پاسخ:
واهاااای بازم کامنت طویل
اول داستان همه برا دونگهه میمردن هیچکس رو هیوک کراش نداش ولی ارههههه بیا برا هیوک جر بخوریم دوتایییی .من پایتم.عاشق شخصیتشم
دلش خنک نشد وقتی نفساش درد نداش ؟ من انقد سبک شدم قربونش رفتم ک اشک تو چشاش جمع شده بخاطر این ک خوب شده...
آره بیست و پنج :| خوبه یا بد ؟ چ حسی داری ؟ دلت ک میخواس پونزده میشد ؟ یا ن..
عا کلا نقطه ی اصل داستان همینه.این ک هیوک با پنج سالگی دونگهه زندگی کرد و دوباره تو همون سن و قیافه بعده بیست سال مرد شدنشو دید.ینی شخصیت هیوک قشنگ برا این اتفاق میتونه جون بده 💀😭
پارت بعدیو آپ کردما..لحظه ی دیداره.
صبر کن ببینم تو چرا انقد دیر میای ؟ ینی دیر میخونی کلا یا دیر نظر میدی ؟
آفرین آره..ماریا حامله س:))
ب قیافه ش میاد اصن؟ اون فسقلیه چرب زبونه ناز.
والا منم میخوام.یه رفیق عین مایک یه عمو و زن عمو عین الکس و الیزابت ..عاح ارزوست
آره دقیقا..خیلیا میگفتن الکس نباید اینکارو میکرد چطور تونست.ولی کسی ک عمیقا اینو درک کنه می بینه ک الکس یه فرشته ش ک اینکارو کرد.ریسک بیست سالو پذیرفت.خودش پیر شد ولی میخواست هیوک وقتی بیدار میشه مریض نباشه جتی یه ذره..این همه سال صبر کرد واسش.
مایک اصن براش مهم نبود رو زمین نشسته.خودشو سرزنش میکنه ک بیست سال پیش زیاد حواسش ب هیوک نبود و اونججوری مریض شد حالا یه ثانیه هم نمیخواد ب حال خودش رهاش کنه.ک اشتباهای قدیم تکرار شه.تازه الان خیلی پخته تر شده و مسئولیت پذیر تر..ب هر حال ک هیوک حالا بیست سال ازش کوچیکتره:)
واقعا چرا اینقد خوب میغهمی ؟:| ب همه چی فکر کردی
همه چیزای ک گفتی درسته. هیوک انقد با محیط و ادما و شهر غریبه میشه ک فوبیای از خونه بیرون اومدن رو میگیره یه مدت ..بایدم گیج شه بیست سال گذشته.
آره میشه واقعا هم میشه.حتی اگه از همن لحظه عاشقی نکنن و عاشق نشن ایونهه ی داستان شروع شده س!
از کجا میدونی شایدم هس ..هیوک رفته تو حافظه ی بلند مدتش.
خواهش میکنم فدات*-*