My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک هم نفس قسمت بیست و یکم

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۲۵ ب.ظ

 

" هم نفس "

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه 

هپی اند 

نویسنده : شقایق 

قسمت بیست و یکم

 

 


 

سلام

نویسنده با ناراحتی زیاد داره صحبت میکنه..پس لطفا حرفامو بخونید و توجه کنید.

بچه ها من قبلا با این که کجا نظر بذارید چه تو وب چه تو پی ویم هیچ مشکلی نداشتم.حتی اگه اومده باشید پی ویم و اینو پرسیده باشید منم بهتون جواب دادم که هر جا دوس داری و راحتی.چون واقعا هیچ مشکلی نداشتم.

ولی الان طوری شده که داره برام مشکل ساز میشه.

اکانت تلگرام من خب یه حریم شخصی و خصوصیه و این که ادمای خیییلیی زیادی بهم اونجا پیام بدن یکم ناراحتم میکنه چون پی وی دوستای خودم اون وسطا گم میشه و علاوه بر این که نمیتونم به کارای روزمره و شخصیم تو اونجا برسم استرس و دغدغه هم میگیرم که وای الان من برم نظرات اونجا رو جواب بدم یا وب رو..

خودتون تصور کنید این که شصت نفر بیان پی ویت چقدر میتونه زیاد و سرسام آور باشه..من گاهی اوقات شبا نمیخوابم تا فقط جواب بچه ها رو بدم.اغراق هم نمیکنم واقعا برام اتفاق افتاده و دوستام شاهدن.

پس لطفا لطفا تا حتی الامکان بیایین وب نظر بذارید چون تلگرام واقعا داره برای من به یه دغدغه ی بزرگ تبدیل میشه که به زندگی شخصیمم لطمه وارد میکنه .مخصوصا برای من که ادم حساس و منظمی ام و سعی دارم هر چه زودتر به نطرات جواب بدم.

بازم اگه کسایی هستن که وب براشون مشکله اشکال نداره بمونن پی ویم اما کسایی که براشون فرق نداره کجا نظر بذارن خواهشا بیایین وب و بهم پی ام ندین 🙏🏻💕💕اگه میخوایین کسی حرفاتونو نبینه میتونین پیام خصوصی بدین همینجا که البته من از طریق ایمیلتون میتونم جواب بدم.

واقعا متاسف و شرمنده ام بابت این قضیه و امیدوارم درکم کنید ❤️🙏🏻

 

حالا دلیل ناراحتی بزرگم 

میدونین که قسمت قبل رمزی شد. و خب من اگه قرار بود به همه رمز رو بدم که اصلا رمزیش نمیکردم. اما یه تعداد خیلی زیادی که تا حالا اصلا نمیشناختمشون و ندیده بودمشون به همه ی صفحات شخصی من هجوم آوردن و درخواست رمز کردن، البته خیلیا هم با یه لحن طلبکارانه. و این مسئله منو خیلی ناراحت کرد. مطمئنم هر نویسنده ی دیگه ای هم اینو تجربه کرده. اما اگه دو سه مورد بود قابل چشم پوشی بود و به دل نمیگرفتم اما اینطور نبود. اونقدر زیاد بود که دل من واقعا گرفت 

یه عده بدون گفتن سلام و لحنی طلبکارانه میگفتن رمز بده و یه عده ی دیگه فقط برای گرفتن رمز شروع میکردن به تعریفای آبکی و در کل خیلی چیزای دیگه هم تو این چند روز دیدم که ناراحتم کرد و بهم سخت گذشت. 

نه فقط برای من بلکه همه ی نویسنده ها و مترجم ها نمیگن که نظر دادن زوریه! بلکه به عنوان یه دلگرمی و یه انگیزه و تشویق این که فقط اعلام کنید بهشون که دارید داستانشو میخونید یا در حد یه جمله ی ساده از داستانش بگید براشون کافیه. واقعا میگم! اگه از یه نوشته ای واقعا لذت می‌برید..احساستونو تو یه جمله برای نویسنده بگید خودش یه دنیاس. 

 

ببخشید که زیاد حرف زدم. اما دوس داشتم بشنوید. 

برین سراغ این قسمت که طولانی و قشنگه *-*

دیدار چولا با دامادشون 🥺🦋

این عکس قشنگ هم فرزانه ی عزیز درست کرده که ممنونم ازت خواننده ی گلم 😍

خب من بخورم این قیافه های جذاب و نازشونو 😩 

دیو و دلبر قصه 

 

 

 

 

 

نظرات  (۵۳)

سلام شقایق جان  وقتت بخیر نویسنده عزیز ❤من خواننده جدید فن فیکت هستم  که مدت کوتاهیه ک فن فیک میخونم و با اثر زیبایت از طریق گروهی که در ان عضو هستم ترغیب به خوندنش شدم . بعد از خوندن قسمت های اول خیلی برام جالب بود که نویسنده اینقد زیبا به تعریف تک تک جزئیات  پرداخته ، توصیفت اونقد عالی بود که هربار با باز کردن فایل برای قسمت جدید ناخوداگاه خودم رو در فضای داستان تصور میکردم. اونقد برام ملموس و محسوس شده که اصلا دوست ندارم این داستان تموم بشه و وقتی که اپ های جدیدت رو در قسمت های اینده میبینم خوشحال میشم که قسمت اخرش نیست
البته من تا قسمت 21 رو خوندم اینقد این داستان و شخصیتاش برام عزیز هستن خیلی اروم و باتمرکز میخونمشون که دیر تموم بشه و تواین فکر هستم که بعد از ازاد شدن وقتم دوباره هم نفسو بخونم چون به نظرم خوندن هر اثری برای بار دوم و سوم بیشتر از قبل لذت بخشه  وقتی عاشقانه های ایونهه رو میخونم خیلی قند تو دلم اب میشه ولی تشنه تر از قبل میشم که بیشتر از قبل ابراز احساساتشون رو نشون بدن
ممنون عزیزم که چنین اثر فوق العاده ایی رو خلق کردی و در اختیار ما گذاشتی و خیلی خوشحالم که با شما اشنا شدم
عزیزم من یک عذرخواهی بهتون بدهکارم چون وقتی قسمت قبل رو که خواستم دانلود کنم رمز داشت و من از تلگرام بهتون پیام دادم 🙇
متاسفم که از تلگرام بهتون پیام دادم 😔چون امکان اینکه از اینجا پیام بدم وجود نداشت🙇😔
متشکرم که با وجود تمامی روزمرگی های زندگیت به پیامم جواب دادی و رمز رو در اختیارم گذاشتی❤
من واقعا قصدم ناراحت کردن شما نبود و خیلی متاسفم که از تلگرام بهتون پیام دادم 😔❤
امیدوارم که منو ببخشی شقایق جان😔🙏
برات بهترین ها رو ارزو مندم و امیدوارم که همیشه در تمامی مراحل زندگیت بدرخشی و موفق باشی ❤❤❤❤❤❤

 

پاسخ:
سلام عزیزم 🥰خیلی خیلی خوشحالم که حالا با هر بهانه ای ک موجب شد با هم نفس آشنا بشی و شروع به خوندنش کردی به جمع خواننده های من پیوستی. مخصوصا این که باهاش به خوبی ارتباط برقرار کردی و دوسش داری.
و بابت اینم خیلی خوشحالم ک اونقدر به دلت نشسته که اصلا جزو کسایی نیستی ک سرسری ردش کنن و با دقت و احساس میخونیش. خواهش میکنم و منم خوشحالم ک باهات آشنا شدم ^~^
اصلا اشکالی نداره عزیزم ناراحت نباش. البته روی صحبت من با کسایی بود ک خیلی با لحن بدی میگفتن رمز بده حتی بدون سلام کردن و اموجی پوکر هم میدادن ک واقعا من ناراحت کرد و من از اون ببعد مجبور شدم ایدیمو بردارم و از بقیه خواننده ها هم خواستم توی وب نظر بذارن. اینطوری شد. 
این چه حرفیه 💕💕توام. همینطور عزیزم 🥰

سل لام
دیر خواندن و نظر دادن بهتر از نخواندن و یا خواندن و نظر ندادن است🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️
پس ساری🙈
چقدر هیچول و هیوک منطقی با هم صحبت کردن!!البته انتظارش میرفت🤔چون جفتشون شخصیتای منطقی و محکمی دارن...ولی خب حدسم تو پارت قبل تا حدودی درست بود!تو یه تیمن ولی حس میکنم حتی در آینده به خاطر شخصیتاشون با هم کل کل داشته باشن و این ب نظر من خیلی بامزه س😊😁
هر دو تا حرفاشونو تمام کمال زدن؛؛موضعشونو مشخص کردن و قضیه مسالمت آمیز جمع شد😎خیلی کیف کردم خدایی،،بسیار متمدن و جذاب!رک بودنشونو دوست داشتم...بخوام جز به جز دیالوگاشونو بگم خیلی میشه فقط خیلی حال کردم👍🏼
ولی دونگهه ک اومد خوب کف بر شد😁😁خیلی حس خوبیه آدم عشقشو کنار اعضای خانوادش ببینه اونم طوری که واقعی ازش تعریف کنن!واقعا آدم انگار یه آرامشی میگیره ک آخیش...همه ازش خوششون میاد 
تو رستورانم تعاملشون خیلی جالب بود؛؛؛هیوک واقعا کی انقدر دقیق شده رو دونگهه ک همه چیز و راجبش میدونه؟؟مسلما همه میگم یک سال با هم زندگی کردن ولی یکسال زندگی اینا اون طوری نبوده ک هیوک بتونه تا سس استیک مورد علاقه دونگهه رو بفهمه!!ب نظر من نشونه ی این میتونه باشه ک هیوک خیلی دقیقه🤔🤔
آقا من کرررررررک و پرام ریخت واسه کلکسیون ماشین هیوک...اوفففففففف
خیلی جذاب بوووووووووود😍😍🤩🤩🤩🤩
یعنی خدایی چ شخصیت باحالی داره هیوک
و در ادامه داماد جیگر خانواده را داریم ک در تلاش برای بهبود روابط حسنه بین افراد خانه می باشد🚶🏻‍♀️😎😎😎تازه از روش های خودشم برای این کار استفاده میکنه...تو تخت در میان بازوان همسر با دلبری
جوری ک قبلشم با سینه های بیرون ریخته ی خود دل همسر را برده و قلب او را به تپش شدید انداخته🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️بیچاره هیوک فاتحه ش خوندس با این توله
هر چی میریم جلو تر بیشتر داره از بابای هیوک خوشم میاد!!مرد خوبیه 
امیدوارم همه چی خوب پیش بره بینشون😕
خسته نباشی و اینا
مثل همیشه لاو یو💜💜

پاسخ:
سلام مه 
البته ک بهتر است *-* ولی واقعن کجایی چرا دیر میرسی؟ سرت خیلی شلوغه؟؟؟
اره هردوشون بخاطر نقطه اشتراکشون ک دونگهه باشه تو یه تیمن ولی با این ک اخلاقشون عین همه با هم میسازن..و دعوا و کل کل نمیکنن حتی..چون ب شدت بالغن و دلیلی براش ندارن
اوهوم قضیه رو در بسته تحویل دادن با این دیدار..چولا با هیوک اشنا شد و شک و تردیداش برطرف شد و هیوک برادر هم نفسشو دید و خودشو بهش ثابت کرد..داماد نمونه *-*
اره کاملا منطقی بود..اگه همچین چیزی برا خودمونم پیش بیاد همینقدر احساساتی و پر از حس خوب میشیم چ برسه ب این ک دونگهه ببینه عشقش و برادرش تو همچین موقعیت غیرمنتظره ای ک کمی براش استرس داشت همدیگه رو ببینن
هیوک اره خب خیلی دقیق هست ولی اعتراف هم کرد ک خیلی چیزا رو میدونه :) چون همیشه رو دونگهه ریز بود..به عنوان راهنمایی اشاره میکنم به اون روزی ک داشت دونگهه رو تو حموم دید میزد:)
تازه ویدئو رو  هم حتماااااا ببینننن..اونجا کلکسیون ماشیناش به صورت تصویری عه *___*
عاح ...گفتی میان بازوان همسر دلم رفتتت TT
اره بهش ب چشم خوب نگا کن
سلامت باشی فدات
لاو یو تو مثل همیشه :*

سلام نویسنده ی عزیزم ، یه مقدار دیر دارم میگم اینا رو ولی لطفا کمتر ناراحت باش. همیشه تو زندگی ، ادمایی هستن که درک پایینی دارن و با خودخواهی شون بقیه رو می رنجونن. هرچی ادم حساستر و بااحساس تر باشه هم بیشتر اذیت میشه. خودمم به این درد حساس بودن دچارم و تا حدی درک میکنم. امیدوارم سعی کنی کمتر توجه کنی بهشون.

ببخشید که ببشتر ازین نمیتونم انرژی بهت بدم😥💙

و این قسمت... هرچی جلوتر میریم ، قشنگتر و کشنده تر میشه، همونجور ک از نویسنده ی بااستعدادم انتظار دارم ^^

واقعا حرکت هیوک عالی بود که تصمیم گرفت تنهایی به دیدن چولا بره ، یه روش قشنگ برای اشنایی.

چقد خوب شد ک دونگهه تو عمارت پدری ش هیوک رو دید، البته ک هیوک بهش میکف بعدا که رفته ولی اینکه هیوک رو اونجوری کنار چولا هیونگش دید واقعا خیلی خوب و قشنگ بود:)☺️😍

تمام ثانیه هایی که تو رستوران گذروندن ،،،، واای حرفای هیوک «نگاهتو ازم نگیر» واقعا دیوونه کننده س، تازه بیشتر دیوونه کننده س چون این حرفا تو دنیای واقعی شونم زده میشه :) (ولی دونگهه شون میگه کاپل نیستن😂💙)

بیبی هیوکی اینقد فرشته س که میخاد پدر و پسر رو بهم وصل کنه دوباره :) واقعا میشه برا اخلاقش مرد..

چقد خوب که رفتن اتاق هیوک، جایی که عشقش روزای بچگی شو اونجا گذرونده بوده ، ودوباره من برای طرز خوابیدن شون حون داددمممم اینکه اینجوری قفل و کلیدطور چفت هم میشن. 

و چقد هیوک صبرش قشنگه :) 😍🙂🙂😍

خببب برم سراغ قسمت ۲۲ ...

مرسی نویسنده ی عزیز، خسته نباشی کلی😍💙 

پاسخ:
سلام خواننده جان. آره دقیقا منم سر همین احساساتی بودنم اذیت شدم.. ینی با این ک چندین ساله ک مینویسم هنوزم ک هنوزه پوستم کلفت نشده نسبت به این سری مشکلات ک همیشه با نویسنده ها هست و هنوزم حساسم. منم سعیمو میکنم ممنونم ک ب فکرم بودی 💚
تو همین ک هستی و همین چند تا حرفو زدی خودت انرژی ای.. پس فک کردی فرق شماها خواننده اای عزیزم با اونایی ک کاملا زیر ابن یا اونایی ک منو رنجوندن چیه؟ :) فرقی به بزرگی بودن و نبودنه ک شما هستین 
آره وقتی هیوک ی چیزی میگه ینی تصمیم خودشو گرفته.. واسه همین میخواس بره ب دیدن چولا 
آره از اون جا ک دونگهه قرار بود بعد از اون جلسه سریع برگرده پیش هیونگش هیوکو میدید.. البته هیوک میتونس زودتر برگرده و اونطوری نشه ولی شد و عین یه موهبت بود دیدن هر سه شون کنار هم 
ب کوچکترین جزئیات زندگی هیوک توجه میکنه و میخواد تمام مشکلاتشو حل کنه براش 
برو بخون عزیز دلم 
سلامت باشی، 😍💕
  • عشق ایونهه
  • سلام سلاام 😃

    خووبی ؟ لفطا خوب بااش ..‌ خودتو خیلی ناحارت نکن سر اینجور جریانا .. بالاخره همیشه هستن این ادمایی ک ازشون میگی.. درکت میکنم 😢😢

    من دیرتر شرو کردم خوندن هم نفسو😢 هنو ب برنامه اپ کردنت نرسیدم پس نظرمو الان میذارم دیه بخشید 😁

    اصن حس میکنم هم نفس جوریه ک باید ب تک تک قسمتاش خوب فکر کرد و نباید همینجور سرسری خوندو رد شد ..

    قسمت قبل ک هیوک گفت خودم میخوام برم پیش هیچول اصن کپ کردم یهوو .. چقدر این بشر هندسامه عاخه

    هائه هم ک ناز میکردش فقط .. نازشم ک چ خریدار جذابی داره .(یکی نیس بگه پاشو برو بغل عخشت ما هم بیشتر براتون عر بزنیم 🤩😍🚬

    ولی جدا حرکاتشون و روند داستان اصلاا غیر قابل پیش بینی نیستو این خیلی جذابش میکنه (من عاشخش شدم🤩)

    هنوز این قسمتو نخوندم برم واسه بقیه عر زدنام برخواهم گشت پیشت 😎😁

     

    پاسخ:
    سلام عزیزم *-*
    ممنونمممم .الان دیگه خوبم..اره همیشه هستن و به این نتیجه رسیدم ک با همون ادمایی ک کنارمن همیشه خوبم و به چیز دیگه ای نیاز ندارم
    هنوزم دیر نشدهههه ..خیلی خوش اومدی ب جمع ماا و این ک فدای سرت دیر و زود نداریم مهم اینه ک هستی
    هم نفس نوشته ایه ک اگه سرسری ازش نگذری میتونه بهترین حسو تو بدترین حالت بهت بده و واقعا حالتو خوب کنه 
    پس ازش لذت ببر
    اره شاید داستان ارومی باشه و اصلا پیچیده نباشه ولی هیچ کس نمیدونه قراره چ اتفاقی بیوفته
    بیا عزیزم*-*

    خیلی قسمت قشنگی بود😍😍پر حسای شیرین بود😍قسمت ملاقاته هیچل و هیوک رو خیلی دوست داشتم😍و اینکه بیشترم بود خیلی خوب بود😭😭 اخه ادم دوست داره نوشته هات رو همینجور بخونه توشون غرق شه بره جلو ولی تموم نشن😢♥️

    پاسخ:
    خداروشکر 😍🥺زیااااد بود دیگه راضی باشین
    از همه قسمتا طولانی تر بود 😍

    امروز ۱ نوامبر، روز نویسنده رو بهت تبریک می گم💙

    پاسخ:
    وای وای خودمم نمیدونستم ممنوننننن

    سلام شقای من 😍

    نویسندمونو ناراحت نبینم 😢

    امیدوارم که خواننده ها درک کنن و از این به بعد بیان همینجا تو وب

    باور کنید حال و هوای اینجا بهتره من خیلی اینجا رو دوست دارم حس خوبی به آدم میده 😍

    الهی بگردم ک اینهمه اذیت شدی 😭

    بهشون اهمیت نده شقا نذار ناراحتت کنن

    همیشه هستن آدمایی که با رفتارای نسنجیدشون آدمو دلگیر میکنن

    کاش همه یاد بگیریم مراقب باشیم که چجوری برخورد میکنیم و کسیو نرنجونیم ولی خب اگه همه میتونستن اینجوری باشن که دنیا همش گل و بلبل میشد

    نادیده بگیریشون و نذار قلب مهربونتو اذیت کنن آدمای زیادی هستن که عاشق نوشته هاتن و واسشون خیلی بیشتر و ارزشمند تر از فقط یه داستانه 💓

    خب بریم سراغ شاهزاده های دوست داشتنیمون 😍

    وای بالاخره هیوک و هیچُل همدیگرو دیدن 😭

    با اینکه شروع تعاملشون با لحن تند بود ولی همون لحن تند اون حس ناخودآگاه ولی کاملا درستو به دل هیچُل انداخت اینکه به هیوک میشه تکیه کرد و کافیه فقط عاشق برادرش باشه تا نذاره آب تو دلش تکون بخوره 😭💞

    -چشای عجیبی داری نیاز به حرف زدن نیست حالت چشمات گستاخیتو قبل از همه چی لو میده

    +با چشمای عجیب و گستاخ هم میشه عاشق بود مگه نه؟

    من از این جواب هیوک فقط یه چیزو خیلی عمیق حس کردم 

    'این پسره خیلی دل باخته'

    الان دیگ میشه بهش گفت مجنونِ دل باخته 💘

    ولی نه اصلاح میکنم 😶

    مجنون هات داگه مسخره مزاجه دل باخته 😌👌

    "دونگهه ارزش همه چیو داره"

    میگم خب 😏

    وای دلم موقع خوندن اون قسمت خاطره بچگیاشون که هیچُل تعریف میکرد همش ضعف میرفت 😭💗

    اصلا مگه میگه دونگهه کوچولوی شیرین و معصوم و ساکتو تو بغل داداشش تصور کنی که داره میخنده و ضعف نری؟! 😭💙

    تا حد مرگ باهم دعوا میکردن ولی تهش چیشد؟ عاشق شدن!

    راست میگه من شاهدم تازه مدرکم دارم 😶 لجبازی میکردنا 😐 ولی کم کم یه جوری عاشق شدن ک هیوک میاد جلو داداشش میگه دونگهه ارزش همه چیو داره 😌💗

    اصلا مگ میشه عاشقشون نشد؟! 😭💖

    هیوک چقد خوب تونست حس هیچُلو بفهمه و چقد پر معنی جوابشو داد که یه وقت حس نکنه به غرورش لطمه ای چیزی وارد شده 😎

    اون صحنه شیرین و دوست داشتنی هم واسه ما غیر منتظره بود هم واسه دونگهه 😭💕

    میدونستم هیوک تو دلش جا باز میکنه ولی فکرشم نمی کردم که بتونه راضیش کنه از اون اتاق بیاد بیرون 😭💗

    سر اون صحنه آدم قلبش ذوب میشد خب 😍

    وای من هنوز اون تعظیم پر از حس احترامِ هیوکُ واسه مادر دونگهه هضم نکردم به هیچُلم تعظیم کرد 😭

    وحشیه دوست داشتنیه دونگهه 😭💗

    "یه اخموی گستاخ عاقل و پخته و البته با ذکاوت و سیاست"

    "یه مرد عجیب و کامله"

    هیوک از این بهتر نمیتونست توصیف بشه 😌👌

    اون بغل دوستداشتنی و بوسه شیرین دونگهه تو موهای هیچُل یعنی آرامش 😭💗

    "باید بذاری موهات عین موهای برادرت یکم بلند شه"

    "فک کنم بهت میاد"

    شک نکن ک میاد 😭 دونگهه با موهای بلند فقط خوشگله و خوشگل 😍😭

    اون گاراژهه منووووو ببریدددد اونجااااا 😭😭😭😭

    از طرفی پدر هیوکو دوست دارم از یه طرف دیگ ام به هیوک حق میدم باهاشون سرد باشه ولی همین که پدر هیوک درکشو داره و میفهمه و حداقل تصمیم بر بهتر کردن روابطش با پسرش داره خودش خیلیه...

    اتاق هیوک اندازه کل خونه ماس 😐

    خونشون خونس یا کاخ؟ 😶

    "من سعی نکردم دلشو بدست بیارم"

    شماها ذاتا نیازی به سعی کردن ندارین خود به خود تو دل آدم جا میشین 😭💗

    آغوش گرم آخر این پارت و لبخند عجیب غریب فیکس شده ی صورت من موقع خوندن هم نفس که همینجوری گشاد تر میشه 😂

    خسته نباشی شقای من 😍💙

    پاسخ:
    سلام بستنی با روکش شکلات 🎃
    فدات شم دیگه ناراحت نیستم
    ممنون ک انقد ب فکر منی❤️
    آره اینجا هم حال و هوای خاص خودشو داره واقعا قبول دارم 
    اوهوم یه خورده دلخور شده بودم و تا چند روز دپزس بودم اما دیگه اهمیت ندادم و گفتم ولش کن بذا بگذره من هر کارم کنم نمیتونم خیلی چیزا رو تغییر بدم پس بذارم ب همون روال خودش بگذره 
    چ آرزوی قشنگی.. واقعا ای کاش 
    آخ ک دل منو بردی با این حزفا.. تا شما رو دارم غم ندارم واقعا 💕💕
    دیدار تاریخی برادر همسر و داماد 😍😍
    اولش تند بود.. هیوک فک می‌کرد چولا ازش متنفره و چولا هیچ تصوری از هیوک و اخلاقش نداشت اما ازش متنفر هم نبود و با همون دیدار کوتاه نظرش هر چی ک بود تصورش هر چی ک بود راجب هیوک عوض شد و پذیرفتش :)
    چون چولا خب رو دونگهه خیلی حساسه و این خیلی براش مهم بود ک همسرش چطور آدمیه 
    آره بدجور دل باخته 
    و همش نگرانی‌ش اینه ک لایق دونگهه هس؟ میتونه خوشبختش کنه؟
    و این ینی نهایت عشق و عاشقی 
    می نی چقد واسش ارزش قائل میشه ک حاضره بخاطرش تاوان پس بده؟
    هیوک جونشم برا دونگهه میده 
    دیدی چ عسل بوددددد.. عسل چهار ساله 😭😭😭 بچه ی ساکتی بود.. حرف نمیزد.. نمیخنذید و ترس هیچل از این بود ک دونگهه بی احساس بار بیاد تو این زندگی شاهانه 
    اصن از همون موقع ک دونگهه ب چولا گف همدیگه رو دوس داریم دل چولا رفتااا ولی الان هیوکو دید قشنگ دلش قرص شد 
    آره هیوک حدس میزد چولا معذب شده باشه فورا سوتفاهم رو برطرف کرد و تازه بهش طوری قوت قلب داد ک چولا دیگه احساس شکست نفسی نکنه و حتی پاشه همراهش بیرون بیاد 
    دونگهه مردد بود ک الان برادرش چ فکری راجب هیوک میکنه 
    ولی چولا قشنگ تو چند کلمه کل وجودیت هیوک رو توصیف کرد و تمام ابهامات رو شست و رفت😎😍
    و دل دونگهه هم این وسط رف🥺
    دونگهه و چولا با موی بلند بی نظیرن. واینو تو واقعیت هم دیدیم ک چقد بهشون میاد 
    آره هیوک کاملا حق داره باهاشون سرد باشه.. حتی تو تخت اعتراف کرد ک فرصت زیاد بهشون داده اما خب الان ک باباش پشیمونه به قول دونگهه بهش اجازه ی جبران بده 
    کاخ عزیزم کااااخ سلطنتیه شاهنشاهی⚰️
    خوبه ک لبخند میزنی 🙂
    سلامت باشی عشق

    سلامممم.
    خب من ایندفعه وقت کافی داشتم و رسیدم همزمان با آپ شما این قسمت هم نفسو بخونم ( قبلا مجبور بودم چند قسمت باهم بخونم چون زیاد آنلاین نمیشدم) و واقعا حسش فرق داره. حتی این انتظارش هم شیرینه ^^
    راجب حرفایی که زدین:
    " خب به نظرم این حق یک نویسنده ست که یه فید بکی بگیره وقتی تایم زیادیو برای نوشتن صرف میکنه و سعی میکنه منظم هم باشه تو آپ کردن؛ شاید خود من و خیلی دیگه از خواننده ها از سر تنبلی نظر ندادیم یا چیزی نگفتیم که به شخصه سعی میکنم که تا جایی که میتونم این کارو انجام ندم 🤧
    کسی هم که میاد و طلبکارانه باهاتون صحبت میکنه شخصیت خودشو نشون میده. این افراد هنوز نحوه ی برخورد درستو یاد نگرفتن. و خب اینا هیچکدومش از ارزش شما و نوشته هاتون کم نمیکنه )) "
    و حالا این قسمت هم نفس: 
    " من انتظار یه جنگو بین هیوکو هیچول داشتم 😂😑 چون به نظرم شبیه همن واقعا. هردو بی پروا و کله شقن، رکن. ( البته خب هیچول احساساتی تره مسلما. تمام سالایی که سعی میکرده دونگهه شبیه ادما بی احساس بزرگ نشه رو خودشم تاثیر داشته ) 
    ولی انگار این دوتا خیلی خوب همو درک کردنو باهم کنار اومدن؛ در حدی که هیوک تونست هیچولو راضی کنه که بیاد بیرون 🤧
    این ابراز علاقه های دستو پا شکسته ی هیوکو خیلی دوست دارمممم. حسش بهتر از هزار تا قربون صدقه ی مستقیمه ))
    هیوک هر قسمت باید منو حرص بده..
    لنتی ! لی دونگهه مال خودته، وقتی جلوش وایستادیو بهش زل زدی باید ببوسیشششششش . هی تو دلم میگفتم الان میبوستش ولی رفت عقب -___- 
    اصلا چه جوری میتونه خودشو در برابر اون عسلِ چلوندنی کنترل کنه؟
    دونگهه هم در عین جنتلمن بودن یه جوجه ی سافته واسه هیوک. چرا گازش نمیگیره؟ 🤧🤧
    بغلا موقع خوابشونم خیلی دوست دارم. قشنگ میچسبن بهم.
    دیگه بی صبرانه منتظر مومنتای بیشترم **
    خسته نباشیدد 💙

    پاسخ:
    سلام*-*
    خب همین ک رسیدن به ما و انتظار کشیدن براش حس خوبی میده کافیه خداروشکر *--*
    اره مخصوصا ک من یک سال واسه نوشتن هم نفس وقت گذاشتم.. شاید ب چشم نیاد ولی من زیا بهش فکر کردم و بعد نوشتم. همیشه رو کوچکترین جزئیات صبر میکردم کلی فکر میکردم و بعد می‌نوشتم 
    اشکال نداره واقعا نیاز نیس کسی برا نظر دادن خودشو اذیت کنه ولی خب اگه واقعا حس میکنین به بیان احساستون نسبت بهش علاقه دارین منم خوشحال میشم :) از شنیدن حرفاتون 
    آره چولا با احساس تره.. چون هم دونگهه چولا رو داشته هم چولا دونگهه رو داشته.. ولی هیوک هیچی نداشته ک تو بچگیش ازش احساس یاد بگیره. کل تفاوتش با دونگهه همین برادره.. و همین چیز ب نظر جزئی دو تا شخصیت متفاوت ساخت. یکی شکننده و یکی سخت و خشن 
    میدونی چرا اینکارو میکنه ‌‌؟
    چون‌ بی نهایت عاشقشه.. بی نهایت.. 
    و گاهی وقتا لازمه بیان این احساس بدون لمس کردن اتفاق بیوفته.. 
    مخصوصا ک هیوک پسر هاتیه و خب اون لحظه نتونس ادامه بده ک به جاهای باریک تر کشیده نشه 
    سلامت باشییی💞

    سلام عزیزم،نبینم غمتو گلم

    فدات بشم که اینهمه اذیت شدی،

    هیوک خان تودل بروی کی بودی تو،هر جا میری خاطر خاه پیدامیکنی

    بابا هیوک چقد خوبه میخاد جبران کنه،یه زره به اون زن عفریته اش یاد بده،

    هیچولم تو این فیک مجرد میمونه؟نمیخایی آستین براش بالا بزنی؟؟؟؟

    میبینی چقد به فکر همه ام

    گلم،خیلی دوس داری ما رو تو خماری بزاریا،نه به اون که خابش نمی برد،نه الان که زودتر از همه میخابه

    این جوری پیش بره فک کنم هاعه باید پیش قدم شه،بعله بعد هم باید ایونهه رو تبدیل به هاعه هیوک کنیم،خخخخخخ

    نمیخام زیاد  وقتتو بگیرم،قوربوتتت،بوسسسسسسس

    پاسخ:
    سلام یاسی
    خدانکنه عزیزکم
    میبینی با این اخلاق سگش چقد تو دل همه جا باز میکنه؟؟؟*-*
    حاالا مامان هیوک عفریته نیس ولی ادم بامحبتی هم نبوده و نیس
    حالا میفهمین من لو نمیدم:)
    واااا زود خواب رفتن هیوک چ ربطی ب منحوس شدن تو رابطه داره؟ نگو ک من بدم میاد-__-
    فدایت :*

    سلاااااااام شقاااااااایییییییی😋😋🥰

    عاقا خسته نباشییییییییی😃🧡💙

    من واقعا شرمندم که مثل بعضی از بچه ها نمیام با ابو تاب کامنت بزارم یا خیلی حرف بزنمو دق و دلیمو خالی کنم 😭😭😭😭 اخه من یادم میره چی میخوام بگم مثلا میشینم یا پارتو میخونم بعد دیگه یادم میره که بیام اینجا ازون جاهایی که واسم سوالی پیش میاد یا اون قسمت جرررر خوردمو تعریف کنم به خدا من بعضی وقتا که آپ میکنی میام دانلود میکنم بعد شاید یه روز دو روز بعد میرم بخونمش تا بیام اینجا تو که بگم چه عرررری میخواستم بزنم همش پریده 😐😐😐😐

    مثلا الان اگه این کامنتم پاک بشه یادم میره همه اینارو بازم بگم 😂😂😂😂

    خلاصه که منو به خاطر این مغز فیشیم درک کن احتمالا مثل سه پارت قبلی بازم تا تو دوباره آپ کنی من یه دور تجدید خاطرات کنم  از پارت ۱۸ 😍😍😍😈😈😈

    جااااااان مننننن این تن بمیره یکم حجم پارتارو زیاد کننننن😭😭😭😭😭

    یک در دنیا هزار در آخرت فرزندم 😌🙏

    عای لاب یوووووووو 😘💙💙💙💙

     

    پاسخ:
    سلام شکوووهمند من
    سلامت باشی فدات *-*
    تو شکوه خودمی دیگه نه؟؟ اون ایدی ایسنتاتو بذار اسمت تا من همیشه مطمئن باشم خودتی اخه قبلا چن تا شکوه دیگه ام بودن که خواننده بودن و میخوام قاطی نکنم :(
    عزیز دل کیوت
    نظر گذاشتن هر کس ب طور خاص خودشه
    اگه همه یه شکل بودن اونوقت دنیا جذابیت نداش*-*
    تو با همین لحن حرفات و جمله هات عزیزیییی
    زیادمیشه کم کم دونت وری
    لاو بک :*

    سلامممممممممممممممم ننه خوبی؟🤧

    عاقا من همیشه توی تلگرام خودمو جر میدادم چون اینجا توی وب گیف و استیکری نداره که قشنگ به طور واضح جر خوردگی رو نشون بده😹واسه همین همیشه میومدم توی پی ویت جر میخوردم و اصلا فکرشم نمیکردم که باعث دردسرت شه 

    از این به بعد اینجا جر میخورم:|

    😹😹توی این قسمت قشنگ دلم میخاست برم تو افق بگیرم بشینم😹منم بغل میخام خب😐

    من هر وقت قسمت جدید هم نفس میاد میام تو اتاقم،برق رو خاموش میکنم، در رو هم میبندم، میرم زیر پتو و شروع میکنم خوندن😹عای حال میده قشنگ انگار فیک جلو چشمت زنده میشه 

    اون قسمت اخر که هیوک توی تخت دونگه رو بغل کرد و گرفت خابید واقن قشنگ حس میکردم دارم زنده خودم میبینمش😹به درجه عرفانی رسیدم فک کنم😹😹

    خدا نصیب تک تکتون کنه😐😹💙

    خلاصه اینکه امیدوارم بیشتر همو بغل کنن 

    کیف شو دو نفر دیگه میکنن ذوقشو ما میکنیم😐😒واقن ک...😒این زندگیه اخه😒هر سری که هم نفس میخونم موقع خوندن هی حس میکنم حضور نفر دومی کنارم کمه😹😹

    بعد یه ربع ک میگذره میگم نه همین سینگل بودن خوبه😐

    هی خدا 

    ولی در کل بغل کنید همو بغل خوبه😹💙

     

     

    پاسخ:
    سلامممممم تو خوبی؟؟*_* من خوبم مرسی
    عاره میدونم اینجا امکانات جهت جر خوردن کمه ولی خب شما فقط حرف بزنید*-* حق مطلب کاملا ادا میشه
    نه واقعا تا قبل رمزی شدن باعث دردسرم نبود وگرنه زودتر بهتون میگفتم..ولی یه سری غریبه مزاحمت ایجاد کردن برام و مجبور شدم :(
    باید باش کنار بیای چون ما از این هیوکای پرحرارت نداریم تا بغلش کنیم TT
    عای:) چ حس و حال خوبی..میدونم تو. اون حالت چقد مزه میده
    همینجوری تصور کن ..خیلی قشنگه *_*
    هعیییی دس رو دلم نزار..سینگلی عست دیگر ..البته عشق باشه فقط ایونهه طور باشه وگرنه نمیخام -__-

    شقا جانم هرکی اذیتت کرد اسم بده جنازه تحویل بگیر 😎🔪

    ینی من برا این پاااارت مردم...ینی من هعی میمیرم هعی زنده میشم...⚰

    من تو این پارت ب ارزوهای بچگیم رسیدم...🤗

    اصلا من از بچگی آرزوم بود هیوک و هیچل همو ببینن...😇

    وای حرفاشون...برخوردشون...عاخ ماااادر...😌

    حاضر جوابی هیوووووک...🤭

    ینی عاشقش بودما...'اومدم که از نزدیک ببینی منو!'😂

     

    -با چشای عجیب و گستاخ هم میشه عاشق بود،مگه نه؟!

    +چرا نشه...البته میشه...اما ثابت کردنش مشکله!...حداقل به من...که دونگهه همه چیزمه!

    -اگر بخاطر چشام حاضر باشم تاوان هم پس بدم اینکارو میکنم...ارزششو داره...دونگهه ارزش همه چیو داره...⚰🚬 (تکبیر...)

     

    عجب جوابی داد دهان همگان دوخت...😎

    وااااای خاطره ای ک تعریف کرد چولا!!!!وااااای ینی من عاشقش بودم بیشتر عاشق گشتم...ینی موقع خوندنش از حرکات هیچل قلب از چشام اینور اونور میپاچید،قشنگ حس میکردم😍

    اونجا ک هیوک گفت فرق بین من و دونگهه تویی ،گفتم مااادرررر خودم خواهرت میشم،برادرت میشم بعد یهو خودم پوکر شدم از این حرفم 😐

    وااای چولا گفت امیدوارم اذیتش نکرده باشی 😂😂😂😂تصورم از هیوک اینطوری بود: ی لبخند ریز رو لباش یکم ب گذشته درخشانشون فکر کنه و با ی  لحن کیوتی بگه نه اصلا و بعد خودش سکوت کنه و تو افق محو شه...🐥

    ببین من برا جواب هیوک وقتی ک بهش گفت نباید بخاطر پاهات خجالت بکشی خودت بگو چیکار کنم!خودزنی؟!خوردن آب و صابون؟!😑

    و برگ هایی ک از هائه ریخت با دیدن این دوتا کنار هم 😅

    قشنگ حس میکردم هائه ب سمتشون پرواز میکنه...

    احساس میکنم تو اون قسمت'اگ نخواد اینجا بخوابه!'ی خواهش...نه خواهش نه...ی طوری بود ک انگار تو نباید اینجا بخوابی...ی همچین چیزی بود تو لحنش...

    وای دونگهه چطوری میتونه خودشو کنترل کنه و چیزی نگههههه؟!وااای بپرس، کنجکاوی کن...وااای تاوقتی هیچل نگفت ی چیزی بگو چیزی نگفت...واااای من میمردم از کنجکاوی ک....

    احساس میکنم اینجا وقتی چولا و هیوک و ددی بگن نگران هیچی نباش واقعا نباید نگران بود...دل منم قرص شد...🤭

    وای با اینک با هم بد بودن ولی علاقه مندیای چاگیاشو خوب میدونهههههههه😭😭😭😭

     

    -ب من نگاه کن!چرا با نگاهت ازم فرار میکنی؟! 😌😌 اینا واقعا ری اکشن م‌‌ن بود...

     

    -باید بزاری موهات... عین موهای برادرت یکم  بلند بشه...

    -فک کنم بهت بیاد...

    دلم ک رفت ک براااش...حتما بهش میااااد...بدون شک بهش میادددد...اصلا مگ میشه تو چیزیبخوای و بهش نیاد؟!!!

     

    و این کم کم فهمیدنا هائه...

    پارکینگ خونه هیوک...ما هیچ ما نگاه...و ببین 'اره خب...هر جور تو دلت بخواد...' ینی کیلو کیلو تو دلم قند آب شد...و هعی اینا عشقشون میکنن تو چش ما ...(نیس ک خیلی بدم میاد...:| )

     

    ^شبیه همون چیزی که همیشه میخواستیم شدن^

    (ای وااای...)

     

    ^ما آدمای بدی نیستیم...اما پدر و مادر خیلی بدی هستیم...^

    بنظرم این اعتراف جرائت زیادی میخواد‌‌‌...و چ خوب ک قبول داره...من از همینجا اعلام میکنم حسم ب پدر هیوک خوب شده...ینی خیلی خوب شده...

     

    ی چیزی ک فک کنم نگفتم...این ک ی مدت خیلی ذهنم درگیر بابا هیوک بود،با توجه ب اینک قبلا بهم گفته بودی عاشقش میشم ب این فک کردم ک خو تو این قرارداد ی طرفش بابای هیوکه و خو ازاونجایی ک بنظر میاد صادقانه میخواد با هیوک اوکی بشن برای جدا نشدنشون تلاش میکنه...🤔

    وااای اتاق هیوک دیدیم ... 😐🤭

    چ قشنگ ک همونجا خوابیدن...رو ی تخت...بدون هیچ خط و مرزی...باشد ک رستگار شویم...

    پچ پچای دونفرشون...

    خدااااااای من ....خدای من....خدااااااااااای من...لباس همسرشو در آورد...یا خداااااا توصیفت ب معنای واقعی کلمه کشنده بود...ینیا یکم ب ما رحم کن...و حی میکنم ما تازه اول راهیم...

     

    ولی خو کلا بنظرم ادم تو زندگیش ب یکی شبیه هیوک،هائه،چولا،ددی،پدر هیوک،مادر هائه (رو دو مورد آخر مطمئن نیستم زیاد ولی رو بقیشون ب شدت مطمئنم) نیاز داره ک دلش قرص باشه،ب حرفاش،ب کاراش،ب حمایتاش،ب بودنش...

     

    برا پارت قبل میخواستم اینو بگم ک یادم رفت:

    دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

     هـوا گرفته‌ی عشـق از پیِ هـوس نرود

     به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار 

    وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

     #هوشنگ_ابتهاج

     

    ممنونم ازت ی عااااااالمه مهربونترین و احساسی ترین شقایق دنیا 

    فشار دادنت 

    پاسخ:
    قرون شما خب ک انقد هوای منو داری :))
    دیدی چقد به بهترین نحو ممکن به ارزوی بچگیت رسوندمت؟؟ 
    دوس داشتی یا نه ؟؟:)
    من عاشقشم که تو اون موقعیت هم که باید خودشو به برادر همسرش ثابت میکرد
    اونم تو  دیدار اول
    حاضر جواب بود:)
    اما در عین این گستاخی هنوزم اون احترام خودشو نسبت به چولا حفظ کرده بود
    چون اونو مثل مادر دونگهه قابل احترام میدید
    کلا ارادت خاصی به خانواده ی دونگهه بجز پدرش داره 

    قبول دارم ک بعضی دیالوگای هیوکو باید قاب گرفت .-.
    اونم با طلاااا
    لامصب پرجذبه خوب بلده چطور حرف بزنه و عجیب نیس ک چولا تو چند کلمه برداشتشو از هیوک برا دونگهه بازگو کرد
    بولد کردنتو بخورم

    حسرت گرف یه لحظه دیدیش؟؟:)
    بیا خارمادرش بشیم نیک
    ولی از حالا به بعد برادر همسرش برادر خودشم محسوب میشه*-*

    دییدیییی با چ جراتی جلوی کیم هیچل اعظم جزییات دعواهاشو با دونگهه تعریف کرد؟؟؟:|
    البته فک کنم همین صداقت گوییش باعث شد بیشتر عاشقش بشین
    اره خودزنی حلاله واقن
    هیوک نیومد خودشو فقط نشون بده..ببین چقد جنتلمن و بی نظیره که وقتی حس کرد چولا معذبه فورا طرز فکرشو بیان کرد و باعث شد چولا دیگه شرم نکنه از این ناتوانیش تو راه رفتن
    و پاشه بیاد برا اولین بار بیرون از اون کلبهههه *-*
    برگ نموند برا هائه قربونش برم
    قشن پروانه ها تو دلش بلبشو به پا کرده بودن*-*
    اره لنتییییییییی 
    بود بود
    احساس نکن چون واقعا بود خواهش
    دوس داره دونگهه ش با خودش بخوابه البته زور هم نمیگه ..هر چی دونگهه بخواد همون میشه:)
    ولی چولا اینجوری بود "غلط میکنه اینجا بخواد بخوابه..باید بره خونه شوهرش بخوابه"
    :)))))))
    نه واقن..نیک تا حالا دیده بودی یکی در عین دستوری حرف زدن لحن جذاب و اروم و دلنشینم باشه؟؟
    هیوک تو رستوران همین بود :|
    و از الان برین فانتزی دونگهه با موهای بلندو بزنین ....

    افرین..
    خوشحالم که با همین چن تا دیالوگ ساده حست نسبت به پدر هیوک عوض شد
    و اینجوری برداشت کردی 
    فک کنم مطمئن شدی خواسته ی بابای هیوک چقد صادقانه و از ته دل بود!
    اره قطعا بابای هیوک همینطوره 
    بهش حس مثبت داشته باش
    دیدی اتاقش اندازه خونه ی ما بود ؟:|
    شاهزاده عست دیگر..به خصوص شاه پسر..شاه فرزند

    اره واقن هنوز اول راهین 
    چون فقط تا مرحله ی در اوردن لباسش پیش رفت و تازه تو همونم ناکام موند:) 
    حس کرد ..دیگه نمیتونه ادامه بده...

    از ادمای قشنگی نام بردی بت میمالم

    و این ک شعر گفتنو قربون*-* چقد قشنگه خب

    فدات شدن ..بوس:*

    سلام خوش قلم...چطوری عزیز؟

    اخ چی بگم من؟ عجب قسمتی بود!

    واقعا غیر قابل پیش بینی بود، رسما فکر میکردم بحثی چیزی میشه بینشون! خوشم میاد انقد غیر قابل پیش بینی:)

    عاشق حاضرجوابیای هیوکم، لعنتیه با اعتماد به نفس😂

    هیوک واقعا معجزه میکنه😢 چه قشنگ بود که هیچول راضی شد بیاد بیرون از اتاق، اونم با هیوک...

    هیوک چرا انقد به خودش شک داره؟هی از بقیه میپرسه که مطمئن بشه عاشق هست یا نه...ولی لعنتی به ما که ثابت شده😂😍

    هی...دوسش داشتم‌ این قسمتو! یه ارامش خاصی داشت واقعا...نمیخوام زیاد حرف بزنم...البته بقیه نظرارو میبینم انقد طولانی دلم میخوادا...ولی خب یکمی سخته حسمو بیارم بین کلمات...فقط دلم‌ میخواد برم یه باره دیگه، شایدم چند باره دیگه بخونمش شاید یکمی خوب شم...

    لاب یو بهترین💙

    پاسخ:
    سلام ساغرم خوبم تو چطوری؟؟
    غیرقابل پیش بینی به این می ارزه که به دل بشینه و خوشحالم که این اتفاق افتاده*-*
    حاضرجوابه ولی یه شخصیت عجیبی داره که به  دل چولا نشست
    و قشنگ ترش اونجا بود که دونگهه با دیدن این قاب برادرش و همسرش کنار هم قند تو دلش اب شد:)
    هیوک فقط میخواد مطمئن بشه لیاقت دونگهه و خوشبخت کردنشو داره
    همین که بیان کنی احساستو قابل تقدیره..فرق نداره زیاد باشه یا کم
    لاو یو تو:*

    سلاااام کى باز آخرین نفر فیکو دیده 👀😂😌 من من

    مجددن تشکر مى کنم از این که قشششنگ مى دونى کجا باید ریتم داستان تغییر کنه که کسل کننده و یکنواخت نشه 😐😍

    بگم باز دوس دارم هى توصیف مى کنى همه چیوووو ؟؟؟ 

    مررررسسى ♥️♥️♥️

    پاسخ:
    الهیییی XD
    خی خواهش میکنم جانا *---*
    فدایت :*

    سلام عزیزم🥰 خوبی؟💙 خیلی خسته نباشی❤

    من هر قسمت با خودم میگم دیگه شیرین تر از این قسمت نمیشه ولی باز قسمت بعدی بهم ثابت میکنی که خیلی اشتباه میکردم😄 آخه چطور ممکنه هر قسمت شیرین تر و عزیزتر از قسمت قبل بشه؟؟

    بالاخره دیدار هیچل و هیوک🥺 عالی بود!!! از همون اولش که هیوک وارد شد. وقتی شباهتای دونگهه و هیچل رو میدید. وقتی هیچل بیدار شد و با حلقه ای که تو انگشت هیوک دید ازش پرسید "تو همسر دونگهه ای؟" اصلا نفسم یه لحظه حبس شد... هیوک مودب بود و سرد. مثل همیشه. ولی وقتی فهمید دونگهه از علاقه اش گفته رنگ نگاهش عوض شد😍 هیچل هم فهمید که هیوک مثل کوه پشت دونگهه است🥺😭

    چقدر دوس داشتم که هیوک با برادر دونگهه مثل مادر دونگهه رفتار کرد🥰 اون احترامش چون میدونه هیچل چقدر برای دونگهه مهمه.

    "لطفا بذار کمکت کنم" 💙

    "ممنونم" ❤

    اون خاطره ای که هیچل تعریف کرد😍😭 یعنی دل من ضعف رفت با تصور دونگهه چهار ساله و هیچل هفت ساله😍 عشقش به دونگهه خیلی زیاد بود. دست کوچولوشو گرفته تا ببردش تو جنگل و مورچه ها و پرنده ها و سنجابا رو نشونش بده😭😍 چقدر دلم سوخت وقتی گفت دونگهه وقتی بچه بود زیاد حرف نمیزد و نمیخندید. چقدررررر عزیز بود لحظه ای که گذاشتش تو آب و دونگهه از ترس بهش چسبید😍 بعد هم اون خنده😍😭 وقتی از ترس و نگرانی پای هیچل بغلش کرده بوده چقدر 😭😭😭 یعنی این خاطره به نظر من یکی از شیرین ترینای این داستانه💙

    اذیت کردناشونو چه رک و کامل گفت لعنتی😄 ولی دوس داشتم جواب هیچل رو!

    "اگه دوطرفه باشه اشکال نداره" 😄😍

    دونگهه اومد😍 چقدر اون شکه شدنش قابل درکه! نه تنها انتظار بودن هیوک رو اصلا نداشت، اینکه ببینه هیچل بیرون از اون اتاقه دیگه آخرش بود🥺 و چقدر تصویر قشنگی بوده دیدن دوتا مردی که از همه بیشتر دوسشون داره کنار هم😍

    هول شدنشون وقتی هیچل گفت با هم برین😄 عزیزم😄 

    چقدر سخت بود واسه دونگهه پرسیدن نظر هیچل😍 

    نظر هیچل خیلی خوب بود😄 "یه اخموی گستاخ عاقل و پخته و البته با سیاست و ذکاوت" دونگهه چه خوشش اومد😄

    میز شامشونو دوس ندارم☹ چه معنی داره این همه بینشون فاصله بندازه😐

    چقدر شیرین و سافت راجع به دعواشون حرف زدن. البته دعوا که نه! بحث عاشقانشون!😍 اصلا شما دوتا فقط بحث کنین بعد راجع بهش حرف بزنین😍

    "باید بذاری موهات عین موهای برادرت یه کم بلند شه" 😍😭

    "فکر کنم بهت بیاد" 😍😭😍😭

    آخ جون رفتن خونه ی بابای هیوک😁 خیلی دوس داشتم برن😁

    ای جان کلکسیون ماشیناشو😍😎 جانم دونگهه چقدر ذوق کرد😍 گفت هرشب با یکیشون بریم سواری😍 عزیزدلم مگه کسی میتونه به تو نه بگه آخه😍

    بابای هیوک☹ هرچند خیلی هیوک رو اذیت کردن تو بچگی و تنهاش گذاشتن ولی فقط به خاطر دونگهه میبخشمشون😄 خوشحالم که هیوکم همین نظرو داره😄

    اینجوری که دونگهه و بابای هیوک با هم باشن حداقل میشه امیدوار بود تنها مشکلشون بابای دونگهه باشه!

    اتاق هیوک😍 عکس بچگیش😍 دونگهه ازش عکس گرفت😍😭

    چقدر ساده پیشنهاد داد شب همونجا بخوابن و چقدر ساده دونگهه قبول کرد😍

    چقدر قشنگ عاشقی میکنن😭 دست داغ هیوک روی گونه دونگهه🥺😭

    " حالا بگو ببینم چطوری دل هیونگ منو به دست آوردی؟" 🥺😍

    "میدونم دقیقا سر قلب منم همین بلا رو آوردی. هیچ سعی ای نمیکنی ولی تو دل همه جا میشی"😍😭

    وای خدا همینطوری که آروم آروم با هم حرف میزنن کت دونگهه رو از تنش در آورد😭 کراواتشو باز کرد😭 دکمه های پیرهنشو باز کرد😭

    خوب طاقت آورد لباسشو داد خودش تنش کنه😄 هی اینجوری جلوی خودشو میگیره نمیگه هی جمع میشه جمع میشه یهو دونگهه رو میخوره خب😍

    دیگه هر شب بغل داریم😍 نه اونا بدون بغل خوابشون میبره نه ما😍

    سوییت تر از همه اینکه هیوک زودتر از دونگهه خوابش برد🥺😭

    این قسمت هم مثل همه قسمتای قبل عالی بود❤ شقایق جان ممنونم که این همه حس خوب واسمون به وجود میاری💙

    😘😘😘

     

    پاسخ:
    سلام عزیز مهربون منننن😍😭😭چقد من دوستت دارم اخه🥺
    بخاطر اینه ک هر چی زمان میگذره عشقشون بیشتر اوج میگیره و اون عاشقانه های ریزشون بیشتر بروز داده میشه 😍😭
    وای عرفانه ینی یه نفر چقد میتونه احساسی حرف بزنه؟؟؟ 😐 تو هر کلمه و جمله ت پر از احساسه و بعدشم یه اموجیایی میدی ک کلا قند تو دل من آب میشه، خب دلم رف برات 😭😭😭
    تو نگاه اول وقنی هیوک چولا رو دید محو اون زیبایی ای شد ک بی شک شبیه به زیبایی دونگهه بود. اینجاس که شاعر میگه "ژن خوب" 😎😎
    اون قابل احترام بودن به نسبت به یه شخص چیزی بود ک هیوک هم تو وجود مادر دونگهه دید هم تو وجود چولا واسه همین با چولا مودبانه برخورد کرد و احترام گذاشت.. وگرنه همونطور ک هیوکو میشناسی هیوک اصن آدمی نیس ک به کسی تعظیم کنه 
    اینطور ک از حرفات معلومه انگار صحنه های توصیف بچگی شخصیتا رو دوس داری 🥺🥺چقد قند تو دلت آب شده با همین خاطره ی کوچیک پس خوشحال باش چون قراره تو قسمتای آینده یه جایزه ی خوبی بهتون بدم 😍❤️عایگو 
    آره خیلی رک گفت اصلا چیزیو مخفی نکرد و این نهایت شجاع و بی پروا بودنشو میرسونه 
    ک همین ویژگیش چولا رو شیفته ی خودش کرد و باعت شد فک کنه این مرد دقیقا همون کسیه ک میتونه با تمام وجودش از دونگهه مراقبت کنه 
    میگه اگه دعوا هاتون دو طرفه باشه پس حله 😀😂😂
    شاهزاده دونگهه با موهای بلند 🙂همونقدری ک موی بلند موج دار به چولا میاد به دونگهه هم میاد و اینو تو واقعیت هم دیدیم 
    دونگهه میدونس هیوک عشق ماشینه ولی نه تا این حد😎😎
    آخه خواسته به این نازی و سادگی؟ فقط میخواد ازش برن بیرون ماشین سواری ینی اگه جون هیوکو هم میخواست هیوک میگفت هر چی تو بگی
    آره ببخشش.. آدمی ک قصد جبران کردن داره حتما به اشتباهش پی برده و صادقانه طلب بخشش داره 
    سخت نمیگیرن مخصوصا دونگهه هم سخت نمیگیره هم به هیوک نه نمیگه واسه همین همونجا خوابیدن 
    اگه ادامه می‌داد به جاهای باریک کشیده میشد 👽
    آره دیگه به هر حال دونگهه شده داروی خوابش 💞
    مرسیییی عزیزم.. عالی تویی ک با این حرفای پر احساس منو به وجد میاری ❤️

    سلام
    من هنوز نتونستم این چند پارت آخر رو بخونم و عقب موندم.
    الان هم فقط می خوام ازت تشکر کنم.
    خیلی ازت ممنونم ❤️
    موفق باشی 🌹
    دیگه ناراحت هم نباش 😘
    بیا بزنیم به سلامتی نویسنده 🥂

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    اشکال نداره بخون کم کم ک به ما برسی 😍
    خواهش میکنمممم
    چقد مهربونی 😍😍❤️❤️

    یااااااا خدا

    این دفعه از پارت قبلی هم بیشتر نوشتم😂😂😂

    به خودم افتخار میکنم انقدر حرف زدم😂💪

    ترکوندم😂😂😂💪💪💪👏👏👏

    پاسخ:
    منم بت افتخار میکنم 😂❤️❤️❤️❤️❤️

    خب خب خبببب

    حدس بزن چی شدهههههه

    همه ی حدسام درست بودنننن🎉🎊🎇🎆

    چه باهوش شدم مننننن😂😂😂 خب فک میکنم به خاطر این باشه که در طول هفته به فیکت فکر میکنم و همش با خودم این رو میگم که قراره چه اتفاقی بیوفته و یسری چیز هارو پیش بینی میکنم و خوشحالم اینبار درست در اومدن😍💙

    جواب کامنت قبلم رو خوندم و واقعا خوشحال شدم که تونستم بهت انرژی بدم و من واقعا باهوش نیستم😂😂 این که همش یه شوقی دارم که امروز روزه اپ پارت جدیده واقعا برام لذت بخشه

    جوری که حس میکنم هفته ها به سذعت میگذره تا برسم و فیکت رو بخونم...حس میکنم اون لحظه از همه ی استرس ها و دغدغه ها جدا میشم که بتونم وارد دنیای فیک بشم و همه چیز رو حس کنم...کاراکتر ها رو ببینم..حسشون رو درک کنم..جایی که هستن رو تصور کنم...جای اونها نگران بشم و یا حتی خوشحال بشم...از جو داستان شگفت زده بشم و از اتفاقات پیش بینی نشده شکه بشم

    همش و همش برام لذت بخشه جوری که دلم نمیخواد تموم بشه...دنیایی که واردش میشم رو از ته وجود دوست دارم و دلم میخواد همیشه بهش فک کنم...

    فیک هات همیشه کم دیالوگ هستن و بیشتر در حال توصیف کردن حال و فضایی ولی همین دیالوگ های کم حساب شده کناره هم میان و یه جورایی صرفا فقط برای پر شدن صفحه نیستن...دیالوگ ها هرچند کوتاه ولی باعث میشن اون لحظه حس کنی که یه چیزی درونت لرزید...وقتی اون ابهت کاراکتر ، ظرافت و یا هر چیز دیگه ای که ازش حس میکنی بهت منتقل میشه با خودت میگی اره این دقیقا چیزیه که بهش میاد...منظورم اینه که این جمله کاملا مچ شده با شخصیت فیکه...این حتی تصور رو برات راحت میکنه جوری که میتونی تو ذهنت اون صدا رو بشنوی و حسش کنی

    هیچ چیز گنگی وجود نداره که درگیرش بشی و همه چیز کاملا واضح بیان میشه و همین که هیچ ابهامی برات پیش نمیاد یعنی بی نقص بودن...گاهی نویسنده ها میخوان خواننده رو ببرن توی بعد کنجکاوی ولی به نظرم این اعتقاد چندان جالب نیست..وقتی بعد از چند بار این حرکت تکرار بشه ناخوداگاه ادم زده میشه و با خودش فک میکنه وای دوباره یه ابهام دیگه و یه معنای نامفهوم دیگه که باید برای فهمیدنش منتظر بمونن...گاهی لذت بخشه ولی نه همیشه...

    من از این بعد فیک هات خیلی خوشم میاد که لازم نیست حرص بخورم که قراره چی بشه

    حتی همین لحظه هم هیچ ترسی از لی ندارم چون مثل واقعیت اونقدر به کاراکتر ها اعتماد پیدا کردم که نگران نیستم نتونن از پسش بر بیان..این یعنی اون شخص برای خواننده کاملا تحلیل شده و جای خودش رو پیدا کرده و یه جورایی روی زمین و هوا نیست.

    خب حالا در مورد این پارت

    طبق حدسم و حتی خیلی بهتر از اون رابطه ی هیوک و هیچول عالی بود و این حتی دونگهه رو هم شگفت زده کرد...خوشحالم که هیچول به راحتی هیوک رو قوبل کرد ولی این به این معنا نیست که هیوک هیچ کاری نکرده...قطعا همون دیالوگ های کوتاه و تاثیر گذار تونست این حس کوه بودن هیوک رو به هیچول بده..درست مثله همون حسی که من داشتم و نگرانی در مورد لی ندارم...حالا هیچول خیالش راحت شده که علاوه بر خودش حالا کسه دیگه ای هم هست که از دونگهه مراقبت کنه و این خیلی راحت بهش ثابت شد.

    راستش اصلا باورم نمیشد مثله حدسم حتی این پارت به مادر هاشون اشاره بشه و یه جورایی از خوشحالی بال در اوردم😂

    خب از روی لبخند مادر هیوک وقتی وارد شدن این حس بهم دست داد که شاید اونقدر ها هم بد نباشه...مثله همون چیزی که خود لی پدر هیوک گفت شاید درگیریه زندگیشون باعث بوجود اومدن این سرما باشه

    حس میکنم هیچول خیلی شبیهه منه...وقتی کسی رو نمیشناسه قضاوت نمیکنه و منتظره طرف مقابلش خودش رو بهش ثابت کنه تا براش قدم برداره...بعد اونجاس که ضمانت میکنه تا تهش هست

    قاصله ی بینشون وقتی شام میخوردن ازار دهنده بود...میتونستم اون لحظه این حس اذیت کننده رو درک کنم و دلم میخواست اون میزو از بین ببرم...فکر میکردم این فاصله به خاطر این باشه که هنوز به اندازه ی کافی از بینشون برداشته نشده ولی این فکرم درست قبل از این بود که تمام شب رو توی بقل هم بخوابن و از گرمای هم خوابشون ببره

    هیوک نیازی به دارو نداره...دونگهه میتونه هر دردی رو براش درمان کنه..این رو ثابت کرده و منم باورش دارم

    خیلی وقت ها خودم جای کانگین بودم..وقتی حرکات و حرفاشون رو از روی عشق میدیدم ته دلم میلرزید و با خودم میگفتم میخوام برای این رابطه تلاش کنم...مهم نیست چقدر نقشم کمرنگ یا پررنگ باشه...ارزشش رو داره

    حالا ما ترکیبی از صد های محکمی داریم که میتونن جلوی هر اتفاقی رو بگیرن...

    خب در مورد ماشین های هیوک میتونم بگم غیر منتظره نبود...همونطور که خود دونگهه هم اشاره کرد هیوک عاشق ماشینه..

    هیوک اون طور که مشخصه تمام عمرش رو و حتی بچگیش رو فدای مطالعه کرده و در واقع وقتی برای بچگی نداشته...همیشه در حال پرورش دادن مهارت هاش بوده ولی میشه گفت این چیزی بوده که خودش خواسته

    این خیلی سخته که توی بچگی برق شیطنت توی چشم ها جاشون رو به سرمای مردونه ای بدن که نشون میده تنهایی بزرگ شدن احساساتش رو ازش گرفته...سرد و سختش کرده و در اخر یه کوه و پشتیبان که میشه بدون تردید بهش تکیه کرد...

    میتونم خیلی راحت لحن گرم صداش رو با چشم های سردش رو درک کنم...این غیر قابل تصور نیست وقتی میبینم میتونه خیلی راحت احساساتش رو بیان کنه...شاید هنوز نه اونطور که باید ولی همین هم راحت نیست

    خب فک میکنم زیادی وارد دنیای خیالی خودم شدم ولی حس میکنم اینجا عیبی نداره چون میدونم میخونی و دوست دارم حسم رو بهت بگم که بدونی چقدر میتونی موثر باشی😊

    مرسی که هستی

    راستش گوشیم هنگ کرد و مجبور شدم دوباره متن رو از نصفه بنویسم چون هنوز کامل کپی نکرده بودم و شاید یسری جمله ها رو فراموش کردم ولی دیگه خودت میدونی درسته؟

    در کل بگم عاشقتم و مرسی که باعث میشی از دنیایی که هستیم خارج بشیم تا یه جای زیبا تر زندگی کنیم و عشق رو حس کنیم🙏💙

    موفق باشی همیشه و همه جا و بی صبرانه منتظر ادامه هستیم😉😘

    پاسخ:
    وای وای واییییی
    بازم لبخند خوش احساسه موقع خوندن حرفات 
    عایگو 😂😂😂❤️من ک گفتم همه ی برداشت هات نزدیک به واقعیت و تفکرات خودم بودن.. واقعا ها.. اصلا نیازی به هوش بالا ندارن این چیزا.. فقط یه نمه احساس و دقت و درک عمیق و خو گرفتن با داستان.. البته از کجا معلوم باهوش نیستی من ک میگم هستی 
    شنیدن این ک بهم بگین تو همین تایم کوتاهی که مشغول خوندن هم نفس هستید از دغدغه های زندگیتون دور میشید یکی از بهترین چیزاییه ک میتونم از زبونتون بشنوم و ساعت ها بهش فکر کنم.. من حتی اگه از نوشتن ایده های دیگه م خسته شده باشم این حرفا یادم میاد و دوباره هوس نوشتن میکنم.. راستش اولین باری که فیک نوشتم.. صدایم کن.. اگه یادت باشه و خونده باشیش.. اصلا فکر نمیکردم که من بعد از اینم قرار باشه بنویسم. اصلا قصدشو نداشتم ولی باد انرژیای قشنگ خواننده ها افتادم و ناخواسته دوباره دست به قلم شدم. 
    آره همیشه دیالوگای من تو نوشته هام کم بودن و بیشتر به حالت شخص موقع حرف زدن دقت کردم و رو اون حالات و فضا فوکوس کردم. به نظرم این مهم تر از خود حرف زدنه.. حتی اگه یه پارت هیچ دیالوگی هم نداشته باشه برام مهم نیس. فقط میخوام حس و حال کاراکتر منتقل شه، موقعی ک راه میره موقعی ک نگاه میکنه.. این ک چی پوشیده و تو چه فکریه 
    آره به اینم همیشه خیلیییییی توجه کردم.. این ک اصلا پیچیدگی ای وجود نداشته باشه ک خواننده درگیر شه.. نمیگم پیچیدگی جذاب نیس ولی من همیشه سعی کردم از زبون با افکار خود کاراکتر همه چیو توضیح بدم تا خواننده بفهمه قضیه از چه قراره 
    خوبه ک از لی ترسی ندای.. در واقعا لی آدمیه ک بی اغراق میگم باید ازش ترسید.. اینطور نیس ک راحت ازش گذشت ولی این ک حس اطمینان داری نشون میده ک چقد به هیوک و به شخصیتا اعتماد داری و باهاشون آشنایی. ک خیلی خوبه 
    چولا آدمی بود ک با حرف و تعریف راضی نمیشد.. خودش باید ب روش خودش طرفو بشناسه حتی اگه دونگهه گفته باشه عشق بینمون دو طرفه س. و دلیل اخم و عصبی بودنش تو لحظات اول دیدار با هیوک هم همین بود 
    ولی هیوک به راحتی با چند تا جمله ی صادقانه اعتمادشو جلب کرد و همین صداقت حرفاش باعث شد چولا ازش و از عشقش ب دونگهه مطمئن بشه 
    آفرین دیگه داری ترسناک میشی😂😂برداشتت هم از مادر هیوک خوب بود.. مادر هیوک همینقدر و تا همینجا بهش اشاره شد و دیگه تو حاشیه نمیره 
    ولی پدر هیوک پدر دونگهه و مادر دونگهه چرا.. به این آدما اشاره میشه تا زمانی ک خوب خوب بشناسیدشون 
    اون فاصله هه رو نمیشد کاری کرد ولی خب همون یه ذره دوری هم عاشقانه س، چون بیشتر به سمت همدیگه میکشونه هردوشونو. 
    کانگین دقیقا مناسب ترین شخص برای همزاد پنداریه.. انگار کانگین ماییم.. طوری ک میخواییم حرف میزنه و رفتار میکنه و طوری ک ما به ایونهه نگاه می‌کنیم اون بهشون نگاه میکنه و دوسشون میداره.. 
    میدونی هیوک اونطورم نیس ک کاری رو ب زور انجام داده باشه حتی از بچگی.. اون به درس خوندن عادت کرد از سن کم.. ای کیوی بالایی داشت و فوق العاده باهوش بود و به همین دلیل زیر اجبار درس خوندن نبود چون خودش علاقه داشت اما تنها کمبودی ک داشت کمبود محبت پدر و مادر بود و این ازش این آدم الان رو ساخت. 
    آره اصلا ک عیب نداره خیلیم لذت بخشه برا من 😀
    منم عاشقشتممم و مرسی ک انقد خوب حرف میزنی 
    مراقب خودت باش❤️

    سلام عزیزم.فیک هم نفس روح و روانمه اصنااا عاشقشم .واقعا مرسی برایه انتخابه شخصیتا خیلی بهشون میاد.خیلی ممنون که براش وقت میذاری مرسی که تعداد صفحه ها زیاده.دوست دااارم😘😘😘😘

    پاسخ:
    سلام 😍😍 وای ممنونممممم چقد خوشحالم کردی و خب خداروشکر ک به دلت نشسته ❤️

    سلام عزیزم

    چقدر زود هیچول و هیوک با هم جور شدن چون اخلاقشون نسبتاً مثل هم دوتا شونم یکی رو دوست دارن عزیزم :( چقدر سافت بود . 

    قربون بچه بزرگ کردن هیچول  برم . بازم دونگهه کوچولو بزار :)

    الان بابای هیوک با مامان دونگهه میریزن رو هم کککککک 

    ممنون عزیزم

    پاسخ:
    سلام 😗
    آره دقیقا به همین دلایل سریع با هم جور شدن، هیوک خوب بلده چطور رفتار کنه  همین ک خود واقعیش بود تو دل چولا جا شد 
    داریم اتفاقا یه فلش بک*-*
    چرا همتون دوس دارین این دو نفر کاپل شن؟،😂😂😂
    خواهش
    سلاااااممممممم شقایق جون
    واییییی هیچول و هیوکم همو دیدن ... می دونستم هیچول هیوکو ببینه خوشش میاد ... اصلا مگه میشه کسی هیوکو ببینه و ازش خوشش نیاد 😍😍😍😆 عاشقشم که اینقدر خوب بلد بود هیچولو راضی کنه بیاد بیرون از اتاقش😍😍😍
    حس دونگهه رو عالی نوشتی وقتی هیوک و هیچولو باهم دید😍😍😍😍
    و دیگه اینکه من عاشق دونگهه ایم که کم کم داره مشکلات هیوکو براش حل می کنه بعد فوبیاش و بی خوابیاش حالا می خواد با باباش آشتیش بده😍😍😍
    دونگهه سرتق مهربون😍😍😍
    شقایق جون مرسیییییی بابت فیک خوشگلت😍😍😍
    مثل همیشه عالی و بی نظیر نوشتی عزیزم😘😘
    پاسخ:
    سلام عزیزم *-*
    مگه میشه کسی عاشق جذبه ی این پسر نشهههه؟ *---* اونم وقتی ک بدونه عاشقه.. عاشق دونگسنگش و چقدر میتونه ازش خوب مراقبت کنه
    مرسیی خوشحالم ک اینو میشنوم😍😍😍
    دونگهه حواسش به همه چی هس:)
    خواهش میکنم عزیز دلم ❤️💕❤️

    پطمسمسحسوسحسومسسوسسسوسسسسحصکصجصکصکشکسسمسکسکسکسکسکسکسپطمسمسحسوسحسومسسوسسسوسسسطوسکسکسحسکسکسسکوسسکوسکظطککطسکسوسحوسحسوطمیویمیطکیککیوی

    \؛)٬٬٬!٬۹٬؛٬۹٬)۱؛٬)٬۹٬!٬٬؛\)٬)وسکوکسسوسکسکسحمصسحسوکصظوسکسسکسکسکسکسکسکسکپطکسوطحسوسحسوسکسمسحسوسکس

     

    من دگ توان عر زدن ندارم دگ انگشتام نمیتونننن دگگگگگگگ نمبتپونمممژمیپیمپیمییکیحیحیمیح نمیتونممممم

    چقددددددددد این قسمت سوییت و شیرین و قند عسل و نفس گیر و قشنگ و ناناز و پشمک و عن و خر 

    بوووووددددددد دگ نمد دارم چی میگممممممممممم :)))))😭😭😭😭😭😭

     

    واییییییی ملاقاتشووووننن دو تا هات داگه جذاببببب ، چقددددد هیوک حتی از طرز حرف زدنشم 

    مشخصه ک مث یه کوه مقاوم و استوار پشت دونگهه اس چقددد مردونگی ازش میبارههههه 

    چقددددد سکسیییی چقد جذابببب صحبت کرد 

    چطوری ب قول هاعه دلشو بردددد با با همین گستاخ بودنش و محکم بودنش قابل اعتماد در نظر هیچول اومد ، و باعث شد هیچول ب عنوان دامادشون قبولش کنهههه :))))) پشمام

    یطوری صحبت کرد و دلبری کرد ک هیچولا راضی به اومدن بیرون شد :) کی گفته هیوک دلبری کردن 

    بلد نیس؟ خیلیم خوب بلده فقد سبکش فرق داره و خودش بی اطلاعه 😍😭

    او صحنه ای ک هیچول و هیوک کنار هم بیرون بودن من اصن باورممممممم نشدددد هی برگشتم عقب هی خوندمشششش ری اکشنم یچیزی مث ماله هاعه بود ظپمسومسکسکشکشکشک

    "دونگهه ارزش همه چیو داره" ججیییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

    "بزار کمکت کنم" جیییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

    عاههههههه "تعظیم کرد" جیییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغ 

    اصن نمیخام به جمله عایی ک توی اتاق با هیچول گفتن دگ اشاره کنم توانشو ندارممممممم طمسسکمسس

     

    چ عچل عچل هاعه پشیمون بود و خجالت میکشیدددد دلبره کیوته عوضی کونی بزارین فوشش بدم 

    هی با قلب من و بایسم با اون چشماش بازی میکنه 😂😭😭😭😒😒

    کی گفته هیوک احساسات ندارع؟؟؟؟؟ مث اتشفشان میمونه لنتی ، برا بقیه خنثی و اروم و خاموش 

    به هاعه ک میرسه فوران میکنههههمیکنهههه میبلعدش میخورششششش 

    وحشی احساساتی....

     

    پدر هیوک همچین بدممم نیستااااا  هنوز نمت خیلی بهش اطمینان کنم ولی تا اینجا خیلی کون نبوده 

    ولی  ب مامان هیوک حس خوبی ندارم ، و چ داماد شیرین و عاقلی دارن :) چ شاهزاده ای دارن :) چ هلویی.

    و...

    و.............

    و.............................

    دکمه عاشووووووو بازززززززززززززز کردددددددددددددددددد 

    کراواتشوووووو کشیددددددددددددد 

    تحمل نیوورد رف عقبببببببببببببببب

    توی تخت مث تشنه ای ک ب اب رسیده محکم بقلشششششششش کردددددددددددددددددددد

    ولم کنینننننننطپمسوسکسوسحسوسکسوسکسوسوکسس

    کی دگ قراره بزنی محکم بکنیشششش؟؟؟؟ کی دگ قراره بزنی لباساشو پاره کنی تف بزنی سرش بکنیش تو؟؟؟؟؟؟

    خدایااااااااااا 😭😭😭😭😭😭😭😭😭

     

    خلاصه ک هیوک بچم چ بچگی ای داشته :) اشکالی ندارع... ب جاش الان دونگهه ای داره ک همنفسشه جبران همه اون تنهاییاش میاد کنارش با هم عاشقی میکنن و یجوری احساسات هیوکو بهش نشون میده ک 

    معجزه میکنه براش...

     

    پاسخ:
    عر زن همیشگی من اومد *-*
    خب تبریک میگم چون فقط یه خطش رفت تو حاشیه و چون عر بودن اشکال نداره ک دیده نمیشن 

    بالاخره قسمت مورد علاقه تو خوندی.. 
    دیدار تاریخی اشخاص موردعلاقه و کراشت 

    دو تا هاااااااااات جذاب ک از قضا شخصیتاشون هم ب شدت ب هم نزدیکه 
    و هر کی نفهمه میگه وای اینا همدیگه رو ببینن سر لج میوفتن با هم و جنگ سرد روانی بینشون رخ میده.. ولی یه دلایل دیگه ای هم بود این وسط ک باعث شد همچین چیزی اتفاق نیوفته.. چولا کم و بیش میدونس اینا عشق دوطرفه دارن ک فقط باید مطمئن میشد و شد :) و این که دونگهه ای که نقطه اشتراکشون بود باعث می‌شد منطقی رفتار کنن و همینطور هم بودن
    داماد به دل نشست در یک کلام.. پذیرفته شد از طرف برادر زن 😎
    واقعا همون دیدارشونم برا هائه غیرقابل پیش بینی بود دیگه چ برسه ب این ک هیوک باعث شه چولا از کلبه بیاد بیرون واسه اولین بار 

    هیچ دلیلی نداشت هیوکم اصن آدمی نیس ک دلخور باشه 
    ولی هائه خجالت زده بود عین جوجه ها 
    واقن لقب خوبی بود.. عین اتشفشانه 🚶🏻‍♀️فقط وقتی با دونگهه س فوران میکنه 
    نه دیگه وقنی سعی میکنه پدرانه به هیوک نزدیک شه قطعا بد نیس 

    میدونی همین ک. بیشتر از این پیش نرف 
    ینی چقد عاشقشه:))
    استغفرالله.... 👽
    تو فضای عمومی حداقل رعایت کن مادر 
    یا جمله هاتو سانسور کن وگرنه میان وبو در و تخته میکنناااااا، بعدش بی فیک میشین 🚶🏻‍♀️

    اشکالی نداره چون دونگهه براش جبران میکنه :) همینو خودشم به دونگهه میگه بعدا 

    حرفاتو خوندم و میدونم چی میگی اما متاسفانه بلد نیستم دلداری بدم یا چجوری بگم ناراحت نباشی🙂ناراحت نباش😅

    خیلی ممنون که همیشه انتظارات خواننده ها رو براورده میکنی🖤واقعا چطور میتونی انقد قشنگ جمله های ساده رو احساسی کنی؟🖤و بازهم به شدت منتظر قسمت بعدی هستم.این انتظار خیلی حس خوبی داره😭💕

    پاسخ:
    اصلا بلد بودنی هم نمیخواد همین که تو سعی کردی بهم بگی خیلی ارزشمنده💕
    بخاطره اینه ک اونا خواسته های دل خودمم هستن پس سعی میکنم به بهترین نحو ممکن بنویسمشون 
    ای جاااان 😍

    سلام شقایق جونم، نبینم نویسنده ی گلمون ناراحت باشه...

    دختر تو چه میکنی با ما😭

    چقدر حس بین هیچل و هیوک قابل لمس بود... چقدر این قسمت آروم و دلنشین بود😍

    یخ وجود هیوک با چشمای دونگهه و یخ وجود دونگهه با تن گرم هیوک دیگه کاملا ذوب شده😍😍😍

    مثل همیشه عالی بود، خسته نباشی😘❤

    پاسخ:
    سلام عزیزمم عاح دیگه ناراحت نیستم💕
    چون نقطه اشتراکه بین هیچل و هیوک کسی نبود جز دونگهه :) و کی از دونگهه عزیز تر و ارزشمندتر؟
    مرسیییی فدات❤️

    شقایق جون نمیدونم چرا نظرم گذاشتم رفت رو بخش خصوصی 

    فقط خواستم بگم من برات فرستادم دستم خورده بهش یهو رفته اونجا😑😭😭😭😭

    پاسخ:
    سلام عزیزممم
    آره خصوصی اومده بود. دیدمش و خوندمش اما متاسفانه نظرات خصوصی رو فقط میشه دید و نمیشه بهشون جواب داد :(❤️

    سلام..داستان خیلی خوب پیش میره مثل همیشه عالی نوشتی👌😊 توی توصیف شخصیت ها بی نظیری!👌  همینطور ادامه بده😘

    پاسخ:
    سلام ممنونم 😍حتمااا

    حرف هات رو خوندم. ناراحت نباش شقایق :( حال نویسنده 'هم نفس' باید خوب باشه^^

    من احساست رو درک میکنم؛ با کلی احساس به زیبایی تمام جزئیات و احساسات شخصیت های داستان رو جوری مینویسی که من خواننده با تمام وجودم احساسشون میکنم و بار ها گفتم که حتی سرما و گرمای هوای داستان رو هم حس میکنم پس ببین تا چه حد قلمت تأثیر گذاره و جای سپاس و ستایش داره :) و چه انرژی خوب و شیرین، و چه آرامشی میده. پس شایسته نیست در ازای گرفتن این انرژی از تو، همین انرژی در حد تشکری ساده بهت برگردونده نشه. ناراحتیت به جاست اما چه میشه کرد؟ امیدوارم دست کم با نظرات واقعی که خواننده هات برات میذارن انرژی خوب بگیری.

    فقط دوست دارم بهت بگم من واقعاً ازت ممنونم که گذاشتی هم نفس مهمون قلبم بشه و این آرامشی که حس خنکی داره به وجودم تزریق بشه.

    منظورت از نظرات آبکی رو هم خوب میفهمم. زمانی که میخوام نظری بدم برام مهمه که اون نظر رو واقعی و با حوصله بنویسم تا نویسنده احساس خوبی بهش دست بده و بدونه شخص نه تنها برای خوندن داستان وقت گذاشته، بلکه برای نظری هم که داده وقت گذاشته، فکر کرده و سرسری چیزی ننوشته. ترجیح میدم اگر به ذهنم نظری واقعی و خاص خطور نمیکنه نظری نذارم یا فقط تشکر کنم تا اینکه با نظری توخالی سرسری بگذرم.

    امیدوارم ناراحتیت از بین بره و حالت خوب باشه شقایق :)

    راستی یه جمله ای رو خیلی وقته میخوام بهت بگم. شنیدی که میگن عکس بده، جنازه تحویل بگیر؟ در رابطه با تو دوست دارم این جمله رو اینجوری بگم 'موضوع بده، داستان تحویل بگیر' از بس که خوب مینویسی خب^^ کاشکی میشد بهت موضوغ گفت و تو با قلم زیبات جادو میکردی :)♡

    پاسخ:
    تمام ناراحتیم دیگه الان با خوندن حرفای شماها برطرف شده 💞💞
    ممنونم واقعا ک منو لایق این همه تعریف و قشنگی دونستی و اینا رو بهم میگی.. من واقعا توقع چندانی ندارم اما خب دوستای نزدیکم از اوایل شروع آپ هم نفس بهم میگفتن که این تعداد دانلود و تعداد نظرات خیلی اختلاف بالاییه و رمزیش کن و در حق خودت داری ظلم میکنی و این حرفا. خلاصه من این کارو انجام دادم ولی هر طور فکر میکنم نظر دادن زیاد سخت نیس و وقت نمی‌بره ولی به این نتیجه رسیدم که حالم با خواننده هایی که واقعا حرفای قشنگ میزنن خوبه و همین برام کافیه. 
    یکی مثل خود تو ک حرفاش بی نهایت حس خوب داره
    ممنونم واقعا عزیزه مهربون 
    من راستش اینجوری ام که تا ایده های خودمو ننویسم نمیتونم داستانای دیگه بنویسم، اصن انگار شرطی شدم. حالا اینا رو ک بنویسم سعی میکنم به ایده های قشنگ هم برسم *-*

    دیدار هیچول و هیوک جالب بود خیلی عالی حالت ها و نگاه هایی که بینشون رد و بدل میشد رو توصیف کرده بودی. حرف های مصمم و محکم هیوک جوری عشق و علاقه‌اش به هائه رو آشکار میکرد که هیچول رو به سکوت وا میداشت. خاطره ای که هیچول از بچگی خودش و هائه تعریف کرد، هم باعث ما (خواننده ها) دلیل احساسی بودن هائه رو بفهمیم و هم هیوک از دلیل این تفاوت خودش با هائه آگاه بشه و بفهمه هیچول چه نقش مهمی تو زندگی دونگهه داشته و در واقع بزرگش کرده :) عاشق روش های هیچول هیونگ برای با احساس بار آوردن هائه کوچولو ناناز شدم*-* الهی، هیوکم یه هینیم کم داشته تا انقدر سرد و خشک به بار نیاد:( ولی من عاشق شخصیتشم و همونطور که قبلاً هم گفتم هیوک شاید از بیرون سرد باشه ولی از درون گرمه و به معنای واقعی کلمه مرد زندگیه! به ویژه برای هائه‌اش :) حتی حاضره تاوان چشم هاش هم بده هیوکــممم خب:( انقدر که عاشقشه:(

    اینکه هیوک انقدر زود خودش رو تو دل هینیم جا کرد و باعث شد هینیم حاضر بشه از اتاق بیرون بیاد نشون میده که هیچول هیونگ به هیوک اعتماد داره^^ درباره احساس هائه زمانی که دو تا مرد زندگیش رو کنار هم دید که دیگه هیچی نگم :) اصلاً توقع نداشت هیوک رو اونجا ببینه چه برسه به اینکه کنار هیونگ عزیزش ببیندش... چه قدر قند تو دل کوچیک و پاکش آب شده خب*-*

    سر میز شام تو رستوران نگاه خیره و تیز هیوک که داشت هائه رو قورت میداد O<—< تصور اون نگاه تیز نفس آدم رو میگیره :) سس مورد علاقه جوجه‌اش رو هم که میدونه^^ برای اون تیکه‌اش که گفت "نگاهتو ازم نگیر" نفسم رفت :) جمله های لعنتیش یه جوریه که هائه رو خواه ناخواه وادار میکنه به حرف هاش گوش بده :') 

    به قول هیوک دونگهه پر از احساسه :) هائه تو هر زمینه ای چه قدر تلاش میکنه برای اینکه هیوک حالش خوب باشه و تو این قسمت تلاشش برای بهتر کردن رابطه هیوک و پدرش قابل ستایش بود و این نشون میده چه قلب پاکی داره :) هیوک چه قدر دشواره براش مقاومت در برابر زیبایی و جذابیت این جوجه؟ چجوری تحمل میکنه؟ اونجا که دکمه های لباس هائه رو باز کرد چشمش به تن لعنتیش افتاد*-* عاشق این صبر و تحمل مردونه اشم :) جای اینکه بگیره اون جوجه رو بچلونه، عاشقانه و مردانه صبر پیشه میکنه^^ تو اتاق هیوکی خوابیدن؛ رو تخت بدون مرز O<—< 

    ممنون شقایق*-*

    پاسخ:
    یه طوری بود که هیچ نظری درباره ی هم نداشتن.. مخصوصا چولا در باره ی هیوکی که یه ساله که همسر دونگسنگشه و از اخلاقاش چیزی نمیدونه. واین باعث میشه یکم عصبی باشه اما خب تنفر نداره چون میفهمه دونگهه این مرد رو دوس داره.. و فقط یکم از صحبت بینشون گذشت تا هیوک به راحتی خودشو به چولا اثبات کرد. اوهوم هیوک با همین شخصیت خاص خودشه ک انقد دوس داشتنی و جذابه.. من حتی عاشق سرمای وجودش و چشاشم.. کل تفاوتش با دونگهه فقط یه برادره :)
    حرفای هیوک باعث شد دیگه از این ک نمیتونه راه بره شرم نکنه :) و دونگهه ک این صحنه رو تو تصوراتش شاید نمی‌دید هم باید با دیدنش اینجوری دلش بره..
    هیوک سر هر چیزی که مربوط به قرارداده خونسرده ولی همین ک بفهمه دونگهه نگرانه عصبی میشه چون اصلا دلش نمیخواد آب تو دلش تکون بخوره.. دونگهه هم توانایی نه گفتن بهش نداره، شاید لحن هیوک دستوری باشه اما با تمام وجودش علاقه داره بهش گوش بده 
    میبینی.. همه چیو میخواد درست کنه.. فوبیا ب آب.. بی خوابی.. مشکل هیوک با پدرش.. کلا فرشته ی هیوکه 
    چون دوسش داره همه جوره صبر میکنه :)
    خواهش عزیزوم *-*

    هاییییی

    این قسمت خیلی آرومو اگول پگول بوووود😇😇😇

    آی لاو بغل😍😍😍😍😍هیوک باید تو بغلش له کنه این جوجه رو😍😍😍

    اقا تصور دونگهه ی ۴ ساله باعث میشه خون دماخ شم🤕🤕🤕

    راستی بنظرم رمزی کردن فقط خود آدمو اذیت میکنه بهرحال ۴تا نظر واقعی بهتر از ۴۰تا نظر الکی و آبکی برای گرفتن صزفا رمزه

    پاسخ:
    هایی
    مگه میشه بغل دوس نداش مخصوصا بغل از نوع تو تخت*-*
    آره خب اون اذیتا ک میدونم هس ولی باید واسه یه بار اینکارو میکردم 

    سلام عزیز دلم💞بگردمت😭چقد بهت سخت گذشته..حق داری..چون با تمام احساس و قلبت داری مینویسی و کارت ارزشمنده بایدم روش حساس باشی و کار درستی هم هست..نه تنها قلمت معرکه اس خودتم خعلی مهربون و دوست داشتنی و با مسئولیتی..کی میتونه و دلش میاد بعد خوندن قلمت سکوت کنه واقعا؟😭💙ایشالا که دیگه ناراحت نبینیمت💋

    بالاخره دیدار تاریخی چولا و هیوک🙂واقعا دیدارشون خیلی بهتر و عالی تر از تصوراتم پیش رفت و حرفای بینشون که رد و بدل شد حتی حالت نگاه کردنشون بهمو با هر حرفشون معرکه توصیف کردی..چقده دوس داشتم اون نگاه کردنای اولشونو که دوتاشون با غرور و گاردی که داشتن بهم نگا میکردن بعدش رفته رفته نرم شدن...جمله هایی که هیوک با صراحت میگفت و علاقه اشو به هاعه خالصانه نشون هیچول میداد و هیچولم مجبور به سکوت میکرد...اونجا که گف ادم با نگاه سرکشم میتونه عاشق شه و حاصره تاوان چشماشم بده🙂😭واااییی پرپر جمله اش شدمممممم😭😭🔥🔥چقد شخصیت هیچولم حرف برا گفتن داره..خیلی عزیزه:))خاطره ای که تعریف کرد..ای جانم😭😭هیوکم متوجه شد چرا هاعه نرمتر و احساسی تره و چولا چه نقش مهمی تو زندگیش داشته و داره

    چه صحنه ی قشنگی بوووود😭😭هم هیوکو کنار چولا دید هم اینکه بیرون اومدنشو دید😭😍عررررررر😭دوس داشتم اونجا بودم از دور یه عکس از این صحنه شیرین میگرفتمممم😍🙂😭

    هاعه توی موقعیتا زود احساسی میشه و عکس العمل نشون میده..پشیمون شده از در بستنش😭😭ولی هیوک همیشه شخصیت ثابت و محکمی داره..چقد قشنگ دلدتریش میداد که مهم نیس..وقتی جدی میشه و حرف میزنه و جملاتش یه جوری دستوریه و توام با عشق و علاقه اس میخوام شرحه شرحه شم براااشششش😐😭😭نگاتو ازم نگیر🙂😭😭😭😭انگار هاعه رو جادو میکنه که بدون فکر کردن به حرفاش گوش میده و سرشو میگیره بالا نگاش میکنه😭💙

    خداروشک بابای هیوک باز خوبه میدونه رفتاراشون درست نبوده..رابطه اش با هاعه چه خوب بود

    واااییی چجوررر بتونه کنترل کنه خودشو...تو اون نور کم...خیره به هم...کراوات بازکنه تا دکمه ها برههه بعد مجبور شه بده دست خودش..عرررر 😐😭بمیرم برا اون صبوریتت

    تخت بدون مرزززز و باز هم این هم اغوشی شیرین😭💞چقد دوس دارم اینجور میخوابن😭😭😭

    فوق العاده عالی و پر از احساس بود😭💞مثل همیشه..خسته نباشی شقایق جان..یه عالمه دوستت دارم💙مرسی هستی💋💋

    پاسخ:
    سلام مریم جانم 😍
    لعنتی دلمو بردی با این حرفا خب.. من از خدا دیگه چی میخوام واقعا چی میخوام.. از دیشب تا حالا ک اومدن وب و دارم جواب نظرات و میدم با خودم میگم چقد من خوشبختم ک تا یه ذره احساس ناراحتیمو بروز میدم بچه ها میان و اینطوری حرفای قشنگ برام میزنن ک حالم خوب شه 💕قول میدم دیگه همیشه خوب باشم 😌💞
    خداروشکر.. چون این دیدار یکم برام استرس آور بود ک شما چ فکری میتونین راجبش کرده باشین و اون طوری ک میخواستی آیا پیش رفت ک فکر کنم همین طور بود 🙂چولا فقط کافی بود بفهمه هیوک عاشق دونگهه س.. دیگه بیش‌تر از این چیزی نمی‌خواست اما بهش ثابت شد 
    حس دونگهه رو تو اون لحظه خریدارم.. هیونگش و هیوکش تو یه قاب و چقد دوس داشتنی و غیر قابل پیش بینی 
    اصلا پشیمونی هم نداش.. فقط میخواس هیوکو ناراحت نکنه ک گریه شو نبینه.. هیوک همون موقع بهش گفت اشکال نداره ولی دونگهه ی حساس و دل نازک هنوزم خجالت زده لود 
    من روانیه لحن دستوریشم ⚰️
    باباش آدم مهربون و دل سوزیه 
    بغل تو تخت خیلی گرمابخش و فراموش نشدنیه 
    سلامت باشی عزیز دلم منم خیلی دوستت دارم❤️❤️مرسی از تو 💕

    سلام نویسندهی مهربونم😍💙

    چه زود سه شنبه شد😋

    بالاخره هیچول و هیوک‌همو دیدن😍 

    چقد خوب بودن😍😍😍

    چقد هات داگمون جذاب بود جلو برادر زنش😌😍💙 

    دیگه هیچولم به قوی و هات داگ بودنه هیوک ایمان اورد😂

    اونجاش که هیوک هیچولو برده بود بیرون و دونگهه اومد دیدشون😍 

    شام خوردنشون😍 لعنتی این قسمت هیوک سو هات داگ شده بود با اون چشای 

    لعنتیش😍 و دونگهه هم خیلی جوجه و کیوت شده بود😍💙 

    جوووونز ماشینای هیوک😎

    خدایا یه نصف از این هیوکا لدفا😌☹

    چقد بابای هیوک دوست داشتنیه😍 برعکس بابای دونگهه😒

    چقد خوردنی شدن این قسمت این دوتا لعنتیا😍😋

    اونجاش که رفتن اتاق هیوک و هیوک اومد لباسای دونگهه رو دربیاره🙈😍 

    چقد شیرینه باهم حرف زدناشون😍😌

    و بازهم بغللللل😍😍😍 عاااااااشق این بغلشونم😍

    عالی بود😍😌💙

     

     

     

    پاسخ:
    سلام بیسکوئیت تک تک
    گاهی وقت ها زود می‌شود 😍😂💕
    دیدار تاریخی 
    و البته دلنشین :)
    خیلی جذاب بود و برادر زن عاشق همین جذابیت و گستاخی شد 
    به قول دونگهه هیوک تو دل چولا جا شد 
    دونگهه اون لحطه نمیتونس باور کنه. یه حس گیجی و شادی ای بهش دس داده بود 
    از دیدن دو تا از عزیزتریناش تو یه قاب 
    چ خوبه ک ب نصفش قانعی🥺🥺
    آره باباش آدم خوبیه 
    خاک عالمممم حس کردم انسی نوشتم ⚰️😱
    فدایت 💕😗

    الهی من بمیرم واسه این دو تا خدااااااا چقدر اینا خوبن چقدر عاشقن 🥺🥺🥺 

    منم دارم بیماری تپش قلب میگیرم از دست اینا 😭

    مرسی نویسنده خیلی خوبی ❤❤❤❤❤❤❤

    پاسخ:
    خالصانه همو میخوان
    تپش قلب هیوک داره خوب میشه اونوقت تو داری دچار میشی؟؟ 😙
    خواهش💕💕

    شقایق جونمممم، ناراحت نباش من خودمم  چون یه زمانی مینوشتم حرفاتو درک می کنم و قول میدم از این به بعد حتما حتما تحت هر شرایطی نظر بذارم🥺🥺

    این قسمت هم مثل همیشههه عاااالی بود و من دلم بازم بیشتر و بیشتر برای این دو تا ضعف رفت😭😍

    خیلی خوبه که بابای هیوک داره تلاش می کنه واقعا هیوک به یه همچین حمایت و دوست داشتنی از طرف پدرش نیاز داره😍👌

    ملاقات هیچول و هیوک هم که هیچی دیگه🤦🏻‍♀️😍، عاااالییی بود خیلی خوب بود که راحت با هم کنار اومدن و امیدوارم هیچول بتونه برای هیوک هم یه برادری مثل برادری که برای دونگهه اس بشه😍😍

    خلاصه اینکه خیلییی خوب بود و باعث شد ناراحتی که امروز برای مردن طوطیم(😭😭) داشتم کمتر بشه و حالم رو بهتر کرد. واقعا ممنونم ازت و اینکه عاشقتممم😍♥️

    پاسخ:
    جووونم دیگه ناراحت نیستم اونم بعد از خوندن این همه حرف امید بخش *-* خودتو اذیت نکن من اصن راضی نیستم ❤️
    مرسیییی نوش جون 
    آره پدرش شاید اشتباه کرده ولی الان از ته دلش میخواد جبران کنه و چی از این باارزش تر؟؟
    اوهوم دیالوگایی ک بین چولا و هیوک رد و بدل شد رو خیلی دوس داشتم خودم حرفای قشنگی زدن 
    الهیییی میدونم از دس دادن یه حیوون یا پرنده خونگی چقد میتونه سخت باشه😭🙏🏻
    می تو 😍💕

    من قبلا گفتم به حدی قلمتو دوست دارم که واقعا جز مرسى دمت گرم  هیچی نمیتونم بگم.

    اینکه ام اومدیم تلگرام بنظرم بخاطر اینه که ما زیاد با ایمیلینا کار نمیکنیم وگرنه کى دلش میاد شمارو  اذیت کنه♥️

    با اینحال ببخشید که اذیت شدى اگه باز رمزی کردی همینجا کامنت میذاریم.♥️

    امیدوارم دفعه بعدی کپشنت پر از انرژى مثبت باشه مثل همیشه💫

    این قسمتم باز به حدی سافت و قشنگ بود که مثل همیشه ٢ بار خوندمش.😍

    مرسى از خودتو آنتایم بودنت و قلم قشنگت🌸🌸🌸

     

    پاسخ:
    من ازت ممنونم خیلی چون حتی ممنونم گفتن خالی هم برای من خیلی با ارزشه و من واقعا واقعاااا قدرشو میدونم
    راستش خودمم با ایمیل کار نمیکردم ولی یکم مجبور شدم بخاطر رمز 
    فدای سرتون.. تو کسی نیستی که معذرت خواهی کنی مهربونه خوش قلب 💕
    حتما همینطور میشه  *-*
    خداروشکر ک خوب بود *-*
    مرسی از شما ک هستید 

    سلام عزیز جان

    راجع به نظر دادن حق کاملا با نویسنده اس، منم باشم دوست دارم بدونم کسی که نوشتمو میخونه در موردش چی فکر میکنه، خودمو میگم توی نظر گذاشتن برای نویسنده واقعا تنبلم، نه اینکه نخوام فقط اینکه نمیدونم چی براش بنویسم که ارزش داشته باشه بیاد بخونه و جوابمو بده، نمیخوام فقط یک تشکر ساده باشه، برای همین سعی کردم هر جا نظر میزارم حسی که موقع خوندن دارمو براش بنویسم، هر چی اینجا برات  گذشتم کاملا از ته قلبم بوده 💙💙 نوشتت ارزش زیادی داره البته این نظر منه، مثل خیلی فیکای آبکی نیست که تنها هدفشون نوشتن تیکه های کیس و... است، آروم پیش میره ولی دوست داشتنیه، با یکبار خوندن ازش خسته نمیشی و میتونی چندین بار بخونیش، 

    خواننده های خوب زیاد داری بقیرو بی خیال 😉

    با خوندن این قسمت دلم یکم قرص شد که با وجود بابای هیوک این ازدواج به همین راحتیا بهم نمیخوره، 😊

    من وقتی خیلی احساساتی بشم دلم میخواد از اونجایی که هستم فرار کنم تنها باشم، اون لحظه که دونگهه، هیچول و هیوکو با هم دید من نمیدونم چرا حس کردم اگه جاش بودم فقط فرار میکردم و از اونجا میرفتم نه بخاطر اینکه حس بدی دارم نه از روی خوش حالی میرفتم یجایی که فقط خودم باشم و زار زار گریه کنم 🙄

    بعضی وقتا متنفرم ازینکه زود اشکم در میاد، خیلی بده 😐

    بگذریم 😊

    نویسنده جان با اینایی که کلی ذوق دارن برای داستانت خوش باش، برای حال خوبت کافی نیستن؟ 🤔 

    تنکیوووووووووو سویییتی 💙💙💙💙💙💙

    پاسخ:
    سلام عزیزوم 😗
    اوهوم از این لحاظ که آره.. نه کار سختیه و نه زمان زیادی میبره بلکه به نظرم لذت بخش هم هس.. رابطه ی نویسنده و خواننده لذت بخشه به نظرم و حس خوبی میده.. اما بازم نظر دادن اجباری نیس و نمیتونم کاریش کنم :(
    هیچ وقت فکر نکن که جملاتت فایده ای ندارن.. من سال هاس تو همین وب مینویسم و آپ میکنم و حتی نظرات تک جمله ای هم بهم انرژی و دلگرمی دادن.. پس هیچ وقت چنین فکرایی نکنید ❤️
    خوشحالم راجب هم نفس چنین حسایی داری 😍
    اوم.. وجود بابای هیوک که داره تلاش میکنه دل هیوکو بدست بیاره بی‌فایده نیس 
    عزیزم چقد احساساتی ای 😍
    چرا کافیه :)
    خواهش سوییتتتتییی💕

    خاک تو سره این کیبورد بشه منظورم تو کامنت قبل هیوک و هیچول بودن😅😅😅

    پاسخ:
    حتی متوجه ش نشدم اگه نمیگفتی😂😂

    منتظر بودم هر لحظه هیچکس و چولا گیس و گیس کشی راه بندازن چقدر آروم و جنتلمنانه برخورد کردن ایول👌👌

    البته نگرانم که اینا رو بخوان جدا کنن دوباره هیچول بخواد جلوشونو بگیره یه سال دیگه هم بره تو کما بوم کلا بد شانسه⁦☹️⁩⁦☹️⁩

    پاسخ:
    شخصیتاشون شبیه به همه ولی نقطه اشتراکی شبیه به دونگهه مانع از دعوا و سر لج افتادنشون میشه 😌
    خدا نکنه بابا.. همچین اتفاق بیمزه ای نمیفته نگران نباش

    سلااام 

    خوبی نویسنده جونم؟؟

    ایشالا همیشه شاد باشی ما ناراحتیتو نبینیم عزیزم

    خب حرفات درسته حریم شخصی برای همه واجبه و همه باید به ماله بقیه احترام بزارن

    منم اومدم پیویت چون دقیق نمیدونستم ایمیلمو کجا بزارم

    ولی اومدم تو وب برات نظر گذاشتم بازم اگه ناراحت شدی ببخش 🙁🙁از این به بعد ایمیلمو درست میکنم اینجوری نشه

    میشه دقیق بگی کجا باید بنویسم؟ اونجایی که نوشته پست الکترونیکی؟

    خب درمورد فیک که وقتی آدم میخوندش کلی انرژی میگیره

    فکرشو نمیکردم پارت هیوکو هیچول انقدر آرومو با منطق تموم شه

    هیچول خیلی خوب حس هیوکو درک کرد خداروشکر

    این خیلی خوبه که الان دونگهه هم پشتیبانی هیچولو داره هم هیوکو 

    هیوک چه کافی و قشنگ جواب هیچولو داد وقتی ازش پرسید اذیتش که نکردی

    خب البته هیچولم مطمعنا میدونه که دونگهه کم نمیاره

    اونجاش قشنگ بود که گفت من هرچه قدر وحشی بودم سرش بلا میاوردم اون انتقاماش ترسناک تر بود😂😂

    واکنش دونگهه آرام بخش بود 

    و بعدش رستوران اونجاش که گفت نگاه تو ازم نگیر😍

    وااااای اخه تا چه حد جذابیتتت

    بله صلیقه ماهیشو بایدم بشناسه بالاخره ۱سال باهاش زندگی کرده😌😌

    بعدشم که میرن خونه ی بابای هیوک

    شتتتتتتتتتتتتتتتتتت

    ینی شتتتتتتتتتت

    من این ماشینایی که نام بردیو جناب هیوک دارن رو حتی تو اینترنتم ندیدم بعد ایشون کلکسیونشونو داره لنت به این زندگی😐😐😐😑😑😑

    هییییییییی

    خب باید بگم که باید طرز فکر مو درباره ی بابای هیوک عوض کنم

    انگاری تازه داره آدم میشه اگه خدا بخواد و البته هیوک.

    اتاق هیوک😐😑 ۲۰۰متر😐😐

    عکس بچگیش😍😍

    ماهی جانم سریع ازش یه عکس خوشگل میگیره

    بعضی وقتا دلم برای هیوک میسوزه درسته همه چیز تو زندگیش داره ولی حتی تو بچگیشم از دنیا لذت نبرده و تنها بوده🙁🙁

    الهی بمیرم😭😭

    فقط محض کنجکاوی میپرسم تو قراره از سکانسای انسی هم استفاده کنی؟؟

    چون فکر نمیکنم هیوک بتونه خیلی خودشو شبیه این قسمت نگه داره.

    اخه اصلا به فضای داستنم نمیخوره😐والبته طرز نوشتن تو

    خلاصه فک کنم طولانی تر از همه ی قسمتا بود😍

    خیلی خوب مثل همیشه😍

    خسته نباشی گلم💙💙💙

     

     

     

    پاسخ:
    سلام اسرا جانم
    ممنون تو چطوری؟
    درسته ک گاهی اوقات این سری ناراحتیا پیش میاد ولی خب با وجود داشتن خواننده های خوبی مث شما من خوشحالم *-*
    اشکال نداره عزیزم فدای سرت 
    آره تو پست الکترونیکی آدرس ایمیل بذار 
    اوهوم چولا و هیوک هردوشون شخصیتای شبیه به همی داری ولی چون آدمای با منطقی ان با هم کنار اومدن به راحتی 
    شاید اگه یه درصد چولا فکر می‌کرد ک هیوک دونگهه رو اذیت کرده 
    همون یه درصدش با جواب هیوک شسته و رفته شد 
    هیوک با صداقت و خود واقعی بودنش خودشو تو دل دونگهه جا کرد 
    آره چولا هم میدونه دونگهه پسری نیس که کم بیاره 
    شاید هیوک تمام مدت خونسرد بود 
    اما دونگهه بیبی هنوز کمی بخاطر ظهر خجالت زده بود
    و هیوک از این بابت ناراحت بود و فورا از دلش در آورد 
    دونگهه هم واقعا حس خوب گرفت :) ❤️
    سرچ کن اسم ماشینا رو 😍😍😍
    انقد خوشگل و لاکچری ان 
    اختلاف طبقاتی رو داشتی؟ :| اتاقش اندازه خونه ماعه
    آره هیوک همه چی داشت جز محبت پدر و مادر 
    البته باباش الان میخواد جبران کنه و این خودش یه نعمته 
    انسی🤔 اگه داستانای قبلی منو خونده باشی حتما میدونی تا چه حد استفاده میکنم 
    وارد جزئیات نمیشم 
    مرسی فدات 
    سلامت باشی*-*

    سلااامی دوباره شقایق جونم

    خوب راستش حرفاتو خوندم:(💔

    خیلی ناراحت کننده بود که اینقدر اذیتت کردن😢کاش میشد بعضیا بفهمن که اینکارا چقدر میتونه اذیت کنه آدمو...😟اما تو خودت و ناراحت نکنیااا اصن ناراحت نشو❤💔

    امااا راجبه این پارت:

    راستش دلیل اینکه دیر کامنت گذاشتم این بود که نشستم فیک دوبار خوندم☺🤗

    وااااایییییی خدا حتی نمیدونم از کجا بنویسم😶

    لنت😥

    خیلی خیلییی هیوک جذابه😫

    ینی چی این پارت به پارت به جذابیتش اضافه میشع🤐

    چقدر با برادر شوهر جان خووووب حرف میزد

    دلم براشون هی ضعف میرف 😮🤓

    اینکه بعد اون جروبحث عاشقونه یهو اینقدر آروم با هم میرن شام میخورن و تو بغل هم میخابن نشکن میده چقدر برای هم و کنار هم خوبن؛)😭😭

    خیلی شخصیتاشونو دوست دارم😲🙃

    چقدرم که مکمل همن❤💋

     

    خلاصه که شقی جونم دلمووونو بد بردی با فیکت💗😍👏

    راستی یه تشکر کنم💛💓

    مرسی بابت اینکه اینقدر مرتب و منظم هر هفته پارت میزاری 

    ممنون از وقتی که میزاری برای جواب دادن به کامنتامون💗

    دوست دارم💚

    لاب یوو💙💙

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    متاسفم واقعا نمیخوام شما رو هم ناراحت کنم اما روی دلم مونده بود که بگم و البته یه سری به رفتار زشتشون پی ببرن
    حتما سعی میکنم :*
    اره خیلی جذابه حتی اوج جذابیتش مال شخصیت خیلی خیلی خشنشه که هنوز بروز داده نشده و تو پارتای اینده  ازش میبینین
    اوهوم دونگهه برا همون جر و بحث نه چندان مهم هم خجالت زده بود ولی هیوک از دلش در اورد و با چند تا جمله ی ساده شست و برد همه ی حسای منفیو

    خواهش میکنم 
    نظر لطفته *-*
    لاب یو تو

    سلام شقایق جون... به دلت حق میدم ناراحت باشه ولی دلگیر نباش  💖 خوب ادامه بده و بدون خیلی نویسنده ای💖 من که خیلی دوسدارم داستان هاتو🦄💖این اسبه هم که جدیدا میذارم واسه همینا که بدونی من همیشه هستم با نوشته هات 🤭

    پاسخ:
    سلام ساناز
    واقعا این اموجی اسب انگار شده نماد تو..هر جا بذاری میفهمم تویی*-*
    مرسیی واقعاااا ممنونم ازت

    سلام شب بخیر 👋🏻

    بیا من به آرزوم رسیدم هیچولو هیوک بالاخره همووو دیدن 😁

    بامزه بود فکر میکردم که تو قرار اول دعواشون بشه بعد هیوک باید کلی تلاش کنه تا دل برادر شوهرشو به دست بیاره و این حرفا ...

    مشکل خواب هیوکم درس شد پس بد خوابیِ منو کی درس کنه ؟! 😂 

    ایکاش سه هفته شون هیج وقت تموم نشه 😔

    تو اینجا نظر گذاشتن که خیلی بهتره به نظر من تلگرام یخورده معذب کننده اس ... 

    ناراحت نباش و غصه نخور !!! ( وای چه زیبا گفتم ایکاش با این سطح از ادبیات شعری چیزی بنویسم 😕 دل داری دادنو همین قد بلدم دیگه شرمنده ) بعد توام بگووو چش چش چون تو گفتی دیگه ناراحت نیستم 😂😁

    کلی مرسی و خسته نباشی عزیزم 😍

    پاسخ:
    سلام عزیزم *-*
    رسیدنت به ارزوت مبارک *-*
    نه راستش هردوشون دوتا مرد پخته با اخلاقای شبیه به هم بودن و حرفای صادقانه شون باعث شد رفیق بشن*_*
    توام بی خوابی داری؟:(
    تموم نمیشه چون هیوک نمیذاره:)
    خوشحالم که این فکرو میکنی اره چون اینجا عمومی تره
    کیوت XD چش چش واقعا چون تو گفتی دیگه سعی میکنم ناراحت نباشم :*

    وای حس بدی گرفتم

    نکنه منم با حرفام ناراحتت کرده باشم؟ ک فک کنی تعریفام الکی و ابکی ان فقد برا رمز؟
    خب معلومه منم میخام ادامه داستانو بخونم چون واقعا بهش نیاز دارم و مث مواد میمونه برام چون فقط وقتی بخونمش حالم خوب میشه
    ولی اون نظرم صادقانه بگم ک چون احساس کردم بهت مدیونم گذاشتم و میخواستم یجوری حرف دلمو بزنم و بدونی ک ی نفر هست ک ب معنای واقعی کلمه قوت قلب میگیره با فیکت ذوق زده میشه دلش گرم میشه اروم میشه،، اگ ناراحتت کردم ببخشم :((
    باید زودتر میومدم اصن میدونم :(( ازم بدت نیااااددد 
     ازین بدم میاد  ک نتونم منظورمو برسونم جدا جدا جدااا حرفام صادقانه بود ....تو پاسخ نظر قبلیم گفتی ک خوشحال شدی از نظرم گفتی تونستم منظورمو برسونم...واقعا هم اینطور بوده؟میگم ک اونقدر مهربونی ک حتی نخواستی دلمو بشکونی
    کلا رسالتت تو این دنیا اینه ک حال ادمو خوب کنی حالا با فیکات یا حرفات یا  همه چی
    غبطه میخورم بهت الگوی لنتی من
     

    پاسخ:
    نه نه لطفا ناراحت نباش
    اون کسایی که این کارو باهام کردن کسایی بودن که اومدن پی ویم و من دیگه اونقدر عاقل بودم که بفهمم تعریفاشون واقعیه یا فقط برای رمزه..اون ادما تا قبل این که رمزی شه اصلا بهم پیام نداده بودن و من منظورم اصلا شخص مهربونی مثل تو نیس
    حرفات تو کامنت قبلی اونقدر قشنگ و بی نظیر بودن که دوسن من اومد بهم گفت شقایق برو تو وب ببین نفر اخر برات چه کامنت قشنگی گذاشتع و حتی اسمت مستعارتم گف بهم
    چطور اون حرفا که دل منو برد میتونن واقعی نباشن؟*_*
    نه تنها بدم نمیاد بلکه عاشقتم لنتی

    سلام قشنگم😢

    ناراحت نباااااش😭

    عذاب وجدان گرفتم که بهت پیام دادمممم😭😢ببخشییید اصلا به این چیزایی که گفتی فکر نکرده بودم😑💙

    هیییی، میفهمم چی میگی! من خودم میدیدم طرف اینجا نوشته "رمز رو بده" خوشم نمیومد...منظورم شخص خاصی نیس ولی خب کلا لحن قشنگی نیست دیگه همه اینو میدونن...

    به امید اینکه یه روزی همه خواننده های خجالتی، اجتماعی بشن و حرفاشونو راحت بزنن و نظراتشونو بگن😂😑

    خو ینی چیییی؟ من این قسمتو با ناراحتی بخونممممممم؟؟؟؟😭😭😭😭هارتم درد گرفت خب...

    پاسخ:
    سلام ساغرم
    این حرفا چیه تو ک خواننده ثابت منی
    البته از دست اون سری حق دارم و حق داری ناراحت بشی چون واقعا حرکت زشتی کردن :(
    امیدوارم *-*
    نخیر اصلا ناراحت نباش و برو از هم نفس لذت ببر

    سلام عزیزم.من چند روزی به نت دسترسی نداشتم.قسمت قبلو تازه امشب دان کردم. لطفا بهم رمز رو بده. ممنونم

    پاسخ:
    سلام فرستادم برات عزیزم

    سلام اونی🙋

    امروز وقتی دیدم ساعت از 8 گذشتو هم نفس هنوز آپ نشده و بعد هم متوجه شدم گروه رو پاک کردی خیلی نگرانت شدم و الان میبینم نگرانیم بی دلیل نبوده و ی سری آدم با حرفاشون آزارت دادن ولی تو خودتو ناراحت نکن به این فک کن که ما از نوشته هات انرژی میگیرم و سعی میکنیم این حال خوبمونو بهت نشون بدیم...

    بعضی وقتا فک میکنم ایموجی هام در برابر حسم به هم نفس کم میارن... ولی بازم ازشون استفاده میکنم تا بهفمی حالم چقدر خوبه....😍💙

    خببببب از همه ی اینا که بگذرممممم میرسم به دیدار جذاااب هیوک و هیچول اصلا این بشر مهره ی مار داره همه رو به خودش جذب میکنه به قول هیچول اخموی گستاخ عاقل پخته و با ذکاوت و سیاست... هیوک با همین هوش و ذکاوتش تو حرف زدنش و رک بودن تو بیان احساساتش تونست دل هیچولو بدست بیاره طوری که دونگهه حتی انتظار دیدنشون تو اون حالتو نداشت...

    اونجوری که هیچول به دونگهه گفت نگران نباش دل منم قرص شد که دونگهه عمرا اگه تنها بمونه...

    همیشه با خودم میگفتم مردم چه جوری سر این میزای بزرگ میشنن غذا میخورن اونم با این همه فاصله ولی امروز به عمق افتضاح بودنشون پی بردم😂😂والا یعنی چی انقدر دور از هم... 

    خوب خوب میرسیم به شاهزاده ی ماشین بازمون لعنتییییی اون همه ماشین....

    کل خونه ی ما رو هم 250 متره... من هنوز تو کف ابعاد اتاق هیوکم😂😂

    تشنه رو بردن لب چشمه و تشنه برش گردوندن دقیقا واسه این قسمت صدق میکنه البته ما هلاک همین تشنه موندن هاییم چون مطمئنم به بهترین نحو واسمون جبران میکنی😎

    ممنون اونیییی🙏 و اینکه لطفا هیچوقت نزار آدمای بی ارزش حال خوبتو خراب کنن💙💙💙🌹

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    علت  این ک دیر آپ کردم این بود که رفته بودم جایی ولی سر گروه واقعا ناراحت بودم چون خیلیا برای رمز جوین شده بودن..پاکش کردم و یه گروه خودمونی تر زدم
    میدونم و من ممنونم از همتون واقعا از ته دل :*
    خداروشکر..همین حال خوبت یکی از دلایل بزرگیه که بخاطرش مینویسم
    دیدی چولا کلا تو پنج شش کلمه کل وجود هیوکو توصیف کرد..با تمام جذابیتا و خوبیاش ..و همینا کافی بود که به دونگهه بفهمونه از هیوک خوشش اومده و دونگهه نگران این مسئله نباشه.
    اره خب ..بزرگی این چیزا برای ثروتمندا عادی شده اما شاید یه کسایی مثل دونگهه واقعا این تجملاتو دوس نداشته باشن:)
    اختلاف طبقاتی عست دیگر
    البته یه جا دیگه هم قرار تا لب مرز آب برین 0.0
    خواهش میکنم..چشم

    من منتظر ی جنگ جانانه بین هیوک و هیچول بودم 
     

    از شخصیت هیوک داره کم کم خوشم میاد لامصب همه رو عاشق خودش میکنه
     

    خاطره هیچول خیلی جالب بود اینکه چطور دونگهه رو با احساس بار آورد خدا از این داداشا قسمت همه کنه

     

    نمیدونم چرا همش فکر میکنم الان بابای بیشور دونگهه میاد همه چیو خراب میکنه

     

    امیدوارم کپشنی ک شنبه مینویسی پر از خبر خوب باشه و ناراحتیا ازت دور بشه
     

    (عاغا بیا منو با هیچول آشنا کن ، تو برنامه gradiant photo آیدلی که شبیه اونم موموئه هیچولم که مومو دوست داره  سنی هم که بهم میخوریم بیا خواهری کن برام😉 )

     

    پاسخ:
    میتونس واقعا همینطور بشه
    اما حرفای صادقانه ای که بینشون رد و بدل شد باعث شد رفیق شن
    اوهوم از بچگی مراقب دونگهه ش بود:)
    حتماااا ک همینطوره *-* 
    عزیزمممم XD کککک لباسای خوبتو بپوش بزن بریم

    پر قدرت ادامه بدین

    دم شمایم گرم

    فایتینگ

     

    سری قبل سر ایمیل و جیمیل مشکل بود

    که با تشکر حل شد.

    پاسخ:
    حتمااااا
    فدایت
    خداروشکر ک حل شد

    اول اینکه مرسی که این قسمت طولانی تر بود

    دوم اینکه مرسی که انقد داستان سافته ما پر پر میشیم سر هر قسمت

    و اینکه مرسی که انقد قشنگ شخصیتاتو درست کردی

    پاسخ:
    خواهششش
    بعضی قسمتا طولانی تره *-*
    منم باید بگم مرسی ک میخونی و دوسش داری و هستی

    سلام شقایق خوبی 

    مثل همیشه هم نفس و خیلی دوست داشتم 

    وقتی هیوک دونگهه رو نگاه میکنه باهاش حرف میزنه به معنای واقعی قلبم میاد تو دهنم :)

    منم ازین به بعد بجای خصوصی و تلگرام اینجا برات کامنت میزارم

    مرسی بابت همچی⁦♥️⁩

    پاسخ:
    سلام پری مرسی تو خوبی؟؟
    مرسی ک دوسش داریییی .خوشحالم
    و این که ممنون درکم میکنی و راحت باش اصلا خودتو اذیت نکن برای نظر گذاشتن عزیزم

    سلام ... دلیل ناراحتیتو کاملا میفهمم چون برای هر هنرمندی توجه مهمه ..  حتی یه کوچولو ... تایید مهمه .. میدونم که سخته که شرطی کنی داستانت رو تا مجبور بشن نظر بزارن... اما حواست باشه شقایق جونم .. تو کارت فوق العاده اس .. همیشه اینو گفتم ..  پس زیاد توجه نکن به کسایی که طلبکارانه فقط فیک میخونن ... هستن کسایی که حمایتت کنن ... تو قلم فوق العاده خوبی داری پس اگه کسی چیز دیگه ای هم گفت مهم نیست ... من خودم جزو کسایی بودم که توی تلگرام رمزو گرفتم ... اما قسم میخورم که تعریفم کاملا درست و ذره ای دروغ نبوده ... حتی اگه رمزم نمی گرفتم حرفم همین بود .. خلاصه که ما کلی دوست داریم و هواتو داریم (اینم بگم که هنوز این پارتو نخوندم اما خواستم بگم که نویسنده قشنگمون مهم تره )

    پاسخ:
    سلام..خب وای من مردم برای خودت و حرفات:)
    من وقتی تنها باشم و کسی نباشه کمک و راهنماییم کنه با خودم هزار جور فکر میکنم..اما وقتی یکی بهم بگه اینکارو کن اینکارو نکن و به فلان چیز اهمیت نده واقعا اهمیت نمیدم..حالا مخصوصا که چند نفر قرار باشه اینو بگن..که شماهایید:) پس سعی میکنم گوش کنم
    ممنونم برای حرفای قشنگت 
    منم دوستتون دارم..این حس دو طرفه س و امیدوارم بهت رسیده باشه*-*

    فدای نویسنده ی ناراحتمون بشم که :)

    این اولین و آخرین باری باشه که اینطوری غصه دارت کردنا .. من هنو با چوب بالا سر اینجا واستادم

    الان مصن به مرگیه این قسمت میخام اهمیتم ندم ... #Rippashmz ^^

    پاسخ:
    تو با من حرف نزن که هربار میبینمت یاد معجزه ای که برسرم از طرف خدا نازل شد میوفتم
    خدافس ..هشتگتم بخورم

    سلام عزیزم

    شبت بخیر

    من حرفهاتو خوندم و با همشون موافقم

    من تا حالا چندبار بیشتر کامنت نذاشتم،چون هربار فقط تایم خوندن داشتم(اما میدونم بیشتر تنبلیم بود)،اما هر هفته شنبه ٣شنبه منتظرم اپ کنی و جزو اولین نفرها میخونم و هربار کلی ازت ممنونم ک هم انقدر قشنگ واسمون مینویسی،هم انقدر منظمی،هم انقدر مهربونی و حرفا قشنگ پایین پست ها مینویسی و بدون منت وقتت و واسمون میزاری،با اینکه نمیشناختمت و فیک ها قبلیت و بعد اینکه هم نفس و دیدم رفتم پیدا کردم و خوندم،یه حس دوستی و صمیمی و نزدیکی بات میکنم،که مطمئنن به خاطر خوبی و مهربونی که با مخاطب هات داری....

    میفهمم چی میگی،میفهمم یه کامنت بد هم باعث میشه خستگی تو روحت بمونه،مخصوصا اینکه وظیفه ایی نداری و این کارت یه لطف،من از طرف خودم هم میخوام کلی ازت تشکر کنم،واسه حس خوبی که با نوشته هات ب ما میدی،زمان خوبی که هر بار موقع خوندنشون واسم میسازی،کلی هم عذاب وجدان دارم که چرا هر پست کامنت نمیزارم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️(من همون وی ای پی تنبلم)

    بازم مرسی

    من برم پست و بخونم دل تو دلم نیست😅

    پاسخ:
    سلام *-*
    شب توام بخیر 
    خوشحالم که اینا رو میشنوم ..حتی نمیتونی تصور کنی وقتی یه نفر بهت میگه تا چه حد داستانتو دوس داره میتونه بهش انگیزه واسه نوشتن داستانای دیگه رو بده..من تو نوشتن خیلی حساسم و به خودم سخت میگیرم اما وقتی چنین چیزایی رو مینویسم با خودم میگم شقایق تو فقط باید بنویسی..چون جز دل خودت دل چند نفر دیگه رو هم خوشحال میکنی
    عذاب وجدان نداشته باش و بیا فقط دوست باشیم همونجور که احساسش کردی *-*
    مرسی از تو

    سلام اونی

    حرف هاتو خوندم

    خب جدا از نظری که بعد از خوندن میدم میخوام الان یکم دلداریت بدم...به نظر من اینا کسایی هستن که فقط ادب خودشون رو نشون میدن و تو خودت رو اصلا ناراحت نکن...در هر صورت اصلا توی وب نظر گذاشتن مشکلی نیست...این مشکل اون هاس...میدونم منظورت از تعریف های ابکی چیه چون تجربش کردم ولی ناراحت نباش...به این فک کن که من و خیلی های دیگه هستیم که از نوشته هات انرژی میگیرم و بهت برش میگردونیم...پس بیخیال ادمای دیگه...دلت اونقدر با ارزش هست که نباید خودت رو برای همچین چیزای بی ارزشی ناراحت کنی...

    بیخیال باش...اصلا اهمیت نده چون این فقط تویی که اذیت میشی...متاسفانه خیلی ها هنوز درست و حسابی ادب و فرهنگ ندارن و نمیفهمن چقدر یسری رفتار ها میتونه ازار دهنده باشه🙃

    من برم بخونم و بیام کلی بهت انرژی بدم😉💙 

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    ممنون ک خوندی
    میدونی من در کل ادم دل نازک و حساسی ام اما تو این موارد سعی  کردم خیلی بیخیال باشم چون ارزششو نداره..ولی هر چقدم نویسنده پوست کلفت باشه و بخواد توجه نکنه بازم کمی ناراحت میشه و اصلا دست خودم نیس
    به هر حال ..حرفات خیلی انرژی بخش بودن و مطمئنم که کمک بزرگی بهم میکنن چون هر چقد بیشتر از شماها اینا رو بشنوم باعث میشه بیشتر به خودم بیام و کمکم کنن ..پس یه عالمههه ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی