My EunHae Reality

طبقه بندی موضوعی

فن فیک ماهگون قسمت بیست و پنجم

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۳۴ ب.ظ

 

"ماهگون"

زوج : ایونهه 

ژانر : عاشقانه، راز آلود، معمایی، تخیلی، ماورائی

بلند،هپی اند

نویسنده : شقایق 
قسمت بیست و پنجم

 

 

 

 

سلام ^-^ حال و احوالتون؟

امیدوارم که حال دلاتون خوب باشه و خوندنِ ماهگون های شنبه ها لذت ببرید..

شنبه های ماهگونی داره به آخر میرسه و سه قسمت دیگه بیشتر تا پایان داستان باقی نمونده اما بیایین از این سه هفته ی پیش روی آینده هم کنار همدیگه لذت ببریم *-*

حال میکنین چقد تا الان پوستر عوض کردم؟ XD

پوستر جدید هم کار کی میتونه باشه جز سامیه ؟ :)

برید بخونین این قسمت قند عسلی رو ..

در ضمن دیدین دونگهه هیچیش نشد و سالم و سلامت رسید خونه الکی نگران بودیــــــن؟

گرچه هنوز همه چی همینجا ختم نمیشه و یه حالا واستین یه ذره آخرشو داره

ولی من دهانمو میدوزم با افتخار از وب خروج میزنم تا اسپویل نکنم فلا بای

 

 

__________________

 

 

«« بوسه ات را

باید با قهوه ام به هم بزنم

بیدار شو!

من بدونِ دوست داشتنت صبحانه که هیچ...

صبح هم از گلویم پایین نمی رود! »»

 

 

DOWNLOAD

 

نظرات  (۱۶)

سلام ^^

واقعا فهمیدن اینکه فقط سه قسمت دیگه میتونم ماهگونو بخونم دردناکه .. 

معلومه که دونگهه دیگه فقط مهمون نیست 🥺 چون صاحب قلب روح مستر ماه شده ... 

این خیلی قشنگه که هیوک علایق دونگهه رو در نظر گرفته و حاضر به تغییر لایف استایلش شده

" باورت بشه چون تو ادم مهم زندگی منی" قدرت عشقه 🤧

دونگهه با این موهاش هم که هی دلبری میکنه ))

دونگهه با اومدنش گرما رو به کلبه هیوک اورد واقعا قلب این حجم از سافت بودن این دوتا رو نمیتونه تحمل کنه TT

دیدن این زندگی اروم روزمره شون پر از ارامشو قشنگیه

یه تیکه از روح هیوک تو وجود دونگه ست .. قشنگ ترین معجزه ایی که میتونست اتفاق بیفته 

خسته نباشید 💙

 

پاسخ:
سلام عزیزوم
🤩🤩🤩
چه تعبیر قشنگی.. صاحب قلب جناب ماه :)
آره خیلی قشنگه مخصوصا که خودشم فهمید این تغییرات چندان هم بد نیستن و بهشون علاقه مند هم شد. مثلا همین تلویزیون. 
یه روح در دو بدن رو به معنای واقعی کلمه به تصویر کشیدن... 
خواهش میشه*-*

سلام شقایق عزیزم🤩
خوبی؟فیوریت رایتر من در چه حاله؟🤩🖊️
این فقط برا توعه شقایق🖊️
بالاخره شنبه ی عزیزم،روز قشنگ هفته رسید و ماهگون آپ شد.💙ماهگونی که از وقتی با آپ هفتگی پیش میرم بیشتر از روزای دیگه حسش میکنم💓
تا به حال هیچ روزی برام انقدر خاص و عزیز نبوده، که الان هست؛ و چشیدن این حسو مدیون تو و ماهگون قشنگمم😍💓
شاید خنده دار باشه اما هر هفته نه تنها دلم برای ماهگون بلکه دلم برای خوده تو هم تنگ میشه🤩💓این مدل راحت بودنت باهام و این حجم از انرژی مثبتی که بهم وارد میکنی باعث میشه هر دفعه برای نوشتن کامنت و خوندن ماهگون عزیزم، اشتیاقم هزار برابر بشه و این خیلی برام لذت بخشه🤩✨
باورم نمیشه که شنبه های ماهگونی داره تموم میشه.
گفتی فقط سه پارت دیگه مونده و من از الان دلم گرفته و یه حس عجیبی بهم دست داده.نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت....شاید خلا!
شقایق به یه چیزی دقت کردی!؟
دقت کردی با اینکه دارم با آپ میخونم اما بیشتر وقتا آخرین کامنت ماله منه!😔😭 از شبی که با آپ داستانت همراه شدم به خودم قول دادم که جزع خواننده هایی باشم که فرست کامنت میزاره اما هر دفعه که میام وب و کامنتمو برام میفرستم میبینم آخرین نفرم😭همیشه با دلخوشی تا شنبه صبر میکنم و این انتظار به جای سخت بودن برام لذت بخشه‌.شنبه ها سعی میکنم که کارامو زود انجام بدم و قبل آپ آماده میشم و جزع اولین نفراتی عم که اون پارتو دانلود میکنه و شروع میکنه به خوندن....اما با همه ی این تفاسیر، بیشتر وقتا کامنت من جزع لست کامنتاعه اون پارته و حس میکنم این کارم از نظر توعه نویسنده ممکنه این باشه
 که ارزش زیادی برای ماهگون قائل نمیشم!😭 اما میخوام بدونی واقعا همچین چیزی نیست و بازم بابت این کارم ازت معذرت میخوام😭میدونی دوست ندارم که از هر پارت سر سری رد بشم واسه همین سعی میکنم تو یه وقت مناسب و زمانی که پر انرژی عم، با حوصله و دقت برات کامنت بزارم چون معتقدم اون حسی که دارم بهت منتقل میشه پس نمیخوام زمانی که بی حوصله عم برات کامنت بزارم و انرژیای منفی بهت منتقل کنم🥺

وایییییییی عجب پوستر مرگیییییی🤩سامی رو بده من برا خودم ببرمش🤩رسما پودر شدم🤩😵
واییی بازم که برامون عکس گذاشتی!!!😍انقدر ذوق میکنم وقتی میبینم برامون عکس و آهنگ میزاری و ناگفته نمونه که من طرافدار پروپا قرص آهنگایی عم که برامون میزاری😉فک کنم تو این مدت خودتم اینو فهمیدی.
و از شدت شیرینیه این پارت چی میتونم بگم!!!😍
"میشه فقط مال من باشی؟"
"میشه"
اون دوریه یک روزه که به اندازه ی یه هفته طول کشید بالاخره تموم شد. بالاخره هائه برگشت به خونش...به کوهستان و قراره برای همیشه پیش آقای ماه بمونه🤩اون بغل کردناشون.. نفس کشیدناشون...اون اتصال اعتیاد آور تن هاشون...و اون لمسای هیوک قراره همشون همیشگی باشن و چی میتونه بهتر از این باشه😍💓انقدر به فضای کوهستان و برف و سرما عادت کرده بودم که دلم میخواست زود تر اون دو سه پارت تو شهر بگذره.اون پارتا هم خیلی فوق العاده بودن و قبلا راجع بهشون برات گفتم؛اما کوهستان لعنتی با کلبه ی دنج هیوکی دنیا دنیا به زندگی شهری با کلی ساختمون و آسمون خراش و فضای آلوده می ارزه و دوست داشتنی تره😍
"دفترچه ی راهنما داشت ولی منتظر بودم بیای تا با هم راهش بندازیم...دلت میخواد جاش کجا باشه؟"
"رو به روی تخت خواب"
آهههه حتی فکر کردن به خوابیدناشون رو تخت چوبی دنج با تشک دو نفره و لحاف سفید اونم کنار هم و رو به روی تلوزیون باعث میشه خون دماغ بشم🥴
عهه دیدی هیوک برای دومین بار خرابکاری کرد!🤭یه بار حین آخرین برش قالب شمعی که آماده کرده بود انگشتش رفت زیر ارّه و خون اومد و اونم از الان که موقع شیر عسل درست کردن عسلای دور قاشقو روی اپن ریخت!🍯البته خب حق دارههههه!!😵 منم با دیدن پوست خوشرنگ و نیم رخ لعنتی و اون موهای بلند دونگهه از خود بی خود میشم🥴دیگه هیوک که جای خودشو داره‌.!🥴باز خوبه هیوک دستش به هائه میرسه و میتونه بگیره بچلونتش ما که دستمون ازش کوتاهه فقط میتونیم این ور عررر بزنیم و قربون صدقش بریم🤣
واییی اونجایی که هیوک با لحن مهربون و بی نهایت آرومش گفت "دونگهه.."و دونگهه دستش از رو دستگیره سر خورد پایین و تا روشو برگردوند هیوکو دید که تو فاصله ی یه قدمیش وایستاده و میگه "کلاهت!" و اون فاصله ی کمشون با هم که باعث می شد مکالماتشون پچ پچ کنان ادا بشه، ته دلمو قلقلک میداد🤩
وااااییییی که چه قدر دلم برای لونار و اون سه تا توله گرگ چلودنی و گوگولی تنگ شده بود😍کیوتیا با دیدن دونگهه چه ذوقی کرده بودن😍
"هیوک...اینجا رو ببین.."
حسرت دیدن عکس این خانواده ی شیش نفره ی خوشبخت رو دلم موند شقایق🤧آهههه دلم بدجور برا هیوک رفت🥺 این اولین سلفی عمرش بود. و چه قدر دلگرم کنندس که اولین عکس عمرشو کنار لونار و توله گرگا و همسرش گرفت🤩
بالاخره هیوک عکسایی که هائه براش از رودخونه ی هان و آسمون خراشا گرفته بودو دید‌.طفلکی هیوک چه قدر با شنیدن اون حرف دونگهه که گفت"من تو اون تصادف مرده و زنده شدم ولی این گوشی صاحاب مرده هیچیش نشد"ته دلش خالی شد🥺مطمئنم که دیگه قرار نیست هیچ اتفاق بدی بیفته و سالیان طولانی قراره با هم زندگی کنن و کنار هم نفس بکشن💓💙

چه قدر اون بوسه ی کوتاه و نصفه نیمه ای که مملو از دلتنگی بود،کلی حس ناب بهم وارد کرد😍
دلم میخواد بشینم و هیوکی که دونگهه ی خوابیده روی پهلو رو میکشه تو بغلش و دستای دونگهه رو روی سینش جمع میکنه و بعد دستای خودشو روی دستای یخ کردش میزاره و نفس عمیقی تو عطرش که شبیه به زنبق میده میکشه، رو تماشا کنم😍💓
تشبیه عطر هائه به زنبق چه قدر منو یاد زمانی میندازه که هائه عطر هیوکو به یاس تشبیه کرد!🤩 ولی بعد ها مشخص شد که اون بوی مهتابه🤩
یعنی ممکنه این دو تا یه ربطی به هم داشته باشن؟🤔
ایش😤واقعا نمیدونم تکیون لایق بخشیده شدن از طرف هائه رو داشت یا نه!😤پررو.بقیه رو نمیدونم اما من کلا از زمانی که یادم میاد از این بشر خوشم نمیومده😒قربونش برم من عجب دل خجسته ای هم داره!چه سریعم وارد رابطه شده😒حالا اگه بخوام از یه زاویه ی دیگه به قضیه نگاه کنم میبینم خوب شد که وارد یه رابطه ی جدید شد😩
"دلت میخواد کمدت چه رنگی باشه؟"
"خب ..یکی عین مال خودت باشه که دکور خونه رو به هم نزنه"
وایییی تصور کمد چوبی هیوکی سازی که روشون اسماشونو حک کردن و یا میز تلوزیون و یا ساعت با قاب چوبی و صفحه ی طرح دریا و صندلی آشپزخونه ی پشتی دار مخصوص هائه، باعث میشه دلم ضعف بره🤩💓
اسم صندلی آشپزخونه با پشتی اومد!!!....یاد پارت 5 افتادم✨روزی که دونگهه سر صندلی با هیوک کلنجار رفت و گفت"هی الان که منم اینجام احساس نمیکنی یه صندلی نیاز داریم؟"کل صحنه های پارت 5 با یادآوری همین یه جمله برام‌ زنده شد✨بعدش هیوک تو ریختن غلات صبحانه داخل کاسه ی شیر به هائه ای که دستش تو گچ بود کمک کرد...و بعد از اون دونگهه برای نرفتنش به شهر بهونه میاورد و میگفت نمیتونم با این پام از کوه برم پایین و گفت شماره ی هیچ کودوم از دوستامو ندارم،البته به غیر از یتیم خونه.!یادمه اینجا بغض کرده بودم و...... انقدر همه ی این صحنه ها تو ذهن و قلبم واضح حک شدن که هیچ جوره نمیتونم فراموششون کنم✨💓خیلی ازت ممنونم شقایق.بابت همه چی💓
ای جونمممم چه قدر دلم میخواست دونگهه زود تر اون گوی موزیکال برفی رو به هیوک نشون بده و چه قدر واکنشای هیوک بعد از دیدن گوی رو دوست داشتممممم😍🔮
اومو دونگهه یهویی چش شده؟تب کرد...تازه با یه احساس ناخوشایند و شنیدن صدای نفس هاش از خواب بیدار شد!
یادته تو کامنت پارت ۲۳ بهت گفتم همش برام سوال بود که به واسطه ی اشتراک روح، دونگهه تغییری درش به وجود میاد؟ یا مثلا خلق و خوی ش عوض میشه یا برتری هایی که هیوک داره شامل حال هائه هم میشه؟و فکر کردم جواب سوالمو گرفتم اما الان شک کردم و حس میکنم قراره یه اتفاقایی بیفته که سوپرایز بشیم🤩
وایییی خیلی ذوق کردم وقتی دیدم حدسم درست بوده‌🤩دلیلی که هائه میتونه هاله رو ببینه به خاطر اون دو دفعه ای بوده که هیوک نجاتش داده.!🤩شقایق یه چیزی بگم؟🤩نمیدونم شاید خنده دار باشه ولی وقتی میبینم سوالا و ابهامایی که برام به وجود اومده بودن،جواباشون شبیه حدسیات و تئوریاعیه که خودم زده بودمه،انقدرررررر ذوق میکنم که حد نداره🤩🤩🤩تنها حدسم که تا الان اشتباه بوده این بود که فکر میکردم اونی که داخل مکعب شیشه ای عه و میاد به خواب هیوک،خودهِ هیوکه و یا یه چیزی شبیه آدم درونش🤭
من مردممممم😵هیوک با گذاشتن دستاش روی پیشونی و چشمای دونگهه باعث شد خوابش ببره.یکی بیاد منو جَم کنههه‌😵
شقایق عزیزم این پارت بسی سافت و لذت بخش بوددد🤩حسابی خسته نباشی و ازت ممنونم🤩💓💙
عه باز داشت یادم میرفت.گفته بودی آیدیمو بدم؛باورت میشه هر دفعه یادم میرفت که این کارو کنم😅آاام اشکالی نداره همین جا بهت بگم؟چون نمیدونم از کجا باید برات بفرستمش؟!
@Setareh8268
شقایق عزیزم خیلی مراقب خودت باش🤩
خیلی دوسِت دارم🤩
میخواستم طبق معمولِ همیشه بگم طرفدار پر حرفت... اما ترجیح میدم که دوست پر حرفت باشم😉
باورت میشه اصلا دست خودم نیست اما هر دفعه که آخر هر کامنتم مینویسم طرفدار پر حرفت، خودم خندم میگیره؛تو رو نمیدونم!🤣
اومو بازم خیلی پر حرفی کردم🤭
فعلا بای بای شقایق دوست جدیدم😉🤩

پاسخ:
سلمممم کوچولوی هنرمند عچلی درخشان من 💫🤩
آخ قربون اون شکلکای قلم که ته جملاتت میذاری 🥺
البته من قربون همه اموجیات میرم. تک تکشونو هااا مخصوصا اون خاصای مفهوم دار 🚶🏻‍♀️
من بهت انرژی مثبت دادم؟ 🙂 اتفاقا من که نویسنده باشم با دیدن حجم کامنتا و محتوی شون پر از حس خوب میشم و انرژی میگیرم ولی تا حالا هیچکس بهم نگفته بود بخاطر لحن خودم انرژی و اشتیاق میگیره. خدایا 🙂🦋
داشتم کامنتت رو میخوندم و همین اولاشو که مرور کردم یاد روزای اولی افتادم که به جمعمون پیوسته بودی و برا پارتای عقب افتاده کامنت میذاشتی. اونموقع از اینکه از آپ عقب بودی ناراحت بودی و من همش بهت میگفتم اصلا مهم نیس از کی اومدی مهم اینه که تا آخرش بمونی و حالا که به آپ رسیدی بازم از این ناراحتی که کامنتت جز اولینا نیست و نگران اینی که من فکر کنم براش ارزش قائل نیستی..
اول از همه خب میشه من بیام بغلت کنم که انقد فکرای سافت میکنی؟ 😭😭😭
من از سرمم زیاده که برا هر قسمت انقد وقت میذاری و با حوصله حرفای قشنگ میزنی دیگه اول و آخرش اصلا اهمیتی نداره جانم🧡💙
آنقدری که تو برا آهنگا و عکسای تو هر پست ذوق کردی هیچکس ذوق نکرد 🥺
و باشههه سامیه رو میدم تو ببری 😁🤭💙 فقط حواست خوب بهش باشه که این بشر عین گنجینه ی استعداد میمونه🌝
در جواب میشه فقط مال من باشی هیوک من دلم میخواست بگم دونگهه رو بدین هیوک ببره. همین و بس 
آخ توام همین حسو داشتی؟ فکر کن اون کلبه ی دنج چوبی خودش به تنهایی با یه تخت جدید دو نفره مرگ آور شده بود دیگه حالا تی وی هم بهش اضافه شد. اونم رو به روی تخت.. 
*در فانتزی خوابیدن ایونهه روی تخت و تی وی تماشا کردن هایشان تا پاسی از شب و چراغ های خاموش دست و پا می‌زند و خودش را در گل میپلکاند*
حواس پرتی هیوک برا دونگهه کاملا به حق بود نبود؟ 🚶🏻‍♀️
یاد سانرایز هم افتادم اونجا که میگه I like to feel his eyes on me when i Look away...😭😭
وای ستاره یه صحنه هایی رو انقد ملموس و گوگولی تعریف میکنی که برا من کاملا عادی و بی حس بودن قبلا ولی با مدل تعریف کردن تو دلم قلقلک میشه و خودم براشون ضعف میرم.مثلا همین صحنه ای که هیوک میاد دم در کلاه دونگهه رو بده و صداش میزنه. خدایاااا چرا من مردم براش ها؟ چرا الان باید بمیرم؟ پاور اف یووو💫
اولین سلفی هیوک با دونگهه و گرگا و بک گراند سفید برفی :) دلم دیدن هیچ عکسیو انقد نخواسته بود🚶🏻‍♀️
دل دونگهه انقد بزرگه که این کارش چندان هم دور از ذهنتون نبود. همونطور که هیوک گفت ازت همین انتظارو میرفت. اصلا از دید دیگه ای بخواییم نگاه کنیم تکیون گناهی نداش که یه زمانی رو دونگهه کراش داشت از بس که این لنتی خواستنیه نه؟ 😁🌝
آره یادته چقد اون روزای اول سر صندلی غر میزد؟ خودشونم اون موقع هیچ وقت فکرشو نمیکردن یه روزی برسه که هیوک یه صندلی جدید واسه دونگهه بسازه و اون زمان موقعی باشه که دونگهه اومده تا ابد تو اون خونه بمونه.. :) 
آره اون ابهاماتی که از پارت 22 به بعد و بخاطر اشتراک روحشون براتون به وجود اومد از اینجا به بعد کم کم نشون داده شد و جوابشون همه تو پارت 26 همونطور که خوندی و فهمیدی داده شد. از زبون هیوک و جایی که رفتن صخره ی ماه و راجبش حرف زدن. 
یه همچین توانایی جدیدی هم ازش کشف شد. حالا دیگه هر وقت دلش بخواد میتونه دونگهه رو خواب کنه 😭😭
وای ستاره بحث ایدیت پیش اومد. من داشتم یه شب با دوستم حرف میزدم و بهش میگفتم یه خواننده تو وب دارم و انقد دلم میخواد مستقیما باهاش چت کنم ولی ایدیشو ندارم و اینا. بعد اسکرین شات از این کامنتت داده بودم بهش که حجم قشنگی کامنتاتو نشونش بدم. یهو تو همون اسکرین چشمم خورد به ایدیت و نمیدونی چقد خوشحال شدم 😂😂 فکر میکردم یادت رفته ایدیتو بهم بدی و انقد ذوق بودم ک در جا اومدم پی ام دادم 😂😂
آخ فدای پر حرفیت 🤩🤩🤩
جواب دادن به حرفای قشنگت عین همیییییشه بسیار لذت بخش بود 🧡
ممنون یه عالمه💙

سلام شقایق جان جانانم 

بی ماهگون به سر نمیشود 😭😭😭😭😭😭😭🔫🔫🔫

چه خاطرات ناب وخاصی که برامون ساختی 

لحظه لحظه اش باهاش زندگی کردم دلم براش به شدت تنگ میشه نمیخوام اصن به تموم شدنش فکر کنم 😢😢😢😭😭😭😭

حال و فضاش ادم رو محو خودش میکرد و از دنیای واقعی جدات میکرد با خودش میبردت اون دور دورا دوست نذاشتی ازش بیرون بیای 

از عکسا و کپشن های قشنگی که برامون میزاشتی عاشقشونم 😍😍😍😭😭😭😭💖💕

قول بده بازم برامون در اینده مینویسی باشه 😭😭😭😭😭😭😭😭❤❤❤❤❤

چقدر کنار هم شیرین و عشقن با سلیقه و زیبا کلبه دنج شون رو میچینن ادم دوست داره یه گوشه بشینه و نگاه شون کنه 😍😍😍💕💖

ماه مون هر روز به سیستم خودکارش مجهز تر میشه میتونه عروسک نقلی شو هم خواب کنه فکر کنم به خیلی از موهبت هاش خبر نداشته باشه و لی به لطف دونگهه اش ازش داره کم کم اگاه میشه 😍😍😍😍🌹💎

نمیدونم سه چهار روز پیش موفق شدی ببینی یا نه پدیده ماه صورتی اتفاق افتاد انقدر قشنگ بود یاد ماهگون افتادم 😍😍😍😍😭😭😭

میگن ماه در کم ترین فاصله خود با خود زمین قرار میگیره و پدیده ای موسوم به ابر ماه رخ میده .این پدیده در امریکای شمالی (ماه صورتی )نامیده میشه وعلت ان  صورتی شدن رنگ این قمر نیست در واقع رویش گل های صورتی در این زمان از سال در منطقه ای در امریکای شمالی دلیل این مامگذاری هستش 

مرسی عزیز دل مثل همیشه عالی بود یه دونه ما 😍😍😍😭😭😭👏👏👏👏👌❤❤❤❤💋💋💋💋💋

 

پاسخ:
سلم فائزه 💫
نشسته ام ب دری نگاه میکنم خودمم 🚬
فائزه ممنونم ک انقد دوسش داشتی و حرفای قشنگی راجبش میزنی 🙂💙
بیا ب همین دو قسمت باقی مونده دلمونو خوش کنیم و این حرفایی ک بوی خداحافظی میدنو نزنیم که من میرم رگمو میزنم 😭
قول نمیدم که یه وقت بد قول و شرمنده نشم اما سعیمو میکنم هر وقت ک حس و حال و قدرتشو داشتم ♥️
اوهوم قدرت خواب کردن رو هم داشت و فقط ازش بی‌خبر بود و ناخواسته وقتی که بهش نیاز داشت تونست ازش استفاده کنه. 
آره اتفاقا دیدمش. خیلی بزرگ و قشنگ و خوشرنگ بود 🤩
واو نمیدونستم اینطوریه. مرسی اطلاعات *-*
خواهش میکنم مهربونم 💙🦋💫

آخ چی میشه گفت از شیرینی این قسمتا؟🥰 قند خالص🥰

از همون لحظه ای که دونگهه پاشو گذاشت تو کلبه و شیرین زبونیاشو شروع کرد❤️

از همون لحظه که دونگهه پاشو گذاشت تو کلبه و هیوک عاشقی کردنشو از سر گرفت💙

عاشق اون بغلشون شدم، انگاری که تو دلم گفتم آخیییش بالاخره...💖😊

جان به اون تخت دو نفرشون و اون تلویزیونی که دونگهه بدون تامل جاشو مشخص کرد🥺

مردم واسه هیوک که با اون خونسردی ذاتیش بازم محو دونگهه اش شد و عسل رو ریخت روی میز😍

 

منم دلم واسه گرگ کوچولوها تنگ شده بود😍 چه ذوقی کردن واسه دونگهه😍

خانواده ی شش نفره ی عزیزشون🥺😍❤️

 

خیلی دوست دارم وقتی اینقدر قشنگ به هم علاقشون رو نشون میدن مثل وقتی که هیوک گفت به خونه خوش اومدی،یا وقتی گفت بخوای بری هم یه نفر دست و پاتو میبنده و نمیذاره. یا وقتی دونگهه عکسایی که از شهر با عشق برای هیوک گرفته بود رو بهش نشون داد، قفل شدن نگاهشون و بوسه ای که پر از دلتنگی بود... این عاشقی کردن خاص خودشون دوتاس❤️💙

وقتی به دونگهه گفت باورت بشه چون تو آدم مهم زندگی منی دلم میخواست بغلشون کنم و بچلونمشون🥺

 

تکیون رو بگو😒 چه سریع وارد رابطه شد، خوبه این همه مثلا دونگهه رو میخواست😒 دونگهه و هیوک مهربونن ولی واقعا لیاقت بخشیده شدن نداشت بچه پررو😐 

 

ای جانم وقتی هیوک ازش پرسید دوس داری کمدت چه رنگی بشه عین نینی کوچولوها ذوق کرد😍🥺

"میخوای یکی برام بسازی؟"❤️

چقدر دوس داشتم وقتی راجع به زندگی پیش روشون اینقدر قشنگ حرف میزنن، راجع به ساعت و صندلیشون... 

 

حال دونگهه چرا بده؟☹️ ممکنه به خاطر روح ماه توی بدنش باشه؟ شاید دیگه باید به هیوک نزدیک باشه، خیلی نزدیک، خیلی ها😄🙈

به من چه خب باید جسمشون هم مثل روحشون یکی شه دیگه😁

 

هیوک چقدر با دلخوشی راجع به خاص بودن دونگهه و اینکه هاله رو میبینه حرف میزد🥺 آدم دلش میخواد واسه یکی اینجوری خاص باشه که با عشق براش حرف بزنه❤️💙

 

دلم نمیخواد به آخر ماهگون نزدیک شیم، دلم میخواد همینجوری تو کوهستان با هیوک و دونگهه و لونار و اون سه تا خوشگل بمونیم هیچی هم نشه فقط از صبح پا شن با هم زندگی کنن و شب کنار هم بخوابن❤️

ای کاش بیشتر از ۳ قسمت مونده بود...🥲

خسته نباشی شقایق عزیزم، بوس به لپات😘😘

پاسخ:
این چند قسمت آخر دقیقا همین حس و حالو دارن
یکم اتفاقا توشون میوفته اما اینطوری نیس ک استرس آور یا نگران کننده باشن اتفاقا جواب ابهاماتی که ممکنه براتون بوجود اومده باشه یا حتی بهشون توجه نکرده باشین قراره داده شه 
با یه عالمه حس خوب از خوشبختی که هم خودشون منتظرش بودن همه شمای خواننده  *-*
دونگهه از قبل بهش فکر کرده بود. شک نکن هیوک هم دلش میخواسته تلوزیون روبروی تخت باشه که دوتایی تو تخت بغل هم بشینن مورد علاقه های دونگهه رو تماشا کنن و هیوک هم بهشون علاقمند بشه *-*
دیگه عبایی از مستقیم اعتراف کردن احساسی که اون لحظه دلشونو درگیر میکنه ندارن.. 
قبلا نگهش میداشتن و مقاومت میکردن اما حالا مستقیما بیانش میکنن🦋
حالا عیب نداره. نیمه ی پر لیوانو ک نگاه کنی میبینی تکیون سرگرم رابطه ی دیگه ای شده و این یه نشونه س که حرفاش از ته دل بود و نیتش برای ادامه ی دوستی با دونگهه خیره*-*
به به میبینم که خواستار چیزای خیلی نزدیکی.. خیلی خیلی نزدیک؟ 🌝
اوهوم طوری که بالا سرش نشسته بود و از اون فاصله ی کم حین نوازش کردنش واسش حرف می‌زد خیلی حس دلگرم کننده ای داشت :)
ای جان. فعلا سعی کن بهش فکر نکنی. البته اینو بهت یادآور شم که هیچ داستانی پایان نداره. این فقط خوندن شماعه که تموم میشه وگرنه ایونهه های داستان ها هنوز دارن کنار هم زندگی میکنن تو همون دنیایی که دارن. فقط کافیه چشاتو ببندی و بهشون فکر کنی 💙

سلااام نویسنده ی قشگنم😍💙

نهههههه ینی سه پارت مونده فقط؟😭😭😭

میدونی داستان هات چه حسی بهم میدن؟ اوایلش یجور ارومی شروع میشه بعد رفته رفته که 

به اخرش نزدیک میشه ادم دلش برای اولاش تنگ میشه و هی میخواد دوباره از اول بخونه..

الان من همین حسو دارم... تو هم نفس و ۵ ساله و تپش و همه ی داستان هایی که نوشتی وقتی به قسمتای اخرش نزدیک میشه در حالی که دارم از اخراشم لذت میبرم ولی دلم برا اولاش تنگ میشه.

خبببب... چقد این قسمت شیرین بود😍💙

بالاخره داستان برگشت به کوهستان و اون کلبه ی لعنتی😍 با ماه لعنتی ترش😍😍

دیگه با اون موهاش حواسی برا هیوک نذاشته که😏😎

عاقا من اون عکسو زنده زنده میخوام😭 

ینی دونگهه هم داره مثل هیوک میشه؟؟؟

ارههههه هیووووک اصلا تو ۲۴ ساعته لمسشش کنننن😋😋

عالی بود😍💙

پاسخ:
سلام خواننده ی قشنگم*-*
آره متاسفانه به آخراش رسیدیم 🚬
عایگو.. پس به نظرم بذار تموم شه و اگه وقتشو داشتی و دلت هوای خوندن کرد بشین از اول بخونش 
انقد ک عادت کرده بودیم فضای داستان تو کوهستان و برف و سفیدی و سرما بگذره زود قسمتایی ک تو شهر بودن رو سر هم آوردم که برگردیم به کوهستان جادویی خودمون 
نیست عکسش فقط چشات ببند تجسمش کن🚶🏻‍♀️
مرسی عالی خودتی ک*-*

سلام به نویسنده‌ای که قلمش جادو می‌کنه :) خوبی شقایق جانم؟💙

من تازه امروز فرصت کردم 'ماهگون' عزیز دل رو بخونم.

سه قسمت دیگه؟ :( سه هفته‌ی دوست داشتنی دیگه رو کنار تو و ماهگون قراره بگذرونیم اما من از الآن دل‌ تنگ شدم.😭

چه قدر همه چیز روند آروم و دوست داشتنی‌ای داره... 

انرژی و شیطنت دونگهه فضای کلبه‌ی دوست داشتنی هیوک رو به کلی گرم کرده و قراره از این به بعد این روند ادامه داشته باشه و چه ماجراجویی‌ها و چه روتین‌های شیرینی رو قراره این دو تا قند کنار هم سپری کنن :) تصور این که یه گوشه از این دنیای بزرگ تو یه کوهستان پوشیده از برف، زیر یه هاله‌ی جادویی که از دید همه پنهان شده، تو یه کلبه‌ی چوبی که بوی مهتاب میده این دو تا عاشق دوست داشتنی دارن کنار هم زندگی می‌کنن... لب آدم رو به لبخند شیرینی کش میاره.

دو تا شخصیت رو این قدر عزیز خلق کردی که این جوری تو ذهن آدم ماندگار بشن شقایق :)

تیکه‌ی مورد علاقه‌ام تو این قسمت که بدجور لمو برد این تیکه بود 

'فقط یک لحظه به دونگهه که روبروی شومینه روی زمین نشسته بود نگاه انداخت اما همان لحظه، لحظه‌ای بود که دونگهه کلاه کاموایی را از سرش بیرون کشید و انگشت‌هایش را برای مرتب کردن موهای بلند موج دارش داخل موهایش کشید...

حواسش طوری پرت این لحظه شد که عسل‌های  دور قاشق روی اپن ریختند و تا به خودش آمد متوجه‌ی خرابکاری‌ای که کرده بود شد.'

من O<—< خب هر کسی هم جای هیوک بود با دیدن این لحظه‌ی عزیز لعنتی دوست داشتنی به صدم ثانیه نمی‌کشید حواسش پرت می‌شد😭

دونگهه حالش بد شد :( تب کرد، هیوکی نگرانش شد :(

میگم نکنه این حالت‌های دونگهه بخاطر اینه که داره کم کم مثل هیوک می‌شه و ما قراره یه جناب خو گرفته با سرمای دیگه رو شاهد باشیم؟ دونگهه برفی که دیگه به سرما عادت می‌کنه مثل هیوک^-^

خیلی ممنون بابت این قسمت شقایق جان :) خسته نباشی عزیزم🌙💙

راستی یه سؤال؟ من سؤالامو همش میذارم آخر می‌پرسم😅

'هم نفس' کتاب داره شقایق؟🥺 منظورم اینه که چاپش کردی؟😍 

 

پاسخ:
وقتی کامنت هاتو اینطوری شروع میکنی انتظار داری خوب باشم؟ قلب میشم:)
سلام عزیزم حال تو چطوره قشنگ نویس مهربون؟ 
منم خیلی دلتنگ میشم. فکر کنم بعده قسمت آخر یه حس پوچی و خلأ وجودمو در بر بگیره اما چه میشه کرد وقتی هر شروعی یه پایانی داره.. 
اوهوم. میشه گفت از اول داستان شاهد این رنگ خاکستری ای که زندگی تک نفره ی هیوک داشت بودین و پا به پای رنگی شدن اون جو و فضا به واسطه ی دو نفره شدن زندگیشون زندگی کردین. و حالا اصلا مگه امکان داره که بشه دوباره تنهایی تو اون کلبه و کوهستان زندگی کرد. فقط همون زندگی دو نفره ای که ازش حرف زدی میطلبه تو اون مکان و دیگر هیچ 
تازه شانس آورد خرابکاری بدتری نکرد هیوک.. فقط یکم عسل ریخت از دستش ک کاملا حق داشت اونطوری حواس پرت بشه🚶🏻‍♀️
قسمت بعد همه چی عین روز روشن قراره شه. پس صبر کن براش 
سلامت باشی قشنگم 💙
آره جانم. حدودا پارسال همین موقعا بود که چاپ شد. اما خودم اینکارو نکردم دوستای عزیزم همه ی لطف و زحمتشو کشیدن و به یه تعدادی اندازه ی رفقای دور و برمون چاپش کردن*-*

"میشه فقط مال من باشی؟"

"میشه"

 

این قسمتای آخر احساس میکنم فقط یه دیالوگشون یا یه صحنه از فیک برای زیر و رو کردن دلم کافیه🤧

چقدر کنار هم نازن😍😭

اصلا دیدن همین زندگی آروم و روزمره اشون کنار همدیگه بهترین چیزه😍

هیوک تخت درست کرده، تلویزیون خریده، قراره با همدیگه کمد و میز و صندلی و ساعت درست کنن و دونگهه برای هیوک رنگا رو درست کنه... و واقعا چی میتونه از دیدن این صحنه ها لذت بخش تر باشه؟!😍😭🤧

کنار همن! خوشحالن! آرومن! و مهم تر از همه چی عاشقن😍

تازه لونار و بچه هاشون هم هستن😍

احساس میکنم دلم داره برای اولین عکس این خانواده‌ی شیش نفره میره و همیشه حسرت اینکه نتونستم عکسشونو ببینم روی دلم میمونه😭🤧

دونگهه هم که عاشق عکاسیه و هیچی دیگه! از این بعد قراره شاهد این باشیم که چپ و راست از آقای ماهش عکس میگیره و ما ذوق کنیم😍

اصلا این ذوق و عشقشون نسبت به همو که میبینم من اینور از شدت هیجان و خوشحالی بالا و پایین میپرم😊😂

جدی جدی خیلی براشون خوشحالم😍😭

تازهههههههههه اینو نگفتم!!! بیایید اعتراف کنیم که هممون به هیوک حق میدیم که با دیدن دونگهه از خود بی خود بشه و گندکاری بکنه و هر کدوممون جاش بودیم حتی از اینم بیشتر گند میزدیم😁

آخه خدایی فکر کن دونگهه با اون زلف هاش رو به روت نشسته باشه و دستشو کرده باشه بین موهاش🤤

نباید اینو بگما! ولی اگه نگم میترکم پس میگم😁 نادیده بگیرش لطفا🤦🏻‍♀😂

هیوک کوفتت بشه که دونگهه رو داری😭😭😭 پسر به اون دلبری😭😭

و البته که این حرفم راجع به دونگهه هم صدق میکنه و من از حسودی به جفتشون که همدیگه رو دارن، دارم میترکم😐😭🤧

تازه کلبشون هم قراره بوی زنبق و گل مهتاب بگیره😭

زندگی اینا خیلی خوشگله😭

من اگه در آینده خونم بوی زنبق و گل مهتاب نده اصلا پامو نمیزارم توش! اصلا مگه میشه توی خونه ای که بوی زنبق و گل مهتاب نمیده زندگی کرد؟!🤨

امیدوارم شوهر آیندم هر جا که هست این شرایطو برام فراهم کنه😌😂

و در آخر هم اینکه من باید از همون جمله‌ی "حالا یه ذره صبر کنید آخرشو" که گفتی میفهمیدم چه خوابی برامون دیدی و اجازه نمیدی با خوبی و خوشی بشینیم زندگی اینا رو بخونیم😐🤧

احساس میکنم این قسمتای آخر قراره بیشتر از بقیه قسمتا بهمون استرس وارد کنی🤦🏻‍♀😂

من که میدونم قراره یه سکته‌ی ریز به هممون بدی و بعدش بزاری اینا با خوبی و خوشی در کنار همدیگه زندگی کنن🤨

 

با وجود همه اینا، خسته نباشی و مرسی که انقد ر خوشگل برامون مینویسی🧡💙

پاسخ:
مهمون نباشه.. کمک دست نباشه.. هیچ کاری نکنه..
فقط گرمای خونه ی هیوک باشه و مال خودش.. 
این تمام چیزیه که هیوک برا تا آخر عمرش میخواد.. فقط خود دونگهه رو!
اوهوم کلی کار قراره کنار همدیگه انجام بدن.. 
کلی وسیله بسازن تا وسایل خونشون دو نفره شه شبیه تخت خواب 
و بعدش همون زندگی قشنگی ک تو ذهنمونه :)
آره حسرت اون عکس رو دل خودمم موند مینا 🥺 
دیگه چون شبیه شم نیست فقط تجسمش میکنم و دلمم بیشتر برای هیوک میره که این اولین سلفی عمرش بود 
سلفی ای با حضور لونار و توله گرگا و معشوقه ش با بگ گراند برف سفید :)
آخ اونم چ حواس پرتی هایی.. 
هیوک ک انقد دقیق و حواس جمع عه هم اینطوری خرابکاری میکنه.. 
یادته اون بار هم که داشت تو کارگاه شمع درست می‌کرد دستشو برید؟ اونموقع هم فکرش پی دونگهه بود و الانم موقع شیر عسل درست کردن دیگه بدتررر. چشاش رو نیم رخ دونگهه.. اون موهای بلند... 🚶🏻‍♀️
اسانس ایفل بخر این تنها راهه.. من زنبق سفیدشو خریدم. بوش که حس میشه خودم اوردوز میکنم 🚬
استرس بدی نیس اصلا نگران نباش. فقط اعلام کردم ک یه نمه اتفاق دیگه هم در راهه آره 
همش یکم.. اونم از نوع خوبش با نتیجه ی خوبش 
سلامت باشی مهربونم. قربانت 💙

*_*

پاسخ:
🚬

سلام 

خسته نباشی

دونگه هیوکی مراقب دل و روحتون باشید 

😘😘😘

پاسخ:
سلام قربانت عزیزم
مراقب همن عین همیشه~

سلام شقایق عزیزم. نصف شبت بخیر. امیدوارم الان که دارم برات می‌نویسم تو خواب ناز باشی و خواب مومنتای قند عسلی این روزای ایونهه رو ببینی. واقعا چقدر خوبه که بعد از کلی درس خوندن با خوندن ماهگون اینطوری خستگی از تنم در بره. دقیقا حسی مثل یه شربت شیرین و خنک تو اوج گرمای هوا! ولی غصم گرفت گفته بودی سه قسمت دیگه تموم میشه ماهگون. راستش فکر میکردم به بلندی هم‌نفس باشه که خب نیست. ولی عیبی نداره چون من کلا خوندن داستانای تو رو تموم نمیکنم. اونقدر همشو از اول دوره میکنم و میخونم تا دوباره داستان بعدی بیاد. من که مطمئنم بعد تموم شدن ماهگون باید برم یه تست قند خون بدم با این حجم از شیرینی و عسلی بودن این دوتا. خودشون از شدت شیرینی همدیگه مرض قند نگرفتن؟؟ چه زمانبندی خوبی هم داره این قسمتا با برنامه رادیوییشون :)) خب، حالا می‌رسیم سر ماهگون عزیز دلمون. اون جمله ( واسه همیشه ) تیر خلاصی بود که به قلبمون زدیا. وای اون آغوش شیرین و اون بوسه از سردلتنگی نصفه نیمه... چه حال و هوایی ساخته بودی از دونفره هاشون!... یه جورایی هم صحنه حضرت یوسف و زلیخا رو برامون یادآوری کردی فقط به جای چاقو و ترنج، قاشق بود و عسل :)))) وای دونگهه که داره میشه مثل هیوک رو چی بگم؟ خودشم چه ذوقی داشت ولی چرا مریض شده یهویی؟ نکنه عوارض داره این تغییر و تحولات؟ یهو دلم به شور افتاد.ایشالا که شوک وارد نمیشه مگه نه؟ از بس درس خوندم دیونه شدم نصفه شبی. این روزا حال همه ایونهه شیپرا خیلی خوبه. امیدوارم حال دلت همیشه به خوبی حال این روزامون باشه. خیلی دوستت دارم. می‌دونی دیگه، مگه نه؟؟

پاسخ:
سلام نگار جان. منم الان ک دارم این جواب رو برات مینویسم امیدوارم حال دلت خوب باشه و کلی انرژی مثبت از طرفم به سمتت بیاد. از ته ته دلم.خداروشکر ک این حس بهت دست داده هر چند کوتاه اما همینم برام با ارزشه. الهی ک سه قسمت آینده هم برات همین کارو کنه و برای چند لحظه فشارای درسیتو کم کنه. راستش ماهگون از هم نفس ده پارت کم تره اما قسمتاش از هم نفس طولانی تر بودن مثلا قسمتای بالای سی صفحه زیاد داشت و در کل حدود 200 ص از هم نفس کمتره.
حدست درسته اما جزئیاتش رو نمیگم ک خودت تو قسمت بعدی همه رو بخونی و بیشتر بهت بچسبه. 
ممنون برای آرزوی قشنگت عزیزم. منم دوستت دارم خب 💙

سلاااااااااام روزت به خیر شقایق جان . احوالت چطوره؟ 🤗🥰

امیدوارم خیلی خیلی خوب باشی 👌

یعنی قلب من دیگه ظرفیت این همه سافت و مهربون و گوگولی بودن این دو تا رو نداره . اخه چقدر دو نفر میتونن خوب باشن . چقدر میتونن به هم بیان و با هم جور و هماهنگ باشن؟🥰

شور و شادی و گرما به کلبه ی هیوک برگشت واقعا . خود دونگهه تغییر بزرگی بود در زندگی هیوک و پشت سرش تغییرات دیگه هم اومد 

تلویزیون و کمد و صندلی و تخت و کم کم داره همه چیزش دو نفره و عاشقانه میشه 😉

چقدر دونگهه مهربونه ، تکیون رو بخشید با وحود اون اذیت ها . خیلی دلش بزرگه این بچه 😍🥺 اصلا همه چیز هیوک و دونگهه به هم میاد .

الهی بگردم دونگهه چرا اینطوری شده ؟نبینم مریض بشی ماهی کوچولو .حالا که به ماهت رسیدی نباید اینطوری باشی خب 🥺😢 امیدوارم هیوکی حالش رو خوب کنه . نگرانم براش 

انگار واقعا دونگهه بخشی از موهبت های هیوک رو جذب کرده . دیدن هاله و دیدن کلبه و ... . هر چند مشخصه روحشون یه جورایی به هم پیوند خورده 

خیلی ممنون شقایق عزیزم همه چیز عالی

پوسترا هم واقعا قشنگن . از سازنده ی پوسترم متشکرم 🤗😊

همگی خیلی گل هستین🌹❤

مراقب خودت خیلی باش 🙃🥰

پاسخ:
سلام متشکرم عزیزم تو چطوری؟ 🤗
امیدوارم که حالت عالی باشه و عالی تر شه و لبخند رو لبت باشه 
تغییرات خیلی محسوسن مگه نه؟ دیگه بالاخره زندگیشون داره دو نفره میشه و کلی چالش عاشقانه پیش رو دارن 
هیوک قبلا هیچ کدوم از این تجربه ها رو نداشت.. 
الان کلی از وسایلی که قبلا نداشت رو داره.. یه تخت دو نفره و یه تلوزیون و یه دونگهه هم به زندگیش اضافه شده :)
تا صبح بالا سرش بیدار میمونه و مراقبشه نگران نباش 
همه چیز هنوز تو پارتای آینده قراره معلوم شه الان یخورده شاید غیر قابل فهم بود اما همونم معلوم خواهد شد 
ممنون از خودت ترانه جانم 
بچها ک برا این داستان کم نذاشتن تو پوستر درست کردن 🙂❤️
توام لطفا مراقب خودت خیلی باش عزیز دلم

سلااام
شبت بخیر

وااای من این موهبت خواب اوری هیوک میخوااام

دلم رفت
تخت دو نفره
ای جااانم

تکیونم دوست دارم
بچم خیلی خوبه

و اما هیوک
لامصب سافت جیگرر کیوت

از این قسمت نمیتونم چیزی بگم
نتونستم با دقت بخونمش

منتظر قسمت بعد هستم
مررررسی
مواظب خودت باش

پاسخ:
سلام عزیزم
زندگی به هممون یکی از این موهبتا بدهکاره 🚶🏻‍♀️
یکیو داشته باشیم اینطوری لمسمون کنه و از خواب بیهوش بشیم 
آره اونم عاقبت ب خیر شد 
البته خداروشکر ک اینطور تموم شد حداقل خاطره ی تلخی برا دونگهه و شما خواننده ها نموند 
چرا نتونستی؟ 😬
فدات 
توام مراقب خودت باش بیب 

سلام 💙

آقاااا چرا داره تموم میشه من بدون ماهگون چه کنم 🥺🥲

این قسمت خیلی سافت و قشنگ بود خیلییییی 

اون تخت دونفره شون ، کمدی که میخواد براش بسازه ،صندلی ... عرررر 

اولین عکسشون با هم ... چه قشنگه تصورش :)

عاح ... خیلی دوسشون دارم :")

فقط یه کم نگران حال دونگهه ام هم دفعه قبل که سرش گیج رفت هم ایندفعه اینجوری 🥺

تنک یو :) 💙

پاسخ:
سلام مهسا
دیگه هر شروعی و یه پایانی و از این حرفا 🚶🏻‍♀️
همه ی لوازم خونه ی هیوک باید یه جفتی ازشون ساخته شه 
اونم از نوع چوبیش @-----<----<
نگران باش ولی نگران هم نباش 😶
یورولکام♥️

عکسا رو پوسترو متنووو از همین الان میدونم که قراره جان به جان آفرین تسلیم کنم 

فقط سه قسمت ؟! هی میدونم خیلی دلم براش تنگ میشه 

البت هاحتمالا ۳ ۴ بار بشینم از اول بخونم 😂

من اصلا چیز هایی که در حال آپ هستن رو نمیخونم چون تحمل ندارم تا بقیه مثلا همین هم نفس رو من یه روزه خوندم😂 

ولی وقتی فهمیدم ماهگون یه نوشته ی جدیدته خیلی مشتاق بودم بخونم ... ولی سر هر قسمت جونم به لبم میرسید😂 خب دیگه برم بخونم 💃🤭

پاسخ:
عاره ولی از الان غصه نخوریا 😭
نه به ماهگون که طی چند ماه خوندیش نه هم نفس که یه روزه خوندیش 🤭
عزیزم🥺

با سلاااام

عه چه زود تموم میشه

امیدوارم   اون واستادن  اخری    چایی نبات لازم نباشه

 فایتینگ

پاسخ:
سلاممم
نمیدونم خودمم🤭

جون جون قند عسل آپ شدددد😍🤩

پاسخ:
یه یهههه😎

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی