My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک هم نفس قسمت سیزدهم

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۳:۵۹ ب.ظ

 

"هم نفس"

زوج : ایونهه

ژانر : عاشقانه

هپی اند

نویسنده : شقایق

قسمت سیزدهم

 

 


 

سلام

باز شنبه شد و هم نفس مهمان شما :) 

با مخدرتون در چه حالین؟ دارین کنترلش میکنین بهینه ش میکنین یا همچنان داره زیاد میشه؟

o__O

یه طوری مراقب خودتون و دلاتون باشین که با تموم شدن هم نفس بخاطر حس وابستگی بهش اذیت نشین

البته حالا حالاهااا مونده تا تموم شه :) هنوز یه دنیا اتفاق پیش رو داریم

راستش من امروز تمام مدت داشتم قسمت آخر هم نفس رو می‌نوشتم..بعد اومدم واسه شما آپ کنم و دوباره میرم سرش و احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه تمومش میکنم :) 

نپرسید چند پارته چون اینجوری یه حس بدی تا موقع تموم شدن بهتون دست میده.. 

حس دلتنگی و اینا.. 

فقط خواستم بگم نوشتنش رو یک سال طول دادم و یکی از بزرگترین کارای زندگیم بود 

عاح احساساتم 😭

خب بسه 😐

 

اخ راستی  هربار میومدم بگم یادم میرفت

من رینا م *-----*

از بچگی ارزو داشتم خدمتکار خونه ی ایونهه باشم T-T

شما هم هر چی دوس دارین باشین

مثن کانگین..در..دیوار..تخت..بالشت..کراوات هیوک *-*

والا نعمتیه ها -__-

 

 

خب بدویید قسمت جدید بخونید که منتظرتونم

و سعی کنید مث قبل دخترای خوبی باشید :*

 

 

نظرات  (۳۶)

یعنی نسبت به هم احساسات دارن ولی خودشون نمیدونن /" 

هیوک داشت الکی الکی به فنا میرفتا😭😭😭😭😭

جوجه های خیس😂😂😂

گرمای شومینه یا گرمای احساسات😭😭

ممنون شقایق خسته نباشییییی😚

اصن شومینه و کنار هم خوابیدنو عاشقای ریزشون همه به کناااار.....همین یه جمله ی لعنتیه هیوک (بوی موهاتو میده ) 

از هجوم این همه احساساتی که ابن جملش زاشت الام میزام/: 

خیلیییی دوست دارم که همه چیو اروم پیش میبری. اینکه بعد از این همه مدت زندگیه مشترک تازه تازه داره از هم خوششون میاد و اینکه حتی دعواهاشون و لجبازیاشون خیلی شدید بود همش باعث شد فیکت کلیشه ای تکراری نباشه.  و اینکه با کوچکترین کارشون حتی نگاهشونم به هم کلی ذوق کنیم .

اون روزی که قسمت اخرشو بخونم خیلی دلگیر میشه واسم میدونم. جدا دلم نمیخواد تموم بشه. با اینکه دوست دارم همش زودتر بخونمش ولی اصلا دلم نمیخواد تموم بشه  

پاسخ:
از اینجا به بعد دیگه عاشقانه های زیرپوستی شون شروع میشه .. عاشقانه هایی که هنوز شاید حتی خودشونم خبردار نشدن ازش :)))
عاره هی ر ب ر ماهارو حامله میکنن پاسخگو عم نیستنننن😶😶😂
عی جانم *-* خب من تنها هدفم و قصدم از نوشتن هم نفس همین بود! که یه داستان کلیشه ایی و به قول خودت تکراری نباشه. دوس داشتم داستان و  فضا و مهم تر از اون شخصیتا خاص و متفاوت باشن جوری که خواننده هی دلش خوندشو بخاد. و خب با این حرفات خیلی خوشحال شدم چون حس کردم به این خواسته م رسیدم😖😖😭💔
فعلا تا قسمت اخر خیلیی مونده پس فکر نکن بهش😙
نگران نباش اینقدری سیر تون کنم از هم نفس که دلتون از تموم شدنش نگیره 😍😍
ممنونم بابت حرفای قشنگت خیلی حس خوبی داد خوندنشون 😌💙

عااااهااااااییی

اون جاش که گفت نفس به نفس من مردمممم

و اون جایی که گفتی راه درازی تا فهمیدن حسشون مونده بود رسما اسپویل کردی که قراره حالا حالا هر شنبه هم نفسو بخونیم

پاسخ:
جووون *-*
بله دیگه خوشم میاد باهوشین زود میگیرین همه چیو 

خخخخ اخه با گوشیم تایپ کرده بودم خودش جلو جلو کلمه تایپ میکنه منم میگرن دردم شروع شده بود چشمم خوب نمیدید که اصلاح کنم خوبه باهوشی منظورمو فهمیدی. خوشحالم که اینقد بیشعور نیس . وای نه من همیشه فیلمم میبینم اول سکانس اخرشو میارم بعد از اول شروع میکنم به دیدن. چه لذتی خواهر برا من انتظار حتی سر کوچکترین چیزا ملال اور و سخته . 

پاسخ:
عیب نداره من ک بالاخره میدونستم ک چی میگی و اشتباه تایپی بوده
به نظر من لذت بخشه فقط کافیه خودن با اون دید بهش نگاه کنی 

سلام تک نویسنده ی قلبم😍💙

من اومدم با تاخیر🙄 ببخشید واقعا اصا انقدری سرم شلوغ بود که وقت نداشتم سرمو بخارم😑💙 

معتاد شدیم تموم شده😍😢 هم نفس تموم بشه من افسردگی میگیرم😢

عاغاااا من تختشونم من تختشونم😋😍 

واهای چه قسمت اروم و شیرین و قشنگی بود😌💙 

غذا پختناشون😍

اونجاش که رفت هیوکو از اب اورد بیرون بغض کرد دلم براش تیکه تیکه شد😢💙

خوابیدنشون کنار شومینه و دیگر هیچ😌 عاح خدا😌

اصا یه ارامشی داد این قسمت بهم که نگم😌💙

عالی😍💙 و ببخشید دیر کردم😑😶💙

پاسخ:
سلام عزیزم فدای سرت خب اشکالی نداره 💙
خدا نکنه 🥺نمیگیری هم نفس مایه ی آرامشه نه افسردگیه پس از اتمام 
خیلیا دوس دارن تخت باشن 😂😂😍توام باش😍
دردناک بود اما باعت شد دونگهه ب خودش بیاد و احساسشو بفهمه 
خداروشکر 
مرسی و فدای سرت🙆🏻‍♀️💙

یادم رفت بگم

بقول حجت اشرف زاده

همونجا که بشم شالت

بیفتم دور احوالت

میخوام شالی بشم بازم

 بیفتم دور احوالت

یا بشم رو شونهات بالت

همینا فکر کنم کافیه,چیز زیادی نمیخوام باشم😕😕😕

پاسخ:
عاح چ زیبا
فقط آخرش 😂😂

راستی شقایق به جز "هم نفس" چه فیک های دیگه ای نوشتی؟

پاسخ:
من سه شات خلسه ی یک رویا، 5 ساله، تپش و صدایم کن رو هم نوشتم
از تو قسمت فیک های تمام شده که بالای وبه میتونی دانلود کنی عزیزم 

سلام به روی ماهت،خوب موقعی اومدی،ساقی جون،(والا منم اینکاره نیستما امروز تو فیلم میگف اسم مواد رسونا ساقی ه)

وای ننه،چقد عاشقی به هاعه میاد،دیر اومد تو راه ولی خوب اومد،اغا اصلا قبول نیس،مگه داریم مگه میشه،من نفس مصنوعی میخام،تا دیدم تو استخر اوفتاده کلی براش فانتزی زدم،

وای اون فحشو خوب اومد،حال کردم،باید بعد این که بهوش اومد یه دونه مخابوند در گوشش که حواست کجاس، مثل مامان من،میوفتی زمین دردت میگیره،تو این حال یه پسی هم باید بخوری که چرا دقت نکردی قیافه کانگین فردا دیدنیه،اخ جون

کی میشه صبح بیدار شن ببینن تو بغل هم اند!*^&٪$$@#٪

تنکیو،مای گلم

ماچچچچچچ

پاسخ:
بله ساقی هم شدم 🤭
سلام به روی یاس ماه شما هم *-*
وای اتفاقا جز تو چن تا دیگه از بچه ها هم تنفس دهان ب دهان میخواستن 
منم گفتم اینجوری هیوک بیهوشه و بوسه میشه یه طرفه پس همه چیز را ب دستان توانمند نویسنده بسپارید.. 
بذا کانگین فردا بیاد 🚬
خواهش گلم بوس بوس

سل لام
خوبی؟
رو به راهی رینا جون؟؟😁🤪😍😍😍
تو خودت فکر کنم بیشتر از هممون از تموم شدن نوشتن هم نفس اذیت شدی!!سخته آدم یه عادت یه ساله رو ترک کنه!!نوشتن هم نفس برات عادت بوده احتمالا!یه عادت شیرین🤤البته ک منم تو این تایم کم بهش خیلی وابسته شدم و از تموم شدنش اذیت میشم به شدت مطمئنم🥺🚶🏻‍♀️
چی بگم؟از حرصای دونگهه از باباش؟یا حسرت هیوک از نداشتن خواهر یا برادر؟!
یا مثلا از دیوونه بازیای جدیدشون؟؟؟واقعا آشپزی کردن از این دوتا شاااااهزاده دیوونه بازی محسوب میشه دیگ نه؟🤔
دوتایی استیک درست کنن باهم بخورن و جیگیلی جیگیلی و شیر و شکر!
صحنه های خیلی ساده اینااااا...ولی این که این دوتا انجامش میدن،،باهمن و این کارارو میکنن سکته میده!
رینا جون خوب کپ کردیاااا😂🤪پشمات ریخت هیوک گفت میخواد غذا بپزه😆😆
آقا فقط منم که از چندتا دیالوگ ساده اینا راجب طعم غذا هم لذت میبرم و تعجب میکنم یا همه اینجورین؟؟🤔🤔
ببین...من اون لحظه ی اولی ک دونگهه استرس گرفت و به ذهنش رسید ک ممکنه هیوک افتاده باشه تو استخر من دستام شروع کرد لرزیدن!!!یعنی واقعا استرس گرفتم بعد هی میخواستم خودمو آروم کنم پیش خودم میگفتم حتمن یه چیزی دیده توجهش جلب شده طول کشیده،،،یا مثلا داره یه کاری میکنه و اینا
ولی وقتی دیگ دونگهه رفت ک از آب بکشتش بیرون دیوونه شدم ! 
دیوونه ی این حال بدشون به خاطر ترس از نبود هم شدم...این که بترسی یکی دیگ تو زندگیت نباشه،خبر از یه حس خیلی خیلی عمیق میده
نمیشه بهش گفت یه عادت از یک سال زندگی کردن باهم،،چون این عادت زمانی به وجود میاد که حداقل اقلش یکی از دو طرف به اون یکی یه وابستگی ای داشته باشه!!حالا اون وابستگی میتونه هر مدلی باشه...مالی،جسمی،جنسی،موقعیتی،حمایتی یا هر چی،،ولی این دوتا تو این مدت هیییییچ کارشون وابسته به اون یکی نبوده که بهش عادت کنن!پیش هم بودن،،باهم کاراشونو انجام دادن به اجبار ولی دوتا آدم مستقل از هم بودن
این ترسا به خاطر حس جدیدشونه!!که خیلیم جذاب و شیرینه🥺🥺😍😍😍عااااه
عاشق اون برون ریزی دونگهه شدم...استرسشو عین من خالی کرد😅با داد و بیداد سر کسی که عامل استرس زاس!!
جفتشون انقدر مغرورن که حتی نگرانیاشون به خاطر همم اینجوری ابراز میکنن😂خیلی خوبن😆😆🤪
پس حدس من درست بود!!هیوک خیلی سختی کشیده پس🥺🥺
شبم که دیگ هوووییییییییچی🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️هیوک بی چون و چرا و صد البته با غرور(😎)خواسته ی دونگهه رو برآورده کرد
اصن حتی یخ زدن خودش تو اون لباسای خیس واسش مهم نبود فقط به روشن کردن شومینه فکر میکرد!!
“بوی موهاتو میده”...عاااااااااه جرررررررررر🥺🥺🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️
بعدم نگرانی دونگهه واس بیخوابی هیوک و راه کارای جیگر جذاب کارسازش!!
عین نی نی کوچولوهام آخرش پیش پیش خوابش برد😍😍😍🥺🥺🥺گااااععععد
یعنی حتی زیر یه پتو خوابیدن اینام که یه امر عادی واسه یه زوج ازدواج کردس برا من جذابه
خلاصه که پارت هیجانی و پر استرس درعین حال بلسینگی بود
به قول خودت هر پارت داره رکورد بلسینگ پارت قبل و میشکنه
خلاصه ک کلی خسته نباشی
مثل همیشه لاو یو💜💜

پاسخ:
سلام مه مه
خوبم تو چطوری؟ رو به راهم امروز داشتم برا دونگهه صبونه آماده میکردم ببره همراش تو ماشین بخوره 😀
آره همین طوره.. الان اصلا به این وضعیت عادت ندارم حس میکنم یه چیزی کمه 😐ولی اصلا ناراحت نیستم برعکس آرامش هم دارم چون کاری که شروع کرده بودم رو به نحو احسن تموم کردم. درسته که بهش وابسته ام اما وابستگیم درد نداش.. الانم اصن حس بدی ندارم چون دارن برا شما آپ میکنم حس میکنم هنوز هست و اتفاقی نیوفتاده.. میدونی ک چی میگم
مورد اولو ک نمیشه کاری کرد ولی هیوک تو فقط صبر کن چولا بیدار شه دیگه حسرت خواهر برادر داشتن از دلت میوفته :)
برگام پشمام و کرکام همه با هم ریخت وقتی هیوک بهم زنگ زد 😐 دیگه وقتی فهمیدم ب چ دلیل زنگ زده پرام هم ریخت 😐
اشپزی و هیوک؟
نه همه لذت میبرن عززم تو تنها نیستی تو این حس 
اون لحظه ک دونگهه ذهنش رفت ب ی جایی قابلیت اینو داشت ک خواننده بفهمه به کجا! به هر حال ک یه استخر پشت خونه اخته شدن و آب برا هیوک فاجعه س!
یه سال هم نفس هم بودن و خبر نداشتن.. وقتی یهو حس کنن داره از زندگیت بیرون میره واقعا دیوانه میشن، ترسناک ترین حس دنیاس مخصوصا وقتی هیوک خیلی رک و راحت گفت میخواستم بمیرم 
بیا قبول کنیم اون دو سه تا داد و فریادی ک سر هم کشیدن از هزارتا عاشقانه قشنگ تر بود!
دونگهه فقط باید واسه هیوک حرف بزنه تا هیوک بخوابه دیگه هیجی:) مایه آرامشه این پسر
ایشالا ک پارت بعدی هم رکورد این یکیو بشکنه 🤩🤩🚬
سلامت باشی و لاو یو تو💙

نمیشه تموم نشه؟😢 نمیشه همینجوری ادامه بدی تا همه با هم پیر شیم؟🥺😭

واقعا خوردنی تر از دونگهه ای که گیج و خوابالوئه داریم؟😍❤

چقدر خوب بود که هیوک هم با بوی خونه حس میکنه از مشکلاتش رها شده و در و دیوار اتاق مشترکشون🤩 بهش آرامش میده😍

آشپزیشون چقدر قشنگ بود... عاشق زل زدنای هیوک به دونگهه ام🥰 اون لبخند ریز دونگهه😍

هیوکی رفت واسه جوجه اش هیزم بیاره🥺💖 چقدر نفس گیر بود لحظه هایی که دونگهه منتظر بود تا هیوکش برگرده😭💔

خب دادکشیدناشون از صدتا جمله عاشقانه، عاشقانه تره❤❤❤

دونگهه عین پسربچه های پنج ساله میمونه (۵ساله عزیزم😍) :《مچ دستش را با عصبانیت از دست سرد هیوک بیرون کشید و به جایش انگشتهایش را در انگشتهای دست هیوک قفل کرد.》

《پاشو برو لباساتو بپوش.》😭😍❤

آقا میشه من پتو باشم؟😶 اول میخواستم تخت باشم ولی دیدم پیچوندنم رفتن جلوی شومینه🤪😅! الان بین پتو و بالش موندم🤔

خدایا نمیشد هیوک یه ذره بیشتر بیاد این طرف؟ بابا یه بغل بکنین دیگه! بغل کنین هم دونگهه گرم میشه هم هیوک ذهنش خالی میشه میتونه بخوابه! 

بغل؟🥺 بغل لطفا؟؟😢 بغلللل توروخدا😭 (خداییش دم استخر نباید دونگهه میزد زیر گریه و هیوک بغلش میکرد؟؟؟ من بغل میخوام!😄)

شقایق جونم😘 ❤💙💗

 

 

پاسخ:
هر شروعی پایانی داره 😭😭ولی با تموم شدنش هم هنوز یه ایونهه ی اشراف زاده یه گوشه از دنیا دارن زندگیشونو میکنن
پس این از طرفی میشه بی نهایت.. 🚬
نه نداریم 😭بعد انتظار داره بهش نگیم جوجه.. خو جوجه تویی با اون قیافه ی ناز و منگ اول صبحت عروسک.. 
اصلا دوتاشون نمیتونن اینو انکار کنن ک چقد خونه براشون آرام بخشه.. فقطم خونه ی دو نفره ی خودشون 
واقعا بعضی داد و فریادا خیلی بیشتر از عاشقانه ی مستقیم توشون حرفه 
هم دونگهه و هم هیوک ته ته ته وجودش یه پسر بچه س ک ساده و معصوم عه ولی خودشو تو جلد یه یاغی مغرور مخفی کرده 
بله پتو باش😍😍😍چقدم خوشبحالته.. پتو از بالش بهتره همون پتو خوبه 🤭
خوداااا بغل هم ب زودی.. به من اعتماد کن🥺🥺
🙆🏻‍♀️💙

وااای آقققا جدا از مومنتایی که داشتن این قسمت و هنوز در حال خون مماخ شدممممم....باید بگم که اینا زمان طلاقشون خیلیییی نزدیک شده مگه نه؟؟؟؟ینی بعد طلاق چیکا میکننن مخصوصا هیوکککک یا اصن طلاق میگیرننن؟؟؟خیلی کنجکاوممم😫😫😫خوابیدن کنار شومینه یکی از فانتزیای همیشگیمه😍😍😍😍دیگه حالا ایونهه ایم شده😍😍😍😍😇حالا هیوک با دونگهه همه محبت ندیدناش جبران میشه بچه الهی بگردم چقد زمینه محبت کردنو داره ولی هیوک با اینکه هیچیییی محبت ندیده😍این اگه مث دونگهه یه برادر دوس داشتنی داشت صد برابر دونگهه فک کنم معصوم میشد فک کنم😍دستم آخرش خورده بود رو ارسال خصوصی😂این بار عمومیش کردم😂

پاسخ:
از یه طرف مومنت می‌بینیم از طرف دیگه دور هم داستان عاشقانه شونو می‌خونیم کنار هم.. خب چیزی از ما هم باقی میمونه اونوقت؟ 😍
هر وقت نزدیک شه خودشون اقدامی میکنن. بی خیال نیستن نسبت بهش حواسشون هس.. فعلا ک سه ماه دیگه مونده با جریمه هاشون 
شومینه اصلا عاشقانه ترین فضای دنیاس😐 اشکال نداره عزیزممم😍😍💙

سلام نویسنده جونم 

یه دنیا ممنون که این داستان زیبا رو خلق کردی 

هیچکی جز تو نمیتونه اینقدر عالی باشه 

این از کل کل شون یه جور دلمون رو اب میکرد اینم از الانشون کم کم بهم وابسته تر میشن و به هم دل میبندن

حس که به دونگهه دست پیدا کرد اصلا باورم نمیشد که تا این حد به هیوک اگاه باشه تو اون تاریکی حاضر شد خودشو تو اب بندازه دریغ از یه نور تو تاریکی پیداش کنه نجاتش بده هر دو تاشون به یه نقطه رسیدن نبود هر یکیشون یا اگه اتفاقی میفتاد چقدر داغون میشدن 

یه جمله است میگه 

هیچ چیز لذت بخش تر

از این نیست که یک نفر

احساست  رو بفهمد 

بدون اینکه مجبورش کنی

تعاملشون با هم رفتار مهربونشون نسبت به هم 

خیلی قشنگ ترش کرده کاشکی پدراشون دست از سرشون برمیداشت اون جوری که دوست داشتن باهم زندگی کنن قسمت های مرگ اورش از این به بعد شروع میشه یا هنوز زوده؟؟

کی به هم میگن عاشق هم شدن وای اون روز که بگن چی میشه😍😍😍🔥🔥🔥🔥💕

مرسی عزیزم بدجوری عاشمون کردی

پاسخ:
سلام ماهی عزیزم
نوش جون شما خب 
لطف دارییی🤩🤩
خود دونگهه هم راستش اصلا نمیفهمید.. میدونی هیوک چند شب پیش، شب تصادف دونگهه متوجه ی اون. کشش نامرئی خودش ب دونگهه شد و الان با حادثه ی استخر دونگهه متوجه ی اون کشش خودش ب هیوک شد 
همیشه یه محرکی لازمه.. 
چ جمله ی قشنگی 
و چقد در خور ایونهه ی هم نفس 
از ی جایی ب بعد خودشون راهشون کنار میکشن.. هیوک ک اصلا یاغی تر از اونیه ک کسی بخاد کاریش داشته باشه یا اذیتش کنه 
آره شروع میشه 🤩🤩اونم از رگ گردن نزدیک تره 
خواهش عزیزم

وقتی هیوک در مقابل جذبه و کشش و ضربان قلبش کم میاره شروع به داد و فریاد میکنه.

دونگهه هم خبر نداره گرمای زیر پتو آتیش عشقه که کم کم داره شعله ور میشه با وجود هیوک 

منم دوست دارم به شعله های آتیش نگاه کنم و به هزاران راه نرفته و میلیونا حرفای نگفته و صدها هق هق شکسته در گلو فکر کنم و همیشه تا ناکجااباد رفته و برگشته ام.

ممنون بخاطر فضای نصفه نیمه رمانتیک کنار شومینه.

البته که از نظر من نصفه نیمه است چون کنار گود نشستم و میگم لنگش کن، ولی از منظر قهرمانای داستان کلی پیشرفته

پاسخ:
داد و فریادای هیوک همش عاشقانه س.. همه جمله ی عاشقانه س.. بعضیاش مخفیه و بعضیاش برعکس
دونگهه هم کاملا نفهمیده اما احساسش میکنه.. اون حسه خاص ک بهش عنوان عشق دادن رو احساس میکنه 
خواهش میکنم 
اصلا شومینه س و رمانتیک حالا چ کامل چ نیمه نصفه

چقد آروم حرف زدنای زیر پتوشو دوست داشتم ١٠٠ بار خوندم

خیلی عالیه یجوریه انگار جلو چشامن دارم میبینمشون

مرسی با استعداد

مثل همیشه عالی

پاسخ:
ای جان *-*
خواهش گلم 
🙆🏻‍♀️

هی می‌خوام نخونم هی نمیشه . من به این مانکین خیلی معترضم خس میکنم تبعیض می‌زاره هیچکدوم و بیشتر دوست داره . بهرحال. عزیزم دونگهه خوشگل خوش قیافم. ی چیزی بگم چون بچه ها اشاره کرده بودن بنظرم حالا که میبینم دفعه اول که تو بار بودن من چون مانکین اونجا بود و هیچکدوم مسکن بود حواسش هست و از طرفی چون خودشم نوشیده بود ی جورایی کارایی که اون مرد داشت با دونگهه میکرد کارایی بود که خودش دوست داشت بکنه و برا همین گفت دوست داره صدا نالشو بشنوه 

پاسخ:
چرا نمیخوای بخونی؟فقط منتظری تموم شه بعد شروع کنی؟ دنیا رو سخت نگیر انتظار میکشی برای تموم شدن یه چیزی و بعد یه شبه فقط لذتشو میبری درصورتی ک اینجوری با مرور خوندن چندین ماه لذت میبری.. چرا کانگینو دو بار نوشتی مانکین؟ 😂
نه دیگه هیوک انقدم بی‌شعور نیس:| دونگهه رو برا بدنش نمیخواد ک

سلام شقایق جانم 

قلمت این قدر ناب وخاصه که توقلب من هیج وقت فراموش نمیشن دونه به دونه نوشته هات انگار مثل پازله که تو این چند سال تبدیل شده به یه تابلوی یادگاری و هر کدومشون بو و عطر خودشو به یادگاری جا گذاشته 🎨⚘🥀🌷

هم نفس هم یکی از اوناست 

هر چی میریم جلوتر میریم بیشتر عاشقش میشم  اینقدر بااحساس نوشتیش

 ادم دلش براشون میریزه  میخوای جیکار کنی با دل ما قسمت به قسمت هم نفس دلمو اب میکنه بی نظیره  حس بینشون رو خیلی دوست دارم اینکه تو ارامشوسکوت حرف همو با چشمهاشون منتقل میکنن

اولای داستان  که میخوندمش فکر میکردم جرا باید دو نفر تا اینقدر سر ناسازگاری و جنگ تو روابطشون باید داشته باشن اینقدر باهم بد باشن اما کم کم ریشه ی تمام این رفتاراشون به کودکی شون برمیگرده همه ی این بی توجه ها باعث شده که تو زندگیشون احساس غمگینی و خالی بودن بکنن اینکه هیچکی نبوده حتی یه بار هم‌به حرف دلاشون گوش بده خیلی سخت بوده اما حالا دونفر تو یه یه شرایط یکسان با مشکلات متفاوت شون کنار هم قرار گرفتن خیلی قشنگ میتونن همو   

درک کنن حتی بعد  گذشت یک سال کم کم   همدیگه رو بهتر بشناسن و به علایق  هم اگاه بشن و کم کم با هم کنار بیان😍😭😭😭

اما این از جایی شروع میشه با وجود این همه خستگیش از سر کار برگشته دوست داره برای خودش و چاگیاش غدا درست کنه اونم  با طعم‌عشق که لذت بخشتر برای هر دو تاشون شد  این دو تصادف براشون عین یه شوکه برقی بود اینکه قبلا از کنار هم بی تفاوت رد میشدن بی تفاوت نبود  تو این یک سال به هم عادت کردن همدیگه رو دوست داشتن که خودشون ازش بی خبر بودن دونگهه چقدر برای نجاتش دست و   پا میزد  خیلی دلم برای هیوک سوخت طفلکی چقدر سختی کشیده قلب ادم رو به درد میاره 

فرشته جانش نزاشت نزاشت بمیره اون دستای کوچولوش که هر بار باسرما کبود میشه دوست دارم بغلش کنم اینقدر که نفسه 

کنار شومینه خوابیدنتونو قربونشونبشم عین گربه کوچولو ها کنار هم خوابیدید دوباره عروسک جان باتوصیه های قشنگش راه حل نخوابیدن هاش رو هم بهش گفت که من صد بار قربون تون بشم که اینقدر قشنگ باهم حرف میزنید هیوک کی بشه از طرف همه ما بغلش کنی از بس که شیرین عسل و خوردنیه 

مرسی عزیز دلم  تک بود قسمت بعدم اینقدر مرگ اوره وای من از الان میمیرم 😍😍😍😍😍😍😍💓💖💕🔥🔥

 

پاسخ:
سلام عزیزم
فدات شم مرسی از این همه لطف و عشق ورزیدن به داستانام، من دیگه از خدا چی میخوام تا شما رو دارم؟ 😭💙
هم نفس برا خودم عین مخدر میموند.. میدونم برا شما هم همینطوره چون ذره ذره احساسات بین شخصیتا جلوی چشای شما و به مرور زمان داره رو میشه.. واسه همینه ک یه هاله و فضای خاصی براتون ایجاد میکنه ک بهش وابسته بشین. 
آره شرایط ایونهه ی هم نفس خیلی با آدمای عادی فرق داره...کاملا میشه این حقو بهشون داد که یکم بدخلق باشن.. مخصوصا این ک از روی اجبار و برای منافع پدراشون ازدواج کرده باشن و تحت فشار یه سری قوانین ک آزادی رو ازشون میگیره کنار هم زندگی کنن.. خب عادیه ک ناسازگار باشن حقم دارن.. ولی وقتی به هم احساس پیدا میکنن دیگه ورق زندگی برمیگرده :)
آره هم اون تصادف و هم این اتفاق غرق شدن هیوک تو این شب یه بهونه ی محکم بود.. عین یه شوک بود تا به خودشون بیان و ببینن نه اصلا هم از هم متنفر نیستن!
وقتی هیوک اسم مرگ رو آورد و گفت نیومده بودی میمردم دونگهه به معنای واقعی وحشت کرد.. تا چن هفته پیش همدیگه رو به حد مرگ دعوا میکردن غافل از این ک اگه قرار باشه واقعا بلایی سر یکیشون بیاد اون یکی جون میده.. 
خواهش عزیزم خدا نکنهههه🤩🤩🤩💙

سلام و با اجازه✋

عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

این چی بوووووددددددددددد

ترکوندیموووووونننننننن

وووییییی خیلی خوب بووووددددد😭😭😭😭😭😭💙💙💙💙💙

چقد خوشم میاد که از اون سکوت به اینجایی رسیدن که دلشون نمیخواد حرفاشون تموم بشههههه😭😭😭

چقد نگرانی هاشون برای همدیگه قشنگهههههههه

وقتی دونگهه شروع کرد دویدن که بره توی حیاط داشتم فک میکردم فک میکنه یه بلایی سر هیوک اومده مثه هیچول

راستش اینکه یهویی پرید تو ابو انتظارشو نداشتم ولی شک قشنگی بود😭

چقدر عاشق حرفاشونم وقتی از روی نگرانی سر همدیگه داد میکشن😭

ووویییی نبینم اشک بچه در بیاد😭😭😭

لعنتی تصوری که دونگهه گفت برای هیوک تا راحت تر بخوابه😭

قشنگگگگگگ از هزار تا روانشناس و چیز دیگه بهتر موثره😭💙👌

خب راستش پارت قبل ازم پرسیدی به نظرت پیشرفت داشتی تو فیک هات و کدوم رو بیشتر دوست داشتم

مگه میشه پیشرفت نداشته باشی؟!

هر بار که مینویسی قطعا بهتر و بهتر میشی👌💙👍

و اگه بخوای فیک های قبل از اینو بگم باید بگم که پنج ساله رو خیلی دوست داشتم😍💙

این به معنی این نیس که بقیشون خوب نبودن ها

به نظرم پنج ساله یه موضوع متفاوت داشت که خیلی جذاب بود😍👍

عاشق آرامش فیک هاتم😭💙

هر چقدرم که جو بدی باشه توی فیک یه آرامش خاصی داره آدم رو جلب میکنه و فیکت رو جذاب میکنه💙

ذست از نوشتن برنداررررر😭😭😭😭😭👌👌👌👌

عاااااششششققققتتتتتتمممممممممم خیلی خیلی خیلی خیلللییییی زیاااااددددد

موفق باشی حسابی💙💙💙💙💙💙💙💙💪💪💪💪💪💪

پاسخ:
سلام علیکم خیلی خوش آمدید بفرمایید داخل 😍
این ک چیزی نبود در برابر چیزایی ک در انتظاره :)
قبلا با هم حرف نزدن.. قبلا حتی از این دیالوگای ساده در حد خوبی نداشتن 
در حد پرسیدن حال همدیگه یا در حدی ک دونگهه بخواد راجب بی خوابی هیوک حرف بزنه و حتی راهکار ارائه بده 
واسه همین الان شدیدا میل به حرف زدن با همدیگه دارن. 
دونگهه ب هیچ دیگه ای جز استخر نمیتونس فک کنه.. ک البته همونم بلای جون هیوکه.. واسه همین معطل نکرد و فقط دوید 
اون نگرانی های عاشقانه از خود حرف عاشقانه دلنشین تره.. قبول داری؟ 🙂
دونگهه با حرف زدن میتونه هیوکو خواب کنه و به آرامش برسونه.. خودش خبر نداره ولی میتونه.. 
عااح مرسیییی.. راستش خودم موقع نوشتن هر چقد ک جلوتر میرم متوجه میشم ک بهتر و بهتر میشم چون دستم سریع تر شده.. ذهنم باز تر و خلاق تر شده ولی وقتی دیگه شماها بگین پیشرفت کردم دیگه تماام 😍
میدونم میدونم 😍😍🙆🏻‍♀️💙
چشمم.. تا جایی ک عمر یاری کنه و عشقم ب ایونهه ادامه پیدا کنه حتما مینویسم 
فداتتتتتتت 
و می توووو لاو یو💙🙆🏻‍♀️🙆🏻‍♀️🙆🏻‍♀️🙆🏻‍♀️🙆🏻‍♀️

از شیرینیش چیزی میشه گفت مگه؟ فقط میتونم بگم تو قلبم آشوب به پا کردی با این قسمت:') تک تک کلمات رو حس کردم:) سرمای هوا و گرمای شومینه و بدتر از اون کنار هم دیگه خوابیدنشون رو، اصلا انگار من اونجا بودم و از نزدیک همه چیز رو میدیدم. خیلی حیلی خیلی وااای خدا خیلی حسِ... نمیتونم بگم چه حسی ققط یه حس شیرینی زیر پوستم خزیده و قلقلکم میده. کاشکی فیلم داستانت رو‌ میساختن اونوقت تا همیشه میشد تماشاش کرد و خسته نشد:) گفتی قسمت آخر رو نوشتی که:( میشه یه درخواست بدم؟ میشه زمانی که به احساسات لعنتی شیرینشون پی بردن بیشتر ازشون لمس داشته باشیم تو داستان؟:( البته نظر خود نویسنده مهم تره ولی من دلم از الآن واسه لمس هاشون با این قلم زیبایی که تو داری پر پر میزنه:'( به هر حال من خیلی ازت ممنونم که بی نهایت حس خوب بهمون تزریق میکنی با "هم نفس":) ممنون شقایق♡ همینطور به دیوونه کردن ما ادامه بده*-*

پاسخ:
وای قسمت قبل با اون کامنتت به اندازه کافی منو مرگ دادی الان بازم اومدی روحمو ببری بهشت؟ :))
من موقع نوشتن همونجا نشستم تو تک تک سکانسا.. یه گوشه میشینم نگاشون میکنم.. حالا ک تو خونه باشن چ اتاق چ رو حیاط.. میشینم کنارشون و علاوه‌بر حرفایی ک میزنن صدای نفس کشیدن شون رو می‌شنوم.. صدای تپش قلبشونو ک یهو بخاطر همدیگه بالا میره می‌شنوم.. واسه همین برا شما هم راحت می‌نویسمشون تا حسشون کنین. لمس منظورت تا قبل از اعترافه!!!؟؟؟ پارتی ک بهم اعتراف میکنن از رگ گردن هم به شما نزدیک تره ولی خب تا زمانی ک همدیگه رو بخوان ببوسن معلومه ک ازین لمسا داریممم.. خواهش میکنم عزیزم.. مرسی ک انقد لطف داری و حرفای قشنگ میزنی💙

سلام شقایییییییییییییی‌ 😍😍😍😍😱😱😱

عررررررررررررررررررررررررررررررررر😭😭😭😭😭😭😭

من دو سه قسمته عررر نزدم‌ اومدم خودمو خالی کنم‌ 😐

نمیدونم چرا دیگه هر وقت میخونمش‌بعدش دیگه نمیام کامنت بزارم‌ آیم سو گشاد واسه همین قبل خوندن میام کامنت میزارم ک یادم نره دیگه 😂😂😂

خسته نباشییییی دلاور نمیدونم حس یه فیک تموم‌ شده بعد یه سال چطوریه ولی مطمئناااا هر وقت بخونمش یاد نویسنده خوبی مثل تو میوفتم و عررررر میزنم باورت نمیشه ولی هیچوقت 5 ساله یادم نمیره 😭😭😭😭💙💙💙💙

عاقاااااااااا چقدر خوبه که داره روابطشون گرم میشهههههههه من مرگگگگگگگگ 😭😭😭😭😭😭‌ اصلا نمیشه ایونهه خشک و سرد و بی حسو تحمل‌ کرد لعنتی مثل زهره😭😭😭

لعنتیییی وقتی حسو حالشونو توصیف میکنی انگار من اونجام میخوام بمیرمممممم😢😢😢😢 ولی حیف ک نمیشه بمیرم میخوام پارت آخرم بخونم و بمیرم ☹☹☹☹

فقط کاشکی یکم بیشتر آپ کنی یا به صفحات اضافه بکنی من تا بیای دوباره آپ کنی با خاطرات پارت قبلی جان میسپارم 🤕🤕🤕🤕☠☠☠

مرسی شقاییییی عای لاب یوووو 😘😘😘💙💙💙💙💙

پاسخ:
شوووکوووه
سلاممم🤩🤩🤩
خوش اومدی جووون 
جای خالیت حس میشد 😍💙
حالا باز نسبت ب قبل پیشرفت کردی بهت میبالم.. چون قبلا دیگه اصن نمیومدی😐الان هر چن پارت ی بار میای 😍
آره ولی حس ناراحتی ندارم.. حس آرامش قلب دارم چون قشنگ میکنم یکی از کارایی ک تو زندگیم میخاستم انجام بدم رو دادم 
ک از 5 ساله هم خیلی بزرگ تر بود.. 
اون گرمی رابطه وقتی دلپذیر میشه ک اولش نسبت ب هم بی تفاوت باشن بعد ذره ذره اون حسی ک بینشون شکل میگیره رو ببینیم 
خدا نکنه 💙
نمیشه کمتر یا بیشترشون کنم چون از قبل نوشته و آماده شدن و خراب کاری میشه اگه دست کاری کنم. 
لاو یو تو 🙆🏻‍♀️

عههههه شقا

یه چیز مرگ آور تر دگه یادم رف بگممممم

لانتیییی😭😭 چجوری اینو یادم رف ؟ دوساعتم برا این جر میخوردممم

اینکه هاعه با نگرانی از هیوک پرسید گلوت نمیسوزه ؟ چیزیت نیس؟

و اینکهههه هیوک ازش پرسید تو چی ؟ سردت نیس ؟ 🔫😢⚰⚰⚰⚰⚰

و جواب مرگ دهنده و جر دهنده هاعهههه

الان دیگه نه عین بخاری میمونی حس میکنم بجا یه طرف دو طرفم اتیش هس 🤧💀☠😫😢😤⚰🔫😐😑😖

شکلکی پیدا نمیشه ک عمق جرخوردگیمو نشان بده 🤐

خدافزززز تو پیوی میبینمت 💃

پاسخ:
جووونم 
از بس زیاد و قشنگ و هیجانی حرف زدی خو معلومه ک یادت میره َ😍
همینایی ک قبلا حالشون به ب ور همدیگه بود الان اینقد عاشقانه حال همو میپرسیدن 🙂🙂
قربون اون اتیش زنده برم من 
همچنین تو 
خدافززز عچل

با سلامی به تک نویسنده ی قلبها وارد میشویم 🚶‍♀️

شقا من الان فهمیدم ک یه معتاد به تمام معنا شدم 😐

از الان ترس از تموم شدنش دارممم 🤧 بعد گفتی امروز تمومش کردیییی 😭😭😭😭

ببین روزای آپ از صبح خمارم و ذوق دارم برای شب ولی این ساعت لامصب چقددددد دیر میگذره 😭

من امروز ساعت ۶ دگه صبرم ب سر اومد و گفتم برم بیرون یه چرخی بزنم ک دارم روانی مشم

بعد رفتم و بعد دوسه ساعت دور زدن و الاف چرخیدن اومدم خونه میبینم تازه ساعت ۷ و نیمهههههههههههه 😨

دگه مهمون ک اومد برامون یکم سرم گرم شد خداروشکر 😐

ولییی روزای دیگم همممش تو فکر فیکم اصن 😭 بدجور موتاد شدم 😐 حال چ کنم ؟

...

قبول نیس عاقاااا من میخاسم بگم 😭😭😭 من رو پیانو عمارت کراش زدممممم من میخام پیانو باشمممممم

یکی از بچها قبل از من گفته 😫

من پیانو هسدمممم😭😭😭

خوب میبینم ک هر قسمت مرگ آورتر از قسمت قبل میشه 🥴🤧🤧

عی خدا ... شقا من هی یه خط دوخط میخوندم میزاشتم کنار کله امو میکردم تو بالش خودمو خفه میکردمممم باز میرفتم سر داستان 🔫😐

بمیرم برا هیوک ؟؟ چه باحسرت گفت هیچوقت نفهمیدم چه حسی داره داشتن خواهر برادر 😢

هات داگمون برا اولیننن بار تو عمرش دست به آشپزی زده 😐 اخه من الان از تصور اشپزی کردنش پودر شدم کهههه ☠💀

بعد ورود دونگهه رو با یه لبخند میبینیم کههههه آروم وارد میشه و به شوهر خویش در اشپزی کمک میکنه (مثل هاعه کدبانو باشیم) 🥴

چه قشنگ دستشو گذاشت رو دستش تا ماهیتابه رو بگیره 😭😭😭😭

حالا نمیشد بدون برخورد دساتون هم ماهیتابه رو بگیری ازش ؟ من ک میدونم دردت چیه لی دونگهه 🤤🤤😢

سر میز نشستن و نگاهای زیر زیرکیشون به هم 😭

چقددددد توجه های هیوک به هاعه رو دوس دارمممم به تک تک واکنشا و حرکاتش دقت داره و چقد سریع میهمه که جوجه اش سردشه 😭😭😭

میدونی وقتی هیوک دیر کرد و هاعه ترسید و پاشد دوید سمت در چی اومد تو ذهنم ؟ گفتم شاید هاعه فک کرده باباش بلایی سر هیوک اورده 😐😭😂 از بس باباش بده کوچیکترین اتفاقم بیوفته من ب اون مشکوکم خلاصه 😐

وای وای وای لعنتی .. چقد حساشون بهم قویه که هاعه یهو احساسش کرد ؟ چقد به موقع رسیییید من داشتم جر میدادم خودمووو

اگ بلایی سر هیوک میومد چیکا میکردییییم 😫

"گفتم چشاتو باز کن وحشیه حرومزادهههه" 🔫🔫🔫😭😭😭😭😭😭

ببین منم داشتم همراشون نفس نفس میزدمممم نفسم بالا نمیومدددد 🤧

که صدای نفسهای هاعه حالشو داشت خراب میکرددد ؟ عرررر ها و جیغ های فراوان دارم ولی نمیدونم چجور و کجا خالیش کنم شقا 😭😭😭😭😭😭😭

عاقا منو ول کنین بزارین هاعه رو قورت بدممممم (استیکر خودزنی نداریم چرااا ؟)

تو اون حالت ترس و شوک و داد و نعره زدن یهویی پشتشو ب هیوک کرد و زانوهاشو بغل گرف 🔫😐🔫😐🔫😐 چرااااا لی دونگهه چرا کوچیکترین حرکاتت هم دلبره و کیوت ؟ 💀☠😫😭

مچ دساشو از دست هیوک بیرون کشید و انگشتاشو تو دستا هیوک قفل کرد ؟؟ 😫😭😫😭😫😭

عااااح

ازینجای داستان ب بعدو من تو حالت کما بسر میبردم 😭 بقول خواهرم ک یهو وسط خوندن داستان عین عجل معلق اومد تو اتاق گف چرا قیافت شبیه سکته ایا شده 😐 خبر نداش ک سکته هه رو زدم 😭😭

ای وای خوب .. تشکاشونو آورد هیوک کنار شومینه تا هردوتاشون اونجا بخابن ؟؟ اوکی بای 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️😫

بالش هاعه رو از بوش شناخت ؟؟؟؟ حقحفح۸ع۸۴۳۹ق۹۷ق۸۳۹فحخلبحبججیحقلا 😑

من اینجاشو ۱۰ دیقه ب دیوار زل زده بودم و در تلاش بودم ک خودمو جر ندم 😨

خوب فدای هر دوشون میخام بشم مننننن اخههههه 😤

کنار شومینه ... زیر یه پتو ... کنار هم ... رو به روی هم ... با اون حرفای آرومشون ...   ⚰⚰⚰⚰⚰⚰ (این استیکر تابوت هس چرا نشون نمیدهههه ؟)

عایا قصد قتل ما را داری ای شقا ؟

عاح یادم نبود لقبت قاتل ایونهه شیپراعه 🤩

کنار هیوک بعد اون حرفاش بهش مثل یه بچه خوابش برد ؟؟ ⚰😤🤧😭😢😫

چی میشههههه صبح هاعه چرخید باشه تو بغلش و هیوکم از شوک تکون نخوره و بزاره بخابه بعد کانگین تو همون حالت ببینتشون و و پشماش بریزه ؟؟ 😐😑😭😭😭😭😭😭😭

چرا اینقد دیرمیگذره روزا ؟؟ تا سه شنبه بیاد حس میکنم ۳۰ روز دگه باید منتظر بمونم 😫

عاح

خسه نباشی شقایقم 💛❤💜💙💚

پاسخ:
سلام به تک فریبای زیبای فریب دهنده 😍
نگران چی هستی.. من که کاملشو نوشتم و ایشالا همینطور منظم هم اپش میکنم، و اونقد طولانیه که سیر خوندن میشی 💙
الهیییییی فدات با این انتظار کشیدنات خب😭💙بشین شبا رو پا سیستم سوجو ببین سوشو ببین، اونوقته ک انتظار شیرین میشه
هیچ کار نکن بیا دودستی بزن تو سر من ک زدم معتادت کردم 😣✋🏻

باشه تو پیانو باش، زین بعد پیانو صدات میکنم 
الهی پیانو باشم.. نوازنده م تو باشی مستر لی 🔥
اشکال نداره پیانو بزرگه نصفش کنین دوتایی.. تو اون دکمه های سفید باش اون یکی هم سیاه.. هیوک لمستون کنه 🔥🥴😭
اگه این قسمت انقد برات مرگ آور بوده پس خودت آماده کن برا قسمت بعد 😐البته از این ببعد من تو مقدمه از نظر روحی روانی آماده تون میکنم ک بعدا محبور نباشم تکه هاتونو از رو زمین جم کنم 
اوهوم دونگهه از تمام دنیا یه برادر داره.. مادرشم زن خوبیه.. ولی هیوک چی داره؟ چی داشته ک این کوه یخ یاغی و مغرور ازش ساخته شده؟:)
نه اصلا نمیشد بدون لمس کردن دستش دسته تابه رو ازش بگیره :) البته لمس ک نبود قشنگ دستشو گذاشت رو دست هیوک.. کف دست خنکش روی پوست گرم پشت دست هیوک..
و شک نکن اون لبخند دونگهه موقع کمک بهش بخاطر ریختن دلش بود.. واسه دیدن آشپزی کردن شوهر 
سر میز خیلی جو لعنتی بود فر.. یه کوچولو میخوردن.. بعد علاوه بر این ک مزه ی اون استیک دو نفره ب دلشون شدیدا می‌نشست هی به هم نگا میکردن و اون دیالوگای ساده ک از دلشون بر میومد بینشون رد و بدل میشد 
با این ک خودش گرماییه و تا چن وقت پیش کولر میخواس(😐) ولی نگا کردن ب دستای کوچولوی یخ زده ی دونگهه باعث شد بره دنبال روشن کردن شومینه
بابای هائه ک خیلی عوضیه ولی اینو مطمئن باش قدرت اینو نداره ک کوچکترین بلایی سر هیوک بیاره.. مخصوصا ک هنوز قراداد تموم نشده.. اصلا عمرا نمیتونه بلایی سرش بیاره 
خیلی بهم حس دارن.. میگن عشاق با یه زنجیره به هم وصلن.. این همونه :)
چیزیش نمیشد تا وقتی ناجیش دونگهه بود.. 🙂
واقعا اون لحطه میخواس از بی قراری بشینه زار بزنه.. چون تا حالا هیوکو این همه بی دفاع ندیده بود.. 
قربون خودت و خواهرت بشم 😂😂💙💙
دیدی.. بوی موهای هائه رو میفهمه! عمق این جمله رو ترجمه کن برا خودت
هیچی دیگه 🔥🔥
یه پتو.. حرارت هیوک.. بخاری زنده ی دونگهه.. وجود گرم هیوک 
عاح.. آدم میمیره با تصورش 
حالا تصور کن کانگین صب بیاد تو این حالت ببینتشون
ک البته میاااد🤩🤩
ن خدا نکنه من غلط کنم 😍💙🙆🏻‍♀️
قربونت برم. فردا سه شنبه س.. کمتر از 24 ساعت دیگه 
سلامت باشی فر نازم 🚬💙

شقا بیا منو از رو زمین وردار

توصیه هایی که گفتی رو یکم دیر به من داری میگی لعنتی هوم؟ #_-

بیا ورم دار الن یکی میره روم

 

پاسخ:
شقا فدات شه خب
بلند کردنت از رو زمین و کول کردنت

انقد عاشقانه اینشکلیشون قشنگه که نمتونم حسمو با کلامات توصیف کنم😭تشکر 👏

پاسخ:
خواهش عزیزم، احساس خوبی ک از دل بر آید بایستی در دل هم بماند 🤩

او ام جی:') 

کم کم داریم به لحظات ملکوتی به چاک عظما رفتن نزدیک میشیم:') 

از الان منتظر قسمت بعدم واهاهوهای:')

پاسخ:
عاره از الان خودتونو اماده کنین 😂💙
جون *-*
  • الی ایونهه
  • سلاااام😍😍

    من اسپیچ لسم😍

    نگرانیتون واسه همدیگه رو قربون😍😍

    با یه تنفس مصنوعی یه حالی بهمون میدادی نویسنده جان🤭🤭

    بله دیگه 🙂بُخاریش بغلشه دیگه سردش نمیشه😌

    دو روز دیگه از بُخاریش بوس میخواد🙄

    حالا صبح گانگین بنده خدا میاد میبینه اینا تو بغل هم خوابن😐😆

    خسته نباشی عالی بود👌❤

    اینجانب شنبه ها و سه شنبه ها از صبح منتظر فیکم روزای دیگه رو هم با خوندن دوباره ی قسمت قبل میگذرونم😨😨 یه معتاد به تمام معنا میباشم🤧

    به امید اینکه پارت سه شنبه یکم طولانی تر باشه🙃

    پاسخ:
    سلام
    ای جاان😍😍
    تنفس مصنوعی یه طرفه س مزه ی بوسه ی دو طرفه یه چیز دیگه س پس صبر کنیم براش 😌😌
    بخاریش گرماش آرام بخش تر از اون اتیش پشت سرشه :)چون هیچی جای گرمای وجود و بودنو نمیگیره.. 
    آره معلومه ک میاد میبینه 🤩
    سلامت باشییی 
    هی من میگم بهینه کنین شما میرین بیشتر میخونین خو عنش در میاد😭

    پلی شدن موزیک یانگوم... :|

    عاخه فک میکنی ما میتونیم بهینش کنیم؟!نه شما ب من بگو!!!!

    هر روز ب درد دیروزمون اضافه میشه!

    وااای منم از بچگی دوس داشتم اون پیانو با صندلی جلوش باشم!اصلا آرزوم بودا!!!میشه من پیانو با صندلی جلوش باشم! *چشمان پاپی گونه*

    ینی این پارت طوری بود ک اگ هزار بارم بخونم کم خوندم!در اصل از پارت ۱۱ اینطوری شد ولی این پارت غوغایی تو دلم ب پا کرد...

    واااااای شقاااااا 'تا وقتی حالش خوب باشه،حال آدم خوبه...' ینی این قسمتش طوری بود ک اتیشم زد (داداشم پیشم نیس این قسمت ک خوندم دلم ب شدت هواشو کرد...دلم برا بودنش تنگ شده بود ولی این جمله رو با تمام وجودم حس کردم واقعا ،تا حالش خوبه حال منم خوبه...)

    دلم برا ی چیز دیگ هم تنگ شد :| غر زدنای هیوک :| دوس داشتم وقتی منتظر بیبیش بود غر بزنه و بهش بگه جوجه :|

    آشپزی هیووووووووووووووووک وااااااااای  اونجا ک گفتی انگار الماس پیدا کرده چشا هیوکو اینطوری دیدم (اون ستاره ای ک شبیع لوزیه! :| )

    عررررر استیک درست کردن ایونهههههههههههههههه خدایا منو اون گوشت استیک کن...واااااای شقا فک کن ،فک کن ،فک کن این دوتا شاهزاده وشی با هم استیک درست کنننننننننننننننننننننننننننننننننننننن....عررررررررررر تازه بشینن با هم بخورن....عررررررررتر تازه با هم حرف هم بزنن...

    'فکرشو کن...این اولین باریه که خودمون برای خودمون غذا درست کردیم!' عایا حق ندارم برای این جمع بستنش خودمو بزنم؟!

    و باز هم هیوکی ک حواسش ب همه چیزش هست ... (اوکی بای...)

    (جیغ زنان برمیگردد) بعدش میدونی چیع؟!(مث این دخترا ک دارن غیبت میکنن یا از ی چیزی دارن حرف میزنن...)

    ببین اون هول شدن و نگرانی و استرس هائه...'نه نه...لطفا نه..'اصلا ی چیزی بود،شاید جمله خاصی نباشه ولی خیلی خاصه و پر از حس...

    بدون لباس گرم،پای برهنه،با دو ب سمت حیاط...

    اون ترس از دست دادنش...(شیوون کردن!)

    نجاتش دااااااااااااااااد...(شقا بیا منو بزنننننننن)

    ' گفتم چشاتو باز کن وحشیه حرومزاده!' (خون گربه کردن...)

    اونجا ک هیوک چشماش باز کرد دوس داشتم همو با همه وجود بغل میکردن...

    عاخ دلم برای میلیاردمین بار براشون رفت...

    اینقد دلمو بهم نریز...(ضربان قلب من چرا رفت بالا؟!)

    دقت کردی هعی مکالماتشون طولانی تر و قشنگ تر میشه؟!

    دقت کردی هعی حسشون بزرگتر میشه؟!

    دقت کردی ذره ذره داری مارو میکشی؟!

    دوس داشتم هائه لباساش ک عوض کرد برا هیوک حوله نمیبرد :| میگف خو ب من چ!ولی ببین چقد جوجه ،بزرگ شد!

    نههههه نشد حرفم پس میگیرم!!!!

    شعله آبی نارنجی، شعله ایونهه ای!!!!

    و من چجوری برا هیوک بمیرم ک طبیعی جلوه کنه؟!

    ببین ینی وقتی چاگیاش گفت دوس دارم کنار شومینه بخوابم رفت براش تشک و بالش آورد!!!ببییییییییین ینی حتی بالش چاگیاشو هم میشناسهههه،اون چی؟!از روی بوی موهاااااااااااااااش،میفهمی؟!بوی موهااااااااش....(عدرمیخوام بابت طرز سخن گفتنم !جدی میگم!)

    و الان نوبت مردن برا هائست،با اینک پشت هیوک بهش بود فهمید بیداره!!!!

    حرفا هائه (گریه کردن و پاچش قلب)

    ' ...فک کن ک...'هیوک فک کن ک کنار شومینه،تو ی شب سرد و آروم،کنار چاگیات دراز کشیدی و میخوای بخوابی!باهم!

    و باز هم ترس از دست دادن...میدونی چی بیشتر ترس داره؟!ببین داریش ولی نداری،بعد هنوز کاملا نرسیده بخوای از دستش بدی...

    ' الان دیگه نه...عین بخاری میمونی..‌حس میکنم بجای ی طرف،دو طرفم آتیش روشنه!' 

    "الان دیگه نه...عین بخاری میمونی...حس میکنم بجای ی طرف،دو طرفم آتیش روشنه!"

    شقااااااایق...(گریه کنان ب سمتت میدود ،بغلت میکند و گریه میکند...)

    ممنونم ازت یه عاااااااااااالمه

    یه دنیااااااا

    (همیشه دوس دارم اول سلام کنم ولی همش یادم میره!!!!من هنوز یاد نگرفتم سلام کنم ...)

    (عاااا برا ی چیزی عر نزدمممم،تیزر فوتو های کامبککککککککک،عاخه اینقد جر دهنده؟!)

    پاسخ:
    چرااا واقن 😂😂😂یانگوم😂وای حس نوستالژی آهنگش یادش بخیر
    دیگه اما اگر و نه نداریم، باید بهینه کنین همییین ک گفتم رو حرف من هم حرف نزنیننن
    بله میشه *-* شما هر چی دلت میخواد باش، بیا تخم چش هیوک باش کسی اعتراضی نداره *-*
    آره پارت هشت ی ذره غوغا بود آروم شد تا یازده.. یازده دوباره غوغا شد و بعد فقط ی ذرههههه آروم شد و الان از این ببعد دیگه خبر از آروم بودن‌ نیس 
    چون انقد این اوج گرفتنا ادامه داره تا وقتی ک اعتراف کنن:)
    عزیزممم داداچت TT واقن هم درسته.. دونگهه تا وقتی هیچل بیهوشه همین حد لجباز و نا آرومه ولی وقتی هیچل ب هوش بیاد دیگه میشه خود دونگهه.. میدونی ک چی میگم..همون رویی که گاهی وقتا از خودش نشون میده.. مث آخره همین پارت وقتی ک کنار شومینه خوابیده بودن و آروم باهاش حرف می‌زد..
    تصوراتت از الماس 😂😂 وای نیک تو بی نظیری، تخیلاتت خیلی قویه واسه هر چیزی یه همچین تصوری خاصی داری 
    دوتا شاهزاده ی تو پر قو بزرگ شده پا بذارن تو آشپزخونه بعد اشپزیییییی هم کنننن..حالا میگیم باشه دونگهه باتمه چاگیاعه عب نداره بهش میاد ولی هیوکم *-*هیوک نازممم موقع آشپزی میتونه منو جر بده
    به جایی رسیدیم ک حتی واسه میم جمع بندیم می‌میریم.. درکت میکنم
    گفته بودم عاشق پرانتزاتم؟؟ اگه نگفته بودم الان میگم. ب شدتتتتتت جذابنننن عاح
    چ خوبه ک حس اون نه نه لطفا ساده رو فهمیدی نیک..میدونی چرا.. چون کاملا التماس بود.. (نه نه لطفا نیوفتاده باشه تو استخر خدا)
    تصور اون لحظه ای ک از آب بیرون آوردش اون سوز شدید سرما رو به من میده.. و چقد در عین تلخ و سخت بودن شیرین و قابل تحمله. 
    انقد عصبی بود از دستش ک عاشقانه هاشو با برگردوندن روش از هیوک و داد کشیدن سرش بروز میداد 
    چرا حوله براش نمی‌برد؟ شوهرش داره اتیش روشن میکنه براش بعد واسش یه حوله ی ناقابل نبره؟ :(
    حتی شعله ی اتیش خونه هم ایونهه شیپره.. رابطه ها وقتی همه ی اجزا و اشیای خونه ماییم.. 
    میدونی نیک.. قشنگیش به اینه ک ما این ذره ذره ها رو همش به چشم دیدیم.. از تنفر شروع کردیم تا بی تفاوت بودن و بعد ریشه گرفتن و حالا جوونه زدن 
    بوی موهاشو میفهمه (تفکر به عمق همین جمله کافیه برا رگ زدن)
    وجودشون بی هیچ لمسی انقد برا هم با ارزشه.. ک از گرما و بودن همدیگه آرامش میگیرن و خوابشون میبره.. حالا اگه بغل میکردم چی میشد؟ :)
    (باز کردن آغوشم و نشستن روی زمین و بغل کردنت.. کوشولوی من گریه نکن.. ناز کردن سرت)
    بی سلام هم عزیزی 
    و این ک خدایا ما رو تا کامبک زنده نگه دار

    سلاااام ریناجون

    اینجانب اتاق خواب ایونهه هستم😁😁

    شایدم تختشون نمیدونم😊😊

    هرچی نزدیک تر بهتر.

    وای دلم برای هیوک خیلی میسوزه اصلا هیچ محبتی از خانواده ندیده 

    خودشم میگه اصلا نمیدونم چه حسی داره

    آخخخخ بچم چرا اینجوریه زندگیششش😭😭😭

    ولی مطمعنم اگه با دونگهه معاشرتش بیشتر بشه بتونه حس دوست داشته شدنو داشته باشه

    وای هیوک در حال آشپزی

    لعنتیییییییی

    سکسیییییییی

    جذااااااااب

    چرا این بشر این همه خوبه اخهههه😭😭

    آخ ماهی میره به همسرش کمک میکنه آشپزی کنه🙃🙃

    ای جااااانمممم.

    وایییی هیوک افتاد تو استخر خوب شد دونگهه فهمید😱😱

    هیوک داشت به فنااا میرفتتت

    دونگهه کم کم داره حساش نسبت به هیوک بیشتر میشه

    هیوکم داره اون حس یخیشو از دست میده

    درمورد فوبیاش با دونگهه حرف زد. وایی هیوک چه قدر زجر کشیده

    آخه ی چه قد  قشنگه که حتی بیرون از اتاقشونم پیش هم میخوابن

    چی میشه دونگهه اون روی معصومشو نشون بده

    اگه اینشکلی بشه مطمعنم هیوکم نرم میشه 

    اخه کی میتونه جلوی چشمای بغض دار دونگهه دووم بیاره

    عااالی بازم پراز آرامش 

    خسته نباشی عقشم💙💙

    پاسخ:
    سلام اتاق خواب جون
    عجب چیز بزرگی هم انتخاب کردیا.. مردم به در و دیوار قانع میشن تو میخوای اتاقشون باشی 🤩
    هیوک حتی با طعم محبت هم آشنا نیس 
    و عجیبم نیس که سراسر وجودش عین یه کوه یخ سفت و سرده 
    حالا فدای سرش ک خواهر برادر نداره عوضش یه دونگهه ای داره ک قراره بشه همه کسش 
    آره حتما ک میتونه. 
    دونگهه حسش کرد.. اونقدر زنجیره ی بین خودش و هیوک قویه ک دلشوره افتاد تو دلش 
    و بی معطلی دوید سمت حیاط پشتی.. اونم با پای برهنه :)
    هردوشون دارن اوج میگیرن تو اون علاقه ها ی بینشون 
    اون خاطره ی بد انقد موند واسش ک تبدیل ب فوبیا شد 
    ولی بیا دلمونو ب این قرص کنیم که یکی هس ک در آینده قراره تمام مشکلات هیوکو حل کنه :)
    دونگهه همین الانشم تا حدودی نشون داده اون روشو 
    سلامت باشی جانم 💙💙

    حالا باید تا سه شنبه ده بار بخونمش تا دلم اروم بگیره :)

    چی بود این؟؟

    اگه قرار باشه هر قسمت ک بالاتر بره هیجاناتشم بالاتر بره که چیزی ازمون نمیمونه..😢

    دورش بگردم هیوکوووو خب با اون استیک درست کردنش اون جاش که چنگال و برداشت تند تند برگشت سمت گوشتا که نسوزه دلم براش رفتتتت

    بنظرت خنده محو روی لبای بیبیم بخاطر این خل بازیای در اوج جدی بودن هیوک بود؟؟؟

    وای وای ب زرا گفتم میترسم دونگهه بلایی سر هیوک بیاره بخاطر شنا بلد نبودنش نگو قرار بوده بلاعه سر ما بیاد😭😭😭😭

    فکر کردنش ب اینکه هیوک دیر کرده..

    منتظر بودنش..

    ترسش..

    پا برهنه دوییدنش..

    بقض کردنش😢😢

    همش مرگ بود لنتی اون حالاتی که توصیف کرده بودی قلب منم داش میزد ببینم هیوک چش شده اصلا یک درصد فکر نمیکرد ممکنه افتاده باشه داخل اب..چقدر ناز بودن این قسمت شقا چقدر خوبه ک هاعه سرماییه همینطور یخ کنه هیوک نگاه انگشتاش کنه نگران شه دلش بخواد گرمش کنه :))))

    هیوکو خیلی دوست دارم خیلی..هیچ عاشقانه ای بلد نیست از کسی محبت ندیده..ولی به کوچکترین حالات دونگهه هم واکنش میده.

    من میرم تا سه شنبه خودم بکشم:'(

    پاسخ:
    چ قشنگ حرف میزنی تو :))
    خدا روشکر هفته ای یه بار نیس، گرچه اینجوری زود تموم میشه ولی انتظار اون ارزشو نداره 
    پس از الان خودتو واسه قسمت بعدی و بعدش هم آماده کن چون اونا دیگه بیشتر از قبلیا هیجان دارن 
    البته از نوع عاشقانه ش 
    تصور آشپزی هیوک ده برابر تصور آشپزی هائه دل ریزه داره قبول داری؟
    لبخند هائه هم بخاطر همین بود دقیقا.. 
    اولش بغض کرد ولی بعدش میخواس زار بزنه از ترس و استرس 
    و چقد خوبه هیوکم نقطه ی ضد دونگهه س و به شدت حرارت داره تنش :)
    با تمام این بلد نبودنش چقد عاشقانه رفتار میکنه 🙂🙂

    وووای‌.‌.. فغان ... عربده ...فریاد ... 

    بخوام بگم دقیقا واس کلمه به کلمه اش ضعف کردم 😍

    باورم نمیشه چقد قشنگ باهم جور شدن یجوری راحت و بدون دعوا باهم حرف میزنن و درد و دل میکنن دلم میخواد از همینجا بخورمشون 😋

    من دقیقا هر قسمتو حداقل ۴_۵ بار میخونم شنبه و سه شنبه ها کلی واس آپش هیجان دارم ...

    خلاصه خواستم بگم نمیدونی چقدددد هم نفسو دوس دارم 💛

    کارت مثل همیشه عالیه ... مرسی عزیزم خسته نباشی 😘

    پاسخ:
    جان 😍😍😍
    مرسی ک میگی، حتی نمیتونی فکرشو کنی گفتنش چقد برام لذت بخشه 
    آره مخصوصا دیالوگهای آخرشون تو رخت خواب :)
    مرسی واقعن مرسی ک دوسش داری این همه 💙
    سلامت باشی عزیزم 

    دگ تحمل ندارم😭😭😭لعنتیا با هیچ کار نکردنتون قلبم جرر خورد

    میگم اینجوری ک میریم جلو فک کنم تا آخر داستان بالاخره یکی شون ناقص میشه 😑ولی بازم اگه قرار باشه بعدش انقد باهم خوب بشن لطفا ی چند بار دگ هم در خطر مرگ قرارشون بده😶

    اولش انقد آروم بود‌گفتم این قسمت مثکه آموزش اشپزیه ولی ب رخت خاب ختم شد😄 

    چرا وقتی نجاتش داد توجهشو به پاهای دونگهه نبردی؟ باید میدید بچم پا برهنه اومده😭😭😭

    حالا تا سه شنبه چ خاکی بریزممممم

    پاسخ:
    والا اگه کار جدی ای کنن پای ما ب کجا باز میشه - _ -
    هنوز تازه هیچ کاری نکردن و فقط دارن ریز ریز بروز میدن 
    چرا ناقص بشن؟؟ 😂😂😂
    آشپزی کردنشم لامصب شیرینه 
    سه شنبه ها باز از شنبه ها زودتر میاد 🤩

    پطخسپطخیوسحوسحسوطحطکسحوسحسوسحسحس😭😭😭😭😭😭😭

    خیلیییییی قشنگگگگ بودددددد😭😭😭😭💦💦💦

    اینا که میتونن انقد عچل عچل با هم رفتار کنن چرا انقد چص میکردن پس کونیااااا😭😭😭

    وایییییی دونگههههههههه گف دو طرفم گرمه هیوک مث اتیش میمونیییی :)))))

    با هم کنار شومینه خوابیدنننن غذا خوردنننن اشپزی کردننننن 😭😭😭😭😭

    دستشو توی دستش حلقه کردددددد پشماممممممم

    دوس داشتم اونجا ک هیوک گف نفساا حالمو بهم میزنه فلان یکی بزنم تو سرش ، بسه دگ چقد میچصید اهههههههههه طمطپسحطوطحطوحطوطکطوطکطکسحکسحسس

    وای این حرفای معمولیشون با هم چقد قشنگههههه ، چرا دگ کیس نمیرنننننن چراااا نمیکنششش؟؟؟؟ بگیر بوسش کننننن ، روزی ک اینا بوس کنن همو من تموم میشمممم ، فقد بهم بگو عایا این قسمت کیس نزدیکه یا نهههه دگ نمت صبر کنمم😭😭😭

    خسته نباشی عشقممم خیلییی قشنگ بودد😭😻😻😻

    پاسخ:
    ادامه ی جر خوردگی های بهار... 
    🚬🚬🚬
    خودشونم فهمیدن این کل کل بازیا و مسخره بازیاشون با هم چقدر رو اصاب بود 
    چون تا حالا اون زنجیره ی نامرئی بین خودشونو ندیده بودن 
    همسرش هاته خب.. واقعا حرارت تن هیوک همچین حالت بخاری مانندی داره 😐
    دیگه دارن کارای چاگیا وار میکنن 
    هیوک حرفشو برعکس زد زیاد ب دل نگیر 
    حالا بذا اول اعترافی بغلی چیزی داشته باشن بعد منتظر بوس باش😂😂😂
    خواهش نوش جونت 🤩🤩🤩🤩

    هییییی
    فکر کنم از این به بعد قراره آتیشمون بزنی با هر قسمت
    چقدر این دوتا کنار هم خوبن آخه
    هیوک خیلی خیلی جیگر شده یعنی جا انداختنش کنار شومینه دلمو برد
    از راهکار دونگهه برای خوابیدن هیوک ک نگم دیگه داشتم میخوندم تصورم میکردم همزمان
    ی سوال : دونگه متوجه شده کلا هیوک حرفاش برعکسه یا هنوز فکر میکنه دعوا داره؟  چون خیلی مثل قبل جبهه نمیگیره 

    پاسخ:
    هی داره اوج میگیره
    قسمت بعد دیگه از این یکی آتیشی تره 
    هیوک میتونس نهایتا بگه تو خب اینجا بخواب من سرجامون.. ولی قانونو رعایت کرد 
    تقریبا یه چیزایی فهمیده.. میفهمه دعواهای هیوک عین قبل نیس

    عاقا من یه چیزی بگم .ازم نخندینا ولی من همون قدر که قلبم واسه اومدن قسمت جدید تند تند میزنه واسه خوندن اون نوشته های اول هر قسمت ، منظورم کپشناست ، آره قلبم واسه خوندن همونا هم تند تند میزنه. یعنی تا این حد خراب قلمتم.

    پاسخ:
    عزیزمممم. این ک خنده دار نیس اصن. خیلی از بچه ها میگن خوندن مقدمه ها رو دوس دارن
    عشقی توووو💙

    هورااااااا ،   قسمت جدید (( :

     

    پاسخ:
    یس🔥

    جییییییییییییغ....فراااااااااار.....

    پاسخ:
    🤩🤩🤩🤩

    اولین نفر ... اولین نظر ... چه افتخارییی

    اقا من خیلی حالم بد بود الان ... از نظر اعصاب و اینا ... بعد یهو دیدم هم نفس اومدهههههههه کلی ذوق کردمممممممممممم.... برم بخونم ببینم چ کردییی

    پاسخ:
    فرست اند بست 🤩
    خب خداروشکر، بخون ک خوندنشم همینقد حس خوبی میده 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی