ازش بود

وقتی با دست خالی رفت که با لی بجنگه میدونستم برنده قطعیه...چون سلاحی که هیوک داشت «عشق»بود...سلاحی که کشنده ترینه و هیچی نمیتونه شکستش بده...

ولیییییییییی نمیتونم برای درد کشیدن بی صداش گریه نکنم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭امیدوارم با قایق بیای توی وب شقایق😭برای سیل زدگان وب نگرانم

درسته هیوک بشدت قوی و پر ابهته ولی خیلی ناجوانمردانه باهاش روبرو شدن😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠

تا وقتی که دستو پاشو تو بند دستای کثیفون نکشیده بودن نمیتونستن از پس این پسر یاغی و عاشق بر بیااااااان

حتی وقتیم دستاشو بسته بودن لگدی به اون بادیگارد زد که چسبید کف زمیییین

ولی وقتی دستو پاشو اسیر کرده بودن اون حرومزاده های لعنتی ، هر مشتی که هیوک میخورد توی حیاط امارت،دونگهه همونو با مشتای کوچولوش میکوبید تو شیشه و این دردناک ترین صحنه بود...صحنه درد کشیدن همنفسش جلوی چشاش وقتی کاری ازش بر نمیومد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خیلییییییی قاتلیییییییییییییی جییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

اون تقلا کردنای دونگهه پشت شیشه اتاقش واقعا دلمو خووون کرد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

وقتی با اون دستای کوچولو و پر دردش میکوبید به شیشه و از ته دلش داد میزد و میگفت تمومشششششششش کنید حرومزاده هااااااااااا دلم میخاست بمیرممممم😭😭😭

اخه این بچه معصوم چ گناهی داشت که درست بعد از شناختن عشق و تجربه کردن اولین هاش مجبووووور شد اینقد درد بکشه؟؟؟درد کشیدن دونگهه دردناک ترین تصوره...

واااای یاد درد کمرش افتادم باز حالم دگرگووون شد😭😭😭😭این بچه نباید درد بکشهههههه کاش درداش بره تو جون مااااااا....نمیخام هیچی بگم ک دل توام غصه بگیره فقط میخام از خدای خودم و دونگهه بخام که دردشو ازششششش بگیره زود زوووووووود

فدای چشمای معصوم و دریایی اش بشم🥺🥺🥺🥺🥺🥺

کجا بودم 😭😭😭😭😭😭

اها فرشته نجات دونگهه هیچول اعظم مثل همیشه ظاهر شد👼اصن وقتی هیچول درو باز کرد نفسسسسسسسس کشیدمممممم ازون نفس عمیقااااااااااااااااا

الهی بگردم که جوجه ی هیوک با اخرین جونی که تو بدنش مونده بود قبل بیهوش شدن نجات هیوکشو از هیونگش خواستتتتتتتتت😭😭😭

کاش هیچول یدونه گلوگه تو مغز نداشته لی خالی میکرد تا یکم؛ فقط یکم این دل اتیشی ما اروم بگیره شقایق...

واااااااایییییی عاخه چقد هیوک میتونه قوی و پر ابهت باشه که بعد مشت و لگدای بی رحمانه ای که از سگای دست اموز لی خورد هنوزم سرپا بود و برای دونگهه روی برانکارد درد میکشید نه برای زخمای رو بدنش.........چطوری بگم عاشق هیوک همنفسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وقتی دونگهه توی اورژانس بود بازم هیوک داشت درد میکشید ولی حاظر نبود برای چند لحظه ام که شده بینه و استراحت کنه...از اینکه هیچولو دارن خدارو خیلی شکر میکنم😭😭😭😭😭😭

هستو باعث دلگرمی این دو تا قناریه...هستو دونگهه رو از چنگال اون کفتار پیر نجات میده💕هستو زخمای لب همسر داداش کوچولوشو در نبودش با دستمال مامان دوزش پاک میکنه😟😟😟😟😟😟😟😟😟😟

وقتی رفت دنبال دکتر کیم و برگشتتتتتتتت خیلی سافت بود🥺دیدشون که دارن توی گوش هم پچ پچ میکنن و ریز ریز میخندن و این صحنه برای هیونگ مهربونمون خیلیییی شیرین  بوووووود

وقتی ب جفتشون گفت بخابیننننننننن واااای دونگهه چی گفت؟؟؟؟به هیوک گفت بیا بالا

ایجاااان خب🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

غصه لبای هیوکو میخوره جوجه کیوتی 

خشگل ترین و شیرین ترین جملهههههههههههههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭«میشه ببوسمت؟» اوکی ایم دااااااااااای

صدای چسبیدن لباشون به هم که هیچول گوش میداددددددددد واااااییییییی خیلی زیبا بود

یا سر دونگهه که تو بالش فرو رفته بود ولی بازم بوسه رو بدست گرفته بود جوجهههه😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

شقایق هرچیم بگم بازم ی درصد از عمق احساساتی که ریختی توی این داستان زیبا و نزدیک ب واقعیت کم نمیکنه...

خیلییییییییییی ممنونم ازتتتتتتتتت که وقت باارزشتو گذاشتیو برامون همنفس نوشتیییییییییییی نویسنده ی عزیز و دوستداشتنیمون⁦❤️همیشه مراقب حال دلت بااااااااااااش شقایق جونم

امیدوارم ارزوهای رنگارنگو زیبات پشت سرهم و زود زود براورده شه⁦ و مسیری که توش قدم برمیداری همیشه درست ترین و بهترین مسیر زندگیت باشه❤️⁩⁦🖤💜💙💚🧡💛

مراقب خودتتتتتت باش وحشی احساساتی ورژن دو هیوک😂😍

بووووووووووسام بهتتتتتتت😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

امیدوارم زود سه شنبه نشههههههههههههههه😭😭😭😭😭😭و به تموم شدن همنفس نزدیک نشیم هی

 

 

 

 

پاسخ:
یا خدا اومدی کامنت بذاری یا به من هارت اتک بزنی؟ 🚶🏻‍♀️
پشم و کرک و برگ و پرز بر تنم باقی نماند با همین شروعه خوندن کامنت دیگه بقیه شو خدا رحم کنه :|
 عایا رواست؟ک از من و اسمم و هم نفس یه جا تعریف کنی و من توانایی زنده موندن داشته باشم؟
واعی این کجاش بی کیفیت بود @-@ خیلی خوشگله تازه اگه تو عکس بدون ادیت خالی هم میدادی من میذاشتمش چون اینا یادگاری های من و شما از هم نفسن و بخاطر ارزش معنوی ای ک دارن باید تو وب بمونن واسه همیشه
بخاطر آرزوی قشنگت خیلی ممنونم چون این بیشترین چیز و در واقع تنها ارزوییه ک در ازای حس خوبی ک از هم نفس بهتون دادم میخوام. ک بازم با قدرت و حوصله و لذت بشینم بنویسم و داستان جدیدی رو شروع کنم.
گاد.. لقب هیوکو دادن به من =)) زلبحلبجهبنلَلناملزز اینبار قشنگ به قصد اتک اومده بودیا. فک کنم موقعی ک میخونی و احساساتی و جرواجر میشی تو دلت میگی میام از این این کامنتا میذارم و این به اون در؟ آره؟ =)
بذار منم خلاصه بگم "مرسی ک توام برام هستی"
💙💙💙
آخه این قسمت غماش از نوع عاشقانه بود نه درد و عذاب مطلق.. از به زور برده شدنه دونگهه از اوله داستان بگیر تا کتک خوردن هیوک و غش کردنه دونگهه بعد از دیدن اون صحنه از پشت پنجره ی اتاقش.. همش درد عاشقانه داشت.
نهه اصلاااا نمیشه براش نمرد. وقتی بزرگترین گناه دنیا رو کرد ولی این جوری منت کشی میکنه و هر چی هیوک دلخوریشو ابراز میکنه با اون زبون چرب و عاشقش حرف میزنه و هیوکو مجاب میکنه ک ببخشدش نمیشه براش نمرد..
انقد اینطوری حرف زدنو ادامه داد ک هیوک ب ناچار ساکت شد و بحثو عوض کرد و رفت واسش آبمیوه خرید و همین ینی تسلیم شد!
تسلیم شد و فقط طی 5 دقیقه تصمیم گرفت دلخوری رو کنار بزاره و بره ور دل دونگهه چون میدونس چ کم یا زیاد پشیمون میشه و ارزششو نداره
و درست تو زمانی ک فکر و خیال بوسیدن و بغل کردن دونگهه تو ذهنش پرورش میداد برگشت و دونگهه نبود!
اوهوم کاملا راحت میشد فهمید دونگهه چرا غیبش زده
دونگهه اولا جون و نای تکون خوردن نداشت ک بتونه تنهایی بلند شه حتی. تمام بدنش کرخت بود و بخاطر خونریزی جون تو تنش نبود
بعدم تخت ک تا 5 دقیقه پیش کاملا مرتب بود انقد بهم ریخته شده بود ک نه فقط به این دلیل بلکه با جا موندنه کاپشنش تو این سرما هم میتونس بفهمه ب زور بردنش.
اوهوم شایدم گلوش زخم شد :)
آخه هیچ وقت انقد بلند عربده نکشیده بود.
هیچ وقت حتی وقتی ک سر دونگهه داد می‌کشید خفه شو.
تمومه حرفی ک من سر این سکانس داشتم این بود ک چی میخوایین از جون زندگیشون مگه چ گناهی کردن ک باید انقد تاوان پس بدن و اذیت شن.
واسه همین این دیالوگو دادم ب هیوک.
نه فقط برای چند دقیقه. بلکه از الان تا آخر عمرش این لذت داشتن پدر رو حس خواهد کرد. اونم به لطف دونگهه ای که چشاشو رو به قشنگیای دنیا باز کرد و از ته دلش از هیوک خواست به پدرش فرصت بده.
و این بهترین زمانی بود ک هیوک تونست فرصت بده به باباش.
عایگووووو گریه هاشو. اوکی
شقایق سوار بر قایق داره بین کامنتا پارو میزنه 👽😎
ولی دونت کرای 🥺💙
آره چون داشتن میدیدن نمیتونن از پسش بر بیان و همزمان حمله کردن..
مگه چند نفر به یه نفر؟ هیوک قویه..ولی آدمه!
هیوک دردش نمیومد.. هیوک ب این دردا حتی آخ هم نمیگه ولی دونگهه بود ک فلج شده بود! دیدن چنین صحنه ای از درد خودکشی خودشم سنگین تر بود.
روح از تنش جدا شد و حسی شبیه به هیوک ک دونگهه رو تو وان غرق خون دید درمونده ش کرد.
دونگهه خیلی سختی کشید. لی همونقدر که به هیچل بخاطر تصادف آسیب جسمی وارد کرد چند برابرشو به پسر کوچیکش آسیب روحی وارد کرد. البته هم روحی و هم جسمی از نوع روانی ک نهایتا منجر ب خودکشی دونگهه شد :)
برا دونگهه هم همین طور بود. وقتی در باز شد و چولا رو دید انگار داشت خدا رو تو بهشت میدید. هیچل هم با این ک شوکه بود خوب واکنش داد چون اون پایین هیوک داشت جون میداد و این بالا دونگهه!
کشتن لی دردی رو دیگه دوا نمیکنه. حالا ک همه باخبر شدن از دردهایی ک به زندگی دونگهه داده مطمئن باش متوقف کردن و کشتشن فرق نداره پس از راه منطقی باید وارد شد.
این مرد نه خستگی حالیش میشه نه درد.. اصلا یه ذره ضعف از خودش بروز نمیده حتی اگه درد امونشو بریده باشه. مخصوصا تو این وضعیتی ک نگرانی بزرگتری داشت و اون دونگهه بود.
آره دونگهه گفت بیا بالا. ک تو بغل هم بخوابن. امروز انقد خسته کننده و. طولانی بود براشون ک فقط این خواب دو نفره ی کوتاه می‌چسبه بهشون.
دلخوری ببین تا کجا کشیده شده بود ک آخرش طاقت نیاورد و بوسه خواست...
لعنتی تو این همه حرف و از نوع قشنگش زدی مگه دیگه چیزی ای هم مونده که نگفته باشی و غصه شو بخوری؟ 🙆🏻‍♀️😍
دیگه بیشتر از این چی میخوام؟
خیلی خیلی ممنون ازت.. هم خودت هم حرفات و هم آرزوهات واسه من
حسابی مراقب خودت باش 💝💝💝

سلاااام
 

دیگه نمیخوام راجب لی حرف بزنم
کم محلی از صد تا فحش بدتره 🤨
 

چقدر چقدر چقدر هیوک و دونگهه تو بیمارستان خوب بودن
ای خدا 😍
من منتظرم خبر بارداری دونگهه تو قسمت بعد بشنوماااا😬


هیچول ، کانگین همچنان عاشقتونم
 

نویسنده عزززیززز دمت گرم 😍

فاطمه ، فرزانه ، فریبا ادیت هاتون خیلی قشنگخ
مرررسی 😍

پاسخ:
سلام
آره اصلا حرف نزنیم و فحش ندیم سنگین تره 😂
چرا ااا؟ 😂😂بخاطر تیکه ی آخر رو تخت بیمارستان؟ 😁
فداااات عزیزم 😍
محدثه رو جا انداختی 🤭💞

😭😭😭😭😭😭😭

فقط گریه داشتتتت کللله این پارت 😭 اولش که با عجله میخواست برسه به دونگهه تا ببوستش بعدش نبوددددد😭😭بعدش هیوک کتک خورددد آخرم اون صحنه بیمارستان😱😱😱😱 عاه الان خوبه دخترا مردمو هوایی کردی؟ دلم ماچ میخواد اونم از طرف هیوککک 😭😭

عاه علاوه بر جوجه انجام کارای خاکبرسری رو تخت بیمارستانم شدیدا از علایق منه😂😂...تا پارت آخر بازم جوجه بگه بهش باشه؟...🐥😭😍

اوه ولی اگه بابای هیوک اسلحه رو نمیگرفت هیوک با اون همه ادمی که میکشت میرفت زندان بعد حدودا یه ۱۰ ۱۵ پارت دگ ادامه داشت تا هیوک حبس بگذرونه...یا حتی دونگهه بره از خانواده هاشون بخشش بخاد😂😂 زیاد فیلم ایرانی دیدم...از وقتی که دگ آخرای داستانه توهم زدم ... 😑

ولی اگه جای بابای هیوک بودم کله خونه پسرم و پره دوربین میکردم میشستم این لنتیا رو نگا میکردم😭😭😍 

عاه دیدی بچم تو کنسرت چقد درد داشت؟ الهی بمیرم خب کی مجبورت کرده بود برقصی غیر اینکه میخواستی بهترین رو نشونمون بدی...عاه اصن اون صحنه که روی زمین نشست قلبم پوکید😭😭

حالا نمی شد به هیوکم یدونه تقویتی میزدی؟ بچه انقد کتک خورد😢 ولی خب گناه داشت...

عاه نمیخام تموم شع😭😭😭

عام چنل بلو فیکولوژی رو میشناسی؟ باید درباره نویسنده ها نظرمونو میگفیم همه یه عالمه درباره تو پیام داده بودن😍😍😍اگه نمیدونی عام آدرسش اینه@Blue_Ficology ❤

عام و لطفا اگه فیک جدید تو فکرت داری بگو...امیدواریه😭😭

پاسخ:
دونت کرای🥺
آخرش ک با آرامش تموم شد. نشد؟ دقیقا از وقتی ک چولا به هیوک گفت اینبار واقعا همه چی تموم شد همینطور بود. قطعا بعد از این اتفاق سنگین اخیر ک حالا همه هم ازشون با خبر شدن نه فقط هیوک بلکه هیچ کس دیگه هم اجازه ی پیشروی به لی نمیده
آره معلومه ک بهش میگه جوجه ^^
آره اصلا هر کی لی رو بکشه دستاش نجس میشه پس ارزششو نداره. 
بمیرم براش. اصلا واسش مهم نبود بقیه چقد بگن برقص میخواست کار خودشو کنه و تلاش کنه ک بد شد ولی الان حالش خداروشکر خوبه 
نگران هیوک نباش اونم مراقبت میشه ازش 
خودم تو این چنل نبودم ولی دوستام توییت ها رو برام فرستادن و بله دیدمشون😊💞
تو فکرم ک آره دارم ولی مهم استارت زدن و حوصله و وقن واسه نوشتنه😁

واقن داره تموم میشه؟

پاسخ:
آره دو قسمت دیگه مونده 

شقایییییی 💙💙💙

اگه بگم از عکس آخری پرهایم ریخت دروغ نگفتم 😶😶😶😶

پاسخ:
دست خود دونگهه س ها :))) 

سلام نویسنده محبوب من. میخوام از این فرصتهای کم باقیمانده استفاده کنم و حال خودت رو بپرسم.(گرچه حال وهوای این روزای فیک یکم ابری شده). میخوام اینبار درباره خودت حرف بزنم. میخوام قبل از تموم شدن فیک یه دل سیر ازت تشکر کنم بخاطر ساعتا و لحظه های خوبی که هر بار با نوشتنت بهم هدیه دادی. میخوام بهت بگم که یه وقتایی ساعتای سخت زندگی رو به شوق غرق شدن تو حال وهوای داستانات تحمل کردم و میکنم. میخوام بهت بگم که از لحظه لحظه کنارت بودن تو فیکا غرق آرامش و لذت شدم. میخوام بگم که خوندن فیکات برای من فقط سرگرمی حساب نمیشه بلکه یجورایی ازش درس زندگی هم میگیرم. حال خودت، حال دلت چطوره این روزا نویسنده خوبم؟ باور کن گاهی تو خیالاتم فانتزی میزنم که از نزدیک دیدمت و باهات دوست شدم. اینکه این فیک داره تموم میشه مهم نیست چون گرچه قلبم از الان داره بیقراری و دلتنگی میکنه ولی یه ذوق زیرپوستی کوچولو هم دلمو قلقلک میده که دوباره قراره یه روزی یه داستان جدید رو برامون شروع کنی و دوباره در کنار هم خواهیم بود.پس بقول خودت میخوام از تمام لحظات این روزها و کنار هم بودنمون لذت ببرم و بگم که خیلی خیلی دوستت دارم.

پاسخ:
سلام نگار. وای نگم ک برات چقد دلم رفت با این کامنت :) خیلی خوشحالم ک محتوای این کامنت فقط پرسیدن حال خودم و تشکر از خودم بابت داستانی بود ک این روزا حسشو با هم به اشتراک گذاشتیم. انتقال این حس خوب و شنیدن این تعریفهای شما بزرگترین لذتیه ک میتونم از نوشتن هم نفس بگیرم. شاید خودت باورت نشه ولی شنیدن اینا از یه کمک بزرگ و حس خوب خیلی فراتره. حالم خوبه خداروشکر و واقعا واقعا وقتی حالمو میپرسین بهترم میشم*-* نیاز به فانتزی نیس ک. گرچه ماها از هم دوریم اما دورادور هم میتونیم دوس باشیم و بیا دوس شیم :) جدی جدی میگم. من ک آیدی ندارم ولی تو اگه دوس داری ایدیتو بده ک هم خودم بهت پیام بدم هم تو گروه خصوصی هم نفس ادت کنم. لاو یو تو و ممنونم ک این حرفا رو گفتی 

سلامممممم

چطور مطوری؟

منکه خوبم

امیدوارم توهم خووووب باشی...

از قسمت قبل نگو که هنوز دارم تیکه هامو جمع میکنم...

واااییی اگه این قسمت بیشتره که دیگه هیچی ازم نمیمونه برسه به امتحان فردا🤣🤣😭

 

ادیتااااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💙

سعیمو میکنم که بهش فکر نکنم😟

ولی میدونم که نمیتونممممم....

 

پاسخ:
سلام عزیزم
فدای پیش گفتارت قبل از خوندن 💞
خوبم منم 
قربانت 
عاره قسمت قبل نزدیک بود کشته بده 
این قسمت عاشقانه هاش و آرامشش بیشتره منظورم این بود *-*
میتونی میتونی 

اخراش .  نههههه نمیخوام کههه

دیگه سه شنبه چیکار کنم هم نفس نیس ... خب نمیشه کهههه

پاسخ:
دونت وری
میتونی از اول بخونیش *-*

قسمت قبل فوق العاده بود...💙من فکر کنم سه بار خوندمش😅

واقعا خسته نباشی...فایتینگ⁦💛⁦

پاسخ:
واو مرسی *-*
سلامت باشی 🙇🏻‍♀️🙆🏻‍♀️

دیگه از اینجا ب بعد هم نفس و هیس میشم و به بهشتیان میپیوندم ... 

پاسخ:
بایدم بپیوندی ب هر حال heavenly joy منی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی