پاسخ:
*بلعیدن اسمش*
واقعاااا؟ *-*
خب خداروشکر
خب آره در واقع هم همین حس بین این دو تا رو داشت.. تمامش شادی و خوشبختی بود و همین ک اون نامه اومد یه هاله ی غم به داستان حاکم شد.. ک خب از این ب بعد هم همچنان هست.. چون اون اتفاقات پیش روشون شروع شد.
آره منم.. حتی هیوکم خیلی خوشال بود.. چون این کلاسا رو دونگهه دوس نداش و براش عین اجبار بودن. و خب حالا خلاص شد ازشون.
ببین چطور سر ب سرش میذاره!! معلومه ک نمره کامل میگیره اونوقت میگه پاسسسس شی : | بوس اون وسط یه بهونه و البته یه محرک واسه خوب دادن امتحان بود :)
عایگو.. انقد تصورشون واقعی بود؟ *-*
من همه رو دوس داشتم مخصوصا اونی ک دونگهه فقط در حال آب خوردن بود و پشتش به هیوک بود.
تو تنها نیستی هیوک الان حواس همسر سر جلسه ی امتحان هم پیش تو جا مونده :)
یاااا به رینا حسودی نکن.اولای داستان گفته بودم رینا منم و از بچگی آرزو داشتم رینا باشم.. حالا حسودی خواستی بکن ولی فوش نده 👽
عایگو خوشم میاد انقد خلاقی ک با گفتن هر چیزی یاد یه صحنه از فیلم میوفتی یا یه تیکه از آهنگ
مخصوصا همینی ک آخر کامنتت خوندی برام.. اصن نگم برات 🚶🏻♀️
آره دقیقا.. و قشنگی نکته اینجاست ک چون دارن با هم تجربه میکنن براشون خیلی به یادموندنی میشه
نه فقط تجربه. بلکه سعی دارن با عکس گرفتن اون خاطره رو هم ثبت کنن.
همین ک گفت شما، تا ته قضیه رو برو-_-
ببین چقد به اون جوجه ی خونسرد و نازنین لم داده رو مبل حرصش گرفته ک اینجوری صداش میکنه
ک البته آخرشم طاقت نیاورد رفت تمام حرص و احساسشو ریخت تو اون بوسه و یه بوسه ی ابدارررر از لپاش در حالت فشرده گرفت.
دونگهه این شکلی بود اون لحظه = >~< (مردم براش)
کل شادی شون تو همون پنج شیش دقیقه خلاصه شد. دونگهه گفت جرزنی ممنوع ولی خودش گل خورد جر زد.. هیوک لبخند لثه ای زد.. دونگهه تسلیم شد و به معنای واقعی لباشون و چشاشون داشت میخندید که یهو همه چی خراب شد..
اما نه اونقدری که هیوک اجازه بده دونگهه گریه کردن رو ادامه بده..
میدونس دونگهه الان داره له چی فکر میکنه و با احساس کاملا غیر ارادی که نه فقط تو چشای هیوک، بلکه تو چشای دونگهه هم بود شروع کردن به انجام کاری که میدونستن الان دیگه وقتشه..
مخصوصا واسه هیوک ک از غصه خوردنای دونگهه متنفر بود و باید مهر مالکیت به تنش هم میزد ک بگه ببین مال منی.. غیر از روحت الان دیگه جسمتم مال منه پس مطمئن باش قرار نیس بذارم به این راحتیا تو رو ازم جدا کنن :))
وای پرانتزاتو بخورممم.. قبلنم گفته بودم چقد عاشق پرانتزاتمااااا😆
فکر کردن به فردا ک هیچ.. تو اون لحظه زمین و زمان و هیچی حالیشون نبود..
فقط تو دنیای اسرار آمیز خودشون بودن.. فقط و فقط به هم دیگه و به عشق بازیشون فکر میکردن
عاح خداروشکر واقنننن =))
من از تو ممنونم ک انقد احساساتی کردی منو :)
جدی میگم. چرا انقد خوب حرف میزنی؟
ماچ آبدار به روش هیوک روی لپت :*
سلام بر نویسنده ی عزیز دل جان خودم
شقایق جونم قسمت پیشین رو چند روز پیش خوندم و امشب این قسمت رو خوندم شاید باورت نشه ولی امشب همین که شروع به خوندن کردم حس دل تنگی برای قلمت کل وجودمو فرا گرفت و پر اشتیاق تر هم نفس جان رو شروع کردم
اینقد زیبا و جذاب مینویسی که من شیفته قلمت هستم و از اینکه هم نفس جانو انتخاب کردم خیلی خوشحالم 😀
شقایق جون مکالمات شیرین این زوج دوست داشتنی رو بی نهایت دوس دارم همیشه هر سطر رو چندین بار میخونم از بس که خالص و پاک ودرعین حال کیوت و دوست داشتنی هستن و شدیدا به دلم میشینه
من عاشق اون جوجه گفتنای هیوک هستم همیشه درست و به جا سر به سر دونگهه میزاره و با کارایی که میکنه قند تو دلم اب میشه
اون جمله ش که گفت اگه پاس شی بهت یه بوس جایزه میدم عالی بود عالیییییییی😍😁😀
دونگهه شیرین عسل هم کم نیاورد😂 من میمیرم برای کل کلاشون
چقدر هیوک رومانتیکه بمیرم برای تک تک کاراش😍 برای دونگه ش فایل عکس باز کرده اونم عکسایی یهوویی 😍واقعا سوپرایز شدم 😍
این دوتا قند عسل چه کار ها ک نمیکنن موهای رینا رو بافتن😐😨😀 واو😂😀 عاشقشونم بعید میدونم تو داستانی کسی بیاد موی خدمتکارشو ببافه اونم دراین سطح 😎😎خوش به حال رینا 😍😍 واقعا دلم خواست جای رینا باشم 😢
شقایق انگار یکی پتک کوبید به سرم وقتی جریان نامه دادگاه به میون اومد 😔😔کل وجودم پر از غم شد 😔 حس و حالشون بعد از دیدن نامه، غم وجودیشون ،کاملا درداور بود کاملا باهاشون همزاد پنداری کردم.. کاملا 😔😔😔😔😔😔😔
با وجود اینکه با عکس العمل هیوک و قوی بودنش دلگرم شدم ولی با بهم ریختگی دونگهه و گریهاش قلبم به درد اومد 😔ولی در اخر چیزی که باید در قسمت های پیشین اتفاق میوفتاد ،بلاخره اتفاق افتاد و بسیار خرسندم از این بابت 😀
شقایق چه کردی با قلب ضعیف من 😷😍
شقایق جونم گل کاشتی 😍😀
تا یادم نرفته بگم مرسی از اینکه همیشه جواب نظراتمو میدی با وجود اینکه من خیلی دیر شروع کردم و اینکه خودت هم پر مشغله ایی😘😍
همیشه از بچگی دوست داشتم بعد از خوندم هراثری با نویسنده ش در ارتباط باشم و در مورد داستان باهاش حرف بزنم تو ارزومو براورده کردی مرسی عزیزم 💙
پیروز و سعادتمند باشی شقایق عزیزم لاو یو💙💙